آدورنو و نظریّه ی انتقادی

تئودور.و.آدرنو (1) فیلسوف جامعه شناس بزرگ معاصر آلمانی در 11 سپتامبر 1903 در فرانکفورت متولد گردید. تحصیلات وی در زمینه های مختلف فلسفه، موسیقی و جامعه شناسی بوده است و آثار مهمی نیز در هر یک از زمینه ها
سه‌شنبه، 21 آذر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آدورنو و نظریّه ی انتقادی
آدورنو و نظریّه ی انتقادی

نویسنده: غلامرضا خدیوی



 
تئودور.و.آدرنو (1) فیلسوف جامعه شناس بزرگ معاصر آلمانی در 11 سپتامبر 1903 در فرانکفورت متولد گردید. تحصیلات وی در زمینه های مختلف فلسفه، موسیقی و جامعه شناسی بوده است و آثار مهمی نیز در هر یک از زمینه ها دارد. از 1930 همکار م. هورهایمر (2) در انیستیتو تحقیقات اجتماعی در فرانکفورت گردید. باهجوم فاشیسم مانند بسیاری دیگر از روشنفکران آلمان جلای وطن کرد و به انگلستان مهاجرت نمود. از 1934 تا 1938 در آکسفورد انگلستان به تدریس پرداخت. در سال های 49-1938 در آمریکا به تدریس و تحقیق اشتغال داشته و در 1949 مجدداً به وطن بازگشته، در فرانکفورت به تدریس فلسفه و جامعه شناسی و نیز کار در «انستیتو تحقیقات اجتماعی فرانکفورت» پرداخت.
همکاری آدرنو و هورکهایمر در «انستیتو تحقیقات اجتماعی فرانکفورت» همراه با تنی چند از جامعه شناسان بنام دیگر که مایه های فلسفی نیز داشتند، منجر به ایجاد مکتبی گردید که به مکتب فرانکفورت یا «تئوری انتقادی»، آن گونه که خود این گروه مدعی ارائه آن بودند، معروف شد. از دیگر چهره های معروف این نحله فکری می توان از ه.مارکوزه (3) و ی.هابرماس (4) نام برد. اندیشه های این گروه در دهه شصت تغذیه گر جنبش های دانشجویی آلمان و فرانسه بود.
برخلاف نظریه پوپر، نظرات و دیدگاه های تئوری انتقادی را به سختی می توان به صورت ایجابی تصویر کرد، بلکه بیشتر بایستی به صورتی سلبی یا منفی به طرح خطوط کلی این نظریه پرداخت؛ یعنی از طریق آنچه این نظریه نمی گوید و یا بدان معترض است، به چهارچوب کلی این نظریات دست یافت. هرچند که بعدها هابرماس در تکامل نظریات خود مسیر خاص خود را در پیش گرفت. به طور کلی می توان گفت نظریه انتقادی با ادعای این که آلترناتیوی در مقابل نظریه سنتی بر اصول ذیل مبتنی است:
1- چهارچوب کلی اندیشه های این گروه را سنت روشنگری و ایده آلیسم تاریخی آلمان و مخصوصاً هگل و نیز نظریه های مارکس تشکیل می دهد.
