گزارش تاريخ يا تبليغ مسلك؟
آقـاي عـباس امانت، مورخ بهائيتبار معاصر، متأسفانه همچون مورخان وابسته به اين فرقه، گزارش تاريخ را با اغراض شخصي و فرقهاي درآميخته است. وي در گزارش مجلس مناظرهعلماي تبريز با باب، به عمد يا سهو، مرتكب اشتباهاتي ميشود كه به برخي از آنها اشاره ميكنيم: روشن است كه، آزمون علمي و ديني باب توسط علماي تبريز، براي تشخيص صحت و سقم ادعاهاي اين مدعي نوظهور، و تعيين تكليف ملت و دولت در برابر او، صورت گرفت و برغم تبليغاتي كه شده و جاي نقدش در اين مختصر نيست، علما از عهدهاين امر نيز بخوبي برآمدند.
عجيب است كه جناب امانت، از آزمون يادشده، با عناوين گزندهاي چون «تفتيش عقايد» و «استنطاق» ياد ميكند و علما را با اطلاق برچسب «بازجويان» بر آنها، فروميكوبد. (قبلهِ عالم، ص 138 و 140 و 141) در حالي كه ميدانيم، شخص باب، در مهد تشيع، مدّعي مـقـامـي «آسـمـانـي» شـده بـود و خـود را بـاب (=دروازهعلم) آخرين پيشواي معصوم شيعه، حضرت مهدي (عج)، بلكه در اين اواخر، خود آن حضرت قلمداد ميكرد و اين گونه دعاوي براي جامعه تشيع و رهبران ديني آن، شديداً ايجاد «تكليف» ميكرد و بايد راست و دروغ آن سريعاً معلوم ميشد. چه، اگر ادعاي مزبور «راست» بود، بر آنان واجب ميشد كه رشته اطاعت مطلق از وي را بر گردن افكنند، و اگر دروغ نيز بود، او را به عنوان «بدعتگزار و مفتري در دين» شديداً طرد ميكردند. طبيعي است مردم نميتوانند هر ادعايي را كوركورانه بپذيرند و بايد سخن و دليل هر صاحب دعوتي (از جمله باب) را نخست به ترازوي علم و منطق بسنجند و اين كار نيز، بيش از هركس، وظيفه «عالمان امت» و «نايبان امام» است كه توان آن را دارند.
از سوي ديگر، علي محمد شيرازي داعيه «بابيت» ، بلكه فراتر از آن، «قائميت» داشت و چنين كسي، طبق اعتقاد شيعيان ميبايست از دانشها و علوم مختلف زمانه، همچون دانشمندان عصر (بلكه بسيار بيش از آنان) مطلع باشد. با توجه به اين امر، تنها راهي كه براي علما (جهت تعيين تكليف خويش و ملت در برابر اين مدعي نوظهور) باقي ميماند، آن بود كه وي را نزد خود فراخوانند و براي آگاهي از صحت و سقم ادعـاي بزرگش، با پرسشهاي حسابشده، ميزان آشناييش با علوم گوناگون (فقه و تفسير و حديث و حكمت و طب و...) را جويا شوند و بدين گونه، صدق مدعايش را معلوم دارند، و اين امر، چه ربطي به موضوع «استنطاق» ! و «تفتيش عقايد» ! دارد؟! و اگر هم داشته باشد، آيا فردي جز خود باب با ادعاهاي شگفت و جنجالانگيزش، ضرورت انجام آن را ايجاب كرده است؟! روشن است كه اگر علما هم به اين آزمون برنميخاستند، خود مردم ناگزير از انجام اين امر بودند. آيا مورخ «والاتبار» ما، اين مطالب واضح را نميداند يا دانسته، سفسفطه ميكند؟!
همين ايراد عيناً به برخورد عباس امانت با درخواست معجزه توسط علما و وليعهد از باب نيز مطرح است. امانت، درخواست معجزه توسط آنان را «درخواست بلهوسانه» ! (قبله عالم، ص 141) خوانده و آن را «تصوري كودكانه» ، و از سنخ خيالات و آرزوهاي اطفال ميشمارد! حال آنكه مدّعيان مقامات «آسماني» بايد معجزه (=كاري كه ديگران از انجامش عاجزند) بياورند تا معلوم شود كه حقاً فرستادهخداوند «قادر متعال» اند، و اين شيوه در طول تاريخ نبوت، مرسوم بوده است. اتفاقاً باب هم منكر معجزه نبود، منتها ميگفت به عنوان معجزه، تنها بايد به نوشتههاي پرحجم و تندنگاشتهاش اكتفا كنند، كه البته، آن نوشتهها، به رغم حجم بسيار و خط زيباي آن، از ديد علما به دلايل گوناگون (و از آن جمله، به دليل اغلاط ادبي و محتوايي بسيار، و واژه تراشيهاي مضحك) اساساً ارزش علمي نداشت، چه رسد به اين كه «معجزه» محسوب شود!
منبع: ايام 29
/خ
عجيب است كه جناب امانت، از آزمون يادشده، با عناوين گزندهاي چون «تفتيش عقايد» و «استنطاق» ياد ميكند و علما را با اطلاق برچسب «بازجويان» بر آنها، فروميكوبد. (قبلهِ عالم، ص 138 و 140 و 141) در حالي كه ميدانيم، شخص باب، در مهد تشيع، مدّعي مـقـامـي «آسـمـانـي» شـده بـود و خـود را بـاب (=دروازهعلم) آخرين پيشواي معصوم شيعه، حضرت مهدي (عج)، بلكه در اين اواخر، خود آن حضرت قلمداد ميكرد و اين گونه دعاوي براي جامعه تشيع و رهبران ديني آن، شديداً ايجاد «تكليف» ميكرد و بايد راست و دروغ آن سريعاً معلوم ميشد. چه، اگر ادعاي مزبور «راست» بود، بر آنان واجب ميشد كه رشته اطاعت مطلق از وي را بر گردن افكنند، و اگر دروغ نيز بود، او را به عنوان «بدعتگزار و مفتري در دين» شديداً طرد ميكردند. طبيعي است مردم نميتوانند هر ادعايي را كوركورانه بپذيرند و بايد سخن و دليل هر صاحب دعوتي (از جمله باب) را نخست به ترازوي علم و منطق بسنجند و اين كار نيز، بيش از هركس، وظيفه «عالمان امت» و «نايبان امام» است كه توان آن را دارند.
از سوي ديگر، علي محمد شيرازي داعيه «بابيت» ، بلكه فراتر از آن، «قائميت» داشت و چنين كسي، طبق اعتقاد شيعيان ميبايست از دانشها و علوم مختلف زمانه، همچون دانشمندان عصر (بلكه بسيار بيش از آنان) مطلع باشد. با توجه به اين امر، تنها راهي كه براي علما (جهت تعيين تكليف خويش و ملت در برابر اين مدعي نوظهور) باقي ميماند، آن بود كه وي را نزد خود فراخوانند و براي آگاهي از صحت و سقم ادعـاي بزرگش، با پرسشهاي حسابشده، ميزان آشناييش با علوم گوناگون (فقه و تفسير و حديث و حكمت و طب و...) را جويا شوند و بدين گونه، صدق مدعايش را معلوم دارند، و اين امر، چه ربطي به موضوع «استنطاق» ! و «تفتيش عقايد» ! دارد؟! و اگر هم داشته باشد، آيا فردي جز خود باب با ادعاهاي شگفت و جنجالانگيزش، ضرورت انجام آن را ايجاب كرده است؟! روشن است كه اگر علما هم به اين آزمون برنميخاستند، خود مردم ناگزير از انجام اين امر بودند. آيا مورخ «والاتبار» ما، اين مطالب واضح را نميداند يا دانسته، سفسفطه ميكند؟!
همين ايراد عيناً به برخورد عباس امانت با درخواست معجزه توسط علما و وليعهد از باب نيز مطرح است. امانت، درخواست معجزه توسط آنان را «درخواست بلهوسانه» ! (قبله عالم، ص 141) خوانده و آن را «تصوري كودكانه» ، و از سنخ خيالات و آرزوهاي اطفال ميشمارد! حال آنكه مدّعيان مقامات «آسماني» بايد معجزه (=كاري كه ديگران از انجامش عاجزند) بياورند تا معلوم شود كه حقاً فرستادهخداوند «قادر متعال» اند، و اين شيوه در طول تاريخ نبوت، مرسوم بوده است. اتفاقاً باب هم منكر معجزه نبود، منتها ميگفت به عنوان معجزه، تنها بايد به نوشتههاي پرحجم و تندنگاشتهاش اكتفا كنند، كه البته، آن نوشتهها، به رغم حجم بسيار و خط زيباي آن، از ديد علما به دلايل گوناگون (و از آن جمله، به دليل اغلاط ادبي و محتوايي بسيار، و واژه تراشيهاي مضحك) اساساً ارزش علمي نداشت، چه رسد به اين كه «معجزه» محسوب شود!
منبع: ايام 29
/خ