نویسنده: غلامرضا خدیوی
آنچه که در اینجا عمدتاً مورد بحث و بررسی قرار میگیرد مناظره ای است که کارل، ر. پوپرو تئودور. و . آدورنو در سال 1961 انجام گردید. هر چند که بیش از 40 سال است که از تاریخ این مناظره میگذرد اما نظر به اهمیتی که این مناظره در مباحث مربوط به منطق علوم اجتماعی و مخصوصاً جامعه شناسی داشته است؛ به آن پرداخته شده است.
این نیاز بیشتر از آن جا احساس میشد که با وجود این که نزدیک به 200 سال از عمر جامعه شناسی میگذرد، جامعه شناسی در کشور ما هنوز مورد سؤال و در مرحله احراز هویت و پذیرش اجتماعی است. لذا متونی که بتوانند به شفاف سازی مبانی این علم کمک کنند در این زمینه بسیار راهگشا خواهد بود. این امر میتواند از شکل گیری بسیاری از سوء تفاهمها و مشاجرات حاشیه ای در مورد نظریاتی که مبانی علمی منطقی آنها ممکن است روشن نباشد جلوگیری کند. آنگاه است که این علم میتواند جایگاه خود را یافته و بجای پرداختن به مسئله بودن یا نبودن به تولید علمی بپردازد لازم به ذکر است توانسته است به بارورتر شدن جامعه شناسی نظری کمک فراوان بنماید. چه آنچه که به نام "مشاجره پوزیتیویسم در جامعه شناسی آلمان" معروف شد مباحثات قلمی داغی است که به مدت ده سال متعاقب و عطف به این مناظره در میان کسانی مانند هانس آلبرت، هابرماس و دیگران در آلمان انجام شد.
در حالی که پوپر اصولاً زبانی نسبتاً ساده و صریح دارد اما با وجود این، در این مناظره با توجه به فشردگی بحث میکوشد تا نظرات خود را به صورت مدرسی و در قالب تزهای مشخصی بیان کند که طبیعتاً کمک بزرگی به فهم اصولی نظریات وی میباشد. در مقابل آدنور، به عنوان یک دیالتیک مآب آلمانی، زبانی بسیار پیچیده و سنگین و گاه تا سرحد ابهام دارد.
مشکلی که حتی برای مخاطبان حاضر در مناظره، که تماماً متخصصان این رشته را تشکیل میداده اند، وجود داشته است. کسانی که با زبان و متفکران آلمانی آشنایی دارند با این ویژگی متفکران اصیل آلمانی آشنا هستند. چیزی که مارکس در عین انتقاد از آن در ایدئولوژی آلمانی» از این قاعده کلی مستثنی نبود. کاپیتال وی یکی از سنگینترین متون علوم اجتماعی است.
به طور نمونه جملاتی از آدورنو در متن وجود دارد که بیش از ده سطر کتاب و یا یک پاراگراف کامل را تشکیل میدهد که مجموعه ای از جملات اصلی و معترضه و تو در تو است که کار ترجمه را بسیار مشکلتر میسازد.
- مناظره به دعوت مجمع جامعه شناسان آلمان در نشست این مجموع در اکتبر 1961 در توبینگن آلمان برگزار گردیده است. این مناظره مباحثات جنجال برانگیری را به وجود آورد که حدود 8 سال به طول انجامید و قسمت اعظم آن بینی.هابرماس و ه. آلبرت در آلمان ادامه یافت.
مجموعه این مباحثات همراه با اصل مناظره در سال 1969 برای اولین بار توسط آدورنو همراه با مقدمهی طولانی از خود وی با عنوان «جنجال (مشاجره) پوزیتیویسم در جامعه شناسی آلمان» (1) به چاپ رسید.
هدف از این مناظره آن گونه که داهرندورف (2) بعداً در حاشیه ای بر این مناظره عنوان میکند: «وضوح بخشیدن به تفاوتهای نظری در نحله های مختلف جامعه شناسی از طریق بحث در مبانی علم جامعه شناسی بوده است».
تا چه حد در این مناظره در انجام این رسالت موفق یا ناموفق بوده است در اینجا بدان پرداخته نخواهد شد. برای خواننده (و احتمالاً شنوندگان اولیه بحث) لحن کلام به گونه ای است که ابتدا به نظر میرسد تقریباً در تمامی زمینه توافق کلی بین دو عالم بوده و فقط در بعضی نکات جزئی اختلافاتی کم و بیش وجود دارد؛ اما با اندک تاملی میتوان دید که شکاف عظیمی بین اندیشه این دو وجود دارد که گاهی تا سرحد غیرقابل مفاهمه بودن و عدم امکان انتقال مفاهیم از یک دیدگاه به دیدگاه دیگر پیش میرود. (یعنی همان که توماس کوهن آن را لاقیاسیت incomenserability پارادایم ها مینامد). به طور مثال هر دو خود را انتقادگرا میدانند اما برای هریک انتقاد مفهوم خاص خود را دارد. هر دو معتقد به دگرگونی اجتماعی هستند، اما پوپر با تکیه بر روش آزمایش و خطا و اصلاحات جزئی و گام به گام و آدورنو از طریق تکوین تناقضات اجتماعی از راه آگاهی و اندیشیدن آنها.
