هر کس شاکله خاصی در زندگی دارد
چکیده
هر عملی موجب ایجاد صفات و خصوصیاتی در نفس آدمی میشود و تکرار عمل به صفات مستقر و هویّت و موجودیت نفس آدمی منجر میگردد. در معارف دینی و نیز علوم انسانی به ویژه روانشناسی، از این موجودیت جدید به فطرت ثانوی، شاکله و شخصیت تعبیر شده است. در این مقاله با نگاهی فلسفی، به تبیین شخصیت انسانی پرداخت شده و از دیدگاههای مختلف مورد ارزیابی قرار گرفته است.
تعداد کلمات 3632/ تخمین زمان مطالعه 18 دقیقه
هر عملی موجب ایجاد صفات و خصوصیاتی در نفس آدمی میشود و تکرار عمل به صفات مستقر و هویّت و موجودیت نفس آدمی منجر میگردد. در معارف دینی و نیز علوم انسانی به ویژه روانشناسی، از این موجودیت جدید به فطرت ثانوی، شاکله و شخصیت تعبیر شده است. در این مقاله با نگاهی فلسفی، به تبیین شخصیت انسانی پرداخت شده و از دیدگاههای مختلف مورد ارزیابی قرار گرفته است.
تعداد کلمات 3632/ تخمین زمان مطالعه 18 دقیقه
هر فرد با توجه به وراثت و انباشت تجربههای علمی و عملی متفاوت و نیز جامعه و فرهنگ متفاوت، دارای هویّت، شاکله و شخصیت مخصوص به خود میشود. این شخصیت و شاکله، منشأ شکلدهی به اعمال و رفتار آدمیان با بازآفرینی قوای ادراکی و تحریکی آدمی - یعنی نقطه آغاز فرایند مذکور - خواهد بود. به عبارت دیگر، چرخه (loop) شکل میگیرد که بیانگر انحطاط یا پیشرفت فرد خواهد بود.
از منظر معارف دینی، همه این مبنا برآمده از یک آیه صریح قرآن کریم در این زمینه است: قُل کلٌ یعمَلُ علَى شاکلَتِهِ (اسراء/ ۸۴)؛ «به آدمیان بگو که همه بر اساس شاکله و شخصیت خود عمل میکنند».
از نظر علامه طباطبائی، شاکله به معنای طبیعت ذاتی انسان نیست؛ بلکه حیثیت اکتسابیای است که انسان با اندیشهها (بر اساس مبنای اتحاد علم وعالم) و اعمال خود (با ایجاد صفتی در نفس آدمی توسط هر عمل) آن را میسازد. علامه بر این باور است که تکرار اندیشه و عمل، نخست «حالت» است و سپس «عادت» میگردد و به تدریج «ملکه» میشود و این ملکات که مستند به عوامل اختیاریاند، به اعمال انسان شکل میدهند. ازاینرو ایشان شاکله را شخصیت اکتسابی متشکل از مجموعه غرایز وعوامل تربیتی و اجتماعی انسان میداند.
آیتالله جوادی آملی با تکیه بر وجود فطرت مشترک در انسانها، معتقد است هرکس شاکله خاصی در زندگی دارد. از این تعبیر میتوان چنین نتیجه گرفت که بین فطرت به معنای خلقت و طبیعت نخستین و شاکله به معنای هیئتی که شکل گرفته از علم و عمل اختیاری انسان است، تفاوت وجود دارد. با این بیان میتوان گفت نگاه به فطرت، نگاه به ساختار وجودی انسان از جهت فعلی نحوهای از فعل الهی است؛ درحالیکه شاکله نگاه به نحوه خاصی از ساختار وجودی انسان است که نفس بر اثر تکرار اعمال یا ادراکات خاصی، صورت یا صفت آن افعال و ادراکات را به خود میگیرد و صورت نفس تغییر مییابد و پر واضح است که صورت جدید، مصدر افعال جدید و متناسب با آن است. به تعبیر وی، آیه فطرت[1] انسانها را دارای اصلی مشترک معرفی مینماید؛ درحالیکه آیه شاکله، انسانها را موجد اعمال مختلف دانسته، اصل مشترکی برای انسان قائل نیست. ازاینرو باید میان فطرت(خلقت و طبیعت اولیه) و شاکله تفاوتهایی قائل شد؛ از جمله اینکه:
1.فطرت موهبتی است؛ برخلاف شاکله که کسبی است؛
۲.فطرت از لحاظ گزارش علمی و گرایش عملی جز به حق و صدق مایل نیست؛ برخلاف شاکله که گاهی متمایل به حق و گاهی متمایل به باطل است؛
3.فطرت به غیر خدا استناد ندارد؛ زیرا بخشنده آن فقط خداوند است و اگر به انسان استناد پیدا میکند، از قبیل استناد به مبدأ قابلی است، نه مبدأ فاعلی؛ برخلاف شاکله که به مبدأ فاعلی قریب، یعنی انسان استناد دارد؛
۴.فطرت قابل تبدیل نیست؛ برخلاف شاکله که چون وصفی نفسانی و ملکهای انسانی است، تبدیلپذیر است.
به طور خلاصه، شاکله دارای نقشی فاعلی است که خود محصول اعمال و دانشهای انسان است؛ بنابراین شاید بهترین تعریف از شاکله بدین قرار باشد:
شاکله حقیقتی اکتسابی است که از تکرار ادراکات و اعمال انسان شکل میگیرد و همانگونه که خود متأثر از دستهای از اعمال انسان است، برای دستهای از اعمال نیز نقش علی دارد؛ گرچه این علیّت، ناقصه است و با الحاق اراده انسان به آن، علت تام شکلگیری رفتار آدمی به وجود میآید.آیتالله جوادی آملی با تکیه بر وجود فطرت مشترک در انسانها، معتقد است هرکس شاکله خاصی در زندگی دارد. از این تعبیر میتوان چنین نتیجه گرفت که بین فطرت به معنای خلقت و طبیعت نخستین و شاکله به معنای هیئتی که شکل گرفته از علم و عمل اختیاری انسان است، تفاوت وجود دارد. با این بیان میتوان گفت نگاه به فطرت، نگاه به ساختار وجودی انسان از جهت فعلی نحوهای از فعل الهی است؛
تبیین شکلگیری شاکله و شخصیت متفاوت هر فرد بر اساس مبانی حکمت صدرایی، کار آسانی است. بر اساس مبنای حرکت جوهری، مهمترین ویژگی آدمی تغییر و صیرورت (شدن) مستمر آدمی است. براین اساس انسان دارای یک هویّت و ماهیّت ثابت و مستقر نیست؛ بلکه انسان با عمل بر اساس ترکیب خاصی از به کارگیری چهار قوه اصلی وجودی خویش، دست کم به پانزده نوع کلی - البته با توجه به اینکه انواع مذکور به صورت طیفی است در بردارنده انواع بینهایت - تبدیل میشود. نحوه مدیریت مذکور، واقعیت وجود انسان را در دامنهای بین «خداگونگی» و «انعام بل هم اضل» قرار خواهد داد. بنابراین انسان برخلاف دیگر ممکنات، هویّت خاص و مرتبه وجودی ثابتی ندارد؛ بلکه در ظرف طبیعت به مقتضای حرکت جوهری به سبب علم و عمل خویش به طور دائم در حرکت است و از مرتبهای به مرتبه دیگر منتقل میشود و در هر آنی از آنات به شیء تازهای منقلب میگردد و از هر مرتبهاش، ماهیّت خاصی انتزاع میشود. این موضوع تا بدانجا پیش میرود که استاد شهید مطهری میگوید:
انسان یک تفاوت اساسی با حیوان دارد و آن این است که انسان از هر حیوانی بیشتر بالقوه است و کمتر بالفعل. یعنی چه؟ یعنی مثلاً یک اسب، اسب است و بالفعل، یعنی هرچه از اسب بودن باید داشته باشد، دارد. مقدار کمی از اسب بودن هست که مثلاً باید با تمرین به دست آورد. اسب، یک اسب بالفعل به دنیا میآید. یک گربه بالفعل به دنیا میآید و همینطور سایر حیوانات؛ ولی انسان است که به صورت یک موجود صددرصد بالقوه به دنیا میآید؛ یعنی اولی که به دنیا میآید اصلاً معلوم نیست که در آینده چه میشود. ممکن است واقعیت او در آینده واقعیت یک گرگ باشد؛ ممکن است واقعیت یک گوسفند باشد؛ در صورتی که شکل، شکل انسان است. همچنین ممکن است واقعیتش واقعیت یک انسان باشد. صدرالمتألهین، فیلسوف بزرگ اسلامی و ایرانی، اصراری دارد روی این مطلب که اشتباه است که مردم خیال میکنند افراد انسان همه افراد یک نوعاند. میگوید: به عدد افراد انسان، انواع انسانها وجود دارد چون انسان جنس است نه نوع. البته او یک فیلسوف است. از نظر زیستشناسی نگاه نمیکند. از نظر یک زیست شناس که فقط اندامها و جهازها را میبیند، همه افراد انسان یک نوع هستند؛ ولی یک فیلسوف که انسان را مطالعه میکند و واقعیت انسان را وابسته میداند به ملکاتش و آنچه که انسانیت نامیده میشود، نمیتواند باور کند که همه افراد انسان، افراد یک نوع هستند، میگوید: به عدد افراد انسان، انواع مختلف وجود دارد.
از منظر معارف دینی، همه این مبنا برآمده از یک آیه صریح قرآن کریم در این زمینه است: قُل کلٌ یعمَلُ علَى شاکلَتِهِ (اسراء/ ۸۴)؛ «به آدمیان بگو که همه بر اساس شاکله و شخصیت خود عمل میکنند».
از نظر علامه طباطبائی، شاکله به معنای طبیعت ذاتی انسان نیست؛ بلکه حیثیت اکتسابیای است که انسان با اندیشهها (بر اساس مبنای اتحاد علم وعالم) و اعمال خود (با ایجاد صفتی در نفس آدمی توسط هر عمل) آن را میسازد. علامه بر این باور است که تکرار اندیشه و عمل، نخست «حالت» است و سپس «عادت» میگردد و به تدریج «ملکه» میشود و این ملکات که مستند به عوامل اختیاریاند، به اعمال انسان شکل میدهند. ازاینرو ایشان شاکله را شخصیت اکتسابی متشکل از مجموعه غرایز وعوامل تربیتی و اجتماعی انسان میداند.
آیتالله جوادی آملی با تکیه بر وجود فطرت مشترک در انسانها، معتقد است هرکس شاکله خاصی در زندگی دارد. از این تعبیر میتوان چنین نتیجه گرفت که بین فطرت به معنای خلقت و طبیعت نخستین و شاکله به معنای هیئتی که شکل گرفته از علم و عمل اختیاری انسان است، تفاوت وجود دارد. با این بیان میتوان گفت نگاه به فطرت، نگاه به ساختار وجودی انسان از جهت فعلی نحوهای از فعل الهی است؛ درحالیکه شاکله نگاه به نحوه خاصی از ساختار وجودی انسان است که نفس بر اثر تکرار اعمال یا ادراکات خاصی، صورت یا صفت آن افعال و ادراکات را به خود میگیرد و صورت نفس تغییر مییابد و پر واضح است که صورت جدید، مصدر افعال جدید و متناسب با آن است. به تعبیر وی، آیه فطرت[1] انسانها را دارای اصلی مشترک معرفی مینماید؛ درحالیکه آیه شاکله، انسانها را موجد اعمال مختلف دانسته، اصل مشترکی برای انسان قائل نیست. ازاینرو باید میان فطرت(خلقت و طبیعت اولیه) و شاکله تفاوتهایی قائل شد؛ از جمله اینکه:
1.فطرت موهبتی است؛ برخلاف شاکله که کسبی است؛
۲.فطرت از لحاظ گزارش علمی و گرایش عملی جز به حق و صدق مایل نیست؛ برخلاف شاکله که گاهی متمایل به حق و گاهی متمایل به باطل است؛
3.فطرت به غیر خدا استناد ندارد؛ زیرا بخشنده آن فقط خداوند است و اگر به انسان استناد پیدا میکند، از قبیل استناد به مبدأ قابلی است، نه مبدأ فاعلی؛ برخلاف شاکله که به مبدأ فاعلی قریب، یعنی انسان استناد دارد؛
۴.فطرت قابل تبدیل نیست؛ برخلاف شاکله که چون وصفی نفسانی و ملکهای انسانی است، تبدیلپذیر است.
به طور خلاصه، شاکله دارای نقشی فاعلی است که خود محصول اعمال و دانشهای انسان است؛ بنابراین شاید بهترین تعریف از شاکله بدین قرار باشد:
شاکله حقیقتی اکتسابی است که از تکرار ادراکات و اعمال انسان شکل میگیرد و همانگونه که خود متأثر از دستهای از اعمال انسان است، برای دستهای از اعمال نیز نقش علی دارد؛ گرچه این علیّت، ناقصه است و با الحاق اراده انسان به آن، علت تام شکلگیری رفتار آدمی به وجود میآید.آیتالله جوادی آملی با تکیه بر وجود فطرت مشترک در انسانها، معتقد است هرکس شاکله خاصی در زندگی دارد. از این تعبیر میتوان چنین نتیجه گرفت که بین فطرت به معنای خلقت و طبیعت نخستین و شاکله به معنای هیئتی که شکل گرفته از علم و عمل اختیاری انسان است، تفاوت وجود دارد. با این بیان میتوان گفت نگاه به فطرت، نگاه به ساختار وجودی انسان از جهت فعلی نحوهای از فعل الهی است؛
تبیین شکلگیری شاکله و شخصیت متفاوت هر فرد بر اساس مبانی حکمت صدرایی، کار آسانی است. بر اساس مبنای حرکت جوهری، مهمترین ویژگی آدمی تغییر و صیرورت (شدن) مستمر آدمی است. براین اساس انسان دارای یک هویّت و ماهیّت ثابت و مستقر نیست؛ بلکه انسان با عمل بر اساس ترکیب خاصی از به کارگیری چهار قوه اصلی وجودی خویش، دست کم به پانزده نوع کلی - البته با توجه به اینکه انواع مذکور به صورت طیفی است در بردارنده انواع بینهایت - تبدیل میشود. نحوه مدیریت مذکور، واقعیت وجود انسان را در دامنهای بین «خداگونگی» و «انعام بل هم اضل» قرار خواهد داد. بنابراین انسان برخلاف دیگر ممکنات، هویّت خاص و مرتبه وجودی ثابتی ندارد؛ بلکه در ظرف طبیعت به مقتضای حرکت جوهری به سبب علم و عمل خویش به طور دائم در حرکت است و از مرتبهای به مرتبه دیگر منتقل میشود و در هر آنی از آنات به شیء تازهای منقلب میگردد و از هر مرتبهاش، ماهیّت خاصی انتزاع میشود. این موضوع تا بدانجا پیش میرود که استاد شهید مطهری میگوید:
انسان یک تفاوت اساسی با حیوان دارد و آن این است که انسان از هر حیوانی بیشتر بالقوه است و کمتر بالفعل. یعنی چه؟ یعنی مثلاً یک اسب، اسب است و بالفعل، یعنی هرچه از اسب بودن باید داشته باشد، دارد. مقدار کمی از اسب بودن هست که مثلاً باید با تمرین به دست آورد. اسب، یک اسب بالفعل به دنیا میآید. یک گربه بالفعل به دنیا میآید و همینطور سایر حیوانات؛ ولی انسان است که به صورت یک موجود صددرصد بالقوه به دنیا میآید؛ یعنی اولی که به دنیا میآید اصلاً معلوم نیست که در آینده چه میشود. ممکن است واقعیت او در آینده واقعیت یک گرگ باشد؛ ممکن است واقعیت یک گوسفند باشد؛ در صورتی که شکل، شکل انسان است. همچنین ممکن است واقعیتش واقعیت یک انسان باشد. صدرالمتألهین، فیلسوف بزرگ اسلامی و ایرانی، اصراری دارد روی این مطلب که اشتباه است که مردم خیال میکنند افراد انسان همه افراد یک نوعاند. میگوید: به عدد افراد انسان، انواع انسانها وجود دارد چون انسان جنس است نه نوع. البته او یک فیلسوف است. از نظر زیستشناسی نگاه نمیکند. از نظر یک زیست شناس که فقط اندامها و جهازها را میبیند، همه افراد انسان یک نوع هستند؛ ولی یک فیلسوف که انسان را مطالعه میکند و واقعیت انسان را وابسته میداند به ملکاتش و آنچه که انسانیت نامیده میشود، نمیتواند باور کند که همه افراد انسان، افراد یک نوع هستند، میگوید: به عدد افراد انسان، انواع مختلف وجود دارد.
بیشتر بخوانید: انسان شناسی
از منظر امام خمینی نیز «انسان در ابتدای امر حیوان بالفعل است. انسان در اول پیدایش، پس از طی منازلی، حیوان ضعیفی است که جز به قابلیت انسانیت امتیازی از سایر حیوانات ندارد؛ و آن قابلیت میزان انسانیت فعلیه نیست. پس انسان حیوانی بالفعل است در ابتدای ورود در این عالم، و در تحت هیچ میزان جز شریعت حیوانات، که اداره شهوت و غضب است، نیست» ایشان همچنین میفرماید:
انسان یک موجودی است در ابتدا مثل سایر حیوانات است. اگر رشد بکند، یک موجود روحانی میشود که بالاتر از ملائکة الله میشود؛ و اگر طرف فساد برود، یک موجودی است که از همه حیوانات پستتر است.
در چهارچوب دانشی که در تاریخ و تمدن اسلامی به عنوان «علم اخلاق اسلامی» شناخته میشود، انسان چه انسان خوب و چه انسان بد دارای چهار قوه در وجود خویش است که به وسیله آنها اهداف خود در زندگی را که سعادت، لذت، کمال یا تقرب به خداست، محقق میسازد. این چهار قوه عبارتاند از قوه عقل، قوه شهوت، قوه غضب و قوه وهم.
انسان برای تحقق اهداف خود امکانات درونیای بیش از این ندارد. براین اساس تمام خصوصیات، رفتارها و اعمال هر فرد انسانی باید محصول نوع به کارگیری این قوا در جهت تحقق اهداف او قلمداد شود. ازاینجهت تفاوتی بین انسان اسلامی یا غربی وجود ندارد. واقعیاتی که ما در زندگی انسانها در ابعاد مختلف فردی یا اجتماعی، سیاسی یا اقتصادی در یک جامعه خاص یا در همه جوامع انسانی با آنها روبه رو هستیم، محصول مشترک انسانهایی هستند که به دلایل فلسفی، تاریخی، اجتماعی و فرهنگی به شیوه واحدی قوای وجودی خویش را در جهت تحقق اهداف زندگی به کار گرفتهاند و به همین دلیل بر اساس نظام علت و معلولی حاکم بر همه هستی از جمله هستی انسان، به نمودها، خصوصیات، رفتارها و کنشهای مشترک و واحدی دست یافتهاند. براین اساس برای مثال نوع کنش اقتصادی مشابه مردمان یک جامعه باید متناظر با نوع به کارگیری مشابه قوای وجود آدمی از سوی آنها «تبیین» شود. در این چهارچوب نظری، قوه عقل آدمی - هم برای انسانهای خوب و هم برای انسانهای بد - دو وظیفه مهم بر عهده دارد:
۱. ادراک حقایق و واقعیات؛
۲. تمییز خیر و شر؛ امر به افعال خوب و نهی از افعال بد.
عقل از منظر نخست، عقل یا عقلانیت نظری و شناختی نامیده میشود و از منظر دوم عقل یا عقلانیت عملی. منظور از عقلانیت در اینجا همین نوع دوم آن است. در این چهارچوب نظری عمل عاقلانه برابر با بهترین راهها و انتخابهایی است که مسافر این سفر و صیرورت (شدن) وجودی را به مقصد نزدیک و نزدیکتر میسازد. بر اساس فلسفه اسلامی از آن رو که همه انسانها در حال این صیرورت (شدن) و سفرند، بنابراین تاریخ، فرهنگ و تمدن محصول عینیّت یافتن و ساخت و ساز اعمال و رفتار آدمیانی است که بنا داشته و دارند به سمت بینهایت در حرکت باشند؛ البته بینهایت منفی و یا بینهایت مثبت بر اساس دانش اخلاق اسلامی، انسان با قوای گوناگونی که دارد برای تحقق مقصدی که ذاتا مفطور بداند مراتب وجودی خود را با «عمل» خود میسازد. در همین چهارچوب نظری، حال که انسان دارای چهار قوه غضب، شهوت، وهم و عقل است، با تسلط قوه غضب به موجودی درنده مثل پلنگ، و با تسلط قوه شهوت به حیوانی همچون گاو و با تسلط قوه وهم به شیطان تبدیل میشود؛ اما اگر قوه عقل را بر دیگر قوای وجودی خود مسلط کند به فرشته، تعالی و تکامل مییابد. بنابراین انسان بر اثر حرکت جوهری و اشتداد وجودی به مراتب وجودی متناسب با عمل خود نائل میشود. اگر عقل بر وجود انسان مسلط شود، هشت نوع کلی انسانی در ذیل آن به وجود میآید؛ زیرا یا عقل محض بر انسان مسلط میشود یا اینکه عقل با تسلط بر یکی از قوای دیگر، مدیریت خود را اعمال میکند که در این صورت سه نوع کلی دیگر به وجود میآید: یا اینکه عقل با وجود فعالیت دو قوه دیگر مدیریت بر آنها را بر عهده میگیرد که در این حالت، سه نوع کلی دیگر به وجود میآید و یا اینکه هر سه قوه دیگر تحت مدیریت و سلطه عقل فعالاند که این خود یک نوع کلی دیگر را به وجود میآورد.
در هر صورت «انسان فرشتهگون» دارای هشت نوع کلی وجودی است. البته از آن رو که هرکدام از این انواع دارای طیفهای گستردهای است، این انواع میتوانند «بیشمار» باشند. از سوی دیگر اگر هریک از قوای دیگر بر انسان مسلط شوند و فصل ممیز او را بیافرینند، هفت نوع کلی غیرانسانی به وجود میآید. اگر یکی از قوای دیگر غیر از عقل با سلطه و مدیریت خویش بر انسان هویّت وجودی او را بسازد، که خود سه نوع کلی را به وجود میآورد که در این صورت وجود انسانی به شیطان یا پلنگ (درنده) یا گاو (شکمباره) تبدیل میشود، یا اینکه دو تا از قوا در کنار یکدیگر بر انسان مسلط میشوند که در این صورت انسان به «شیطان-پلنگ» یا «شیطان-گاو» یا «گاو-پلنگ» تبدیل وجودی مییابد و در نهایت اینکه ممکن است انسان به صورت وجود شیطان-پلنگ-گاو تبدیل شود. آیتالله شاه آبادی این هفت نوع را بر هفت نوع از اهالی جهنم تطبیق داده است.[2]
آنچه حائز اهمیت است، آن است که انسان در هرکدام از این اصناف جهنمی دارای عقل است؛ اما عقل تحت سلطه سایر قواست. به همین دلیل حیوانیت انسان از دیگر حیوانات شدیدتر میشود: «کالانعام بل هم اضل» (اعراف/ ۱۷۹). طبیعی است که هرکدام از این انواع وجودی خود دارای طیفی گسترده است. بنابراین انواع واقعی وجودی این مجموعه به سمت بیشمار میل خواهند کرد. در هر صورت انسان ها دست کم در پانزده نوع متمایز کلی نهایی میشوند. بنابراین انسانهایی که اینک در جامعه در کنار یکدیگر زندگی میکنند، تنها دارای شباهت ظاهریاند. بنابراین فطری بودن گرایشها به معنای استعداد و تواناییهای بالقوه در نهاد انسان است؛ یعنی انسان در نهاد خود یک سلسله استعدادهای متعالی دارد که میتواند با فراهم کردن زمینه، آن استعدادها را به فعلیّت برساند، یا با از بین بردن زمینه، آنها را نابود کند. استاد شهید مطهری در این باره مینویسد:
«گرایشهای فطری و فطرت مانند هر استعداد دیگری قابل رشد دادن است و باز مانند هر استعداد دیگری قابل محو کردن و از بین بردن است که این در واقع به منزله خشکاندن است و حتی قابل این است که ضدش بر آن تحمیل شود که در نتیجه صورت روح انسان دگرگون میشود؛ چون شخصیت انسانی انسان به همان فطرتهای انسانی اوست. هرچه انسان آن فطرتها را رشد بدهد، آن صورت ملکوتی انسانی خودش را رشد داده؛ یعنی همانطور که جسم و بدن انسان است، روحا هم انسان خواهد بود؛ ولی ممکن است درست در جهت عکس باشد؛ یعنی برضد فطرتهای خودش رفتار کند و هر عمل ضدی نیز یک صورت ضدی در انسان منقش میسازد، و اگر این صورت ضد زیاد تکرار شود و به صورت یک ملکه در آید، صورت باطن عوض میشود و تبدیل به صورت دیگری میگردد».
براین اساس انسانهایی که اینک ما در متن زندگی، در حال «عمل» و «کنش و واکنش» مشاهده میکنیم، با «فطرت مشترک» به زندگی پا گذاشتهاند؛ اما با عمل خویش در ارتباط متقابل با جامعه، شخصیت و هویّت خویش را ساخته و به همین دلیل به «انواع» بیشماری تبدیل شدهاند.
بر اساس مطالب مذکور، هرچند برای شاکله و شخصیت امکان تغییر و تبدل وجود دارد، اما معمولاً شخصیت، الگوی نسبت پایدار و ثابت اندیشه، هیجانها و رفتار یک فرد است. شخصیت یعنی «مجموعهای از رفتار وشیوههای تفکر شخص در زندگی روزمره که با ویژگیهای بیهمتا بودن، ثبات (پایداری) و قابلیت پیشبینی» مشخص میشود. از این تعریف چندین نکته قابل استنباط است:
الف) بیهمتایی و تفاوت: شخصیت یک فرد بیهمتاست و در عین بعضی مشابهتها، هیچ دو شخصیت یکسان یا همسانی وجود ندارد؛
ب) ثبات داشتن (پایداری): اگرچه افراد در شرایط و محیطهای گوناگون در ظاهر رفتار متضاد و مختلفی دارند، ولی در طول زمان (مثلاً چندین دهه) رفتار و واکنش و همچنین شیوه تفکر آنها دارای یک ثبات نسبی دائمی است؛
ج) قابلیت پیشبینی: با مطالعه رفتار و نوع تفکر اشخاص و توجه به آنها میتوان سبک رفتاری و تفکری افراد را با احتمال زیاد پیشبینی کرد. قابلیت پیشبینی رفتار با «ثبات در رفتار» رابطه متقابل دارد. از منظر روش شناختی، این خصوصیت شخصیت، امکان مدلسازی برای تبیین رفتارهای افراد را ایجاد خواهد کرد؛
د) علیرغم تنوع بیشماری که انواع شخصیتها دارند، قابلیت «تیپ بندی» برای فهم ماهیّت رفتارها و کنشهای آنها وجود دارد.
شخصیت میتواند سازگار و یا ناسازگارانه باشد. «ناسازگاری» زمانی مطرح میشود که افراد قادر نباشند تفکر و رفتار خود را با محیط و تغییرات آن تطبیق دهند. سازگاری یا عدم سازگاری ارتباطی نزدیک با «انعطافپذیری» دارد. یک شخصیت سالم با وجود ثبات و پایداری، به میزانی مشخص، دارای انعطافپذیری است؛ اما افراد ناسازگار در برخورد با موقعیتهایی که واکنش به آنها مستلزم تغییرات و تصمیمات جدید است، تفکر و رفتاری انعطافناپذیر از خود بروز میدهند. بنابراین اختلال شخصیت یعنی «رفتارهای ناسازگار و انعطافناپذیر در برخورد با محیط و موقعیتها».ملاصدرا معتقد است که انسان به واسطه قوه واهمه خود با شیطان ارتباط برقرار کرده، خواطر شیطانی را درک میکند و به وسیله قوه عاقله با ملائکه مرتبط شده، قادر به دریافت خواطر رحمانی میشود.
گناه با توجه تأثیری که در ادراک انسان دارد، دارای تأثیر تبعی در افعال انسان است. تعصب عدم قبول حق است با وجود ظهور دلیل آن. تعصب در افعال انسان، دارای تأثیری از سنخ معرفت (البته نقص معرفتی) میباشد. ملاصدرا شخص متعصب را مصداق آیه «وَ جَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ» میداند و معتقد است که تعصب همچون دیواری است که بین آینه و صورت حائل شده و مانع دیدن تصویر میگردد.
بنابراین اعمال و رفتار آدمیان علاوه بر آنکه محصول محاسبات عقلانی و تأثیرات اجتماعی در راستای تحقق تمایلات فطری است، محصول شاکله و شخصیتی است که ساخته نوع تجربه زندگی آنهاست. رفتار انسان دارای شخصیت عصبانی و جانی یا خیالپرداز و عاطفی یا کلکباز و شیطانی، یا شکمباره و شهوانی و یا انسانهایی با ترکیبی از این شخصیتها را نمیتوان فقط با خصوصیات رفتاری یک «متفکر» در هیچ عرصهای از زندگی نظیر زندگی اقتصادی توضیح داد. هرچند همه انسانها همیشه کم یا بیش-متفکر هستند، اما همه رفتارهای آنها همیشه محصول ترکیبی از خصوصیات و داشتههای آدمی است. چه بسیار معاملات اقتصادیای که هیچ نوع محاسبات عقلانیای اجازه انجام آنها را به هیچ فردی نمیدهد، اما افراد با انگیزههای شیطنتآمیز، یا از روی عصبانیت، تعصب، عادت، حسادت، محبت، آزاررسانی یا تفاخر و یا با انگیزههای مشابه به انجام آن اقدام مینمایند. میتوان گفت که انسان با اعمال و رفتار خود، شخصیت و شاکله خود را میسازد و شخصیت و شاکله او منشأ صدور افعال و اعمال جدید میگردد. این فرآیند رفت و برگشتی تا بینهایت ادامه دارد.
بنابراین رفتار انسانی فقط دارای منشأ معرفتی نیست، بلکه علل و خاستگاه غیرمعرفتی نظیر ملکات نفسانی، خواطر نفسانی، گناه، عادات، تعصب و طبع انسانی نیز دارد.
کیفیّات نفسانی اگر راسخ و نافذ باشند، «ملکه» خواهند شد. کیفیات نفسانیه به موجب آثار اعمال و اقوال، به تدریج در نفس شدت پیدا میکنند و ملکه راسخه و استوار نفسانی میگردند؛ یعنی صورت نفسانی میگردند که مبدأ آثار مختص به خود است؛ لذا به سبب آن، افعال مناسب با آنها، به سهولت و بدون فکر و تامل، صادر میشود. از همین طریق است که ملکه صنایع و مبدأ مکاسب علمی و عملی پدید میآید و چنانچه نفوس آدمی از افعال و اقوال اینگونه تأثرات و سپس شدت یافتن آنها بر اثر تکرار اعمال و اقوال تأثیری نمیپذیرفت، برای هیچکس کسب و صنعتی و حرفهای نمیبود و هیچ صفت علمی و عملیای وجود نمیداشت و تأدیب و تعلم برای کسی سودمند نمیبود و تمرین و عادت دادن کودکان جهت اعمال مختلف، هیچ فایدهای نمیداشت.
براین اساس به رابطه دیالکتیکی بین افعال و ملکات واقف میشویم. تکرار افعال منشأ ایجاد ملکات نفسانی میشود؛ و همین ملکات نفسانی، به نوبه خود مبدأ صدور افعال میگردند. البته چنین مینماید که مراد از تکرار افعال، نه تکرار فعلی خاص، بلکه تکرار افعالی است که به دلیل ویژگیهای مشترک تأثیری مشترک بر نفس دارند و در نتیجه هیئتی واحد را در نفس ایجاد میکنند؛ در نتیجه، با تحقق افعال مشترک در یک ویژگی واحد، یک هیئت نفسانی شدت مییابد و تدریج با استحکام آن، ملکهای نفسانی حاصل میگردد. این نکته بسیار مهمی است که کلید فهم بسیاری از رفتارها و افعال میباشد.
مراد از «خواطر»، آن ادراکاتی است که بر نفس عارض میگردد؛ خواه تازه پدید آمده باشد و خواه به صورت یادآوری و یا بازگردانیدن آن باشد. خواطر در افعال انسان نقش مهمی دارند. آنها محرکات اراده و رغبتاند؛ رغبت محرک عزم است و در نهایت عزم محرک اعضاست. خواطر منقسم می گردند به آن چه داعی بر خیر و نیکی است (به عبارتی آنچه که در آخرت نافع میباشد) و آنچه که داعی بر شر و بدی است (در آخرت مضر میباشد). خاطر محمود را «الهام» مینامند و خاطر مذموم را «وسواس».
مبدأ خاطری که به سوی خیر و نیکی میخواند، «فرشته» (ملک) نامیده میشود و مبدأ خاطری که به سوی شر و بدی میخواند، «شیطان» نام دارد. آن لطفی که قلب را مهیای الهام فرشته میسازد «توفیق» نامند و آنچه را شخص بدان مهیای قبول وسوسه شیطان میگردد «خذلان» مینامند.
ملاصدرا معتقد است که انسان به واسطه قوه واهمه خود با شیطان ارتباط برقرار کرده، خواطر شیطانی را درک میکند و به وسیله قوه عاقله با ملائکه مرتبط شده، قادر به دریافت خواطر رحمانی میشود.
گناه با توجه تأثیری که در ادراک انسان دارد، دارای تأثیر تبعی در افعال انسان است. تعصب عدم قبول حق است با وجود ظهور دلیل آن. تعصب در افعال انسان، دارای تأثیری از سنخ معرفت (البته نقص معرفتی) میباشد. ملاصدرا شخص متعصب را مصداق آیه «وَ جَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ» (یس: ۹) میداند و معتقد است که تعصب همچون دیواری است که بین آینه و صورت حائل شده و مانع دیدن تصویر میگردد.
اما عادات با تکرار عمل به وجود میآیند. عادت ملکهای اکتسابی است که غالباً تکرار فعل از آن لازم میآید. آنچه نقش عادت را در فعل انسان پر نمودتر میکند، تأکید اندیشمندان بر استفاده از آن در حوزه تربیت میباشد؛ و در حقیقت تربیت فن تشکیل عادت است. کسب اخلاق نیک و فضیلتمند (به رغم کشش طبیعی) جز در پرتو «عادت» حاصل نمیگردد. فارابی تأکید میکند که اخلاق، چه پسندیده و چه ناپسند، بر اثر ممارست کسب میشود. از سوی دیگر، برخی از رفتارهای انسانی محصول طبیعت آدمیاند. ملاصدرا در بیان اقسام حرکت بر اساس اقسام فاعل، تقریری دارد که بر اساس آن، حرکت طبیعی، حرکتی است که:
۱.حرکت در آن موجود است (نه اینکه در امر دیگری که مقرون با آن است باشد)
۲.سبب حرکتش نیز موجود در آن است (از خارج نیست)؛
٣. دارای شعور نیست.
هرچه از انسان سر بزند که این سه مؤلفه در آن محقق باشد، آن را حرکت طبیعی مینامیم. بر مبنای این تعریف، انسان در عین حال که ذی شعور است، محتمل است که از او افعالی به صورت طبیعی صادر گردد، مشروط بر آنکه به فعل خود علم نداشته باشد. با این تقریر، افعال بسیاری همچون تنفس و ضربان قلب که انسان غالباً به آنها توجه و حتی شعور (بهویژه در دوران کودکی) ندارد، جزو افعال طبیعی انسان به شمار میآیند. بنابراین «فاعل طبیعی فاعلی است که به فعل خود، علم مؤثر در آن فعل نداشته باشد و فعل او ملائم با طبیعت او باشد».
در باب فرایند صدور افعال طبیعی نیز باید مد نظر داشت که ملاصدرا قائل است فرق میان تحریکات حیوان و غیرحیوان این است که در نهاد حیوان به علت ترکیب ذات و ماهیّت او از عناصر متضادی (که هریک در حد ذات خویش اقتضا و تأثیر خاصی دارند) ارادهای است که بر حسب دواعی و خواستهها و قوای گوناگون او دارای شعب مختلفی است؛ ولی اراده موجودات طبیعی به علت بساطت ذات و ماهیّت آنها، همواره بر نظام واحد غیر متغیری استوار است و همچنین نباتات هر چند مرکب از عناصر متضاد و دارای قوای متعددند، ولی برای کلیه قوای متعدد آنها راهوروش واحدی است؛ بنابراین نیاز چندانی به اسباب و وسایطی خارج از ذات خویش و با انگیزههای گوناگونی زائد بر قصد و اراده اولیه خود ندارند.
نمایش پی نوشت ها:
[1] فأقم وجهک للدّین حنیفا فطره الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الذین القیم ولکن أکثر الناس لا یعلمون (روم/۳۰)؛ «پس روی خود را با گرایش تمام به حق به سوی این دین کن با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خدای تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار ولی بیشتر مردم نمیدانند».
[2] و إن جهنم لموعدهم أجمعین ، لها سبعة أبواب لکل باب منهم جزء مقسوم (حجر/ ۴۳ و ۴۴).