نویسنده: سید محمد بنیهاشمی
نقش هدایت خدا در عاقبت به خیری
در توضیح آیه، قسمتی از یک حدیث امام صادق (علیهالسلام) را آوردیم که اکنون میخواهیم قسمتهای دیگری از آن را نقل کنیم و با توجه به آنها، دربارهی آیهی مورد بحث توضیح کاملتری بدهیم. کسی که خدا نخواهد به او خیر برساند، او را به حال خود رها میکند و این در واقع عقوبت سوء اختیار خودش است؛ چون وقتی حق را شناخت، تسلیم آن نشد و با این عمل زمینهی رفتار عادلانهی خدا را نسبت به خود فراهم کرد. این حدیث در ضمن نامهای است که امام صادق (علیهالسلام) به جماعت شیعیان فرستادهاند و مرحوم کلینی آن را در ابتدای الرّوضه نقل کرده است:و اعْلَموا أنَّ اللهَ إذا أرادَ بِعبدٍ خیراً شَرَحَ صَدرَهُ لِلإسلامِ فإذا أعطاهُ ذلکَ أنْطَقَ لِسانَهُ بِالحَقَّ و عَقَدَ قَلْبَهُ علیه فَعَمِلَ بِهِ. فَإذا جَمَعَ اللهُ لَهُ ذلکَ، تَمَّ له إسلامُهُ و کانَ عِندَاللهِ إنْ ماتَ عَلی ذلکَ الحالِ مِنَ المسلمینَ حقاً. و إذا لم یُرِدِ اللهُ بِعبدٍ خیراً وَ کَلَهُ إلی نَفسِهِ و کانَ صَدرُهُ ضَیِّقاً حَرَجاً فإن جَری علی لِسانِهِ حَقٌّ لَم یَعقِدْ قَلْبَهُ علیه. و إذا لم یَعقِدُ قَلبَهُ علیه، لم یُعْطِهِ اللهِ العَمَلَ بِهِ. فإذَا اجْتَمَعَ ذلکَ علیهِ حتی یَموتَ و هو علی تلکَ الحالِ کانَ عندَ اللهِ مِنَ المنافقینَ و صارَ ما جری علی لسانِهِ مِنَ الحقِّ لم یُعطِهِ اللهُ أنْ یَعقِدَ قَلْبَهُ علیه و لم یُعطِهِ العَمَلَ بِهِ حُجَّةً علیهِ یومَ القیامةِ. فاتَّقُوا اللهَ و سَلُوهُ أنْ یَشْرَحَ صُدورَکُن لِلإسلامِ و أنْ یَجعَلَ ألسِنَتَکُم تَنْطِقُ بالحقِّ حتّی یَتَوفّاکُم و أنتم علی ذلکَ و أن یَجعَلَ مُنْقَلَبَکُم مُنقَلَبَ الصالِحینَ قَبلَکم. و لا قُوَّةَ إلا باللهِ. و الحمدُللهِ ربِّ العالمینَ. (1)
بدانید که اگر خدا بخواهد به بندهای خیر برساند، سینهاش را برای تسلیم شدن گشاده فرماید. و وقتی چنین کند زبانش را به (گفتن) حق گویا کند و او اعتقاد به آن پیدا میکند (تسلیم حق میشود) و در نتیجه اهل عمل به آن میشود. و آنگاه که خدا همهی اینها را برای او فراهم کند، اسلامش کامل شده و اگر با همین حال از دنیا برود، نزد خدا جزء مسلمانان حقیقی خواهد بود. و اگر نخواهد به بندهای خیر برساند، او را به حال خودش رها میکند و سینهاش تنگ و بسته خواهد بود. در نتیجه اگر حقّی بر زبانش جاری شود، اعتقاد به آن پیدا نمیکند (تسلیم حق نمیشود). و چون اعتقاد پیدا نکرده، خداوند توفیق عمل به آن را به او نمیدهد. و آنگاه که این خصوصیات (بیاعتقادی و ترک عمل) تا زمان مرگ در او باشد و او با همین حال از دنیا برود، پیش خدا جزء منافقان خواهد بود و همان حقّی که بر زبانش جاری شده اما توفیق اعتقاد و عمل به آن را از طرف خدا پیدا نکرده، در روز قیامت حجّتی علیه او خواهد شد. حال که چنین است پس تقوای الهی پیشه کنید و از خدا بخواهید تا سینههایتان را برای تسلیم شدن فراخ کند و کاری کند که زبانهایتان به سخن حق گویا شود و تا هنگام مرگ بر همین حال شما را نگه دارد و اینکه عاقبت شما را همچون عاقبت صالحان پیش از شما قرار دهد. و قدرتی نیست مگر از خدا. و ستایش از آنِ خدای ربّ العالمین است.
با توضیحات گذشته روشن میشود که هر چند تسلیم شدن، عمل اختیاری انسان است، ولی خداوند زمینهی آن را با علم و معرفتی که در قلب او قرار میدهد و روح او را منقلب و متأثّر میسازد، عملاً فراهم میکند. در این صورت با اختیار خود هم سخن حق را اظهار میکند و هم اقرار و اعتراف به حقّانیّت آن میکند و به تعبیر دیگر به آن معتقد میشود. «عَقَدَ قَلبَهُ علیه» یک عمل اختیاری و درست به معنای اعتقاد پیدا کردن به چیزی است. علاوه بر این، اهل عمل به حق هم میشود؛ چون عمل از اعتقاد ناشی میشود و کسی که چیزی را پذیرفت و تسلیم آن شد، اهل عمل به آن هم میشود. مثلاً کسی که حقّانیّت امر به نماز را از طرف خداوند فهمید و قبول کرد یعنی تسلیم شد و به آن معتقد گردید، اهل انجام آن هم میشود. در این صورت حقیقت اسلام که همان تسلیم است، به طور کامل در او تحقّق یافته است؛ چون هم معرفت دارد، هم اعتقاد و به اعتقادش هم عمل میکند. چنین کسی اگر با همین حال از دنیا برود، مسلمان واقعی (مؤمن) از دنیا رفته است.
اما کسی که خدا نخواهد به او خیر برساند، او را به حال خود رها میکند و این در واقع عقوبت سوء اختیار خودش است؛ چون وقتی حق را شناخت، تسلیم آن نشد و با این عمل زمینهی رفتار عادلانهی خدا را نسبت به خود فراهم کرد. او میتوانست با تسلیم شدن به هدایت اولیهی خدا مقدمهی فضل بیشتر او را نسبت به خود ایجاد کند ولی چنین نکرد. حال خداوند در عین آنکه میتواند باز هم در حقّ او فضل کند و از عقوبت او درگذرد، اما نمیخواهد چنین کند (و چنین کاری از طرف خدا نسبت به بنده قبیح نیست). لذا معرفت بیشتری به او نمیدهد و او را تحت تأثیر درجهی بالاتری از علم و هدایت خود قرار نمیدهد؛ یا به تعبیری که پیشتر گفته شد، مجاری ادراک قلبش را باز نمیکند. چنین شخصی هر چند که حقایق را به زبان اظهار میکند و خود را موافق و معتقد نشان میدهد، اما در واقع اعتقادی به آنچه میگوید، ندارد و چون معتقد نیست، اهل عمل به آن هم نیست (برای اینکه عمل فرع بر اعتقاد است). بنابراین اگر با همین حال از دنیا برود، خدا او را جزء منافقان قلمداد میکند؛ یعنی کسانی که چیزی را به زبان میگویند، ولی آن را قبول ندارند.
بیشتر بخوانید: معرفت الله معرفت ولی خداست
حجّت خدا برای چنین کسی تمام است. زیرا خدا هدایت اولیهی خود را به او عطا کرد و او حق را شناخت، اما تسلیم نشد و خدا از الطاف بعدی خود محرومش کرد. او میتوانست با حسن اختیار خود موجبات دستگیری بیشتر خدا را از خود فراهم کند و با اعتقاد پیدا کردن به حقّی که در ابتدا شناخت، ابواب دیگری از هدایت الهی را بر روی خود بگشاید، اما این کار را نکرد و لذا با اختیارش خود را از هدایت الهی محروم کرد. لذا هم نسبت به اینکه تسلیم هدایت اولیهی خدا نشد، مقصّر است و هم نسبت به اینکه هدایتهای بعدی نصیبش نشد. این آدم نسبت به مراتب بالاتر هدایت که خدا از آنها محرومش کرد، جاهلِ مقصّر است نه جاهلِ قاصر و بنابراین حکمش با مستضعفی که تقصیری در جاهل بودنش ندارد، فرق میکند. علاوه بر اینها نسبت به اینکه بر طبق حقّ و حقیقت عمل نکرده نیز مسؤول و مقصر است و خدا میتواند بابت همهی اینها او را مؤاخذه و عقاب کند.
هدایت و اضلال در آخرت
حدیث دیگری که در توضیح همین آیهی شریفه وارد شده نکات دیگری از آن را روشن میکند. این حدیث را مرحوم صدوق در کتاب التوحید به سند خود از حضرت علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) نقل کرده است:مَن یُرِدِ اللهُ أن یَهدیَهُ بِإیمانِهِ فی الدُّنیا إلی جَنَّتِهِ و دارِ کَرامَتِهِ فی الآخِرَةِ، یَشْرَحْ صَدرَهُ لِلتَّسلیمِ للهِ و الثِّقَةِ بِهِ و السُّکونِ إلی ما وَعَدَهُ مِن ثوابِهِ حتّی یَطمَئِنَّ إلیهِ. و مَن یُرِدْ أنْ یُضِلِّهُ عَن جَنَّتِهِ و دارِ کَرامَتِهِ فی الآخِرَةِ لِکُفرِهِ بِهِ و عِصیانِهِ لَهُ فی الدُّنیا، یَجعَلْ صَدرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً حتّی یَشُکَّ فی کُفرِهِ و یَضطَرِبَ مِن اعتقادِهِ قَلبُهُ حتّی یَصیرَ کأنَّما یَصَّعَّدُ فی السَّماء. کذلک یَجعَلُ اللهُ الرِّجسَ عَلَی الَّذینَ لایُؤمنونَ. (2)
اگر خدا بخواهد کسی را به خاطر ایمانش در دنیا به سوی بهشت و خانهی شرافتمند خود در آخرت هدایت کند، سینهی او را برای تسلیم شدن به خدا و اطمینان به او و آرامش یافتن نسبت به وعدههای پاداشش فراخ میکند تا حالت طمأنینه نسبت به آنها در او ایجاد شود.
و اگر بخواهد کسی را به خاطر کفر و سرکشیاش نسبت به خدا در دنیا به سوی بهشت و خانهی شرافتمند خود در آخرت، هدایت نکند و از آن دور نماید، سینهاش را تنگ و بسته میکند تا اینکه در کفر خود به شک افتاده و قلبش از اعتقادی که داشته به ستوه آمده و کار به آنجا میکشد که گویی در آسمان متصاعد میگردد. خداوند کسانی را که ایمان نمیآورند اینگونه به پلیدی مبتلا میسازد.
در این حدیث هدایت و اضلال خدا نسبت به جایگاه بنده در آخرت مطرح شده است. خدا مؤمن را به خاطر ایمانش در دنیا، به سوی جایگاه خوب و بهشت برین هدایت میکند، ولی کافر را به خاطر کفرش در دنیا، از رفتن به بهشت محروم میسازد (اضلال). این معنا از هدایت و اضلال هیچ تعارضی با معنایی از آن که پیشتر بیان شد و مربوط به هدایت و اضلال خدا در دنیاست، ندارد، بلکه نتیجه و ثمرهی آن است. کسی که خدا در دنیا هدایتش میکند، در آخرت هم او را در بهشت جای میدهد و آن کس را که از هدایت خود محرومش میکند، در آخرت هم از بهشت محروم مینماید. پس آنچه در این حدیث دربارهی هدایت و اضلال بیان شده، لازمهی معنایی است که پیشتر، از این دو تعبیر بیان شده بود.
عقوبت کافر در دنیا
ضمناً در این روایت تصریح شده که ارادهی اضلال خدا، عقوبت اوست که دامنگیر کافر به خاطر کفر و عصیانش میشود.نکتهی دیگر در این حدیث معنایی است که از اسلام در آیهی مورد بحث، منظور است. حضرت رضا (علیهالسلام) اسلام را به تسلیم معنا کردهاند که هم لغت این معنا را تأیید میکند و هم احادیث دیگر که حقیقت اسلام را همان تسلیم دانستهاند. تسلیم البته یک عمل اختیاری است، ولی شرایط لازم برای انجام این عمل را خداوند برای مؤمن فراهم میکند که طریقهی آن را در توضیحات گذشته با بهره بردن از فرمایشهای اهل بیت (علیهمالسلام) دانستیم. چیزی که در اینجا مورد تأکید قرار گرفته، اثر این تسلیم در دنیا برای مؤمن است که همانا اطمینان به خدا و آرامش یافتن نسبت به وعدههای پاداش او میباشد و این نعمت بزرگی برای مؤمن به حساب میآید. حالت آرامش و طمأنینه که برای مؤمن در اثر تسلیم به خدا و اطاعت از او حاصل میشود، بسیار گرانبها و از مهمترین پاداشهای خداست که در دنیا نصیب مؤمن میکند. این حالت نشان دهندهی ظرفیت بالای مؤمن در تحمّل هدایت خدا و باور عمیق او نسبت به حقّانیّت اعتقاداتش میباشد که همهی اینها مربوط به شرح صدر اوست.
در مقابل، یکی از عقوبتهای خدا نسبت به کافر در دنیا این است که در کفر خود هم آرامش و طمأنینه ندارد و خدا آنچنان سینهی او را تنگ میکند که از اعتقاد خود به ستوه میآید و تحمّل کفرش را هم نمیتواند بکند! لذا به بیقراری و اضطراب مبتلا میشود و هیچ چیز برای او آرامشبخش نیست؛ تا آنجا که گویی بخار شده، به آسمان میرود. «یصَّعَّد» فعل مضارع از باب تفعّل است و تصّعد به معنای بخار شدن میباشد. تشبیه حال کافری که به شک مبتلا شده و تحمّل خودش برایش غیرممکن شده، به بخاری که در آسمان متصاعد میشود، ظاهراً از جهت بیقراری آنهاست. همانطور که بخار در زمین قرار ندارد و به آسمان میرود، چنین کافری هم آرامش و قرار ندارد و نسبت به خودش بیتابی میکند و از خود میگریزد! این حالت یکی از سختترین حالتهای روحی است که تحمّلش از عذابهای جسمانی به مراتب سختتر میباشد. ولی همانطور که گفته شد، عقوبتی است که کافر به خاطر کفرش در دنیا میچشد.
با این توضیحات جملهی آخر آیهی شریفه معنایش روشن میشود؛ یعنی اینکه چگونه خداوند، کافران را مبتلا به پلیدی میسازد. «رجس» در لغت به معنای پلیدی است و شامل پلیدیهای ظاهری همچون کثافت و آلودگی و پلیدیهای روحی و معنوی مانند نادانی، غفلت، شک و... میگردد. اینها اموری هستند که انسان طبعاً از آنها متنفّر است و پاک بودن از آنها را برای خود، امتیاز و کمال میداند. البته اینگونه پلیدیها نوعاً غیر اختیاری است و انسان بدون اینکه بخواهد، به آنها مبتلا میشود؛ هر چند که ایجاد زمینهها و اسباب عادی آنها - نظیر گناه - به اختیار او بستگی دارد.
بیشتر بخوانید: روش های قرآن در هدایت
مطابق حدیثی که ابوبصیر از امام صادق (علیهالسلام) نقل کرده، منظور از «رجس» در آیهی مورد بحث، شکّ است (3) که با آنچه از روایت امام رضا (علیهالسلام) فهمیده میشود، کاملاً تطبیق میکند. حالت شکّی که کافر به آن مبتلا میشود و او را از خودش متنفّر میکند، همان پلیدی مورد نظر در آیهی شریفه میباشد که نتیجهی تنگی و مسدود شدن قلب کافر است.
پس اینکه فرمود: «کَذَلِکَ یجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لَا یؤْمِنُونَ» به این معناست که: «این چنین خداوند کافران را به شک گرفتار میکند». یعنی وقتی خداوند کافر را از نور هدایت و معرفت خود محروم کند و او را به خال خودش بگذارد، در حقیقت تحت مراقبت و حفظ خدا نبوده، لذا شیطان بر او مسلّط میشود و او را به وسوسه و تردید و اضطراب میاندازد. پس به شک انداختن کافر به وسیلهی خدا به این معناست که خدا کاری نمیکند تا او به شک نیفتد؛ یعنی او را از فضل خود محروم میکند و با او بر طبق عدل رفتار میکند. این در حالی است که خدا هر لحظه میتواند اراده کند و با اعطای نور معرفت و هدایت خود، شکّ کافر را از بین ببرد و یا اصلاً کاری کند که او تسلیم شود و دست از کفر خود بردارد.
اینها همه در حالی است که اختیار شخص در پذیرش هدایت خدا و ردّ آن همواره محفوظ بوده، از این جهت مجبور نیست. جهات دیگر مسأله هم اصلاً جزء اعمال او نیست تا بحث جبر یا اختیار نسبت به آن مطرح شود. بنابراین شبههی جبر در هیچ یک از این حالات پیش نمیآید.
لزوم طلب هدایت دائمی از خدا
درس عبرتی که از این آیهی شریفه گرفته میشود، همان توصیهای است که در رسالهی امام ششم (علیهالسلام) خطاب به شیعیان آمده است:سَلوهُ أنْ یَشْرَحَ صُدورَکُم لِلإسلامِ...
یعنی از خدا بخواهید تا شرح صدر برای تسلیم شدن به شما موهبت کند. این چیزی است که هر کس در لحظه لحظهی عمر خود باید از خدا بخواهد و دائماً سعی کند تا خود را تحت مراقبت و حفظ ویژهی او قرار دهد. حالات قلب انسان بسیار مختلف و متنوّع است و هر لحظه ممکن است از اوج به حضیض برسد. لذا هیچگاه انسان نمیتواند مطمئن باشد که اگر الآن تسلیم شدن به خدا و پذیرش هدایت او برایش سهل و آسان است و مبتلا به ضیق صدر نمیباشد، در هر لحظهی بعد هم این حالت در او باقی بماند. اصولاً هدایت آن به آن و لحظه به لحظه بر قلب انسان افاضه میشود و این طور نیست که اگر یک بار شامل حال بندهای بشود و او هم تسلیم آن گردد، دیگر خیالش راحت باشد که در آینده هم این حالت باقی خواهد ماند.
انسان در هر لحظه احتیاج به دستگیری و هدایت الهی دارد و اگر یک آن به حال خودش رها شود، در گمراهی فروخواهد غلتید. نور علم و هدایت که در یک لحظه قلب انسان را روشن میکند، باقی بودنش در لحظات بعد به ارادهی خدا و ادامهی لطف او بستگی دارد. نباید کسی تصوّر کند که بدون لطف خدا قادر است که نعمت هدایت او را - ولو در یک لحظه - برای خود حفظ کند.
بیجهت نیست که خدای مهربان هر مسلمانی را مکلّف کرده که در اوج حالات روحی خود - یعنی نماز - شبانهروزی ده بار با تلاوت فاتحة الکتاب از خدا طلب هدایت کند. اینکه انسان دائماً بگوید: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» و هدایت را از سویدای قلبش از خداوند بخواهد، میتواند به لطف خدا او را در مسیر هدایت حفظ کند و روز به روز و حتی لحظه به لحظه قلبش و عمیقتر تحت تأثیر انوار معرفت و علم الهی قرار دهد و در نتیجه مراتب تسلیم و ایمانش هم بالا برود.
در عیون اخبارالرضا (علیهالسلام) در توضیح «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» اینطور نقل شده است:
اِسترِشادٌ لِأدبِهِ و اعْتصامٌ بِحَبلِهِ و اسْتزادةٌ فی المعرفَةِ بِربِّهِ و بِعظَمتِهِ و بِکبریائِهِ. (4)
این آیه ارشاد خواستن از خدا دربارهی ادب نسبت به او و نیز چنگ زدن به ریسمان الهی و همچنین فزونی طلب کردن در معرفت نسبت به پروردگار و بزرگی و کبریائیّت اوست.
حدیث دیگری از امام حسن عسکری (علیهالسلام) دربارهی معنای این آیه نقل شده که فرمودند:
اَدِمْ لَنا تَوفیقَکَ الَّذی بِهِ أطَعْناکَ فی ماضی أیّامِنا حتّی نُطیعَکَ کذلک فی مُسْتَقْبَلِ أعمارِنا. (5)
معنای آیه این است که: خدایا توفیقی را که وسیلهی اطاعت ما از تو در گذشتهی ایام بود، در حق ما مستدام بدار تا همانگونه در آیندهی عمر خود تو را اطاعت کنیم.
با این ترتیب جایی برای این سؤال نیست که مؤمن با اینکه هدایت شده است، چه نیازی به طلب هدایت دارد.
نتیجهی بحث هدایت و اضلال در بحث معرفت
غرض از بحث نسبتاً طولانی و مفصلی که دربارهی هدایت و اضلال خدا مطرح شد، این بود که نقش خداوند و سهم انسان در این باب کاملاً شناخته شود. به طور خلاصه نتیجهی مباحث این است که هدایت، یک امر تکوینی و صنع خدای متعال میباشد که از روی فضل خود به هر کس که بخواهد، در هر مرتبه و درجهای که بخواهد، اعطا میکند سهم انسان فقط در قبول یا ردّ هدایت خدادادی است که این تسلیم یا انکار میتواند زمینهی فضل بیشتر خدا در امر هدایت و یا زمینهی عدل او را فراهم آورد.پینوشتها:
1. روضهی کافی، ص 13 و 14.
2. التوحید، ص 243.
3. تفسیر عیاشی، ج 1، ص 377، ح 96.
4. عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 107.
5. معانی الاخبار، ص 33.
بنیهاشمی، سید محمد؛ (1390)، معرفت و بندگی سلسله درسهای مهدویت (حلقه اول)، تهران: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، چاپ دوم.