پوپر که بیشتر یک فیلسوف علم است، در پی ارائه یک الگو برای علوم است و الگوی آرمانی که وی بیشتر در نظر دارد فیزیک (3) است. در حالی که آدورنو فیلسوف و جامعه شناس است و هدف وی ارائه یک مدل برای علوم اجتماعی است که بتواند با ماهیت متفاوت موضوع این علم همخوانی داشته باشد، لذا در حالی که پوپر بیشتر بر تشابهات ماهیت موضوعات در علوم مختلف تکیه میکند، آدورنو بر تفاوت موضوع جامعه با موضوع سایر علوم انگشت میگذارد و مدعی است که این تفاوت به اندازه ای است که نمیتوان از آن گذشت و بنابراین به کارگیری الگوهای رایج در علوم طبیعی برای شناخت جامعه بدون اشکال نخواهد بود.
پوپر آگاهانه خطابه خود را به صورت بیست و هفت تز در قالبی مدرسی با صراحت و بعضاً اغراق مطرح میکند تا به حریف امکان هر چه بیشتر نقد صریح ادعاهای خود را نیز بدهد. وی ابتدا از مسائل دانایی و نادانی و تنش بین این دو آغاز میکند و بدین نتیجه میرسد که اگر بتوان برای علم نقطه آغازینی را برشمرد، باید گفت که علم با مساله آغاز میشود و نه با مشاهده یا فرضیه و غیره و مساله بنا به تعریف، خودآگاهی به تنشی است که بین دانایی و نادانیهای ما و یا بین ذهن و عین وجود دارد؛ به عبارتی بین داناییها ما و واقعیتها.
فرضیهها و نظریه های علمی در حقیقت راه حلهایی پیشنهادی و موقت برای این مسائل هستند که باید در کوره انتقاد آبدیده گردند و راه حلهایی که بیشترین مقاومتها را از خود نشان میدهند احتمالاً به حقیقت نزدیکترند.
موفقیت و عدم موفقیت یک علم یا بارآوری و بی ثمری آن بسته به ویژگیهای مسائلی است که آن علم مورد مطالعه قرار میدهد این ویژگیها عبارتند از اهمیت مساله، نتایج حاصله از بررسی مساله برای دیگرمسائل علمی که مورد تحقیق میباشند. صراحت و سادگی که مساله مورد نظر با آن مورد مطالعه قرار میگیرد و ...
در تز دهم تا چهاردهم، پوپر دو مساله عمده را در زمینه علوم به طور کلی و علوم اجتماعی به طور خاص مطرح میکند که سابقه دیرینه ای دارد و سعی میکند پاسخ خود را نیز به آنها بدهد. آن دو یکی مساله عینیت در علم و دیگری مساله آزاد از ارزش بودن علم که حداقل از زمان وبر (M.weber) شدیداً مورد بحث بوده است؛ میباشد.
عینیت به عنوان یکی از ایده آلهای کار علمی به طور ساده وضعیتی است که میتوان گفت زمانی بدان دست یافتهایم که یک مورد ادعا، یک پدیده، یا یک موضوع توسط همگان به یک شکل دیده میشود. همگانی که عقل سلیم داشته باشند. یا بنا به تعبیری دیگر، وضعیتی است که در آن موضوع بدون هیچ گونه اضافات ذهنی (شناسنده) به شناخت درآید.
حال مساله بر سر این است که چگونه میتوان از ورود ذهنیتها و ارزشیابی های شخصی محقق در یافته های علمی وی جلوگیری کرد.
مساله آزاد از ارزش بودن علم نیز که بر مبنای تقسیم بندی «هستها» و «بایدها» به وجود آمده است در پی آن است که علم محض را از هرگونه موضع گیری درباره "بایدها" عاری کند و به "هستها" بپردازد. پوپر در مقابل پاسخهای متفاوتی که به این دو مساله داده شده است درخطابه خود مدعی است که انتقاد به گونه ای که مورد نظر وی است (4) ابزاری کافی برای زدودن این ذهنیتها و "اضافات" و نیز تعیین این که در یک نظریه کدام قسمتها مربوط به ذهنیتهای شخصی محقق و کدامها مربوط به واقعیت عینی است؛ میباشد.
در تزهای بعد پوپر منطق خاص علمی خود را مطرح میکند و کاربرد منطق قیاس را در علوم تجربی (به جای استقراری رایج) بیان کرده و نشان میدهد که بر خلاف ادعای بیکن و طرفداران منطق استقراء، که با منطق قیاس نمیتوان به واقعیت دست یافت، میتوان از آن ابزاری درجهت پیشبرد علم تجربی ساخت و بین ذهن و عین ربط ایجاد کرد. در آخرین تزها پوپر ضمن دفاع از استقلال جامعه شناسی، در برابر مثلاً روان شناسی، نوعی جامعه شناسی را پیشنهاد میکند که بعداً بدان خواهیم پرداخت.