2. دیالکتیک به عنوان مناسب ترین روش برای شناخت جامعه و پدیده های اجتماعی اصلی ترین مشخصه نظرات این گروه است؛ زیرا از دیدگاه نظریه پردازان مکتب فرانکفورت به کارگیری اصل این همانی (identitat در شناخت مسایل اجتماعی منجر به توجیه وضع موجود می گردد. (این اصل همان اصل اول منطق صوری است که می گوید هرچیز با خود یکی است) هرچند که بایستی متذکر شد که این گروه برداشت خاصی از دیالکتیک دارد و از نوعی دیالکتیک به عنوان دیالکتیک منفی (5) سخن می گوید. برای مثال این دیالکتیک می خواهد در مقابل دیالکتیک هگل، که نهایتاً دیالکتیکی ایجابی (6) فرایاز و یا سنتزی از پیش تعیین شده می باشد، دیالکتیکی منفی و سلبی باقی ماند و فاقد سنتز از پیش تعیین شده باشد؛ یا به تعبیر آدرنو دیالکتیک منفی می خواهد «یک بار دیگر دیالکتیک را توسط خودش انتقاد کند». (7)
3- اما آنچه محور عمده ترین حملات تئوری انتقادی به نظریات پوزییتویستی درباره جامعه را تشکیل می دهد، اولاً طرز تلقی و برداشتی است که در این نظریات (نظریات پوزیتیویستی) (8) از مفهوم امر واقع یا واقعیت اجتماعی یا fact اجتماعی وجود دارد و ثانیاً در حالی که جامعه و پدیده های اجتماعی پدیده هایی ذاتاً پویا هستند، به نظر طرفداران مکتب فرانکفورت نظام مفاهیم و مقولات در تئوریهای پوزیتیویستی در برابر این خصلت انعطاف ناپذیر بوده و در نتیجه فاقد تطابق لازم موضوع با مفهوم (لفظ یا مورد اطلاق لفظ، دال با مدلول) می باشند. لذا واقع گرایی یا بررسی "هست" ها بجای "باید" ها در پوزیتیویسم، که زمانی مشربی انقلابی با هدف زدودن ایدئولوژی ها و ذهنیت های شخصی محقق از دامن علم بوده، از دیدگاه صاحب نظران مکتب فرانکفورت، به گونه ای که خواهد آمد، به ایدئولوژی جدید در جهت حفظ و مومیایی کردن و توجیه وضع موجود تبدیل شده است.
موضوع را به صورت ساده چنین می توان بیان کرد:
مفاهیم و واژه هایی از قبیل سنگ، درخت کاج، قورباغه و ... در علوم طبیعی مفاهیم و اسامی ثابتی هستند که مسما، یا مدلول آنها نیز دارای هستیهای «ثابت» و «ذاتی» و «لایتغیر» هستند و از این حیث «واقعیت» هستند.
روابط بین اشیاء در طبیعت نیز روابطی ثابت و ذاتی و فی نفسه اند و بنابراین بهترین معیار و محک سنجش نظریه ها و حدس ها درباره امور واقع در طبیعت، خود این پدیده ها هستند که نشان می دهند آیا آنچه را که ما حدس زده ایم با واقعیت تطابق دارد یا خیر. و این چیزی است که ایده آل پوزیتیویسم نیز می باشد.
اما درجامعه موضوع به گونه دیگری است: «جامعه یک شونده است». همه واقعیت های اجتماعی از قبیل نهادها، نظام ها، روابط اجتماعی و غیره، که به تعبیری می توان از آنها به عنوان اشیاء (9) جهان اجتماعی یاد کرد، واقعیاتی تاریخی و حاصل دگرگونی هایی هستند که به دست انسان ایجاد شده و نتیجتاً هیچ یک واقعیتی فی نفسه و بالذات، آن گونه که در مورد یک درخت صدق می کند نیستند؛ زیرا همه روابط اجتماعی، نهادها ونظام ها، که به عنوان واقعیات قدرتمندی در برابر انسان ظهور می کنند و چهارچوب فعالیتهای وی را نیز تعیین می کنند، خود ضرب و مهر انسانرا بر پیشانی داشته و ساخته دست وی می باشند و لذا می توانسته ان دبدین گونه یا به گونه ای دیگر باشند. به طور مثال روابط عرضه و تقاضا و عملکرد آن در حوزه اقتصادی در نظام خاص مبتنی بر اصل مبادله (10) یک واقعیت است، اما این واقعیت (faktizitat) واقعیتی ساختگی است یعنی عملکرد عرضه و تقاضا در چهارچوب نظام خاصی که خود انسان به وجود آورده است بدین گونه خاص می باشد و این «واقعیت» می توانسته است وجود نداشته باشد و یا به گونه دیگری باشد.
از سوی دیگر نامیدن این پدیده ها با مفاهیمی ایستا و غیرقابل پویا اطلاق لفظ به غیر موضوع خود و در حقیقت فاقد سنخیت لازم بین دال و مدلول است که د رنتیجه می تواند باعث دگرگون جلوه دادن و تحریف واقعیت گردد.
