نویسنده: علی بهرامیان
ابومحمد (41- 95 ق) از امرای مشهور عهد اول خلافت امویان، حجّاج از ایران و از شخصیتهای عصر اموی است که داستان زندگی و عملکرد او در طول دوران فرمانرواییاش در مکه و حجاز و عراق، داستان دراز دامنی است، ولی در این مطلب صرفاً به دلیل ربط منفی وی با بخشی از تاریخ تشیع و کینهتوزی عمیق و گستردهی او بر ضد آل علی و شیعیان، با ایجاز آورده میشود. رفتار بیرحمانهی حجّاج با مخالفان سیاسی چندان نیاز به تفصیل ندارد، اما عناد و کینهی او با آن چه با شیعه و تشیع حتی ربطی اندک و ناچیز داشت، حدی نمیشناخت. اصولاً حجّاج چندان، حتی در ظاهر نیز، خود را مسلمان معتقدی نشان نمیداد، مثلاً یک توهین او به مدفن شریف حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) مایهی تکفیر او شده است (الکامل فی اللغة و الادب، 185/1). حجّاج بن یوسف از قبیلهی بنیثَقیف، ساکن در طائف در حجاز بود. دربارهی سالزاد او میان منابع اتفاق نیست، از 39 تا 45 هجری گفتهاند، ولی سال 41 ق در مآخذ، بیشتر به چشم میخورد. داستان تولد حجّاج آمیخته به افسانهها و داستانهای شگفت است. نظیر این که، گفتهاند تا مدتی پس از تولد، پستان مادرش را نمیپذیرفته است تا آن که به راهنمایی شیطان، طی 3 روز به او خون نوشانیده شد و سپس در روز چهارم، چون دیگر کودکان از مادر شیر نوشید (مروج الذهب، 125/3). از پدرش یوسف جز این دانسته نیست که به کار تعلیم قرائت قرآن به کودکان میپرداخت. رابطهی یوسف با مروان و مروانیان به قدیم میکشید، گویا زمان ولایت حجّاج بر حجاز همچنان زنده بود. گفتهاند که مادرش فارعة بنت همّام، پیش از یوسف، با یکی دو تن دیگر نیز ازدواج کرده بود (وفیات الاعیان، 29/2).
حجّاج دوران کودکی خود را به احتمال بسیار تحت آموزشهای پدرش گذرانید و خاصه در فراگیری قرائت قرآن کریم کوشش بلیغ کرد. حجّاج تا اندکی بیش از 30 سالگی را در طائف به کار چوپانی و دبّاغی و چاهکنی و سنگکشی میپرداخت و احتمال این که به کار کشاورزی نیز پرداخته اندک نیست.
نخستین باری که نام حجّاج و پدرش در قضایای سیاسی دیده میشود، مربوط است به آغاز فعالیتهای مروان بن حکم برای تصاحب کرسی خلافت. برخی گفتهاند، در همان دورهی مروان با او به شام رفتند (النجوم الزّاهرة، 230/1)، که این قول صحیحتر به نظر میرسد. چون عبدالملک بن مروان به خلافت رسید، شغلهای کوچکی به حجّاج سپرد و حجّاج از عهدهی امور محوله به خوبی بر میآمد. تملق و سرسپردگی حجّاج به خلیفهی اموی حدی نمیشناخت، مثلاً خلیفه را از فرستادهی خدا و ملائکه برتر میشمرد (مروج الذهب، 147/3؛ الکامل فی التاریخ، 13/9). یک بار پیش از آنکه به امارت برسد، حاضر نشد با کسی که نخست با خلیفه جنگیده و سپس به ناچار صلح کرد، نماز بگزارد. یک بار دیگر به هنگام امارت، به عبدالملک نامهایی نگاشت و گفت: شنیدهام امیرالمؤمنین در مجلسی عطسه کرده و حاضران به او «یرحمک الله» گفتهاند و او پاسخ داده: یغفراللهُ لنا و لکم، «فیالیتنی کنت معهم فأفوز فوزاً عظیماً» (الکامل فی اللغة و الادب، 411/1).
حجّاج از سوی خلیفه به سرکوبی عبدالله بن زبیر مدعی خلافت، گُسیل شد (72 ق). حجّاج مکه را در محاصره گرفت و نخست به ابن زبیر امان داد، اما او نپذیرفت و وی نیز دستور داد تا حلقهی محاصره را تنگتر کنند و سپس شهر مکه را در موسم حج، با منجنیق آماج تیرهای آتشین و سنگ کرد. و سرانجام حجّاج فاتحانه وارد مکه شد و ابن زبیر که در مسجدالحرام پناه گرفته بود، به قتل رسید (انساب الاشراف، 368/5). حجّاج قیام ابن زبیر را که حدود 20 سال در حجاز دعوی خلافت داشت، خاموش کرد و این برای عبدالملک و مروان خدمتی اندک و ناچیز نبود.
خلیفه، حجّاج را والی مکه گردانید و هنوز دیر زمانی برنیامده بود که مدینه و سپس کل حجاز و حتی یمامه و یمن را نیز به امارت وی پیوست (73ق). وی پس از استقرار بر اریکهی امارت، کعبه را که حین حصار و آتشباران، صدمه دیده بود، تعمیر کرد و به شتاب رو به سوی مدینه آورد. مردم مدینه را کشندگان عثمان میخواند و بر دستان شماری از صحابهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای خواری ایشان، مُهر نهاد (تاریخ الامم و الملوک، 195/6). اما هنوز بیش از دو سال از ولایت وی بر حجاز نگذشته بود که عبدالملک وی را از امارت حجاز برداشت و به حکومت عراق، به جای بِشر بن مروان گماشت (75 ق). عراق از دیرباز مرکز شیعیان و دیگر ناراضیان از دستگاه خلافت اموی بود و آن جا را جز قساوت و بیرحمی حجاج، چیز دیگری آرام نمیکرد. البته ولایت عراق، به ولایت بر نقاط ایران نیز همراه و پیوسته بود. حجّاج در اوائل 75 ق، با شمار اندکی از مردان خود به کوفه وارد شد. حجّاج ناشناس و آرام به مسجد کوفه وارد شد و بر منبر نشست، کسی او را نشناخت، چندان که کسانی قصد داشتند، او را سنگ باران کنند، اما او در خطبهای چنان مردم کوفه و عراق را تهدید و تحقیر کرد که سنگ از دست سنگ افکن افتاد: «کوفیان! سرهایی میبینم چون میوهی رسیده که چیدن آنها فرا رسیده و این کار به دست من باشد، گویی خونها را میبینم که میان عمامهها و ریشها روان است ...».
حجّاج 20 سال والی عراق بود. ده سال نخست را تقریباً به سرکوب هر جنبش و قیامی میگذرانید. قیام عبدالله بن جارود (76 ق)، شورشهای پی در پی خوارج بخصوص نافهی ازارقه، شورش مطرّف بن مغیرة بن شعبه (77 ق). اما مهمترین آنها شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث کِندی بود. این جنبش که اصل آن از شرق ایران آغاز شد، 3 سال به طول انجامید. حتی کار بدانجا رسید که عبدالملک تصمیم گرفت، کسی دیگر را جانشین حجّاج کند (تاریخ الامم و الملوک، 347/6). حجّاج که برای مدتی تسلط بر کوفه و مصر را هم از کف داده بود، سرانجام در دو نبرد مهم و سرنوشتساز دیر الحَجاجِم و مَشکِن، ابن اشعث را فرو کوبید و عراق را برای امویان حفظ کرد. حجّاج در قتل و آزار اُسرای این قیام چندان زیادهروی کرد که گفتهاند حتی عبدالملک نیز این میزان خونریزی را برنتابید (مروجالذهب، 133/3؛ وفیات الاعیان، 35/2).
رفتار بیرحمانهی حجّاج با مخالفان سیاسی چندان نیاز به تفصیل ندارد، اما عناد و کینهی او با آن چه با شیعه و تشیع حتی ربطی اندک و ناچیز داشت، حدی نمیشناخت. اصولاً حجّاج چندان، حتی در ظاهر نیز، خود را مسلمان معتقدی نشان نمیداد، مثلاً یک توهین او به مدفن شریف حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) مایهی تکفیر او شده است (الکامل فی اللغة و الادب، 185/1). چنین کسی البته، از هر گونه توهین و عنادورزی با امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) خودداری نمیورزید، چنان که گاه داستانهای شگفتی از کینهتوزی او نقل میشود (الانساب الاشراف، 509/2؛ مقتل الامام امیرالمؤمنین، 81). جمعی از شیعیان و محبان علی (علیه السلام) را به بدترین گونهایی کشت، از آن جمله قنبر غلام حضرت علی (علیه السلام) و کمیل بن زیاد نخعی با یحیی بن امطویل است (معرفة الرجال، 74؛ الارشاد، 327/1). یا امر به سبّ آن حضرت میکرد (همان، 101). سعید بن جُبیر - از بزرگان تابعین - را که شجاعانه با حجّاج سخن گفت، چنان به قتل رساند که خود اندکی بعد به بستر مرگ افتاد، پیوسته مینالید: «مرا با سعید بن جُبیر چکار؟» (تاریخ الامم و الملوک، 491/6؛ الکامل فی التاریخ، 580/4؛ البدء و التاریخ، 38/6؛ سیرالاعلام النبلاء، 40/2؛ تاریخ الاسلام، 319). با این اوصاف، بیجا نبود که ولید بن عبدالملک میگفت: «پدرم میگفت: حجّاج مپوست میان دو چشم من است، اکنون بدانید که او پوست همهی چهرهی من است» (البیان و التبیین، 292/1). و وقتی عبدالملک بن مروان مُرد، در خطبهایی که حجّاج ایراد کرد، مقام او را پس از 3 خلیفهی پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، به عنوان نفر چهارم قرار داد (العقد الفرید، 181/4).
رفتار حجّاج با دیگر صحابیان و یاران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز کمابیش با توهین و تحقیر همراه بود، از آن جمله است انس بن مالک خادم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که حتی عبدالملک نیز از توهین به او خشمگین شد (اخبار الطوال، 323؛ الاخبار الموفقیات، 328). گفتهاند که تا هنگام مرگ، دست کم صد هزار تن را از دم تیغ گذرانیده بود و نزدیک چنین تعدادی را هم دربارهی شمار زندانیان او گفتهاند (البدءالتاریخ، 40/6). اگر این ارقام اندکی مبالغه هم باشد، اما از این راه میتوان به میزان استبداد و خشونتی که پدید آورده بود، تا مدتی پی برد، تا بدانجا که گفتهاند در دورهی او کسی خواب راحت نداشت (من حیاة الشعر فی الکوفة، 80). از نظر بسیاری از صاحبان نظر، حجاج بلای خداوندی بود بر مردم سرکش عراق (البدؤالتاریخ، 7/6). امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در خطبهیی از نهجالبلاغه (خ 116) در عتاب به کوفیان فرموده است: «... اما والله لَیُسَلِّطَنَّ علیکم غلام ثقیف الذّیّال المتیال یأکل خضرتکم ویُذیبُ تَحمَتَکم ...» (شرح نهجالبلاغه، 279/7) مرگ حجاج در سن حدود 54 سالگی در رمضان 95 ق بر اثر ناراحتی معده روی داد، در حالی که گفتهاند از قتل فجیع سعید بن جبیر ملول بود (الکامل فی التاریخ، 584/4).
کتابنامه:
جز آن چه در متن آمده است، دایرةالمعارف اسلام، ویرایش تازه (عنوان حجاج)؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر؛ المعارف، ابنقتیبه؛ الفهرست، ابنندیم؛ برجالعیون، ابننباته؛ الحجاج بن یوسف الثقفی، احسان صدقیالعمد؛ صیانة القرآن منالتصرف، معرفت؛ در آستانهی قرآن، رامیار؛ تاریخالاسلام، ذهبی؛ البیان، آیةالله خوئی؛ تاریخ العرب قبل الاسلام، جوادعلی.
منبع مقاله :
گروه نویسندگان، (1391)، دائرةالمعارف تشیع (جلد ششم)، تهران: انتشارات حکمت، چاپ اول.
حجّاج دوران کودکی خود را به احتمال بسیار تحت آموزشهای پدرش گذرانید و خاصه در فراگیری قرائت قرآن کریم کوشش بلیغ کرد. حجّاج تا اندکی بیش از 30 سالگی را در طائف به کار چوپانی و دبّاغی و چاهکنی و سنگکشی میپرداخت و احتمال این که به کار کشاورزی نیز پرداخته اندک نیست.
نخستین باری که نام حجّاج و پدرش در قضایای سیاسی دیده میشود، مربوط است به آغاز فعالیتهای مروان بن حکم برای تصاحب کرسی خلافت. برخی گفتهاند، در همان دورهی مروان با او به شام رفتند (النجوم الزّاهرة، 230/1)، که این قول صحیحتر به نظر میرسد. چون عبدالملک بن مروان به خلافت رسید، شغلهای کوچکی به حجّاج سپرد و حجّاج از عهدهی امور محوله به خوبی بر میآمد. تملق و سرسپردگی حجّاج به خلیفهی اموی حدی نمیشناخت، مثلاً خلیفه را از فرستادهی خدا و ملائکه برتر میشمرد (مروج الذهب، 147/3؛ الکامل فی التاریخ، 13/9). یک بار پیش از آنکه به امارت برسد، حاضر نشد با کسی که نخست با خلیفه جنگیده و سپس به ناچار صلح کرد، نماز بگزارد. یک بار دیگر به هنگام امارت، به عبدالملک نامهایی نگاشت و گفت: شنیدهام امیرالمؤمنین در مجلسی عطسه کرده و حاضران به او «یرحمک الله» گفتهاند و او پاسخ داده: یغفراللهُ لنا و لکم، «فیالیتنی کنت معهم فأفوز فوزاً عظیماً» (الکامل فی اللغة و الادب، 411/1).
حجّاج از سوی خلیفه به سرکوبی عبدالله بن زبیر مدعی خلافت، گُسیل شد (72 ق). حجّاج مکه را در محاصره گرفت و نخست به ابن زبیر امان داد، اما او نپذیرفت و وی نیز دستور داد تا حلقهی محاصره را تنگتر کنند و سپس شهر مکه را در موسم حج، با منجنیق آماج تیرهای آتشین و سنگ کرد. و سرانجام حجّاج فاتحانه وارد مکه شد و ابن زبیر که در مسجدالحرام پناه گرفته بود، به قتل رسید (انساب الاشراف، 368/5). حجّاج قیام ابن زبیر را که حدود 20 سال در حجاز دعوی خلافت داشت، خاموش کرد و این برای عبدالملک و مروان خدمتی اندک و ناچیز نبود.
خلیفه، حجّاج را والی مکه گردانید و هنوز دیر زمانی برنیامده بود که مدینه و سپس کل حجاز و حتی یمامه و یمن را نیز به امارت وی پیوست (73ق). وی پس از استقرار بر اریکهی امارت، کعبه را که حین حصار و آتشباران، صدمه دیده بود، تعمیر کرد و به شتاب رو به سوی مدینه آورد. مردم مدینه را کشندگان عثمان میخواند و بر دستان شماری از صحابهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای خواری ایشان، مُهر نهاد (تاریخ الامم و الملوک، 195/6). اما هنوز بیش از دو سال از ولایت وی بر حجاز نگذشته بود که عبدالملک وی را از امارت حجاز برداشت و به حکومت عراق، به جای بِشر بن مروان گماشت (75 ق). عراق از دیرباز مرکز شیعیان و دیگر ناراضیان از دستگاه خلافت اموی بود و آن جا را جز قساوت و بیرحمی حجاج، چیز دیگری آرام نمیکرد. البته ولایت عراق، به ولایت بر نقاط ایران نیز همراه و پیوسته بود. حجّاج در اوائل 75 ق، با شمار اندکی از مردان خود به کوفه وارد شد. حجّاج ناشناس و آرام به مسجد کوفه وارد شد و بر منبر نشست، کسی او را نشناخت، چندان که کسانی قصد داشتند، او را سنگ باران کنند، اما او در خطبهای چنان مردم کوفه و عراق را تهدید و تحقیر کرد که سنگ از دست سنگ افکن افتاد: «کوفیان! سرهایی میبینم چون میوهی رسیده که چیدن آنها فرا رسیده و این کار به دست من باشد، گویی خونها را میبینم که میان عمامهها و ریشها روان است ...».
بیشتر بخوانید: گسترش تشیع در عصر امویان
حجّاج 20 سال والی عراق بود. ده سال نخست را تقریباً به سرکوب هر جنبش و قیامی میگذرانید. قیام عبدالله بن جارود (76 ق)، شورشهای پی در پی خوارج بخصوص نافهی ازارقه، شورش مطرّف بن مغیرة بن شعبه (77 ق). اما مهمترین آنها شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث کِندی بود. این جنبش که اصل آن از شرق ایران آغاز شد، 3 سال به طول انجامید. حتی کار بدانجا رسید که عبدالملک تصمیم گرفت، کسی دیگر را جانشین حجّاج کند (تاریخ الامم و الملوک، 347/6). حجّاج که برای مدتی تسلط بر کوفه و مصر را هم از کف داده بود، سرانجام در دو نبرد مهم و سرنوشتساز دیر الحَجاجِم و مَشکِن، ابن اشعث را فرو کوبید و عراق را برای امویان حفظ کرد. حجّاج در قتل و آزار اُسرای این قیام چندان زیادهروی کرد که گفتهاند حتی عبدالملک نیز این میزان خونریزی را برنتابید (مروجالذهب، 133/3؛ وفیات الاعیان، 35/2).
رفتار بیرحمانهی حجّاج با مخالفان سیاسی چندان نیاز به تفصیل ندارد، اما عناد و کینهی او با آن چه با شیعه و تشیع حتی ربطی اندک و ناچیز داشت، حدی نمیشناخت. اصولاً حجّاج چندان، حتی در ظاهر نیز، خود را مسلمان معتقدی نشان نمیداد، مثلاً یک توهین او به مدفن شریف حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) مایهی تکفیر او شده است (الکامل فی اللغة و الادب، 185/1). چنین کسی البته، از هر گونه توهین و عنادورزی با امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) خودداری نمیورزید، چنان که گاه داستانهای شگفتی از کینهتوزی او نقل میشود (الانساب الاشراف، 509/2؛ مقتل الامام امیرالمؤمنین، 81). جمعی از شیعیان و محبان علی (علیه السلام) را به بدترین گونهایی کشت، از آن جمله قنبر غلام حضرت علی (علیه السلام) و کمیل بن زیاد نخعی با یحیی بن امطویل است (معرفة الرجال، 74؛ الارشاد، 327/1). یا امر به سبّ آن حضرت میکرد (همان، 101). سعید بن جُبیر - از بزرگان تابعین - را که شجاعانه با حجّاج سخن گفت، چنان به قتل رساند که خود اندکی بعد به بستر مرگ افتاد، پیوسته مینالید: «مرا با سعید بن جُبیر چکار؟» (تاریخ الامم و الملوک، 491/6؛ الکامل فی التاریخ، 580/4؛ البدء و التاریخ، 38/6؛ سیرالاعلام النبلاء، 40/2؛ تاریخ الاسلام، 319). با این اوصاف، بیجا نبود که ولید بن عبدالملک میگفت: «پدرم میگفت: حجّاج مپوست میان دو چشم من است، اکنون بدانید که او پوست همهی چهرهی من است» (البیان و التبیین، 292/1). و وقتی عبدالملک بن مروان مُرد، در خطبهایی که حجّاج ایراد کرد، مقام او را پس از 3 خلیفهی پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، به عنوان نفر چهارم قرار داد (العقد الفرید، 181/4).
رفتار حجّاج با دیگر صحابیان و یاران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز کمابیش با توهین و تحقیر همراه بود، از آن جمله است انس بن مالک خادم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که حتی عبدالملک نیز از توهین به او خشمگین شد (اخبار الطوال، 323؛ الاخبار الموفقیات، 328). گفتهاند که تا هنگام مرگ، دست کم صد هزار تن را از دم تیغ گذرانیده بود و نزدیک چنین تعدادی را هم دربارهی شمار زندانیان او گفتهاند (البدءالتاریخ، 40/6). اگر این ارقام اندکی مبالغه هم باشد، اما از این راه میتوان به میزان استبداد و خشونتی که پدید آورده بود، تا مدتی پی برد، تا بدانجا که گفتهاند در دورهی او کسی خواب راحت نداشت (من حیاة الشعر فی الکوفة، 80). از نظر بسیاری از صاحبان نظر، حجاج بلای خداوندی بود بر مردم سرکش عراق (البدؤالتاریخ، 7/6). امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در خطبهیی از نهجالبلاغه (خ 116) در عتاب به کوفیان فرموده است: «... اما والله لَیُسَلِّطَنَّ علیکم غلام ثقیف الذّیّال المتیال یأکل خضرتکم ویُذیبُ تَحمَتَکم ...» (شرح نهجالبلاغه، 279/7) مرگ حجاج در سن حدود 54 سالگی در رمضان 95 ق بر اثر ناراحتی معده روی داد، در حالی که گفتهاند از قتل فجیع سعید بن جبیر ملول بود (الکامل فی التاریخ، 584/4).
کتابنامه:
جز آن چه در متن آمده است، دایرةالمعارف اسلام، ویرایش تازه (عنوان حجاج)؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر؛ المعارف، ابنقتیبه؛ الفهرست، ابنندیم؛ برجالعیون، ابننباته؛ الحجاج بن یوسف الثقفی، احسان صدقیالعمد؛ صیانة القرآن منالتصرف، معرفت؛ در آستانهی قرآن، رامیار؛ تاریخالاسلام، ذهبی؛ البیان، آیةالله خوئی؛ تاریخ العرب قبل الاسلام، جوادعلی.
منبع مقاله :
گروه نویسندگان، (1391)، دائرةالمعارف تشیع (جلد ششم)، تهران: انتشارات حکمت، چاپ اول.