استاد زاده شهيد
نويسنده:سيده ي مير
نام شهيد شاه آبادي را که بياوري همه در جوابت مي گويند:«استاد امام (ره)را مي گويي ديگر؛ ايشان که شهيد نشده اند؟!» حالا بايد توضيح دهي که پسر استاد امام (ره)را مي گويم؛ همان که در جنگ تحميلي شهيد شد. همان که نماينده مجلس بود و ...حس غربت اين شهيد آزارم مي دهد پس تصميم مي گيرم و از مبارزات جان دار اين خانواده با سلطنت پهلوي و استاد و استادزاده که چه سابقه ي درخشاني در علوم اسلامي و خدمت به اين انقلاب داشته اند قلم بزنم.
شيخ، شجاع بود و آگاه.اين را مي توان از بياناتش خطاب به علما در حمايت از رضاخان فهميد.گفته بودند «اين مردک (رضاخان)الان که به قدرت نرسيده است اين چنين به دست بوس علما و مراجع مي رود و تظاهر به دين داري مي کند ليکن به محض آن که به قدرت رسيد به همه ي علما پشت مي کند و اول کسي را هم که لگد مي زند خود شما هستيد.»
امام (ره)با اصرار و پافشاري، زياد شاگردي اش را در مبحث عرفان نزد ايشان کرده بود و مي گفت: «ايشان استاد بلامنازع علم عرفان بود و در عرفان امتياز بي رقيبي داشت.»
او در سن هجده سالگي به درجه اجتهاد رسيد. به علوم طبيعي و رياضي علاقه بسيار داشت؛ فرانسه را هم در حوزه عليمه ي اصفهان در کنار قانون بوعلي فرا گرفت جايي که همه ي طلاب به اين زبان محاوره مي کردند، 95 سال عمر باعزت مملو از ايستادگي و پايداري در مقابل ظلم و ستم خاندان پهلوي، اين همان پدر شهيد مهدي شاه آبادي است. استاد امام (ره) را مي گويم.
خودش از خاطراتش مي گفت که با مختصر غذايي در ماه مبارک رمضان افطار مي کردم و به مطالعه مي نشستم و هنوز جا به جا نشده بودم که صدا مي زدند و مي گفتند: «دير شده و نزديک اذان است.» به سرعت چيزي مي خوردم و به نماز مشغول مي شدم. طي چند سال متمادي ايام تحصيل، اتفاق نيافتاد که در شبانه روز بيش از چهار ساعت بخوابم، حتي پنج دقيقه هم بيشتر نمي شد!
خانم صفيه آيت الله زاده شيرازي فرزند مرحوم حجت الاسلام سيد عبدالمطلب شيرازي از نوادگان ميرزاي اول، انتخاب او براي ازدواج بود. ازدواجش از زبان خانم آيت الله زاده چنين آمده که پدرم نسبت به ازدواج من وسواس خاصي داشتند، ولي به محض اين که صحبت از خانواده ي مرحوم آيت الله شاه آبادي شد، با توجه به شناختي که از اخلاقيات و روحيات اين خانواده داشتند، بدون کمترين وسواس و ترديد راضي به ازدواج ما شدند و من خاطرم مي آيد که اولين حرف شان (شهيد شاه آبادي) به من اين بود که مي خواهم شما درس بخوانيد و کوشا باشيد در درس خواندن. از مبارزات همسرش اين گونه مي گويد: «بچه ها را برمي داشتيم و به دنبال آقا به روستاها مي رفتيم. ايشان جاهايي را انتخاب مي کردند که سختي بيشتر و نياز شديدتر داشته باشد و به نوعي از نظر شرايط زندگي مشکل تر باشد. گاهي مي شد در اثر تبليغات سوء رژيم، عليه روحانيت، روستاييان با ما مخالفت مي کردند و حتي از فروش نان به ما ابا داشتند. اما در همين روستاها ايشان با شوق و علاقه ي فراواني با شيوه هاي پيامبر گونه به هدايت و ارشاد مردم مي کوشيدند و در علاقه مند ساختن آنان به اسلام تلاش مي کردند.»
اين بار کميسيون امنيت اجتماعي رژيم پهلوي با تبعيد او به يک منطقه دورافتاده موافقت مي کند و شهيد شاه آبادي براي سه سال راهي بانه مي شود. يکي از دلايل انتخاب محل تبعيد بافت مذهبي اين شهر بود که آن را مسلمانان اهل تسنن تشکيل مي دادند. اميد رژيم آن بود که اختلافات مذهبي ميان شيعه و سني ضمن جلوگيري از فعاليت هاي ايشان موجب آزار و اذيت روحي شهيد شاه آبادي خواهد شد. اينجايش را ديگر نخوانده بودند، روابط عمومي بالا و اخلاق نيکو عواملي بود که او را در تبعيد پايدار و مقاوم نگه داشت.
يکي از علماي اهل تسنن درباره او مي گويد:«شايد بتوانم به جرأت ادعا کنم که آقاي شاه آبادي، هيچ يک از نمازهاي يوميه اش را در منزل نخواند؛ بلکه در همه ي نمازهاي جماعات شرکت مي نمودند و حتي در يک يا چند مسجد خاص نماز نمي خواند، بلکه سعي مي کرد در همه ي چهارده مسجدي که در شهر بانه بود به نوبت شرکت نمايد.» در طول مبارزاتش از سال 1352 تا 1357 پنج نوبت دستگير شد و يک سال و نيم در زندان و زير شکنجه ساواک بود. سرانجام در سوم بهمن يعني نه روز قبل از ورود امام (ره) به ميهن از دست ساواک آزاد شد. امام (ره) مي آيد و انقلاب به ثمر مي نشيند.
شيخ فتح الله شهاب شميراني در کلامش اين گونه از شهيد شاه آبادي در اين دوران يادي مي کند: «گاهي مي رفتيم خدمت آقاي شاه آبادي، با ايشان کار زيادي کرديم؛ ساعت ده که مي شد، بنده مي گفتم ديگر بايد بروم استراحت، ايشان تازه از مسجد مي رفت کميته و اول کارش بود. سرش را مي گذاشت روي همان ميزش که مراجعين مي آمدند. همان جا خوابش مي برد. اصلاً بستر براي خودش انتخاب نمي کرد.»
تعطيلات مجلس، اين همان فرصتي بود که دنبالش مي گشت تا سري به جبهه هاي جنگ بزند. آخرين سفرش به جبهه سال 1363 بود. چهارشنبه پنجم ارديبهشت ماه در لشکر 25 کربلا سخنراني کرد و گفت که اگر شهادت مي تواند تفکر و بينش اسلامي مان را به دنيا اعلام کند، ما آماده ي اين شهادتيم. خبر دادند که هواپيماي توپولوف عراقي در جزيره سقوط کرده بسيار مصر بود تا آن را ببيند. چند عکس دسته جمعي در کنار لاشه ي هواپيما گرفتند. در کمال تعجب، با خوشحالي خواست که به تنهايي در کنار لاشه ي در حال سوختن عکس بگيرد. انگار او مي دانست اين آخرين عکس زندگي پرافتخارش است. صداي انفجار مهيب خمپاره همه چيز را دگرگون کرد. حجت الاسلام مهدي شاه آبادي در نزديکاي غروب ششم ارديبهشت 1363 در شب شهادت امام موسي کاظم (ع) همان گونه که پدر بزرگوارش پيش بيني کرده بود؛ در جزيره ي خيبر به شهادت رسيد.
شهيد شاه آبادي را ساعت 8:30 شنبه هشتم ارديبهشت ماه از مقابل مجلس تشييع کردند و پيکرش در کنار همرزمان شهيدش در بهشت زهراي تهران به خاک سپرده شد.
منبع:ماهنامه فرهنگي ،اجتماعي ،سياسي فکه(ش 72)
/خ
شيخ ما
شيخ، شجاع بود و آگاه.اين را مي توان از بياناتش خطاب به علما در حمايت از رضاخان فهميد.گفته بودند «اين مردک (رضاخان)الان که به قدرت نرسيده است اين چنين به دست بوس علما و مراجع مي رود و تظاهر به دين داري مي کند ليکن به محض آن که به قدرت رسيد به همه ي علما پشت مي کند و اول کسي را هم که لگد مي زند خود شما هستيد.»
امام (ره)با اصرار و پافشاري، زياد شاگردي اش را در مبحث عرفان نزد ايشان کرده بود و مي گفت: «ايشان استاد بلامنازع علم عرفان بود و در عرفان امتياز بي رقيبي داشت.»
او در سن هجده سالگي به درجه اجتهاد رسيد. به علوم طبيعي و رياضي علاقه بسيار داشت؛ فرانسه را هم در حوزه عليمه ي اصفهان در کنار قانون بوعلي فرا گرفت جايي که همه ي طلاب به اين زبان محاوره مي کردند، 95 سال عمر باعزت مملو از ايستادگي و پايداري در مقابل ظلم و ستم خاندان پهلوي، اين همان پدر شهيد مهدي شاه آبادي است. استاد امام (ره) را مي گويم.
تو انقلاب خواهي کرد
پنج دقيقه هم بيشتر نمي شد
خودش از خاطراتش مي گفت که با مختصر غذايي در ماه مبارک رمضان افطار مي کردم و به مطالعه مي نشستم و هنوز جا به جا نشده بودم که صدا مي زدند و مي گفتند: «دير شده و نزديک اذان است.» به سرعت چيزي مي خوردم و به نماز مشغول مي شدم. طي چند سال متمادي ايام تحصيل، اتفاق نيافتاد که در شبانه روز بيش از چهار ساعت بخوابم، حتي پنج دقيقه هم بيشتر نمي شد!
خانم صفيه آيت الله زاده شيرازي فرزند مرحوم حجت الاسلام سيد عبدالمطلب شيرازي از نوادگان ميرزاي اول، انتخاب او براي ازدواج بود. ازدواجش از زبان خانم آيت الله زاده چنين آمده که پدرم نسبت به ازدواج من وسواس خاصي داشتند، ولي به محض اين که صحبت از خانواده ي مرحوم آيت الله شاه آبادي شد، با توجه به شناختي که از اخلاقيات و روحيات اين خانواده داشتند، بدون کمترين وسواس و ترديد راضي به ازدواج ما شدند و من خاطرم مي آيد که اولين حرف شان (شهيد شاه آبادي) به من اين بود که مي خواهم شما درس بخوانيد و کوشا باشيد در درس خواندن. از مبارزات همسرش اين گونه مي گويد: «بچه ها را برمي داشتيم و به دنبال آقا به روستاها مي رفتيم. ايشان جاهايي را انتخاب مي کردند که سختي بيشتر و نياز شديدتر داشته باشد و به نوعي از نظر شرايط زندگي مشکل تر باشد. گاهي مي شد در اثر تبليغات سوء رژيم، عليه روحانيت، روستاييان با ما مخالفت مي کردند و حتي از فروش نان به ما ابا داشتند. اما در همين روستاها ايشان با شوق و علاقه ي فراواني با شيوه هاي پيامبر گونه به هدايت و ارشاد مردم مي کوشيدند و در علاقه مند ساختن آنان به اسلام تلاش مي کردند.»
اين بار کميسيون امنيت اجتماعي رژيم پهلوي با تبعيد او به يک منطقه دورافتاده موافقت مي کند و شهيد شاه آبادي براي سه سال راهي بانه مي شود. يکي از دلايل انتخاب محل تبعيد بافت مذهبي اين شهر بود که آن را مسلمانان اهل تسنن تشکيل مي دادند. اميد رژيم آن بود که اختلافات مذهبي ميان شيعه و سني ضمن جلوگيري از فعاليت هاي ايشان موجب آزار و اذيت روحي شهيد شاه آبادي خواهد شد. اينجايش را ديگر نخوانده بودند، روابط عمومي بالا و اخلاق نيکو عواملي بود که او را در تبعيد پايدار و مقاوم نگه داشت.
يکي از علماي اهل تسنن درباره او مي گويد:«شايد بتوانم به جرأت ادعا کنم که آقاي شاه آبادي، هيچ يک از نمازهاي يوميه اش را در منزل نخواند؛ بلکه در همه ي نمازهاي جماعات شرکت مي نمودند و حتي در يک يا چند مسجد خاص نماز نمي خواند، بلکه سعي مي کرد در همه ي چهارده مسجدي که در شهر بانه بود به نوبت شرکت نمايد.» در طول مبارزاتش از سال 1352 تا 1357 پنج نوبت دستگير شد و يک سال و نيم در زندان و زير شکنجه ساواک بود. سرانجام در سوم بهمن يعني نه روز قبل از ورود امام (ره) به ميهن از دست ساواک آزاد شد. امام (ره) مي آيد و انقلاب به ثمر مي نشيند.
شيخ فتح الله شهاب شميراني در کلامش اين گونه از شهيد شاه آبادي در اين دوران يادي مي کند: «گاهي مي رفتيم خدمت آقاي شاه آبادي، با ايشان کار زيادي کرديم؛ ساعت ده که مي شد، بنده مي گفتم ديگر بايد بروم استراحت، ايشان تازه از مسجد مي رفت کميته و اول کارش بود. سرش را مي گذاشت روي همان ميزش که مراجعين مي آمدند. همان جا خوابش مي برد. اصلاً بستر براي خودش انتخاب نمي کرد.»
تعطيلات مجلس، اين همان فرصتي بود که دنبالش مي گشت تا سري به جبهه هاي جنگ بزند. آخرين سفرش به جبهه سال 1363 بود. چهارشنبه پنجم ارديبهشت ماه در لشکر 25 کربلا سخنراني کرد و گفت که اگر شهادت مي تواند تفکر و بينش اسلامي مان را به دنيا اعلام کند، ما آماده ي اين شهادتيم. خبر دادند که هواپيماي توپولوف عراقي در جزيره سقوط کرده بسيار مصر بود تا آن را ببيند. چند عکس دسته جمعي در کنار لاشه ي هواپيما گرفتند. در کمال تعجب، با خوشحالي خواست که به تنهايي در کنار لاشه ي در حال سوختن عکس بگيرد. انگار او مي دانست اين آخرين عکس زندگي پرافتخارش است. صداي انفجار مهيب خمپاره همه چيز را دگرگون کرد. حجت الاسلام مهدي شاه آبادي در نزديکاي غروب ششم ارديبهشت 1363 در شب شهادت امام موسي کاظم (ع) همان گونه که پدر بزرگوارش پيش بيني کرده بود؛ در جزيره ي خيبر به شهادت رسيد.
شهيد شاه آبادي را ساعت 8:30 شنبه هشتم ارديبهشت ماه از مقابل مجلس تشييع کردند و پيکرش در کنار همرزمان شهيدش در بهشت زهراي تهران به خاک سپرده شد.
منبع:ماهنامه فرهنگي ،اجتماعي ،سياسي فکه(ش 72)
/خ