در خطابه جوابیه ت. آدورنو، وی بحث خود را با لحنی مسالمت جویانه آغاز میکند و به عنوان یک نظریه پرداز و جامعه شناس دیالکتیک مآب با انتقاد از نحوه عمل متداول در جامعه شناسی و تحقیقات علوم اجتماعی شروع میکند و ظاهراً به «قوانین کلی» اندیشه که پوپر مطرح مینماید اعتراض چندانی ندارد. وی ضمن تایید نظر پوپر در مورد داناییها و نادانیهای بی حد و مرز انسان، بر این نکته تأکید میورزد که اگر جامعه شناسی نتوانتسه است به قوانین کلی و قابل مقایسه با قوانین کلی در علوم طبیعی دست یابد، حال نبایستی مجبور باشد خود را، حتی فعلاً محدود به بررسیهای روش شناختی در جامعه شناسی نماید، و از داخل شدن در مباحث نظری در مورد جامعه پرهیز نماید.
به نظر وی نادانیها یا عقب ماندگی های جامعه شناسی بیشتر به دلیل روش غلطی است که در شناخت مسائل اجتماعی به کار گرفته میشود. در همین راستا عمدهترین مساله ای را که آدورنو مطرح میکند و میکوشد تا نارسایی الگوهای تعیین شده از سوی پوپر را برای به کارگیری در علوم اجتماعی نشان دهد و ویژگیهای موضوع علوم اجتماعی یعنی جامعه است.
ویژگیهای موضوع جامعه، نتایج عمده ای را در بر دارد. به گونه ای که بسیاری از ضوابطی را که پوپر برای نظریات علمی مطرح میکند نمیتوان بدون قید و شرط در باب مسائل اجتماعی مرعی داشت.
این نتایج را میتوان به صورت ذیل برشمرد:
الف- پدیده های اجتماعی پدیدههایی پویا و حساس در مقابل سیستم مقولهها و مفاهیمی که برای شناخت آنها به کار برده میشوند میباشند. در حالی که در علوم طبیعی اشیاء در مقابل سیستم مقولهها بی تفاوتند. بنابراین، به کارگیری روشهایی که از علوم طبیعی نسخه برداری شدهاند در باب جامعه نارساست؛ ضعف دانش نظری در جامعه شناسی نه به علت جوانی بلکه بیشتر به دلیل همین عدم تناسب بین موضوع و روشهای این علم است.
ب- آدورنو معتقد است جایی که موضوع پیچیده است، انتظار نظریه ای ساده و صریح درباره آن انتظاری نا به جاست، زیرا چنین نظریاتی ناگزیرند مقوله های خود را از وضع موجود به دست آورند. به کارگیری این مقولهها برای شناخت موضوع میتواند به مومیایی شدن وضع موجود منجر گردد.
ج- در فرایند شناخت، پوپر از تقدم مساله به عنوان تنش بین دانایی و نادانی و یا تناقض بین داناییهای ذهنی و واقعیت عینی یاد میکند لذا راه حلها در حقیقت کوششهای ذهن برای تطابق بیشتر آگاهی از واقعیت (دانش) با خود واقعیت است؛ اما برای آدورنو، حداقل در جامعه شناسی، مسائل فقط نتیجه کشف یک تناقض بین دانشهای پنداشته ما درباره واقعیت و خود واقعیت نیستند بلکه «اندیشیدن جامعه به گونه ای غیر از آن که هست (چیزی که در مورد طبیعت کمتر ممکن است-م) میتوان آن را تبدیل به مساله سازد، و بنابراین مساله میتواند در خود موضوع جای داشته باشد».
د- گفتیم پوپر به عنوان یک انتقادگرا، انتقاد را در آزمون فرضیهها و سعی در ابطال آنها و یا به عبارتی مقابله آنها با واقعیت میداند. آدورنو نیز یک انتقادگر است اما مفهوم انتقاد برای وی معنای دیگری دارد.
از نظر آدورنو از آن جا که یک پدیده اجتماعی خاص توسط کلیت اجتماعی شکل گرفته و تعیین میشود، لذا بسیاری از قضایا و فرضیه های جامعه شناسی تن به آزمون نمیدهند، زیرا در هیچ آزمایشی ممکن نیست بتوان کلیت اجتماعی را، که تشکیل دهنده و تعیین کننده جزء خاص و مورد مطالعه آزمایش است، در فرایند آزمون وارد ساخت. بنابراین، انتقاد این گونه قضایا و فرضیهها نه از طریق تقابل با واقعیت بلکه بیشتر از طریق بسط منظم تئوری و باز اندیشی بیشتر در باب موضوع ممکن است. و دیگر این که به نظر آدورنو اگر در جامعه شناسی روشها بخواهند از موضوع پیروی کنند آن گاه انتقاد در این علم نه تنها شامل گزارهها و فرضیهها میگردد بلکه شامل خود موضوع علم نیز میشود و بر این امر است که تئوری انتقادی بیشترین تاکید خود را دارد.
ه- موضوع دیگری را نیز که آدورنو با اشاره ای کلی از آن میگذرد در حالی که نظر به اهمیت موضوع انتظار بررسی بیشتر آن میرفت، مسئله آزادی از ارزش و عینیت در علم است. این جا نیز آدورنو به ویژگی موضع علم جامعه شناسی اشاره دارد. به نظر وی در جامعه آن گونه که ادعا میشود فصل بین ارزش و عینیت وجود ندارد. شیء، یا موضوع، شناخت اجتماعی «هست» های عاری از «باید» ها نیستند. در این جا تفکیک بین آنچه هست (به عنوان واقعیت) و آنچه که باید باشد سهل نیست؛ زیرا در جامعه این دو درهم آمیخته و با هم ظاهر میشوند، لذا چه آن کس که بخواهد به اصطلاح اصل آزاد از ارزش بودن را رعایت کند و چه آن کس که بر اساس ارزشهای از پیش تعیین شده بخواهد نسبت به جامعه آگاهی علمی بیابد و هر دو ناموفق خواهند بود؛ به نظر وی اساساً مساله غلط مطرح شده است.
اما اگر اصل انتقاد را در هر دو جنبه رعایت کنیم، یعنی چه درباره نظریه و چه درباره خود موضوع جامعه، آن گاه است که میتوان به رفتاری عینیتر در تحقیق دست یافت که در آن محقق نه به صورتی افراطی به اصل آزاد از ارزش بودن میچسبد و نه خود را به دست جزم گراییهای ارزشی میسپارد.
در خاتمه بد نیست مقایسه ای بین آنچه پوپر به عنوان پیشنهادی برای یک علم اجتماعی مانند جامعه شناسی عنوان میکند و نیز انتظار آدورنو از جامعه شناسی انجام و نقاط قوت و ضعف هر یک نمایانده شود. پوپر برای جامعه شناسی تعریفی را تعیین و نیز الگویی را برای ساختن نظریات اجتماعی مطرح میکند که میتوان گفت آنچه وی به عنوان تعریف جامعه شناسی مد نظر دارد، یعنی علم یا آگاهی به نتایج ناخواسته رفتارهای افراد و نیز آنچه را که به عنوان منطق وضعیت (situationslogik) و جامعه شناسی تفهمی عنوان میکند، در جامعه شناسی سابقه دار است. اولی را ویلفردو پاره تو (5) مطرح کرده بود و دومی را وبر.
هرچند که پوپر خود نیز بر موقتی بودن این الگوها اشاره دارد و میکوشد تا جامعه شناسی را علمی مستقل قلمداد کند، باید گفت این انتظار از جامعه شناسی و آن هم در دهه 1960 بیش از حد متواضعانه است و پیراهنی است که بر قامت جامعه شناسی حتی در سال 1960 بسیار تنگ است. جامعه شناسی اگر بخواهد فقط به تحلیل مطلوبیتها و ترجیحات کارگزاران اجتماعی در موقعیت X اکتفا کند و احتمالاً از این طریق رفتاری را نیز برای وی پیش بینی کند، نخواهد توانست مشخص کند که چرا در وضعیت X برای کارگزار اجتماعی سلسله مراتب ترجیحات به این یا به آن صورت است، و چگونگی و یا مکانیسمهای اجتماعی و سیستم فرهنگی را از نظر دور خواهد داشت و یا به عبارت دیگر از حد یک جامعه شناسی خرد micri soziologie) فراتر نخواهد رفت؛ در حالی که قسمت اعظم آنچه موضوع جامعه شناسی است، پدیده های وسیعتر از قضاوت عینی در باب رفتار کارل کبیر (6) است، یعنی آنچه که از آن به عنوان جامعه شناسی کلان یا (micro soziologie) میتوان یاد کرد.
اما آدورنو مدعی است صرف نظر کردن از یک نظر انتقادی جامعه به معنای تسلیم شدن است، چه در این صورت دیگر کسی این جرات را به خود نمیدهد که کلیت جامعه را مورد بازاندیشی قرار دهد؛ زیرا باید از تغییر در آن مایوس باشد. به نظر وی سنت انتقادی در کل روند روشنگری اروپا از یونان قدیم تاکنون وجود داشته و کارش شکستن طلسمها (7) بوده و برحسب معنا و مفهوم خود میخواهد که انسانها را از زنجیرها و طلسمهایی برهاند که زمانی به صورت میپنداشت ارواح خبیثه و نیروهای جادوئی برزندگی وی مسلط بودند امروز به صورت آنچه که توسط روابط بین انسانها بر آنها تحمیل میشود، خودنمایی میکنند وارث خود را امروز به علوم اجتماعی واگذار کرده است.
هرچند که داعیه نظریه انتقادی نسبت به آنچه این نظریه مشخصاً ارائه میکند بسیار بلندپروازانه و آرمانی است، حداقل این است که اگر تحقیقات تجربی در علوم اجتماعی نخواهد فقط وسیله ای برای ترقی آکادمیک باشد و خود علوم اجتماعی بخواهد فراتر از ابزاری، برای حفظ و توجیه موضوع موجود باشد، نمیتواند در برابر هشدارهای عینی و ناآرام کننده نظریه انتقادی بی تفاوت بماند.
این نیاز بیشتر از آن جا احساس میشد که با وجود این که نزدیک به 200 سال از عمر جامعه شناسی میگذرد، جامعه شناسی در کشور ما هنوز مورد سؤال و در مرحله احراز هویت و پذیرش اجتماعی است. لذا متونی که بتوانند به شفاف سازی مبانی این علم کمک کنند در این زمینه بسیار راهگشا خواهد بود. این امر میتواند از شکل گیری بسیاری از سوء تفاهمها و مشاجرات حاشیه ای در مورد نظریاتی که مبانی علمی منطقی آنها ممکن است روشن نباشد جلوگیری کند. آنگاه است که این علم میتواند جایگاه خود را یافته و بجای پرداختن به مسئله بودن یا نبودن به تولید علمی بپردازد لازم به ذکر است توانسته است به بارورتر شدن جامعه شناسی نظری کمک فراوان بنماید. چه آنچه که به نام "مشاجره پوزیتیویسم در جامعه شناسی آلمان" معروف شد مباحثات قلمی داغی است که به مدت ده سال متعاقب و عطف به این مناظره در میان کسانی مانند هانس آلبرت، هابرماس و دیگران در آلمان انجام شد.
در حالی که پوپر اصولاً زبانی نسبتاً ساده و صریح دارد اما با وجود این، در این مناظره با توجه به فشردگی بحث میکوشد تا نظرات خود را به صورت مدرسی و در قالب تزهای مشخصی بیان کند که طبیعتاً کمک بزرگی به فهم اصولی نظریات وی میباشد. در مقابل آدنور، به عنوان یک دیالتیک مآب آلمانی، زبانی بسیار پیچیده و سنگین و گاه تا سرحد ابهام دارد.
مشکلی که حتی برای مخاطبان حاضر در مناظره، که تماماً متخصصان این رشته را تشکیل میداده اند، وجود داشته است. کسانی که با زبان و متفکران آلمانی آشنایی دارند با این ویژگی متفکران اصیل آلمانی آشنا هستند. چیزی که مارکس در عین انتقاد از آن در ایدئولوژی آلمانی» از این قاعده کلی مستثنی نبود. کاپیتال وی یکی از سنگینترین متون علوم اجتماعی است.
به طور نمونه جملاتی از آدورنو در متن وجود دارد که بیش از ده سطر کتاب و یا یک پاراگراف کامل را تشکیل میدهد که مجموعه ای از جملات اصلی و معترضه و تو در تو است که کار ترجمه را بسیار مشکلتر میسازد.
- مناظره به دعوت مجمع جامعه شناسان آلمان در نشست این مجموع در اکتبر 1961 در توبینگن آلمان برگزار گردیده است. این مناظره مباحثات جنجال برانگیری را به وجود آورد که حدود 8 سال به طول انجامید و قسمت اعظم آن بینی.هابرماس و ه. آلبرت در آلمان ادامه یافت.
مجموعه این مباحثات همراه با اصل مناظره در سال 1969 برای اولین بار توسط آدورنو همراه با مقدمهی طولانی از خود وی با عنوان «جنجال (مشاجره) پوزیتیویسم در جامعه شناسی آلمان» (1) به چاپ رسید.
هدف از این مناظره آن گونه که داهرندورف (2) بعداً در حاشیه ای بر این مناظره عنوان میکند: «وضوح بخشیدن به تفاوتهای نظری در نحله های مختلف جامعه شناسی از طریق بحث در مبانی علم جامعه شناسی بوده است».
تا چه حد در این مناظره در انجام این رسالت موفق یا ناموفق بوده است در اینجا بدان پرداخته نخواهد شد. برای خواننده (و احتمالاً شنوندگان اولیه بحث) لحن کلام به گونه ای است که ابتدا به نظر میرسد تقریباً در تمامی زمینه توافق کلی بین دو عالم بوده و فقط در بعضی نکات جزئی اختلافاتی کم و بیش وجود دارد؛ اما با اندک تاملی میتوان دید که شکاف عظیمی بین اندیشه این دو وجود دارد که گاهی تا سرحد غیرقابل مفاهمه بودن و عدم امکان انتقال مفاهیم از یک دیدگاه به دیدگاه دیگر پیش میرود. (یعنی همان که توماس کوهن آن را لاقیاسیت incomenserability پارادایم ها مینامد). به طور مثال هر دو خود را انتقادگرا میدانند اما برای هریک انتقاد مفهوم خاص خود را دارد. هر دو معتقد به دگرگونی اجتماعی هستند، اما پوپر با تکیه بر روش آزمایش و خطا و اصلاحات جزئی و گام به گام و آدورنو از طریق تکوین تناقضات اجتماعی از راه آگاهی و اندیشیدن آنها.
پوپر که بیشتر یک فیلسوف علم است، در پی ارائه یک الگو برای علوم است و الگوی آرمانی که وی بیشتر در نظر دارد فیزیک (3) است. در حالی که آدورنو فیلسوف و جامعه شناس است و هدف وی ارائه یک مدل برای علوم اجتماعی است که بتواند با ماهیت متفاوت موضوع این علم همخوانی داشته باشد، لذا در حالی که پوپر بیشتر بر تشابهات ماهیت موضوعات در علوم مختلف تکیه میکند، آدورنو بر تفاوت موضوع جامعه با موضوع سایر علوم انگشت میگذارد و مدعی است که این تفاوت به اندازه ای است که نمیتوان از آن گذشت و بنابراین به کارگیری الگوهای رایج در علوم طبیعی برای شناخت جامعه بدون اشکال نخواهد بود.
پوپر آگاهانه خطابه خود را به صورت بیست و هفت تز در قالبی مدرسی با صراحت و بعضاً اغراق مطرح میکند تا به حریف امکان هر چه بیشتر نقد صریح ادعاهای خود را نیز بدهد. وی ابتدا از مسائل دانایی و نادانی و تنش بین این دو آغاز میکند و بدین نتیجه میرسد که اگر بتوان برای علم نقطه آغازینی را برشمرد، باید گفت که علم با مساله آغاز میشود و نه با مشاهده یا فرضیه و غیره و مساله بنا به تعریف، خودآگاهی به تنشی است که بین دانایی و نادانیهای ما و یا بین ذهن و عین وجود دارد؛ به عبارتی بین داناییها ما و واقعیتها.
فرضیهها و نظریه های علمی در حقیقت راه حلهایی پیشنهادی و موقت برای این مسائل هستند که باید در کوره انتقاد آبدیده گردند و راه حلهایی که بیشترین مقاومتها را از خود نشان میدهند احتمالاً به حقیقت نزدیکترند.
موفقیت و عدم موفقیت یک علم یا بارآوری و بی ثمری آن بسته به ویژگیهای مسائلی است که آن علم مورد مطالعه قرار میدهد این ویژگیها عبارتند از اهمیت مساله، نتایج حاصله از بررسی مساله برای دیگرمسائل علمی که مورد تحقیق میباشند. صراحت و سادگی که مساله مورد نظر با آن مورد مطالعه قرار میگیرد و ...
در تز دهم تا چهاردهم، پوپر دو مساله عمده را در زمینه علوم به طور کلی و علوم اجتماعی به طور خاص مطرح میکند که سابقه دیرینه ای دارد و سعی میکند پاسخ خود را نیز به آنها بدهد. آن دو یکی مساله عینیت در علم و دیگری مساله آزاد از ارزش بودن علم که حداقل از زمان وبر (M.weber) شدیداً مورد بحث بوده است؛ میباشد.
عینیت به عنوان یکی از ایده آلهای کار علمی به طور ساده وضعیتی است که میتوان گفت زمانی بدان دست یافتهایم که یک مورد ادعا، یک پدیده، یا یک موضوع توسط همگان به یک شکل دیده میشود. همگانی که عقل سلیم داشته باشند. یا بنا به تعبیری دیگر، وضعیتی است که در آن موضوع بدون هیچ گونه اضافات ذهنی (شناسنده) به شناخت درآید.
حال مساله بر سر این است که چگونه میتوان از ورود ذهنیتها و ارزشیابی های شخصی محقق در یافته های علمی وی جلوگیری کرد.
مساله آزاد از ارزش بودن علم نیز که بر مبنای تقسیم بندی «هستها» و «بایدها» به وجود آمده است در پی آن است که علم محض را از هرگونه موضع گیری درباره "بایدها" عاری کند و به "هستها" بپردازد. پوپر در مقابل پاسخهای متفاوتی که به این دو مساله داده شده است درخطابه خود مدعی است که انتقاد به گونه ای که مورد نظر وی است (4) ابزاری کافی برای زدودن این ذهنیتها و "اضافات" و نیز تعیین این که در یک نظریه کدام قسمتها مربوط به ذهنیتهای شخصی محقق و کدامها مربوط به واقعیت عینی است؛ میباشد.
در تزهای بعد پوپر منطق خاص علمی خود را مطرح میکند و کاربرد منطق قیاس را در علوم تجربی (به جای استقراری رایج) بیان کرده و نشان میدهد که بر خلاف ادعای بیکن و طرفداران منطق استقراء، که با منطق قیاس نمیتوان به واقعیت دست یافت، میتوان از آن ابزاری درجهت پیشبرد علم تجربی ساخت و بین ذهن و عین ربط ایجاد کرد. در آخرین تزها پوپر ضمن دفاع از استقلال جامعه شناسی، در برابر مثلاً روان شناسی، نوعی جامعه شناسی را پیشنهاد میکند که بعداً بدان خواهیم پرداخت.
در خطابه جوابیه ت. آدورنو، وی بحث خود را با لحنی مسالمت جویانه آغاز میکند و به عنوان یک نظریه پرداز و جامعه شناس دیالکتیک مآب با انتقاد از نحوه عمل متداول در جامعه شناسی و تحقیقات علوم اجتماعی شروع میکند و ظاهراً به «قوانین کلی» اندیشه که پوپر مطرح مینماید اعتراض چندانی ندارد. وی ضمن تایید نظر پوپر در مورد داناییها و نادانیهای بی حد و مرز انسان، بر این نکته تأکید میورزد که اگر جامعه شناسی نتوانتسه است به قوانین کلی و قابل مقایسه با قوانین کلی در علوم طبیعی دست یابد، حال نبایستی مجبور باشد خود را، حتی فعلاً محدود به بررسیهای روش شناختی در جامعه شناسی نماید، و از داخل شدن در مباحث نظری در مورد جامعه پرهیز نماید.
به نظر وی نادانیها یا عقب ماندگی های جامعه شناسی بیشتر به دلیل روش غلطی است که در شناخت مسائل اجتماعی به کار گرفته میشود. در همین راستا عمدهترین مساله ای را که آدورنو مطرح میکند و میکوشد تا نارسایی الگوهای تعیین شده از سوی پوپر را برای به کارگیری در علوم اجتماعی نشان دهد و ویژگیهای موضوع علوم اجتماعی یعنی جامعه است.
ویژگیهای موضوع جامعه، نتایج عمده ای را در بر دارد. به گونه ای که بسیاری از ضوابطی را که پوپر برای نظریات علمی مطرح میکند نمیتوان بدون قید و شرط در باب مسائل اجتماعی مرعی داشت.
این نتایج را میتوان به صورت ذیل برشمرد:
الف- پدیده های اجتماعی پدیدههایی پویا و حساس در مقابل سیستم مقولهها و مفاهیمی که برای شناخت آنها به کار برده میشوند میباشند. در حالی که در علوم طبیعی اشیاء در مقابل سیستم مقولهها بی تفاوتند. بنابراین، به کارگیری روشهایی که از علوم طبیعی نسخه برداری شدهاند در باب جامعه نارساست؛ ضعف دانش نظری در جامعه شناسی نه به علت جوانی بلکه بیشتر به دلیل همین عدم تناسب بین موضوع و روشهای این علم است.
ب- آدورنو معتقد است جایی که موضوع پیچیده است، انتظار نظریه ای ساده و صریح درباره آن انتظاری نا به جاست، زیرا چنین نظریاتی ناگزیرند مقوله های خود را از وضع موجود به دست آورند. به کارگیری این مقولهها برای شناخت موضوع میتواند به مومیایی شدن وضع موجود منجر گردد.
ج- در فرایند شناخت، پوپر از تقدم مساله به عنوان تنش بین دانایی و نادانی و یا تناقض بین داناییهای ذهنی و واقعیت عینی یاد میکند لذا راه حلها در حقیقت کوششهای ذهن برای تطابق بیشتر آگاهی از واقعیت (دانش) با خود واقعیت است؛ اما برای آدورنو، حداقل در جامعه شناسی، مسائل فقط نتیجه کشف یک تناقض بین دانشهای پنداشته ما درباره واقعیت و خود واقعیت نیستند بلکه «اندیشیدن جامعه به گونه ای غیر از آن که هست (چیزی که در مورد طبیعت کمتر ممکن است-م) میتوان آن را تبدیل به مساله سازد، و بنابراین مساله میتواند در خود موضوع جای داشته باشد».
د- گفتیم پوپر به عنوان یک انتقادگرا، انتقاد را در آزمون فرضیهها و سعی در ابطال آنها و یا به عبارتی مقابله آنها با واقعیت میداند. آدورنو نیز یک انتقادگر است اما مفهوم انتقاد برای وی معنای دیگری دارد.
از نظر آدورنو از آن جا که یک پدیده اجتماعی خاص توسط کلیت اجتماعی شکل گرفته و تعیین میشود، لذا بسیاری از قضایا و فرضیه های جامعه شناسی تن به آزمون نمیدهند، زیرا در هیچ آزمایشی ممکن نیست بتوان کلیت اجتماعی را، که تشکیل دهنده و تعیین کننده جزء خاص و مورد مطالعه آزمایش است، در فرایند آزمون وارد ساخت. بنابراین، انتقاد این گونه قضایا و فرضیهها نه از طریق تقابل با واقعیت بلکه بیشتر از طریق بسط منظم تئوری و باز اندیشی بیشتر در باب موضوع ممکن است. و دیگر این که به نظر آدورنو اگر در جامعه شناسی روشها بخواهند از موضوع پیروی کنند آن گاه انتقاد در این علم نه تنها شامل گزارهها و فرضیهها میگردد بلکه شامل خود موضوع علم نیز میشود و بر این امر است که تئوری انتقادی بیشترین تاکید خود را دارد.
ه- موضوع دیگری را نیز که آدورنو با اشاره ای کلی از آن میگذرد در حالی که نظر به اهمیت موضوع انتظار بررسی بیشتر آن میرفت، مسئله آزادی از ارزش و عینیت در علم است. این جا نیز آدورنو به ویژگی موضع علم جامعه شناسی اشاره دارد. به نظر وی در جامعه آن گونه که ادعا میشود فصل بین ارزش و عینیت وجود ندارد. شیء، یا موضوع، شناخت اجتماعی «هست» های عاری از «باید» ها نیستند. در این جا تفکیک بین آنچه هست (به عنوان واقعیت) و آنچه که باید باشد سهل نیست؛ زیرا در جامعه این دو درهم آمیخته و با هم ظاهر میشوند، لذا چه آن کس که بخواهد به اصطلاح اصل آزاد از ارزش بودن را رعایت کند و چه آن کس که بر اساس ارزشهای از پیش تعیین شده بخواهد نسبت به جامعه آگاهی علمی بیابد و هر دو ناموفق خواهند بود؛ به نظر وی اساساً مساله غلط مطرح شده است.
اما اگر اصل انتقاد را در هر دو جنبه رعایت کنیم، یعنی چه درباره نظریه و چه درباره خود موضوع جامعه، آن گاه است که میتوان به رفتاری عینیتر در تحقیق دست یافت که در آن محقق نه به صورتی افراطی به اصل آزاد از ارزش بودن میچسبد و نه خود را به دست جزم گراییهای ارزشی میسپارد.
در خاتمه بد نیست مقایسه ای بین آنچه پوپر به عنوان پیشنهادی برای یک علم اجتماعی مانند جامعه شناسی عنوان میکند و نیز انتظار آدورنو از جامعه شناسی انجام و نقاط قوت و ضعف هر یک نمایانده شود. پوپر برای جامعه شناسی تعریفی را تعیین و نیز الگویی را برای ساختن نظریات اجتماعی مطرح میکند که میتوان گفت آنچه وی به عنوان تعریف جامعه شناسی مد نظر دارد، یعنی علم یا آگاهی به نتایج ناخواسته رفتارهای افراد و نیز آنچه را که به عنوان منطق وضعیت (situationslogik) و جامعه شناسی تفهمی عنوان میکند، در جامعه شناسی سابقه دار است. اولی را ویلفردو پاره تو (5) مطرح کرده بود و دومی را وبر.
هرچند که پوپر خود نیز بر موقتی بودن این الگوها اشاره دارد و میکوشد تا جامعه شناسی را علمی مستقل قلمداد کند، باید گفت این انتظار از جامعه شناسی و آن هم در دهه 1960 بیش از حد متواضعانه است و پیراهنی است که بر قامت جامعه شناسی حتی در سال 1960 بسیار تنگ است. جامعه شناسی اگر بخواهد فقط به تحلیل مطلوبیتها و ترجیحات کارگزاران اجتماعی در موقعیت X اکتفا کند و احتمالاً از این طریق رفتاری را نیز برای وی پیش بینی کند، نخواهد توانست مشخص کند که چرا در وضعیت X برای کارگزار اجتماعی سلسله مراتب ترجیحات به این یا به آن صورت است، و چگونگی و یا مکانیسمهای اجتماعی و سیستم فرهنگی را از نظر دور خواهد داشت و یا به عبارت دیگر از حد یک جامعه شناسی خرد micri soziologie) فراتر نخواهد رفت؛ در حالی که قسمت اعظم آنچه موضوع جامعه شناسی است، پدیده های وسیعتر از قضاوت عینی در باب رفتار کارل کبیر (6) است، یعنی آنچه که از آن به عنوان جامعه شناسی کلان یا (micro soziologie) میتوان یاد کرد.
اما آدورنو مدعی است صرف نظر کردن از یک نظر انتقادی جامعه به معنای تسلیم شدن است، چه در این صورت دیگر کسی این جرات را به خود نمیدهد که کلیت جامعه را مورد بازاندیشی قرار دهد؛ زیرا باید از تغییر در آن مایوس باشد. به نظر وی سنت انتقادی در کل روند روشنگری اروپا از یونان قدیم تاکنون وجود داشته و کارش شکستن طلسمها (7) بوده و برحسب معنا و مفهوم خود میخواهد که انسانها را از زنجیرها و طلسمهایی برهاند که زمانی به صورت میپنداشت ارواح خبیثه و نیروهای جادوئی برزندگی وی مسلط بودند امروز به صورت آنچه که توسط روابط بین انسانها بر آنها تحمیل میشود، خودنمایی میکنند وارث خود را امروز به علوم اجتماعی واگذار کرده است.
هرچند که داعیه نظریه انتقادی نسبت به آنچه این نظریه مشخصاً ارائه میکند بسیار بلندپروازانه و آرمانی است، حداقل این است که اگر تحقیقات تجربی در علوم اجتماعی نخواهد فقط وسیله ای برای ترقی آکادمیک باشد و خود علوم اجتماعی بخواهد فراتر از ابزاری، برای حفظ و توجیه موضوع موجود باشد، نمیتواند در برابر هشدارهای عینی و ناآرام کننده نظریه انتقادی بی تفاوت بماند.
پی نوشت ها :
1. der Positivismus streit in der Deutschen Soziologie
2. Dahrendrof
3. و مشخصاً نظریه نسبیت اینشتین
4. انتقاد نهادی شده در جامعه علمی
5. vilfredo pareto (1848-1923)
6. اشاره به مثالی است که پوپر برای توضیح جامعه شناسی مبتنی بر وضعیت به کار میبرد.
7. از مفاهیم اساسی جامعه شناسی وبر است که (جادوزدایی- طلسم زدایی entzauberung) روند عقلگرایی تمدن غرب را با آن بیان میکند و منظور از آن رشد این باور است که میتوانیم ثابت کنیم اصولاً هیچ قدرت اسرارآمیز و غیرقابل پیش بینی که در جریان زندگی روزمره مداخله کند مانند جادو و ارواح خبیثه وجود ندارد.