حال - و این یکی از عمده ترین حرف های تئوری انتقادی است- این خطر وجود دارد که افراط در ارجحیت واقعیت (و آنچه هست) در مورد پدیده های اجتماعی و استفاده از سیستم مقولات و مفاهیم ایستاد و غیرپویا در روند شناخت، منجر به مومیایی کردن و حفظ وضع موجود گردد. این روند چیزی است که مکتب فرانکفورت آن را شیئی کردن - مومیایی کردن (verdinglichung) می نامد. این اصطلاح در ادبیات مارکسیستی به معنای استقلال و خودمختاری روابط اجتماعی و اشیاء و حتی نظرات و اندیشه ها در مقابل فعالیت های انسانی اند، که خود به وجود آورنده آنها بوده اند.
مثلاً این روند (شیئی کردن) در جامعه سرمایه داری و در حوزه خاص اقتصادی زمانی واقع می شود که روابط تولیدی موجود بین انسان ها به عنوان روابط فی نفسه و ذاتی بین اشیاء تلقی گردد (و نتیجتاً غیر قابل تغییر). بنابراین، وقتی آدرنو می گوید انتقاد در جامعه شناسی تنها شامل نظریه ها نمی گردد (11) بلکه موضوع را نیز در برمی گیرد اشاره به همین وضعیت دارد. نظریه انتقادی جامعه مدعی است که می خواهد با این روند (یعنی شیئی شدن) مبارزه کند.
بنابراین، در حالی که برای پوپر انتقاد به معنای مقابله و محک زدن فرضها و حدسها و نیز نتایجی؛ که به طور قیاسی از آن فرضها به دست می آید، با واقعیت ها؛ می باشد، که نتیجه آن ابطال و یا عدم ابطال موقت یا اصلاح و انشاء مجدد فرض ها و حدس هاست، «در تئوری انتقادی جامعه، انتقاد شامل خود موضوع نیز می گردد. یک نظریه یا فرضیه را نمی توان به صرف عدم تایید توسط واقعیت فعلی به کنار گذاشت، بلکه گاهی نیز «اشکال» در خود «واقعیت» نیز هست. به طور مثال عناصر غیر سرمایه داری در نظام سرمایه داری مبتنی بر مبادله (مثلاً خانواده) نمی توانند به عنوان بازتاب اصول کلی حاکم بر ساخت جامعه سرمایه داری تلقی گردند. بنابراین، ایستادن بر پایه چنین «واقعیاتی» بدون درک کلیت حاکم بر این عناصر می تواند گمراه کننده باشد.
4- نکته آخر این که، معروف است که علم (علوم تجربی) گزینشی (selektiv) است و این امر به صورت مثالی بدان معناست که، از یک موضوع که بایستی مورد بررسی قرار گیرد، یک برش انتخاب و این برش (مثلاً برش طولی ساقه یک نوع گیاه خاص) منفصل از سایر اجزا زیر میکروسکوپ مورد مطالعه قرار می گیرد. و یا بعد و جنبه خاصی از یک مساله انتخاب و به بررسی آن پرداخته می شود. مثلاً حل شدن قند در آب را فقط از بعد فیزیکی و یا شیمیایی و یا غیره می توان مورد مطالعه قرار داد.
تئوری انتقادی به بی قید و شرط بودن و بی چون و چرایی این نحوه عمل در مورد شناخت پدیده های اجتماعی نیز معترض است. از دیدگاه تئوری انتقادی هیچ پدیده جزئی رانمی توان منفصل و جدای از علیت تاریخی و اصول کلی حاکم بر ساختار جامعه کل که این پدیده جزئی متعلق به آن است شناخت و به واقعیت دست یافت؛ اتهام ذهنیت گرایی که مکتب فرانکفورت آن را به پوزیتیویسم منتسب می کند از همین جا سرچشمه می گیرد. از دیدگاه این نحله فکری، زمانی که ما پدیده های اجتماعی را بدون ملحوظ نمودن اصول حاکم بر کلیت آن «برش» زده و مورد مطالعه قرار می دهیم هرگز به واقعیت آن، آن گونه که هست، دست نیافته ایم لذا بی توجهی پوزیتیویسم به این اصل آن را از رسیدن به اصلی ترین ادعای خود باز می دارد. به طور مثال زمانی که ما از طریق یک همه پرسی در یک نظام پیشرفته کاپیتالیستی داده هایی را جمع آوری و بر آن عنوان «واقعیت های» عینی اطلاق می کنیم. این به اصطلاح واقعیتها بدون در نظر گرفتن اصل مبادله بر تمامیت چنین نظامی حاکم بوده و تا اعماق ذهنیتها را شکل می دهد چیزی بیش از مشتی ذهنیت ها درباره واقعیت نخواهد بود. بنابراین، پوزیتیویسم از طریق اتکا صرف به چنین روش هاییف هر اندازه هم که این روشها دقیق و حساب شده باشند، قادر نیست به اصلی ترین ادعای خود یعنی رسیدن به واقعی واقع دست یابد.
باید متذکر شد که در این جا منظور اصالت کل یا جزء و مترادف با آن اصالت فرد و جامعه نیست. کل و جزء در دیالکتیک مورد نظر مکتب فرانکفورت وجودهایی مجزای از یکدیگر ندارند بلکه هر یک تجلی خود را در دیگری می یابند.
«کلیت زندگی اجتماعی، حیاتی سوای اجزایی که آنها را ترکیب و جمع بندی می کند و نیز از آنها تشکیل شده است ندارد. کلیت اجتماعی؛ خود را از طریق عناصر و اجزایش تولید و بازسازی می کند ... به همان اندازه که کلیت مذکور از همزیستی و تعاون و همچنین تعارض اجزا و عناصر (تشکیل دهنده ان) غیرقابل تفکیک است به همان اندازه نیز هیچ عنصر و یا جزئی از عناصر و اجزای تشکیل دهنده کلیت حتی از نقطه نظر عملکرد قابل شناخت نخواهد بود، مگر این که به بینش ژرفی درباره کلیت حاکم بر این اجزا دست یافته باشیم؛ کلیتی که خود را در حرکت این اجزا متجلی می کند (12)».
بنابراین، دیالکتیک در نظریه انتقادی در حقیقت سه وظیفه را، که از دیدگاه این نظریه تئوری های پوزیتیویستی از ادای آن عاجزند، برعهده دارد:
الف: انعطاف پذیر نمودن مفاهیم در مقابل خصلت پویای جامعه و پدیده های آن؛
ب: جلوگیری از مومیایی شدن (verdinglichung) وضع موجود و آنچه که هست؛
ج: و نهایتاً ذهنیت زدایی و گرفتار نشدن در بازتابهای ذهنی وضع موجود به جای شناخت واقعیت.

پی نوشت ها :

1. T.W.Adorno.
2. M.Horkhimer
3. H.Markuze
4. J.Habermas
5. negative dialcktik
6. positive dialcktik
7. ر.ک: بخش دوم همین مناظره
8. در همین جا باید گفت مفهوم پوزیتیویسم از دیدگاه مکتب فرانکفورت شامل گروه وسیعی از نظرات و تئوری هاست که صاحب نظران آنها، خود را ضرورتاً پوزیتیوست نمی دانند. به طور کلی می توان گفت پوزیتیویسم از دیدگاه تئوری انتقادی همه نظریاتی را شامل می شود که در روند شناخت به نوعی اصالت را به واقعیت داده و آن را آخرین تکیه گاه علم می دانند.
9. دورکیم که می خواست جامعه شناسی را به مرتبه علمی ارتقاء و آن را از پیرایه های پیرامون آن بزداید. مدعی بود که پدیده های اجتماعی خصلت شئی دارند. ر.ک: مثلاً قواعد روش جامعه شناسی، مقدمه چاپ دوم.
10. مفهوم مبادله (tausch) از مهم ترین مفاهیم نظریه مارکس می باشد.
11. ر.ک. همین مناطره، بخش آدرنو
12. Adorno در باب منطق علوم اجتماعی

منبع: مباحثی در منطق علوم اجتماعی.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط