بررسی آرای تئودور آدورنو در زمینه زیبایی شناسی و هنر

آدورنو در هنر مدرن (که بیانگر و مقلد نیست و از مفهوم‌سازی به دور است)، مفهوم تازه‌ای را پیش می‌کشد که در مبحث استقلال زیبایی‌شناسانه اثری از آن نمی‌توان یافت، و آن مفهوم «والایی» است. از دیدگاه‌ برخی از
دوشنبه، 4 دی 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
بررسی آرای تئودور آدورنو در زمینه زیبایی شناسی و هنر
 بررسی آرای تئودور آدورنو در زمینه زیبایی شناسی و هنر

نویسنده: زینب مقتدایی
منبع:راسخون
 
 

مفهوم والا از دیدگاه آدورنو

آدورنو در هنر مدرن (که بیانگر و مقلد نیست و از مفهوم‌سازی به دور است)، مفهوم تازه‌ای را پیش می‌کشد که در مبحث استقلال زیبایی‌شناسانه اثری از آن نمی‌توان یافت، و آن مفهوم «والایی» است. از دیدگاه‌ برخی از نظریه پردازان چون جی. ام. برنشتاین میان والایی کانت و آدورنو هیچ رابطه‌ای نیست. اما برخی دیگر این نظر را رد می‌کنند. در بحث کانت در برابر امر والا با حقیقتی روبرو می‌شویم که توانایی اداراک آن را نداریم. احساس خودباختگی، هراس و حقارت ما در برابر امر والا خبر از ناتوانی ما از درک آن حقیقت می‌دهد. تفاوت والایی با زیبایی در این است که والایی خبر از حقیقتی می‌دهد که ما قادر به درک آن نیستیم، در حالی که زیبایی خود حقیقتی را می‌آفریند. آدورنو بر مفهومی بودن کار هنری تأکید می‌ورزد از مفهوم زیبایی دور می‌شود و به والایی می‌رسد؛ والایی را وارث ادعاهای هنر می‌داند. به زعم وی آثار هنری مدرن نشان می‌دهند که حجاب زیبایی‌شناسی کنار می‌رود، و اثر هنری جایگاهی را اشغال می کند که زیبایی‌شناسی کلاسیک آن را متعلق به والایی می‌دانست. زیبایی کلاسیک به راستی از حقیقت به دور بود، اما والایی اثر هنر مدرن لحظه‌ای از حقیقت را آشکار می‌سازد، مستقل از این که ما آن را درک می کنیم یا نه، این لحظه‌ای است که از زیبایی فراتر می‌رود. این »کار فلسفه نفی کننده» است که از مفاهیم سنتی فلسفه هنر، و از زیبایی و ذوق عناصر شکل دهنده به زیبایی‌شناسی فراتر می‌رود و به والایی می‌رسد، و این پیروزی بر زیبایی‌شناسی به وسیله عنصری که از دل خود آن برمی آید امکان‌پذیر است.

- مفهوم استقلال هنر در گفتمان زیباشناسیک آدورنو

استقلال هنر از نظر آدورنو به معنای آن است که هنر یا اثر هنری یا تولیدات و محصولات هنری بتواند در تعامل با سایر پدیده‌های فرهنگی و دیگر ابعاد اجتماعی قرار بگیرد و بتواند در آن ها تأثیر بگذارد. هنر باید به مثابه‌ زبان رمزی برای فرایندهایی باشد که در جامعه رخ می‌دهند، اما به لحاظ فرم و صورت باید حوزه این نسبتاً مستقل به حساب آید. هنر همواره با واقعیات سروکار دارد و در دام آن گرفتار است و باتوجه به وجود تناقضات مشهود در واقعیات، هنر نیز طبعاً به دلیل سروکار داشتن با واقعیات هم به بیان تناقضات مذکور می‌پردازد و هم خود در چنبره‌ آن ها گرفتار می‌آید، چنان که در چنبره‌ واقعیات گرفتار است. البته آدورنو تناقض را نتیجه‌ اساسی و اجتناب ناپذیر هر بحث یا استدلال می‌داند، زیرا نشان می‌دهد که چگونه تلاش برای خروج از یک شیوه‌ تفکر یا استدلال، به انگیزش مجدد همان مفاهیمی می‌انجامد که خواهان پشت سرگذاشتن آن ها هستیم. وی این واقعیت را که تناقض امری حادث و ظهورکننده است که در هر پدیده یا موضوعی سربرمی‌آورد، نشانه مادیت، تاریخمندی، ریشه دار بودن و واقعیت عینی و مادی آن پدیده یا موضوع می‌داند؛ خواه این موضوع، تفکر یا اندیشه باشد، خواه یک کاربست یا اثر مانند اثر هنری. به همین دلیل معتقد است که هر اثر هنری واجد تناقض یا تناقض‌هایی در درون خود است. این همان معنایی است که در کانون نقد قوه حکم کانت قرار دارد: «هدفمندی بدون هدف»
چنان که آدورنو در کوته نوشت «شیء هنری»در اخلاق صغیر می‌نویسد: «نفس تجلیل و تکریم شیء مصنوع [هر چیز ساخته شده‌ی دست انسان (artifacts) ] از هدفمندی عقلانی، که هنر در پی گسستن از آن است، جدایی ناپذیر است. به زعم وی «هدف هنر سوق دادن و راندن این تناقض به حد نهایت و افراط آن و محقق ساختن خود[هنر] در جریان سقوط پایند آن است.»
آدورنو گزاره‌های تناقض نمای یادشده را این گونه بیان می‌کند که:«هر اثری هنری از نوعی تناقض غیر قابل حد در قالب نظریه‌«هدفمندی بدون هدف»[تضمن مقصود بدون مقصود] برخوردار است، نظریه‌ای که کانت براساس آن امر زیباشناسیک را تعریف کرد.» به این ترتیب، اثر هنری یا کاربست هنر به طور عام، فی نفسه نوعی خدای گونه، قداست و الوهیت بخشیدن به امر «ساختن» است؛ ساختن یا خلق اثر هنری واجد نوعی کیفیت و سرشت خدای گونگی و قدسی مآبانه است. در اینجا آدورنو «تناقض بین آنچه هست و آنچه ساخته شده است» را عنصر اساسی و تعیین کننده‌ هنر می‌داند؛ تناقض مذکور حدود و ثغور قانون تکامل خود را تعیین می‌کند، ولی در عین حال مایه‌ شرمسازی هنر است: «هنر با پیروی، گرچه غیر مستقیم، از الگوی تولید مادی موجود و«ساختن» اشیا خود، در مقامی مشابه و هم سنخ با تولید نمی‌تواند از زیر بار پرسش«برای چه؟»، که قصد نفی آن را دارد، بگریزد.
باتوجه به اینکه آدورنو معتقد است «امروز وظیفه‌ هنر آن است که آشفتگی را به سامان هدایت کند» و رسالت هنر را نظم بخشیدن به آشوب و بی سامانی می‌داند. لذا استقلال هنر نیز در نظر وی می‌تواند متضمن این معنا باشد که هنر، فارغ از ارجاع مستقیم به دنیای اجتماعی، بتواند ساختارهای معنایی خاصی برای خود خلق کند و آن را بسط و تکامل ببخشد. هنر مستقل، همانند هنر اصیل، متضمن ابعادی انتقادی است که با توسل به وضعیت آرمانی به نفی وضع موجود می‌پردازد. با این تفصیل شاید بی مناسبت نیست که آدورنو اظهار می‌دارد مفهوم هنر به طور دقیق و محض فقط در مورد موسیقی قابل اطلاق است. زیرا ادبیات و نقاشی همواره واجد «عنصری به عنوان موضوع مطالعه (subject-matter) هستند که از محدوده و قلمرو زیباشناسیک فراتر می‌رود و در استقلال فرم محو و مستحیل نمی‌شود. به زعم وی، به گونه‌ای پارادوکسیکال، خود همین گرایش هنر به شرح و بسط ماهیت شکل گرایانه‌ خاص خود است که معنای اجتماعی هنر را می‌سازد. هنر به منزله‌ بیان ذهنیتی که به طور دیالکتیکی باواقعیات اجتماعی درگیر است، واقعیاتی که همزمان هم سرکوب گر خواسته‌ها و امیال آن و هم تعیین کننده‌ شرایط وجودی آن است، بیانگر خواست رهایی از سرکوب و واپس زدن آن است.
استقلال هنر و درنظر نگرفتن کار ویژه‌ی اقتدارگرایانه، دستوری و کلیشه‌ای یا مصرفی و بازاری برای هنر این امکان را به آن می‌دهد تا به منزله‌ نقد جامعه‌ای عمل کند که خود را وقف سلطه بر طبیعت برای کسب سود ساخته است، اما در عین حال فرم زیباشناسیک که خود عنصر و جزئی از جامعه‌ مدرنی تلقی می‌شود که در برابر آن قرار می‌گیرد، از رسوبات و برجای مانده‌های محتوای اجتماعی است، زیرا «کار هنری کار اجتماعی است»، و به عبارت بهتر«هنر، فعالیتی اجتماعی» و تاریخ آن تابع الگوی تکامل جمعی است؛ یعنی تابع روند سلطه‌ مترقیانه‌ انسان بر طبیعت است که آدورنو، به پیروی از وبر، آن را عقلانی شدن توصیف می‌کند. طبیعت، به تعبیر آدورنو، به مدد چیزی که وی از آن به «ماده‌ موسیقایی» یاد می‌کند و در هر لحظه‌ی معین در برابر آهنگسازان قرار می‌گیرد، در موسیقی بازنمایی می‌شود. انگیزه و تمایل برای مهار و کنترل این ماده، نخست به تدوین نظام اتونال توسط استادان کلاسیسم وینی(از همه مهم تر، بتهوون) و پس از آن به نظارت کلی و همه جانبه بر ماده‌ موسیقیایی و مضامین آهنگ انجامید که توسط شوئنبرگ محقق شد. مطابق تحقق آدورنو، به دنبال ظهور دومین مکتب وین، دیگر هیچ قرار و قاعده یا میثاقی آهنگساز را وادار نمی‌کند که خود را تسلیم اصول جهانی و قواعد کلی سنتی سازد. این خود وجهی از استقلال هنر است که به بهترین نحو در موسیقی پدیدار شده است. با آزادی ماده‌ موسیقایی امکان چیرگی یا استادی فنی بر آن پیدا شد. ... آهنگسار هم زمان با صداهای خویش خود را نیز رها ساخته است.

- آدورنو؛ نویسنده ای دشوارنویس و فیلسوف ناامیدی

آدورنو نویسنده ای دشوارنویس است. پیچیدگی آثارش تا حدودی به ناروشنی لحن او باز می گردد. در بسیاری از موارد معلوم نیست گفته های او تا چه حد جدی است. لحن طنزآمیزش در راستای کاربرد مطایبه رندانه، یادآور نثر نیچه است. گاه به شدت تلخ و ناامید و گاه بی خیال است. این شیوه نگارش، استراتژی خواننده را در حدس معنای نوشته هایش دشوار می کند. بابک احمدی در مورد زبان نوشتاری آدورنو می گوید: «اگر کسانی چون من که بخت خواندن آثار آدورنو را به زبان آلمانی نداریم، در برگردان های عبارات او می توانیم این همه معناهای متفاوت کشف کنیم، پس خوانندگان آلمانی زبان چه لذتی می برند؟ به ویژه که خود او نیز همچون هایدگر باور داشت که میان بیان فلسفی و زبان آلمانی همخوانی شگفت انگیز و معماگونه ای وجود دارد.»
جالب اینجاست که هابرماس، دلبستگی هایدگر به زبان آلمانی و این نظر او را که فقط می توان به آلمانی و یونانی به فلسفه اندیشید، محکوم کرده و دلیلی بر نفوذ اندیشه نازی بر او می داند ولی در مورد آدورنو سکوت می کند. آدورنو در آثار خود کوشیده است تا ناهمسانی و عدم توافق میان ابژه، چنان که در خود هست و چنان که به بیان در می آید، نشان دهد. او همواره از ارائه معناهای کلی طفره می رفت ، زیرا چنین معناهایی را اقتدارگرا می دانست . او همواره از«مجازها»، «شکل ها»، «تصویرها»،«منشورها» و «الگوها» حرف می زد تا نشان دهد که آنچه می گوید کامل و نهایی نیست.
بابک احمدی کلنجار رفتن با دشواری های زبان و سبک آدورنو را بارها دشوارتر از شناخت پیچیدگی های زبان هگل می داند. به گفته او، کسی که بخواهد روشن کند آدورنو چه گفته و بکوشد تا حرف های او را خلاصه بگوید، در رویارویی با نوشته های او گاه به منتهای ناامیدی خواهد رسید. برعکس، تأویل کننده اندیشه هایش یعنی کسی که در پی معناهای باطنی متون او برآید و این را هم از خود او آموخته باشد که در جریان ادراک نوشته های او ناچار خواهد شد، خود به ابداع معناها دست بزند، در این آثار نمونه هایی که در بیان اندیشه خواهد یافت. با این وجود کارل پوپر که از او به عنوان (قهرمان مکالمه باز فلسفی) و (مدافع حجت منطقی) یاد می کنند در پی مناظره ای فلسفی با آدورنو و هابرماس در مقاله ای با عنوان ( خرد یا انقلاب) (۱۹۷۰) پیروان نظریه انتقادی را محکوم کرد که «خیلی ساده ، حرف های مبتذلی می زنند ولی با زبانی پر سرو صدا» و در مورد هابرماس هم در آن مقاله نوشت: «بیشتر چیزهایی که او می گوید به گمان من مبتذل و پیش پا افتاده است ، بقیه هم خیلی ساده غلط است.»
همچنین باید گفت؛ آدورنو کسی نبود که از «امید» و از «چیزی انسانی» بدون بیان بیزاری خود از انسان‌گرایی بورژوایی، یاد کند. او یکی از دو نویسنده دیالکتیک روشنگری بود؛ تندترین و تلخ‌ترین انتقادی که از خردباوری روشنگری، مدرنیته و شیوه‌های سرمایه سالاری منتشر شده است. او می‌خواست تا دیالکتیک منفی را بنویسد، ادعانامه‌ای تکان دهنده علیه تمدن نو که هنوز منگ از خبرهای آشوویتس و داخائو بود و درهیچ چیز حتی در شعر و هنر، جای ذره‌ای امید نمی‌دید. فقط یک چیز می‌خواست: رویکرد اکثریت به نفی مطلق تمدن بیمار امروز.
آدورنو نویسنده‌ای است، دشوار نویس. پیچیدگی آثارش تا حدودی به ناروشنی لحن وی باز می‌گردد. در بسیاری از موارد جدیت لحن او را نمی‌توان دریافت. لحن طنز آمیزش، یادآور نثر نیچه است. گاه، به شدت تلخ و ناامید است و گاه بی‌خیال؛ همان طور که در بالا به آن اشاره شد.
دشواری‌های متون فلسفی آدورنو، به منش تأویلی زبان باز می‌گردد؛ ولی در نثر معمایی آدورنو هسته مکاشفه معناهای چندگانه نهفته است و همین امر خواندن نوشته‌هایش را دشوار و در عین حال به یک لذت بی‌مانند فلسفی تبدیل می‌کند. آدورنو به مانند هیدگر در مورد زبان آلمانی عقیده داشت: « آلمانی دارای همبستگی گزیده‌ای با فلسفه و لحظه‌های اندیشگون آن است».
میان سبک نگارش آدورنو و محتوای فکر او همبستگی شگرفی وجود دارد. نوشتار آدورنو، اعجاز دیالکتیکی است. به گفته خودش، تلاش داشت تا فلسفه را نیز به شیوه‌ای که شوئنبرگ با موسیقی رفتار کرده بود «اتونال» کند. بی‌شک شیوه نوشتن خود او« اتونال» بود. مرکز معنایی گفته‌هایش مدام محو می‌شوند و در بسیاری موارد تمامی حدس‌های خواننده را نقش برآب می‌کند.
مشخصه نثر آدورنو، انبوه نقل قول‌هایی که در هم می‌شوند، اغراق‌ها، بیان‌های مخالف خوان، شگردهای نظریه بیان از قبیل مجاز دستوری‌ای که در پاره‌ دوم عبارتی، نظام واژگانی پاره نخست، معکوس می‌شود، همچون حکم مارکس که «اسلحه انتقاد نمی‌تواند جای انتقاد اسلحه را بگیرد» همه و همه، روش موسیقایی تداخل درونمایه‌ها را تداعی می‌کنند که به دلیل فقدان کلید مرکزی، «گونه‌ای بی‌نظمی» را موجب می‌شوند که خودش در «اخلاق صغیر»، آن را «بیان موجز و گویا» وصف کرده است.
به زعم آدورنو، باید تلاش کرد تا در هر لحظه‌ متن، هرگونه پایگان ارزشی و معنایی را درهم شکست. باید در متن فلسفی، تمامی حکم‌ها فاصله‌ای برابر با مرکز معنایی متن داشته باشند. باور آدورنو مبنی بر اینکه ابژه‌ها به پیکر مفاهیم در نمی‌آیند، مگر این‌که چیزهایی از آن‌ها باقی‌ بماند، باعث می‌شود که همواره از مجازها، شکل‌ها، تصاویر و منشورها حرف بزند تا نشان دهد که آن‌چه می‌گوید، کامل و نهایی نیست.
منطق قطعه نویسی که در آثار آدورنو و بسیاری از نوشته‌های بنیامین و بهترین کارهای هورکهایمر یافتنی است و (در آثار مارکوزه و‌هابرماس غایب است) سبب می‌شود که کارهایشان لحن بیانیه‌های فلسفی را نیابند. منش شاعرانه‌ای که پدید می‌آید، آشکارا خواست بنیامین بود.
هنگامی که آدورنو می‌نوشت: «تمامی فرهنگ پسا- آشوویتس، حتی نقادی آن تبدیل به آشغال شده»، یا «پس از آشوویتس شعر گفتن کاری است وحشیانه»، درپی تحریک وجدان خواننده بود و می‌دید که جز واژگان پست، چیزی از عهده این کار تا این حد کامل برنمی‌آید.
- تفاوت دیدگاه های آدورنو با مارکس
آدورنو با آرای خود نه تنها امید واهی رهایی عقلانی را که روشنگری وعده می دهد، رد می کند بلکه مارکسیسم را نیز مورد انتقاد قرار می دهد. اگر چه نظرات آدورنو هم دیالکتیکی و هم مادی بود، اما هرگز اعتقادی به انقلاب کارگری نداشت و تحلیل اقتصادی و نظریه مارکس را رد می کرد. او همچنین منتقد دیدگاه تاریخی مارکس بود ولی در ضمن به نقد آگاهی طبقاتی بورژوازی می پرداخت. آدورنو همراه با هورکهایمر معتقد به مارکسیسم بدون پرولتاریا بودند. آدورنو معتقد است که جوامع به سمت یکپارچگی و اداره شدن واحد پیش می روند و از این وضعیت به شدت انتقاد می کند. با این وجود نمی توان منکر شباهت های فراوان آرای آدورنو با مارکس شد. نظریه مارکس در بطن نظریه آدورنو درباره صنعت فرهنگ نهفته است. بحث مارکس درباره بت وارگی کالا برای او اساس نظریه ای است که می گوید اشکال فرهنگی از قبیل موسیقی پاپ می توانند تسلط اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیکی سرمایه را تضمین کنند. آنچه در ذهن آدورنو باعث بوجود آمدن این نظریه شد که پول مناسبات اجتماعی را در جوامع سرمایه داری تعریف کرده و برآن ها حاکم است، دقیقاً با اظهارات مارکس در مورد ریشه های بت وارگی کالا مطابقت دارد. آدورنو در واقع تحلیل مارکس از بت وارگی کالا و مبادله را به حیطه کالاهای فرهنگی گسترش داده است، چنان که خود او می گوید:«کالاهای فرهنگی کاملاً در دنیای کالاهای مصرفی جای می گیرند، برای بازار تولید می شوند و برای بازار در نظر گرفته می شوند.»

نتیجه گیری

از انتقاداتی که آدورنو به جامعه سرمایه داری متأخر وارد می سازد، نقد آگاهی طبقاتی بورژوایی است. به نظر آدورنو، بورژوازی امروزه دچار یک افت فرهنگی شدید شده است، چرا که عقلانیت ابزاری بر این طبقه حاکم شده و نگاه طبقه بورژوازی به طبیعت، انسان، جامعه و جهان نگاهی ابزارگونه شده است. بورژوازی امروز همچون بورژوازی گذشته آگاهی طبقاتی ندارد، بنابراین نقش طبقاتی نیز ندارد و این همه از دیدگاه آدورنو ناشی از عقلانیت ابزاری، صنعت فرهنگ و جامعه سرکوبگر است. آدورنو در کتاب شخصیت اقتدار طلب، معتقد است، در غرب حتی امریکا نوعی استعداد فاشیستی وجود دارد. از نظر وی استعداد فاشیستی در گرو توده ای شدن جامعه و نفوذپذیری توده ها تحت شرایط خاصی همانند مباحثی است که درتوتالیتاریسم آمده است؛ اما وجه ممیزه آن فاشیسم صفت فرهنگ است. صفت فرهنگ اشاره به فرهنگ توده ای مردم است که با استفاده ازفناوری و امکانات مدرنیسم ساخته و عرضه می شود. صفت فرهنگ در واقع کاربرد عقل ابزاری در فرهنگ توده ای است. مفهوم اساسی در اندیشه آدورنو، مفهوم همه گیر شدن فرآیند شیء شدگی یا شیء گونگی است که در نهایت از پیدایش هرگونه جنبش، اندیشه و نیروی رهایی بخش در جامعه سرمایه داری جلوگیری می کند. آدورنو معتقد است که فاشیسم نقطه اوج فرآیند شیء شدگی و ایستایی پراکسیس تاریخی است ؛ اما فاشیسم تنها وجه درونی جهان سرمایه داری پیشرفته را باز می کند. پس از فاشیسم نیز فرآیند عقلانیت ابزاری به قوت خود پیش می رود. در چنین فضایی، عمل سیاسی از سوی نیروهای حاضر در ساخت تولید امکان ندارد. در این زمینه همه چیز تبدیل به ابژه و شیء مورد سلطه می شود و این از اساسی ترین انتقاداتی است که آدورنو بر جامعه سرمایه داری متأخر وارد می سازد. آدورنو معتقد است، فلسفه انتقادی، با توجه به فرآیند کلی شی ءگونگی در جامعه مدرن تنها می تواند به زیبایی شناسی و هنر به عنوان دریچه هایی به سوی آزادی و رهایی امید داشته باشد. هنر راستین قابلیت ویرانگری و بنیان فکنی در مقابل فرآیند شیء شدگی جهان را دارد. هنر راستین از نظر آدورنو ذاتاً به سوی جستجوی خواسته ها و حقایق راستین سو می گیرد. آدورنو اعتقاد دارد که برخلاف علم اثباتی که در صدد اثبات وضع موجود است، نظریه انتقادی می تواند به وسیله نگرشی زیبایی شناسانه، همه گیرشدن عقلانیت ابزاری را به منظور ایجاد تغییر اساسی در آن به تصویر بکشد.آدورنو همچنین از احیای آرزوهای مذهبی به عنوان راهی برای حفظ ارزش و آزادی انسان در جهان شیء گونه کالایی یاد می کند. مهمترین پیام آگاهی مذهبی این است که جهان واقع نمودی خارجی است و مظهر غایت حقیقی و نهایی نیست. بنابراین آدورنو به امکان اشکال نوین آگاهی امیدوار می شود که مشکل برجسته این اشکال نوین را در هنر می یابد. ویژگی هنر از نظر آدورنو نپذیرفتن وضع حاضر و تصویر کردن وضع مطلوب است. هنر نقاد به ما این فرصت را می دهد که از تحمیلات جامعه سرمایه داری متأخر رها شویم. به طور کلی آدورنو با انتقاد از وضعیت جامعه سرمایه داری متأخر با مفاهیمی چون دیالکتیک روشنگری، صنعت فرهنگ، سلطه عقلانیت ابزاری و شیء شدگی شکل دهنده بخش عظیمی از انتقادات مکتب فرانکفورت (مکتب انتقادی) می گردد. مکتب فرانکفورت در واقع دو مورد را وجهه همت خود قرار داده بود؛ یکی نقد علم اثباتی و دیگری نقد جامعه سرمایه داری که سهم آدورنو، هورکهایمر و مارکوزه در این انتقادات سهمی سازنده و اساسی است.
منابع مقاله :
- آدورنو، تئودو، زبان اصالت در ایدلوژی آلمانی، ترجمه سیاوش جمادی، تهران، ققنوس، 1385.
- آدورنو، تئودور، زیبایی‌شناسی انتقادی، ترجمه امید مهرگان، نشرگام نو، 1382.
- استریناتی، دومینیک، مقدمه‌ای بر نظریه‌های فرهنگ عامه، ترجمه ثریا پاک‌نظر، تهران، نشر گام نو، 1380.
- بولانوس، پائولو. ا(2007)، نقش انتقادی هنر: آدورنو بین آرمان شهر و ویران شهر، ترجمه مهدی قادرنژاد.
- پولر، پیتر، مکتب فرانکفورت از گهواره تا هابرماس. ترجمه فرهاد سلمانیان، 1386.
- بویی، آ، «تئودور آدورنو»، در آنتونی الیوت و برایان ترنر، برداشت هایی در نظریه اجتماعی معاصر ،ترجمه فرهنگ ارشاد، تهران، نشر جامعه شناسان، 1390.
- عالم، عبدالرحمن، تاریخ فلسفه سیاسی غرب، عصر جدید و سده نوزدهم، ترجمه محمد رضا درجزی پور، تهران، وزارت امور خارجه، مرکز چاپ و انتشارات، 1377.
- باتامور، تام، مکتب فرانکفورت،ترجمه حسینعلی نوذری، تهران، نشرنی، چاپ اول، 1375.
- احمدی، بابک، خاطرات ظلمت (درباره سه اندیشگر مکتب فرنکفورت: والتر بنیامین، ماکس هورکهایمر، تئودور آدورنو)، تهران، نشر مرکز، 1376.
- بشیریه،حسین، تاریخ اندیشه های سیاسی در قرن بیستم جلد1 اندیشه های مارکسیستی، تهران، نشر نی،چاپ هشتم،1387.
- بشیریه ، حسین، عقل در سیاست، سی و پنج گفتار در فلسفه جامعه شناسی و توسعه سیاسی، تهران، نشر نگاه معاصر، 1382.
- نوذری، حسینعلی، مدرنیته و مدرنیسم، سیاست، فرهنگ و نظریه‌ اجتماعی(ترجمه و تدوین)، تهران، نشر نقش جهان، چاپ دوم،1380 .
- آشتیانی، معصومه، نظریات انتقادی آدورنو و هورکهایمر (جمع آوری از مقالات : بابک احمدی - لالی امیلی - آمنه صدیقیان)، 1388 .
- صدیقیان، آمنه(بی تا)،سیری در اندیشه های ارتباطی آدورنو، هورکهایمر و بنیامین.
- ایرانی صفت، زهرا، فلسفه هنر، ‌زیبایی شناسی و نقد هنری، انتشارات مهر سبحان.
- روزنامه رسالت
- باشگاه اندیشه www.bashgah.net
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط