نویسنده: سید محمد بنیهاشمی
ضَیِّق و حَرَج بودن صدر
در حدیثی از امام صادق (علیهالسلام) چنین نقل شده است:اِعلَمُوا أنَّ اللهَ إذا أرادَ بِعبِدٍ خَیراً شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإسْلامِ... و إذا لَم یُرِدِ اللهُ بِعبدٍ خَیراً وَ کَلَهُ إلی نفسِهِ و کانَ صَدْرُه ضَیِّقاً حَرَجاً. (1)
بدانید اگر خدا بخواهد به بندهای خیر برساند، سینهاش را برای تسلیم شدن گشاده فرماید... و اگر نخواهد به بندهای خیر برساند، او را به حال خودش رها میکند و سینهی او تنگ و بسته خواهد بود. عقوبت خدا به این است که گاهی قلب بنده را تنگ میکند به طوری که سخن حق به سختی در آن نفوذ میکند و بنده به راحتی تحت تأثیر حقّ و حقیقت قرار نمیگیرد. در این حالت راه فهم حقیقت بر او بسته نیست، اما آن طور که مؤمنان، سریع و راحت مطلب برایشان روشن میشود و از مواجهه با حقیقت متأثّر و منقلب میگردند، برای ایشان چنین حالتی وجود ندارد. تفاوت این حدیث با حدیثی که نقل شد، در قسمت دوم آنهاست که به جای تعبیر «إذا أرادَ بعبدٍ سوءً» جملهی «إذا لَم یُرِدْ بِعبدٍ خَیراً» آمده است. هر دو جمله یک معنا را میرسانند و آن همان چیزی است که در توضیح «اضلال» خداوند بیان کردیم. اگر خدا بندهاش را هدایت نکند، او را در گمراهی نگه داشته و معنای اضلال خدا هم همین است. اگر در ترجمهی اضلال، گمراه کردن تعبیر کنیم، واقعیت مسأله تغییری نمیکند. حدیث اخیر به خوبی بر این نکته دلالت میکند که خداوند اگر بخواهد بندهاش در گمراهی بماند، او را به حال خویش رها میکند؛ یعنی کاری به کار او نخواهد داشت و چون بنده به اختیار خودش هدایت نمیشود، اگر خدا از او دستگیری نکند، در گمراهی باقی خواهد ماند.
پس تعابیری همچون «إذا أرادَ اللهُ بعبدٍ سوءً» یا «إذا أرادَ بعبدٍ شرّاً» و امثال آن، معنایی غیر از «إذا لم یُرِدِ اللهُ بعبدٍ خیراً» نمیدهند. روشن است که این کار از طرف خدا نسبت به بندگانش هیچ قُبحی ندارد؛ زیرا همانطور که بارها بیان شد، هدایت کردن بنده به وسیلهی خدا فضل اوست که بدون هیچگونه استحقاقی از طرف بنده، به او داده میشود. بنابراین اگر در موردی خدا نخواهد با فضل خود با بندهاش رفتار کند، ظلمی به او نکرده و کار قبیحی انجام نداده است. به خصوص که معمولاً خدای متعال به عنوان عقوبت با بندهی خود چنین عمل میکند. یعنی در ابتدا هدایت را نصیب بندهاش میکند، اگر بنده ایمان آورد که خدا او را از هدایت بیشتری بهرهمند میسازد و اگر کافر شود، چه بسا ابواب دیگری از هدایت خود را بر او بگشاید تا بلکه او را به تسلیم آورد؛ اما در صورت اصرار بر کفر یا حتی بدون آن، خدا ممکن است از روی عدل خود، بندهاش را مبتلا به عقوبتِ کفر گرداند.
در همین آیهی مورد بحث جملهی آخر آن، قرینهای است بر اینکه ارادهی اضلال از طرف خدا نسبت به بندهای است که در ابتدا از نعمت هدایت خدا بهرهمند شده اما ایمان نیاورده (کَذَلِکَ یجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لَا یؤْمِنُونَ) و به خاطر کفر خود به عدل خدا گرفتار آمده است. عقوبتی که در این آیه به آن اشاره شده، محروم کردن او از هدایت بیشتر است که به فرمایش امام صادق (علیهالسلام) نتیجهی این است که خدا دیگر کاری به کار این بندهی کافر خود ندارد. اگر خدا کاری به بندهاش (در امر هدایت او) نداشته باشد، گوشهای قلب او را باز نمیکند و لذا سخن حق در او هیچ تأثیری نخواهد کرد. تعبیر آیه این است که: «یجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیقًا حَرَجًا»؛ یعنی: سینهی او را تنگ و بسته میسازد.
«ضَیِّق» و «حَرَج» دو حالت قلب هستند که به صدر (سینه) نسبت داده شدهاند. چون سینه ظرف قلب است، حکم مظروف (قلب) به ظرف نسبت داده شده است.
از امام صادق (علیهالسلام) در توضیح این دو تعبیر چنین نقل شده است:
قد یکونُ ضَیِّقاً و له مَنفذٌ یَسْمَعُ منه و یُبصِرُ. و الحَرَجُ هو المُلْتَئِمُ الّذی لا مَنْفَذَ له یَسْمَعُ [به] و لایُبْصِرُ منه. (2)
گاهی سینه تنگ میباشد ولی راه نفوذ دارد که از طریق آن میشنود و میبیند. اما حَرَج منظور حالتی است که به هم آمده و راه نفوذی ندارد تا از طریق آن بشنود و ببیند.
در حدیث دیگری که از امام باقر (علیهالسلام) نقل شده، حضرت برای آنکه معنای حَرَج را توضیح دهند. انگشتان خود را به هم چسباندند به طوری که نه چیزی داخل آنها میشد و نه چیزی میتوانست از آن خارج گردد. عین عبارت این است:
ضَمَّ أصابِعَه کَالشَّیءٍ المُصْمَتِ الَّذی لایَدْخُلُ فیه شَیءٌ و لا یَخرُجُ منه شَیءٌ. (3)
«مُصْمَت» یعنی «الّذی لا جَوفَ له» چیزی که درونش خالی نیست و تو پُر میباشد، بنابراین نه چیزی وارد آن میشود و نه چیزی از آن خارج میگردد.
بیشتر بخوانید: قساوت قلب
پس عقوبت خدا به این است که گاهی قلب بنده را تنگ میکند به طوری که سخن حق به سختی در آن نفوذ میکند و بنده به راحتی تحت تأثیر حقّ و حقیقت قرار نمیگیرد. در این حالت راه فهم حقیقت بر او بسته نیست، اما آن طور که مؤمنان، سریع و راحت مطلب برایشان روشن میشود و از مواجهه با حقیقت متأثّر و منقلب میگردند، برای ایشان چنین حالتی وجود ندارد.
یک آیهی قرآن یا یک حدیث از اهل بیت (علیهمالسلام) را عدهای ممکن است به طور یکسان بشنوند یا مطالعه کنند، اما تأثیر آن در قلوب ایشان کاملاً متفاوت باشد. بعضی بسیار سریع و عمیق تحت تأثیر قرار میگیرند و بعضی دیگر ممکن است با تذکرات و تنبّهات دیگری مطلب برایشان روشن شود و بعضی هم چه بسا اصلاً تحت تأثیر قرار نگیرند.
دستهی اول کسانی هستند که خداوند در همان ابتدا نور علم و هدایت را در قلب ایشان میتاباند و لذا دارای سینهای گشاده میگردند و زود منقلب میشوند. دستهی دوم را خداوند به راحتی و سریع مورد لطف هدایت خود قرار نمیدهد، بلکه با قدری تأخیر و پس از پیدا شدن شرایط خاصی همچون تذکرات و ارشادات دیگری - آن هم نه خیلی عمیق - تحت تأثیر هدایت خود قرار میدهد.
اما گروه سوم را اصلاً با حق و حقیقت آشنا نمیکند و هیچ نوری در قلب ایشان نمیاندازد. تعبیر «حَرَج» برای قلب در این حالت صدق میکند؛ زیرا اصلاً راه نفوذ قلب بسته است، نه چیزی وارد آن میشود و نه از آن خارج میگردد. این حالت عقوبت سختتری است که خدا بندهاش را به آن مبتلا میکند.
تأثیر صنع خدا در تسلیم اختیاری انسان
به هر حال همهی حالات قلب انسان به دست خداست و نقش بنده فقط در موضعی است که پس از انقلاب روحی خود اتخاذ میکند. اینکه انسان تحت تأثیر چه عواملی قرار گیرد و چه اندازه منقلب شود، هیچکدام به اختیار او بستگی ندارد. قلب در لغت به معنای زیر و رو کردن است و شاید وجه تسمیهی قلب در انسان این باشد که تحت تأثیر عوامل مختلف قرار گرفته، زیر و رو میشود این تحوّل و زیر و رو شدن به دست خود انسان نیست، خدا قلب را متحوّل میکند؛ یا از طریق اسباب عادی و یا بدون دخالت این اسباب. برای همین است که اگر خدا بخواهد لطف بیشتری در حق بندهاش بکند، قلب او را بیشتر و عمیقتر متأثر از حقیقت میسازد. انسان وقتی به طور عمیق تحت تأثیر چیزی قرار بگیرد، مختارانه تسلیم آن میشود.گاهی مواجهه با یک حقیقت تأثیر چندانی در روح انسان نمیگذارد و در این صورت انگیزهی قوی برای تسلیم شدن به آن وجود ندارد. مثلاً وقتی فضایل اخلاقی و علمی کسی را انسان مشاهده میکند و او را برتر از خود مییابد، تحت تأثیر این حقیقت قرار میگیرد و عقل بر او حکم میکند که به فضیلت و برتری او بر خود گردن بنهد اقرار و تسلیم به این امر یک فعل اختیاری است، اما همین فعل اختیاری به دو عامل بستگی دارد:
یکی وسعت اطلاع و آگاهی او از فضایل شخص مذکور و دیگری عمق تأثیری که این اطلاعات در قلب و روح او گذاشته است. هر چه میزان آگاهی انسان از کمالات یک شخص وسیعتر باشد و یا به صورت عمیقتری تحت تأثیر هر یک از کمالات او قرار گرفته باشد، زودتر و راحتتر با اختیارش تسلیم شده، اقرار به فضیلت او خواهد کرد.
این دو عامل هیچکدام به اختیار خود انسان نیستند و هر دو صُنع خدای متعال میباشند. اما خدا برای آنکه خیر بیشتری به بندهاش برساند، به وسیلهی این عوامل زمینهی تسلیم اختیاری او را بیشتر و بهتر فراهم میکند و با این کار در عین حال که اختیار را از بندهاش سلب نمیکند، اما کاری میکند که او هم معتقد و هم اهل عمل به حق بشود.
به عنوان مثال اعتقاد به خدا یک عمل اختیاری است و لذا کسی که خدا را شناخته، عقلاً مکلّف به این اعتقاد است و در صورت عدم اعتقاد، مستحقّ مؤاخذه و کیفر از طرف خدا خواهد بود. ملاک ایمان به خدا همین اعتقاد به اوست؛ همانطور که معیار کفر به خدا، عدم اعتقاد و تسلیم نشدن به اوست.
با اینکه این امر کاملاً اختیاری است اما در عین حال بستگی دارد به عمق معرفت انسان نسبت به خدا و تأثیر این معرفت در روح او. هرچهقدر این تأثیر شدیدتر و عمیقتر باشد، بنده سریعتر و راحتتر به خدا اعتقاد پیدا میکند و اهل عمل و اطاعت از او میشود. ممکن است درجهی ضعیفِ معرفت خدا شخص را منقلب نکند، اما اگر قدری شدّت پیدا کند، همان شخص، دیگر مقاومت نکند و در نتیجه با میل و رغبت تسلیم شود. همین طور است تسلیم و اعتقاد به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اطاعت از ایشان که دقیقاً بستگی دارد به میزان و شدّت معرفت انسان نسبت به آن حضرت که هرچهقدر قویتر باشد، زودتر و سادهتر حاصل میشود. در مورد اعتقاد به ائمه (علیهمالسلام) و فروع دین هم مسأله به همین شکل است.
بنابراین کسانی که با سوءاختیار خود پس از معرفت به خدا و رسول و امامان، تسلیم ایشان نشده، با آنها مخالفت میورزند، اگر معرفت بیشتری نصیبشان شود - یعنی حقّانیّت آنها بیشتر برایشان روشن شود و شدیدتر تحت تأثیر قرار بگیرند - چه بسا همین افراد با حسن اختیار و میل و رغبت، تسلیم شده و اعتقاد به حقّانیّت ایشان پیدا کنند. ایجاد این معرفت بیشتر و عمیقتر به دست خداست و خدا به این وسیله قادر است که معاندترین و لجوجترین افراد را به تسلیم در برابر حقّ و حقیقت بیاورد؛ بدون آنکه اختیار ایشان را سلب کند. اختیار انسان در قبول یا ردّ آن حقیقتی است که خدا برایش روشن کرده است. بنابراین برای اینکه آنها تسلیم حقیقت بشوند، لازم نیست که خدا اختیار ایشان را سلب کند، بلکه کافی است درجهی علم و معرفت آنها را بالاتر ببرد و شدیدتر کند. آنها هم وقتی از لحاظ روحی به شدّت تحت تأثیر حقیقت قرار بگیرند، با اختیارشان تسلیم میشوند و عناد و لجاجت را کنار میگذارند.
تا اینجا این فرض را توضیح دادیم که بنده در اثر شدت معرفتی که خدا به او عطا میکند، ممکن است با اختیار تسلیم شود و از سر طوع و رغبت ایمان بیاورد. فرض دیگر مسأله این است که طوع و رغبتی در او نباشد بلکه با کراهت و بیرغبتی اما با اختیار تسلیم شود.
در همان مثالی که بیان شد، در نظر بگیرید که انسان به فضایل علمی و معنوی در کسی معرفت پیدا کند و جداً تحت تأثیر آنها قرار بگیرد، اما چون از او خوشش نمیآید، دوست ندارد که به برتری و فضیلت او اعتراف و اقرار نماید. در عین حال، بزرگی و عظمت او آن قدر برایش روشن شده که به خود اجازهی انکار فضیلت او را نمیدهد. در چنین حالتی ممکن است که با اختیارش تسلیم شده، به برتری او اقرار کند، اما همین کار را بدون رغبت و با کراهت انجام دهد. کراهت داشتن از چیزی مانع اختیاری بودن آن نمیشود. یک عمل اختیاری را انسان ممکن است از روی میل و رغبت و یا با بیمیلی و کراهت انجام دهد. اینجا هم تسلیم و اعتقاد شخص، اختیاری است، ولی بدون رغبت و با کراهت این کار را میکند.
بیشتر بخوانید: شرح صدر و ضیق آن
ایمان با کراهت!
با این توضیحات یکی از احادیث بسیار جالب که برای بعضی توهّم جبر را به وجود آورده و در حلّ آن به مشکل افتادهاند، معنایش کاملاً روشن میشود. این حدیث را مرحوم کلینی با سند خود از امام صادق (علیهالسلام) نقل کرده است که فرمودند:إنَّ اللهَ إذا أرادَ بِعبدٍ خیراً أمَرَ مَلَکاً فأخَذَ بِعُنُقِهِ فأدخَلَهُ فی هذا الأمرِ طائعاً أو کارهاً. (4)
اگر خدا خیر بندهای را بخواهد به یک فرشته فرمان میدهد تا گردن او را بگیرد و در این امر او را داخل کند (او را معتقد به امامت کند) چه با طوع و رغبت و چه از روی بیرغبتی و کراهت.
این حالت در همهی انسانها میتواند وجدانی باشد که وقتی حقّانیّت چیزی کاملاً روشن میشود و انسان به شدت تحت تأثیر آن قرار میگیرد، اگر رغبتی هم به قبول آن نداشته باشد، ممکن است با کراهت تسلیم شده، به حقّانیّت آن اعتراف و اقرار نماید. در مورد امر امامت و ولایت اهل بیت (علیهمالسلام) هم همینطور است. خداوند قادر است که کسی را آنچنان تحت تأثیر حقّانیّت تشیّع قرار دهد که او حتّی اگر میل و رغبتی هم به قبول آن نداشته باشد، تسلیم شود و با اختیار آن را بپذیرد. منظور از اینکه خدا کسی را داخل در این اعتقاد کند، همین است نه اینکه اختیار را از بنده سلب کند. در صورت سلب اختیار دیگر نمیتوان او را معتقد به امامت به حساب آورد. اعتقاد یک امر اختیاری است و با جبر نمیسازد.
نمایش پی نوشت ها:
1. روضهی کافی، ص 13 و 14.
2. معانی الاخبار، ص 145، ح 1.
3. تفسیر عیاشی، ج 1، ص 377، ح 95.
4. اصول کافی، کتاب التوحید، باب الهدایة أنّها من الله عزّوجلّ، ح 4.
بنیهاشمی، سید محمد؛ (1390)، معرفت و بندگی سلسله درسهای مهدویت (حلقه اول)، تهران: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، چاپ دوم.