آسيب شناسى سياست در خطبه فاطميه
نويسنده: مهندس محمدرضا مانىفر
انسان، اين موجود در حال «شدن»، همواره خود را در گذار پرفراز و نشيب از ميان رخدادهاى مختلف و رويدادهاى متنوع زندگى، نيازمند هدايت فكرى و راهبرى انديشهاى نخبگان و رهبران فكرى جامعه انسانى مىداند؛ چه اينان با «پيش» روى خود درك شايسته، فهم در خور و تاملبايسته مىتوانند سره را از ناسره، روا را از ناروا، حق را ازباطل و راه را از بىراهه تشخيص دهند و از اين رهگذر، با اتكا برتوانايىهاى پيدا و پنهان خود، فرد انسان و جامعهانسانى را به اوج عزت و سربلندى رهنمون سازند.
از اين سبب است كه درهر «مكتب» فكرى يا هر «مشرب» فلسفى، توجه به جايگاه والا و اهميت بالاى اين نخبگان و رهبران در ترسيم و نشانهگذارى خط سير فرد و جامعه بهمنظور دستيابى به «مطلوب» و گذر از «موجود»، از چنانپايه ارزش و اعتبارى برخوردار است كه طرح سخنى دير پا چون انسان «كامل» يا انسان «طراز» مكتب يا مشرب، از ضرورتهاى فراموش ناشدنى به شمار مىرود. مكتب اسلام، به منزله مجموعهاى از جهانبينى «كامل» متكى بروحى و ايدئولوژى «همهجانبه» برخاسته از وحى، نه تنها درباره چنين سخن يا اينچنين سخنانى سكوت راپيشه خود و بىتفاوتى را شيوه خود انتخاب و اختيار نكردهاست، كه به كنكاش و بررسى در «راههاى شناخت انسانكامل» از ديدگاه و چشماندازخود دست زده است؛ آنچنانكه انديشمند شهيد مرتضى مطهرى در اين باره مىنويسد:
«شناخت انسان كامل از نظر اسلام دو راه دارد: يك راه اين است كه ببينيم قرآن در درجه اول - و سنت - در درجه دوم- انسان كامل را - اگر چه در قرآن و سنت تعبير «انسانكامل» نيست و تعبير «مسلمان كامل» و «مؤمنكامل» است - چگونه توصيف كردهاند؛ ولى بههرحال معلوم است كه «مسلمان كامل»، يعنى انسانى كه در اسلام به كمال رسيده است، و «مؤمن كامل»، يعنىانسانى كه در پرتو ايمان به كمال رسيده است. بايدببينيم قرآن يا سنت، انسان كامل را با چه مشخصاتى بيانكردهاند و چه خطوطى براى سيماى انسان كامل كشيدهاند. از قضا دراين زمينه، چه در قرآن و چه در سنت بيانات زيادى آمده است.
راه دوم شناخت انسان كامل، از راه بيانها نيست كه ببينيم در قرآن و سنت چه آمده است، بلكه از اين راه است كه افرادى عينى را بشناسيم كه مطمئن هستيم آنها آنچنان كهاسلام و قرآن مىخواهد، ساخته شدهاند و وجود عينى انسانهاى كامل اسلامى هستند؛ چون انسان كامل اسلامى فقط يك انسان ايدهآلى و خيالى و ذهنى نيست كههيچوقت در خارج وجود پيدا نكرده باشد؛ انسان كامل،هم در حد اعلا و هم در درجات پايينتر، در خارج وجودپيدا كرده است.»
در شمار انسانهايى كه مىتوان ازوجود آنان به مثابه «آنچنان كه اسلام و قرآن مىخواهد» نام برد و از اين رو، ايشان را انسانهايى «كامل» قلمداد كرد، حضرت صديقهكبرى، فاطمه زهرا(سلامالله عليها)، جايگاهى ويژه و اهميتى درخور توجه دارد؛ انسانى كه وجود «مقدس» او باپاى فرانهادن از گستره زندگى انسان ساكن بركره ارض،چون نورى برآسمان هستى جلوهگر شد و آن كرد كه وجودش فارغ از آن كه باتركيباتى اضافى چون «دخترنبوت»، «همسر ولايت» و «مادر امامت» شناسانده به ديگران گردد، با تعبير «كلام وحى» در سوره مباركهكوثر و همراه با لقب «بزرگ بانوان جهان» به همگانمعرفى شود.
گذرى كوتاه برزندگانى پرفرازونشيب آن حضرت، گرچه ما را در جايگاه يك جستجوگر بافرازهايى عبرتآموز و روشنىبخش به معنى و مفهوم زندگى انسانى، روبرومىسازد، اما هيچكدام چون سخنرانى تاريخى، شيوا،آتشين، گلهآميز و بيمدهنده آن حضرت در مسجد پيامبرگرامى اسلام (صلىالله عليهوآله) نمىتواند جلوهاى از وجود قدسى آن بزرگوار را اينگونه همراه با صراحت وروشنى به نمايش گذارد.
«خطابه فاطميه» با بهرهمندى از پشتوانههاىعلمى درمحتوا و زيبايىشناسى و جلوههاى بلاغى در ساختار، كههمه آنان از توانايىهاى بىحدوحصر سخنران آن حكايتدارد، آنچنان است كه نگاهى چندباره به آن و درو نمايههاى پرقدر نهفته در لابهلاى كلمات و جملات آنخطابه، ياراى برآوردن تمام انتظارات از بررسى چندبارهآن را ندارد. مقاله كوتاه تحليلى - پژوهشى «شاخصها وفاصلهها» كه به انگيزه بررسى آسيبشناسى سياست وحكومت در جامعه اسلامى از منظر خطا به فاطميه به رشتهتحرير درآمده است، در حقيقت، قصد آن دارد تا با بررسى و كنكاش در محتواى غنى و بىنياز از هرگونه تعريف سخنان حضرت فاطمه زهرا(سلامالله عليها)، سخنانى چند درباره شاخص سياست و الگوى حكومت در جامعه اسلامى و فاصله و دورى از اين شاخص و آن الگوبيان دارد.
يادآورى نكاتىاساسى چون «شاخص سياست؛ الگوى حكومت»، «فاصله از سياستِ» «مطلوب»؛ دورى از حكومت «مقصود» و سرانجام «غفلت بىپايان؛ عبرتنافرجام»، برچنين ديدگاه و نگرشى، صورت حقيقت بهخود گرفته است.
ما در جايگاه تحليل و بررسى، اگر با تركيبى چون «سياست اسلامى» به معناىاداره و هدايت جامعه براساس قوانين اسلامى و احكامخدايى آن روبرو مىشويم، در مقابل، تركيبى چون «سياست ليبرالى» را درك مىكنيم و اگر كليد واژهاى همانند «حكومت اسلامى» را در انديشه مىپرورانيم، درمقابل، كليد واژهاى ديگر همانند «حكومت ليبرالى» را دربرابر ديدگان خود به نظاره مىنشينيم.
از اين سبب است كه در گام آغازين سخن و پيش ازهر سخن ديگرى، ضرورت بيانى شفاف و تعريفى روشن ازچنين واژگانى، سياست و حكومت، نمودار مىشود و ما رادر ادامه سخن به اينچنين بيان و تعريفى نيازمند مىسازد؛ بيان و تعريفى كه خويش را درگزارههايى چون گزارههاىزير نمايان مىكند:
1- سياست در آيينه انديشه ليبرال، برپايه فرضىبنيادين شكل خود را يافته است كه: «عقل جزيى بشرى بىنياز از هدايت وحى الهى، توان طراحى يك نظاماجتماعى سعادتمند را داراست.» «جانوس آتئزيوس» (1638ميلادى)، «ژان بدن» و «توماس هابز» (1679 ميلادى) به منزله پيشروان طرحچنين انديشهاى در قرون هفدهم ميلادى، براين اساس، بامخالفت با هر نوع انديشه دينى به تعريف مفهومى چون «دموكراسى» در برابر «تئوكراسى» دست زدند و حكومترا بهعنوان «نتيجه توافق و قرارداد اجتماعى مابين آدميان» معرفى كردند. تأكيد بسيار بر «عقلگرايى»، بىنيازى از آسمان و هدايت آسمانى وروىگردانى از حضور خدا در صحنه جامعه كه فرجامى جزپذيرش هر نوع شريعت و مكتبى را در پى ندارد، به منزلهپيامدهاى طرح چنين انديشهاى، آنچنان است كه نهادى ديرپا چون «پارلمان» نيز در چارچوب چنين انديشهاى معنى مىيابد؛ آنچنان كه مىخوانيم: «پارلمان، سازمان مركزى دولت ليبرال بهشمار مىآيد... انديشه ليبرال در وجود نظام جمهورى پارلمانى تحقق كامل مىيابد. نقشپارلمان كه از نظر ايدئولوژيك آن را معرف عقل كل مىدانند و از نظر اجتماعى نماينده بورژوازى است، ايجاب مىكند كه نمايندگان داراى موقعيت خاصى باشند. راىدهندگان داراى خصوصيات معينى باشند و حزبهاى سياسى ساخت ويژهاى بيابند... همگنى پارلمان بدينترتيب تامين گرديد كه نمايندگان از قشرهاى صاحبثروت... برمىآمدند و از سود آنها هوادارى مىكردند.» اين سخنان در حالى استكه در انديشه سياسى اسلام، پروردگار يكتا، يگانه قانونگذار و داراى حق حاكميت بهشمار مىرود و از اينرهگذر، شريعت اسلام به منزله يگانه راهنماى انسان وجامعه انسانى محسوب مىشود.
اگر در انديشه سياسى ليبرال، حيطه تصميمسازىها و تصميمگيرىها تنها در چارچوب راى و اراده افراد انسانى و بويژه كانونهاى قدرت و ثروت معنى مىشود، در انديشه سياسى اسلام، اينگونه امور در گستره قانون الهى و نمودبارز آن قرآن، قانون اساسى تغييرناپذير هميشه جاويدان دين اسلام، سنت سيره و روش نظرى و عملى پيشوايان دين، خردجمعى، اجماع و عقل، خردفردى، تعريف و تبيين مىگردد. از اين روست كه در چنين حيطهاى، ديگر روشليبرال به كار نمىآيد و «پارلمان» يا «مجلس» نه به منزله نهادى كه به قانونگذارى بىحد و حصر اخلاقى مىپردازدكه به مثابه نهادى كه «تنظيم و تطبيق قانون الهى به صورتاحكام جزيى و تفصيلى» را برعهده دارد، معرفى مىشود. اين سخن، كه فاصلهاى بعيد را ميان دو انديشه ليبرال و اسلام نشان مىدهد، آنچنان است كه در نگاه بنيانگذار فقيد نظام جمهورى اسلامى، حضرت امامخمينى(ره)، بارها و بارها به آن اشاره صريح و ضمنى شده است؛ بويژه آنجا كه مىخوانيم:
«حكومت اسلام، حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست و قانون، فرمان وحكم خداست. قانون اسلام يا فرمان خدا برهمه افراد وبردولت اسلامى حكومت تام دارد. همه افراد از رسول اكرم(صلى الله عليه و آله) گرفته تا خلفاى آن حضرت و سايرافراد تا ابد تابع قانون هستند، همان قانونى كه از طرفخداى تبارك و تعالى نازل شده و در لسان قرآن و نبى اكرمبيان شده است.» (امام خمينى(ره)
2- مبانى «چيستى» انديشه ليبرال درنگاهى فلسفى ودر پيوندى نزديك با رفتار سياسى برون آمده از ميان آنبرپنج گزينه «فردگرايى» (Individualism)، «تجربهگرايى»، «جدايى بايدها از هستها»، «پيروى از اصالت منفعت» و «نسبيت انگارى اخلاقى» استوار است.اين پنج گزينه كه خويشتن را به لحاظ پيدايى محصول و ثمره آرا و انديشههاى ماكياولى، توماس هابز، جان لاك،منتسكيو و ولتر مىدانند، آنچنانند كه با در اختيار قرارگرفتن درونمايه اساسى و جوهر بنيادين نظريه «حقوقطبيعى»، «قرارداد اجتماعى» و در نهايت «اعلاميه جهانىحقوق بشر»، به تعريفى چون «آزادى مطلق فرد در ارضاىتمنيات، خواستهها و شهوات تا آنجا كه با اميال ديگران در تضاد و تقابل قرار نگيرد» دست يافتهاند؛ تعريفى كه انديشمندى چون «آربلاستر» درباره آن مىنويسد: «خودمفهوم فرد با پيچيدگىها و ابهامهاى فراوانش، مفهومى بهنسبت جديد است، اما كليد درك ليبراليسم محسوب مىشود. كليه خصوصيات فرد مجرد، از جدايى او از جهان طبيعى و همنوعانش تا خودپرستى بنياد ضداجتماعى اميالىكه به او حيات مىبخشند، و خودمختارى عقل و اراده او، همگى به انديشه اجتماعى، اقتصادى و سياسى ليبرال راهيافتهاند. فرد، نقطه عطف ثابت دنياى ليبرالى است.» اما در مقابل گزينههاى مشخص بنيادين در «چيستى» انديشه سياسى ليبرال، «اسلام» و انديشه سياسى آن، گونهاى ديگر مىانديشد؛ آنچنان كهگذرى كوتاه برقرآن و آيات گرانقدرش، ما را با گزينهاى اساسى در بيانى هستى شناختى مكتب اسلام مواجه مىكند: «عدل» به منزله سنگ زيرين بناى هستى در منظرانديشه اسلامى از چنان جايگاه و مرتبتى برخوردار استكه انديشمند شهيد مرتضى مطهرى با توجهى ويژه به آنمىنويسد:
«در قرآن از توحيد گرفته تا معاد، از نبوت گرفته تا امامت، و از آرمانهاى فردى گرفته تا هدفهاى اجتماعى، همه برمحور عدل استوار شده است. عدل قرآن، آنجا كه به توحيد يا معاد مربوط مىشود به نگرش انسان، به هستى و آفرينش شكل خاص مىدهد و به عبارت ديگر نوعى «جهانبينى» است. آنجا كه به نبوت و تشريع و قانونمربوط مىشود يك «مقياس» و «معيار» قانونشناسىاست، و به عبارت ديگر جاى پايى است براى عقل كه دررديف كتاب و سنت قرار گيرد و جزء منابع فقه و استنباطبه شمار مىآيد. آنجا كه به امامت و رهبرى مربوط مىشوديك «شايستگى» است. آنجا كه پاى اخلاق به ميان آيد «آرمان انسانى» است و آنجا كه به اجتماع كشيده مىشود،يك «مسئوليت» است.»
بستگى كامل ارزشها و هنجارهاى فردى و اجتماعى به گزينهاى اساسى چون «عدل»، گرچه در نگاه آغازينسخنى ساده و بيانى آسان به نظر مىآيد، اما ژرفنگرىدر درو نمايههاى آن، به همان اندازه از پيچيدگى ودشوارى حكايت دارد، آنچنان كه تحولآفرينى آن دربنيانهاى هستى شناختى، مكتب اسلام و انديشه سياسىبرآمده از آن را، حداقل از منظر بينشى، در مواجهه ورويارويى با مكتب و انديشه سياسى حاصل از آن، قرارمىدهد و از اين رهگذر، چنان تصويرى را ارايه مىكند كهدر آن ارزشها و هنجارها، منشا و سرچشمهاى آسمانى وغيبى مىيابند و آنچه در «هستى» است، هدفمند مىشود ودر نهايت، گونهاى ساختار «عمل» و «عكسالعمل» برجهان حاكم مىگردد و در فرجام كار، انسان نتيجهرفتارهاى «خوب» و «بد» خود را، البته از نگاه حكمتآميز پروردگار، در دنيا و آخرت به نظاره مىنشيند و آن را دركمىكند. با اشاره به چنين پيامدهايى است كه استادشهيدمرتضى مطهرى درباره درك و برداشتى اينچنين از جهان مىنويسد:
«جهان به باطل و بازى و عبث آفريده نشده است. هدفهاى حكيمانه در خلقت جهان و انسان در كار است، هيچچيز نابجا و خالى از حكمت و فايده آفريده نشدهاست... جهان به حق و عدل برپاست، نظام عالم براساساسباب و مسببات برقرار شده است و هر نتيجهاى را از مقدمه و سبب مخصوصش بايد جستجو كرد...
اراده و مشيت الهى به صورت سنت يعنى به صورت قانونو اصل كلى در جهان جريان دارد. سنتهاى الهى تغيير نمىكند و آنچه تغيير مىكند براساس سنتهاى الهىاست. خوبى و بدى دنيا براى انسان بستگى دارد به نوعرفتار انسان در جهان و طرز برخورد و عمل او. نيكى و بدىكارها، گذشته از آن كه در جهان ديگر به صورت كيفر ياپاداش به انسان بازمىگردد، در همين جهان نيزخالى از عكسالعمل نيست.»
3 - سياست و سنجش نسبت آن با مقولهاى چون «اخلاق»، از نكاتى بسيار در خور توجه در شناسايى نقاط افتراق انديشه سياسى ليبرال و اسلام است. اين نقاط افتراق كه برگرفته از مبناى نگرش اين دو مكتب به مفهومى چون «سياست» و سخنى چون «اخلاق» است، گاه آن چنان بهجدايى ميان مفاهيم و سخنان مىانجامد كه مفهوم و سخنىجز «تضاد» و «تقابل» شايسته بيان آن نمىشود: اگر «سياست» در انديشه برخى انديشمندان ليبرال با گزارهاى چون «هنر سلطه برشر از راه گول زدن بشر» تعريف مىشود، در انديشه سياسى اسلام اين واژه با گزارهاى چون «همت گماشتن به اصلاح مردم با ارشاد و هدايت آنان به راهى كه در دنيا و آخرت موجبرهايى و نجاتشان گردد.» (اقرب الموارد) تبيين مىگردد واگر «اخلاق» با «نسبيت» انگارى و اتصال به اراده انسان، چارهاى جز ترك صحنه جامعه و «واگذارى كار قيصر به قيصر وكار داور به داور» نمىبيند، در انديشه اسلام همراه با «مطلق» نگرى ارزشهاىبنيادين، سخن ماندگار «ديانت ماعين سياست ماست، سياست ماعين ديانت ماست و منشا سياست ما ديانتماست» تكرار مىشود؛ تكرارى كه بيش از هر زمان، نشانى از تفاوت دو گفتمان، يكىگفتمان «ليبرال» و ديگرى گفتمان «اسلام»، را به همراه دارد و از اين رهگذر، به چيزى جز «شاخص» سازى و «الگو» دهى براساس گفتمان مطرحنمىانديشد: شاخصها والگوهايى چون:
1 - ولايت الهى در برابر زورمدارى، ديكتاتورى وخودمحورى.
2 - اطاعت از رهبران شايسته در برابر پيروى از فرمان روايان نالايق.
3 - سلطهناپذيرى، عزت و كرامت انسانى در برابربى شخصيت بار آوردن و تحقير و تهى كردن انسانها درراستاى بقاى ساختار نظام حاكم و تحكيم وضعيت موجود.
4 - عدالتجويى و ظلمستيزى در مقابل استثمار و بهرهكشى و در فقر و فلاكت نگهداشتن مردم.
5 - پاسدارى از ارزشها در قالب امربهمعروف و نهىازمنكر و ايجاد تحول و دگرگونى در فرد و جامعه درمقابل نفى ارزشهاى والاى انسانى و محور ساختنارزشهاى جاهلى (زر و زور و تزوير).
6 - حقگرايى وانتقادپذيرى در مقابل جوسازى، شايعهپراكنى و قلب واقعيتها.
7 - فقرزدايى و تعديل ثروت در مقابل رقابت بىحد و حصر در عرصه اقتصاد و انباشت ثروت.
8 - پرهيز از دامن زدن به تعصبهاى جاهلى در برابر تحريك هرچه افزونتر آن.
9 - انديشه به همزيستى مسالمتآميز باهمگان براساس محبت و رحمت در مقابل ستيزهجويى در القاى انديشهمورد نظر به همگان.
از جمله اين شاخصها والگوها هستند كه مىتوانند چون عيارى، جدايىساز فضاى انديشهاى دو گفتمان «اسلام» و «ليبرال» شوند و از اين رهگذر، شاخصهاى مطلوبسياست و الگوهاى مقصود حكومت را از ديدگاه مكتب «اسلام»، به همگان بشناسانند، تا همواره و در همه حال فاصله از مطلوب و دورى از مقصود در نگاه معتقدان به آن مشخص و معلوم باشد.
«خطابه فاطميه» بهعنوان سندى جاودان و سخنى مانا گرچه در نخستين نگاه ما را با دادخواهى شهروندى از شهروندان جامعه اسلامى مواجه مىسازد اما نگاهى ژرفكاوانه همراه با گذر از سطح و ورود به هسته سخن، ما را در برابر سخنانى هشدارگونه و بيمدهنده از آينده جامعه اسلامى قرار مىدهد؛ سخنانىكه اگر از انحراف چند درجهاى ساختارهاى سياسى و شاخصهاى حكومتى در امروز جامعه اسلامى حكايتمىكنند، فردايى با انحرافى صدوهشتاد درجهاى و پيامدىچون واقعه خونبار عاشورا را پيشبينى مىكنند. از اينروست كه اين خطابه را ديگر نمىتوانيم چون سندى تاريخى درنظر آوريم، بلكه بايد به منزله نسخهاىآسيبشناسانه از قصه تلخ و حديث پر درد «فاصله«ها و «دورى»ها، آن هم در تمام روزگاران، به شمار آوريم. چهزيباست كه در اين قسمت از سخن، با اينچنين نگرشى براين خطابه وزين بنگريم و از رهگذر اين نگرش، همراه بانگاهى كامل به شاخصهاى سياست و الگوهاى حكومت در اسلام، فاصله ره از راه و دورى موجود از مطلوب را بازشناسيم؛ فاصله و دورىاى كه گزارههايى چونگزارههاى زير توانايى بيان گوشهاى از واقعيت نهفته درآن را به بروز و ظهور رسانيدهاند:
1- اگر در «جهان بينى توحيدى»، پروردگار (الله) محور تمام امور قرار مىگيرد و اگر انسان در مسير بندگى،از او (انالله) و به سوى او (انااليه راجعون) مىرود، همه و همه، نشانى از اين سخن را به همراه دارد كه «ولايت الهى«در جامعه اسلامى، آنگاه در تقابل با «ديكتاتورى، زورمدارى و خودمحورى» به سرانجام مىرسد، كهپروردگار(الله)، به حقيقت، و در عمل به مقام والاى خويششناخته شود. به بيانى ديگر، هرگونه غفلت و بىتوجهى بهچنين سخنى بنيادين، جامعه اسلامى و سياستمداران وحاكمان آن را از قطب «ولايت» به قطب «خودمحورى» واز «خدمتگذارى» به «زورمدارى» سوق مىدهد و درفرجام كار، آن مىكند كه از «اسلام» در جامعه اسلامى،چيزى جز نامى بىنشان برجاى نمىماند. نگاهى كوتاه بهفراز آغازين خطابه پرشور فاطميه، ما را به درستى چنين انديشهاى، بيش از پيش آگاه مىسازد، بهويژه آنجا كهحضرت فاطمه زهرا (سلامالله عليها) مىفرمايند:
«گفتار خويش را با ستودن آن كسى آغاز مىكنم كه به ستايش و بخشندگى و بزرگوارى از همگان سزاوارتراست... او براى افزايش و دوام نعمتهايش مردم را بهشكر آنها فراخواند، و بدين ترتيب ايشان را مطيع وفرمان برخويش ساخت و از آفريدگانش خواست كهنعمتهايش را سپاس گذارند... به قدرت خويش آنان راپديد آورد، و به اراده خود بيافريدشان، بىآنكه نياز بهآفرينش داشته باشد، و يا در پيدايش آنان، سودى براى اونهفته باشد، جز آن كه حكمت (و دانش) خود را استواردارد، و آفريدگان را به فرمانبرى خويش هشدار دهد، وقدرتش را آشكار نمايد و خلق را به بندگى وادار سازد، وفراخوان خويش را با چيرگى همراه نمايد.»
2- اگر هدف غايى از آفرينش انسان و جهان، «بندگى» و «عبادت» پروردگار است، «نبوت» و در امتداد آن «امامت»، به منزله شاهراه دستيابى به اينچنين هدفى از اهميت و جايگاهى ويژه و درخور توجه برخوردارند. اين اهميت و جايگاه كه در آيات متفاوت قرآن، مورد توجه و تاكيد قرار گرفته است، آنچنان است كه هرگونه تضعيف و تخفيف آن، مىتواند جامعهاى چون جامعه اسلامى را بويژه در رويارويى با پيشامدهاى گوناگون هزار رنگ بهچالشى اساسى وادارد و حتى اوضاع سياسى و اجتماعى آنرا به فرسنگها پيش از روزگار اسلامى شدن، گرچه باصورتى نوين، باز گرداند، با توجه به چنين نكتهاى است كهحضرت فاطمه زهرا (سلامالله عليها) در فرازى ديگر ازسخنان پرقدر خويش مىفرمايند:
«خداوند، محمد (صلى الله عليه و آله) را برانگيخت تا امر خويش را به پايان برد، تا اجراى فرمانش را تحقق بخشد، و اراده قاطع خود را به انجام رساند... پس خداوند به وجود پدرم محمد (صلىالله عليه و آله) تاريكىهاشان (مردم) را روشنى بخشيد و از نادانستههاشان پردهبرداشت، و غبار حيرت و سرگردانى را از چشمها سترد، واندوه از جانهاشان زدود. پدرم محمد (صلى الله عليه وآله) با چراغ هدايت در ميان مردم به پاخاست، و ايشان را از گمراهى رهايى بخشيد، و كورىشان را به بينايى وبصيرت مبدل ساخت، و به آيين استوار راهشان نمود و بهراه راست فراشان خواند.»
3- مردم، در جايگاه برپادارندگان حكومت، و عامل استقرار، دوام و بقاى آن اهميت و جايگاهى والا و بالا دارند. اين اهميت و جايگاه كه در تمام نظامهاى حكومتى و ساختارهاى سياسى، ارزش بسيار دارد، آنچنان است كه هرنظام حكومتى و ساختار سياسى، بهگونهاى از تعامل با شهروندان خود مىانديشد، تا از اين رهگذر، به «جلبمشاركت» يا حداقل «رضايت شهروندان» در كنار «تضمينمانايى» خود دست يابد. در نظام حكومتى اسلام و ساختار سياسى آن، اين مهم، با بهرهمندى از اصل «امر به معروفو نهى از منكر»، «نظارت اجتماعى امت» و «مسئوليت متقابل حاكمان و مردم» صورت حقيقت به خود مىگيرد. با توجه به چنين سخنى، رفتار حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعليها) در مخاطب قرار دادن «مهاجرين» و «انصار» كاملا قابل درك به نظر مىرسدو از اين رو، شماتت آن حضرت به مردم در «مسئوليت» گريزى و «عهد» شكنى ايشان، جلوهاى از «مردمگرايى» و نه «عوامزدگى» مكتب «اسلام» را به خود مىگيرد؛ اين سخن، بويژه، در فرازىديگر از اين خطابه بيمدهنده، مورد توجه قرار گرفته است:آنجا كه ايشان مىفرمايند:
«شما اين بندگان خدا! بيرقداران امرونهى خداييد، پيامدين و وحى او را برگرفته، امانتداران خدا برخويشتنيد و رسانندگان سخن او به امتهاى ديگريد... آگاه باشيد! بهخدا سوگند مىبينم كه به آسايش و زندگى راحت روىآورده، و كسى را كه به اراده و تدبير امور از همه سزاوارتراست از منصب زمامدارى دور كردهايد، به تنآسايى ورفاه ميل كرده، از گشايش و فراخى (راستين) به تنگناشتافته، راه دين را وانهاده به كژراهه رفته و هر آنچه را كهفراگرفته و پذيرفته بوديد، به دور افكنديد، هر زلالگوارايى را كه پيشتر نوشيده بوديد، از دهان بازگردانديد.پس اگر شما و همه اهل زمين كفر بورزيد، البته خداوندبىنياز ستوده است.»
4 - مكتب «اسلام»، مكتبى مبتنى برمنطق، خرد و استدلالاست. اهميت اين سخن و اعتبار آن تا به آن اندازه است كهاين مكتب انديشهاى در آيات متفاوت از كتاب آسمانى خود، قرآن، پيروان خويش را به «حكمت» و «موعظه» در دعوت به سوى خدا و پرهيز از «جنجالآفرينى» و «هيجانسازى»هاى دروغين در اين راه فرامىخواند. از اين سبب است كه ما در لابهلاى سخنان بزرگان ديناسلام، و از جمله خطابه مشهور فاطميه، به جاى ايراد اتهام، تهمتافكنى و افترا بستن به طرف مقابل، با سخنى سرشاراز منطق، خردورزى و استدلال روبرو مىشويم؛ از جملهآنجا كه در بيان سبب سلب مالكيت «فدك» از حضرتفاطمه زهرا (سلامالله عليها)، گفته مىشود: «النبى لايورث» و حضرت پاسخ مىدهد:
«خداوند از هر نسبت ناروايى منزه و مبراست، و پدرم نيز؛ شگفتا! پدرم رسول خدا (صلىالله عليه و آله) هرگز از كتاب خدا روگردان نبود، و با دستورهاى آن مخالفت نمىنمود، بلكه از كتاب خدا پيروى مىفرمود و دنبالهرو (آيات) و سورههاى قرآن بود... اين كتاب خداست، داورى دادگر، و گويندهاى كه كلامش حكم قطعى است، آرى! قرآن از زبان پيامبرى از پيامبران مىگويد: «مىخواهم فرزندم از من و از آليعقوب ارث برد» و نيز مىفرمايد: «وسلمان از داوود ارث برد». پس خداوند - هم او كه عزيز وگرانمايه است - حكم خويش را در توزيع سهم افراد وتشريع واجبات و چگونگى ميراث بيان فرموده، و ضمن آنبهره مردان و زنان را تعيين نموده آن سان، كه راه رابرهرگونه عذر و بهانهاى بسته، و گمانهزنى و شبهه (افكنى) را در موضوع سهم بازماندگان از ميان برده است.» 5 - همبستگى براساس «مكتب» ونه برمبناى «نژاد»، «قوم» و «قبيله»، از جمله بنيانهاى خللناپذير انديشهاى در يك جامعه اسلامى است. اهميت اين ديدگاه، كه نگرشى بنيادى در تمام عرصههاى جامعه اسلامى از جمله سياستو حكومت را به خود معطوف ساخته تا به آن اندازه استكه آيهاى چون: «گرامىترين شما در نزد پروردگار،باتقواترين شماست.» سعى در زدودن پيرايههاى نژادى، قومى و قبيلهاى از دامان مكتب اسلام و محور قراردادنگوهر «تقوى» و «پرهيزگارى» در مركز هنجارهاى انسان مسلمان و جامعه اسلامى با ايمان، دارد. به اين سبب، پيشوايان، رهبران و حكومتگران در يك جامعه اسلامى، باپرهيز از هرگونه دامن زدن به تعصبهاى جاهلى، موظفبه بسط و گسترش فضيلتهاى انسانى، آن هم برپايهخدامحورى و نه انسانپرستى، هستند.
منبع: روزنامه اطلاعات
/خ
از اين سبب است كه درهر «مكتب» فكرى يا هر «مشرب» فلسفى، توجه به جايگاه والا و اهميت بالاى اين نخبگان و رهبران در ترسيم و نشانهگذارى خط سير فرد و جامعه بهمنظور دستيابى به «مطلوب» و گذر از «موجود»، از چنانپايه ارزش و اعتبارى برخوردار است كه طرح سخنى دير پا چون انسان «كامل» يا انسان «طراز» مكتب يا مشرب، از ضرورتهاى فراموش ناشدنى به شمار مىرود. مكتب اسلام، به منزله مجموعهاى از جهانبينى «كامل» متكى بروحى و ايدئولوژى «همهجانبه» برخاسته از وحى، نه تنها درباره چنين سخن يا اينچنين سخنانى سكوت راپيشه خود و بىتفاوتى را شيوه خود انتخاب و اختيار نكردهاست، كه به كنكاش و بررسى در «راههاى شناخت انسانكامل» از ديدگاه و چشماندازخود دست زده است؛ آنچنانكه انديشمند شهيد مرتضى مطهرى در اين باره مىنويسد:
«شناخت انسان كامل از نظر اسلام دو راه دارد: يك راه اين است كه ببينيم قرآن در درجه اول - و سنت - در درجه دوم- انسان كامل را - اگر چه در قرآن و سنت تعبير «انسانكامل» نيست و تعبير «مسلمان كامل» و «مؤمنكامل» است - چگونه توصيف كردهاند؛ ولى بههرحال معلوم است كه «مسلمان كامل»، يعنى انسانى كه در اسلام به كمال رسيده است، و «مؤمن كامل»، يعنىانسانى كه در پرتو ايمان به كمال رسيده است. بايدببينيم قرآن يا سنت، انسان كامل را با چه مشخصاتى بيانكردهاند و چه خطوطى براى سيماى انسان كامل كشيدهاند. از قضا دراين زمينه، چه در قرآن و چه در سنت بيانات زيادى آمده است.
راه دوم شناخت انسان كامل، از راه بيانها نيست كه ببينيم در قرآن و سنت چه آمده است، بلكه از اين راه است كه افرادى عينى را بشناسيم كه مطمئن هستيم آنها آنچنان كهاسلام و قرآن مىخواهد، ساخته شدهاند و وجود عينى انسانهاى كامل اسلامى هستند؛ چون انسان كامل اسلامى فقط يك انسان ايدهآلى و خيالى و ذهنى نيست كههيچوقت در خارج وجود پيدا نكرده باشد؛ انسان كامل،هم در حد اعلا و هم در درجات پايينتر، در خارج وجودپيدا كرده است.»
در شمار انسانهايى كه مىتوان ازوجود آنان به مثابه «آنچنان كه اسلام و قرآن مىخواهد» نام برد و از اين رو، ايشان را انسانهايى «كامل» قلمداد كرد، حضرت صديقهكبرى، فاطمه زهرا(سلامالله عليها)، جايگاهى ويژه و اهميتى درخور توجه دارد؛ انسانى كه وجود «مقدس» او باپاى فرانهادن از گستره زندگى انسان ساكن بركره ارض،چون نورى برآسمان هستى جلوهگر شد و آن كرد كه وجودش فارغ از آن كه باتركيباتى اضافى چون «دخترنبوت»، «همسر ولايت» و «مادر امامت» شناسانده به ديگران گردد، با تعبير «كلام وحى» در سوره مباركهكوثر و همراه با لقب «بزرگ بانوان جهان» به همگانمعرفى شود.
گذرى كوتاه برزندگانى پرفرازونشيب آن حضرت، گرچه ما را در جايگاه يك جستجوگر بافرازهايى عبرتآموز و روشنىبخش به معنى و مفهوم زندگى انسانى، روبرومىسازد، اما هيچكدام چون سخنرانى تاريخى، شيوا،آتشين، گلهآميز و بيمدهنده آن حضرت در مسجد پيامبرگرامى اسلام (صلىالله عليهوآله) نمىتواند جلوهاى از وجود قدسى آن بزرگوار را اينگونه همراه با صراحت وروشنى به نمايش گذارد.
«خطابه فاطميه» با بهرهمندى از پشتوانههاىعلمى درمحتوا و زيبايىشناسى و جلوههاى بلاغى در ساختار، كههمه آنان از توانايىهاى بىحدوحصر سخنران آن حكايتدارد، آنچنان است كه نگاهى چندباره به آن و درو نمايههاى پرقدر نهفته در لابهلاى كلمات و جملات آنخطابه، ياراى برآوردن تمام انتظارات از بررسى چندبارهآن را ندارد. مقاله كوتاه تحليلى - پژوهشى «شاخصها وفاصلهها» كه به انگيزه بررسى آسيبشناسى سياست وحكومت در جامعه اسلامى از منظر خطا به فاطميه به رشتهتحرير درآمده است، در حقيقت، قصد آن دارد تا با بررسى و كنكاش در محتواى غنى و بىنياز از هرگونه تعريف سخنان حضرت فاطمه زهرا(سلامالله عليها)، سخنانى چند درباره شاخص سياست و الگوى حكومت در جامعه اسلامى و فاصله و دورى از اين شاخص و آن الگوبيان دارد.
يادآورى نكاتىاساسى چون «شاخص سياست؛ الگوى حكومت»، «فاصله از سياستِ» «مطلوب»؛ دورى از حكومت «مقصود» و سرانجام «غفلت بىپايان؛ عبرتنافرجام»، برچنين ديدگاه و نگرشى، صورت حقيقت بهخود گرفته است.
ما در جايگاه تحليل و بررسى، اگر با تركيبى چون «سياست اسلامى» به معناىاداره و هدايت جامعه براساس قوانين اسلامى و احكامخدايى آن روبرو مىشويم، در مقابل، تركيبى چون «سياست ليبرالى» را درك مىكنيم و اگر كليد واژهاى همانند «حكومت اسلامى» را در انديشه مىپرورانيم، درمقابل، كليد واژهاى ديگر همانند «حكومت ليبرالى» را دربرابر ديدگان خود به نظاره مىنشينيم.
از اين سبب است كه در گام آغازين سخن و پيش ازهر سخن ديگرى، ضرورت بيانى شفاف و تعريفى روشن ازچنين واژگانى، سياست و حكومت، نمودار مىشود و ما رادر ادامه سخن به اينچنين بيان و تعريفى نيازمند مىسازد؛ بيان و تعريفى كه خويش را درگزارههايى چون گزارههاىزير نمايان مىكند:
1- سياست در آيينه انديشه ليبرال، برپايه فرضىبنيادين شكل خود را يافته است كه: «عقل جزيى بشرى بىنياز از هدايت وحى الهى، توان طراحى يك نظاماجتماعى سعادتمند را داراست.» «جانوس آتئزيوس» (1638ميلادى)، «ژان بدن» و «توماس هابز» (1679 ميلادى) به منزله پيشروان طرحچنين انديشهاى در قرون هفدهم ميلادى، براين اساس، بامخالفت با هر نوع انديشه دينى به تعريف مفهومى چون «دموكراسى» در برابر «تئوكراسى» دست زدند و حكومترا بهعنوان «نتيجه توافق و قرارداد اجتماعى مابين آدميان» معرفى كردند. تأكيد بسيار بر «عقلگرايى»، بىنيازى از آسمان و هدايت آسمانى وروىگردانى از حضور خدا در صحنه جامعه كه فرجامى جزپذيرش هر نوع شريعت و مكتبى را در پى ندارد، به منزلهپيامدهاى طرح چنين انديشهاى، آنچنان است كه نهادى ديرپا چون «پارلمان» نيز در چارچوب چنين انديشهاى معنى مىيابد؛ آنچنان كه مىخوانيم: «پارلمان، سازمان مركزى دولت ليبرال بهشمار مىآيد... انديشه ليبرال در وجود نظام جمهورى پارلمانى تحقق كامل مىيابد. نقشپارلمان كه از نظر ايدئولوژيك آن را معرف عقل كل مىدانند و از نظر اجتماعى نماينده بورژوازى است، ايجاب مىكند كه نمايندگان داراى موقعيت خاصى باشند. راىدهندگان داراى خصوصيات معينى باشند و حزبهاى سياسى ساخت ويژهاى بيابند... همگنى پارلمان بدينترتيب تامين گرديد كه نمايندگان از قشرهاى صاحبثروت... برمىآمدند و از سود آنها هوادارى مىكردند.» اين سخنان در حالى استكه در انديشه سياسى اسلام، پروردگار يكتا، يگانه قانونگذار و داراى حق حاكميت بهشمار مىرود و از اينرهگذر، شريعت اسلام به منزله يگانه راهنماى انسان وجامعه انسانى محسوب مىشود.
اگر در انديشه سياسى ليبرال، حيطه تصميمسازىها و تصميمگيرىها تنها در چارچوب راى و اراده افراد انسانى و بويژه كانونهاى قدرت و ثروت معنى مىشود، در انديشه سياسى اسلام، اينگونه امور در گستره قانون الهى و نمودبارز آن قرآن، قانون اساسى تغييرناپذير هميشه جاويدان دين اسلام، سنت سيره و روش نظرى و عملى پيشوايان دين، خردجمعى، اجماع و عقل، خردفردى، تعريف و تبيين مىگردد. از اين روست كه در چنين حيطهاى، ديگر روشليبرال به كار نمىآيد و «پارلمان» يا «مجلس» نه به منزله نهادى كه به قانونگذارى بىحد و حصر اخلاقى مىپردازدكه به مثابه نهادى كه «تنظيم و تطبيق قانون الهى به صورتاحكام جزيى و تفصيلى» را برعهده دارد، معرفى مىشود. اين سخن، كه فاصلهاى بعيد را ميان دو انديشه ليبرال و اسلام نشان مىدهد، آنچنان است كه در نگاه بنيانگذار فقيد نظام جمهورى اسلامى، حضرت امامخمينى(ره)، بارها و بارها به آن اشاره صريح و ضمنى شده است؛ بويژه آنجا كه مىخوانيم:
«حكومت اسلام، حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست و قانون، فرمان وحكم خداست. قانون اسلام يا فرمان خدا برهمه افراد وبردولت اسلامى حكومت تام دارد. همه افراد از رسول اكرم(صلى الله عليه و آله) گرفته تا خلفاى آن حضرت و سايرافراد تا ابد تابع قانون هستند، همان قانونى كه از طرفخداى تبارك و تعالى نازل شده و در لسان قرآن و نبى اكرمبيان شده است.» (امام خمينى(ره)
2- مبانى «چيستى» انديشه ليبرال درنگاهى فلسفى ودر پيوندى نزديك با رفتار سياسى برون آمده از ميان آنبرپنج گزينه «فردگرايى» (Individualism)، «تجربهگرايى»، «جدايى بايدها از هستها»، «پيروى از اصالت منفعت» و «نسبيت انگارى اخلاقى» استوار است.اين پنج گزينه كه خويشتن را به لحاظ پيدايى محصول و ثمره آرا و انديشههاى ماكياولى، توماس هابز، جان لاك،منتسكيو و ولتر مىدانند، آنچنانند كه با در اختيار قرارگرفتن درونمايه اساسى و جوهر بنيادين نظريه «حقوقطبيعى»، «قرارداد اجتماعى» و در نهايت «اعلاميه جهانىحقوق بشر»، به تعريفى چون «آزادى مطلق فرد در ارضاىتمنيات، خواستهها و شهوات تا آنجا كه با اميال ديگران در تضاد و تقابل قرار نگيرد» دست يافتهاند؛ تعريفى كه انديشمندى چون «آربلاستر» درباره آن مىنويسد: «خودمفهوم فرد با پيچيدگىها و ابهامهاى فراوانش، مفهومى بهنسبت جديد است، اما كليد درك ليبراليسم محسوب مىشود. كليه خصوصيات فرد مجرد، از جدايى او از جهان طبيعى و همنوعانش تا خودپرستى بنياد ضداجتماعى اميالىكه به او حيات مىبخشند، و خودمختارى عقل و اراده او، همگى به انديشه اجتماعى، اقتصادى و سياسى ليبرال راهيافتهاند. فرد، نقطه عطف ثابت دنياى ليبرالى است.» اما در مقابل گزينههاى مشخص بنيادين در «چيستى» انديشه سياسى ليبرال، «اسلام» و انديشه سياسى آن، گونهاى ديگر مىانديشد؛ آنچنان كهگذرى كوتاه برقرآن و آيات گرانقدرش، ما را با گزينهاى اساسى در بيانى هستى شناختى مكتب اسلام مواجه مىكند: «عدل» به منزله سنگ زيرين بناى هستى در منظرانديشه اسلامى از چنان جايگاه و مرتبتى برخوردار استكه انديشمند شهيد مرتضى مطهرى با توجهى ويژه به آنمىنويسد:
«در قرآن از توحيد گرفته تا معاد، از نبوت گرفته تا امامت، و از آرمانهاى فردى گرفته تا هدفهاى اجتماعى، همه برمحور عدل استوار شده است. عدل قرآن، آنجا كه به توحيد يا معاد مربوط مىشود به نگرش انسان، به هستى و آفرينش شكل خاص مىدهد و به عبارت ديگر نوعى «جهانبينى» است. آنجا كه به نبوت و تشريع و قانونمربوط مىشود يك «مقياس» و «معيار» قانونشناسىاست، و به عبارت ديگر جاى پايى است براى عقل كه دررديف كتاب و سنت قرار گيرد و جزء منابع فقه و استنباطبه شمار مىآيد. آنجا كه به امامت و رهبرى مربوط مىشوديك «شايستگى» است. آنجا كه پاى اخلاق به ميان آيد «آرمان انسانى» است و آنجا كه به اجتماع كشيده مىشود،يك «مسئوليت» است.»
بستگى كامل ارزشها و هنجارهاى فردى و اجتماعى به گزينهاى اساسى چون «عدل»، گرچه در نگاه آغازينسخنى ساده و بيانى آسان به نظر مىآيد، اما ژرفنگرىدر درو نمايههاى آن، به همان اندازه از پيچيدگى ودشوارى حكايت دارد، آنچنان كه تحولآفرينى آن دربنيانهاى هستى شناختى، مكتب اسلام و انديشه سياسىبرآمده از آن را، حداقل از منظر بينشى، در مواجهه ورويارويى با مكتب و انديشه سياسى حاصل از آن، قرارمىدهد و از اين رهگذر، چنان تصويرى را ارايه مىكند كهدر آن ارزشها و هنجارها، منشا و سرچشمهاى آسمانى وغيبى مىيابند و آنچه در «هستى» است، هدفمند مىشود ودر نهايت، گونهاى ساختار «عمل» و «عكسالعمل» برجهان حاكم مىگردد و در فرجام كار، انسان نتيجهرفتارهاى «خوب» و «بد» خود را، البته از نگاه حكمتآميز پروردگار، در دنيا و آخرت به نظاره مىنشيند و آن را دركمىكند. با اشاره به چنين پيامدهايى است كه استادشهيدمرتضى مطهرى درباره درك و برداشتى اينچنين از جهان مىنويسد:
«جهان به باطل و بازى و عبث آفريده نشده است. هدفهاى حكيمانه در خلقت جهان و انسان در كار است، هيچچيز نابجا و خالى از حكمت و فايده آفريده نشدهاست... جهان به حق و عدل برپاست، نظام عالم براساساسباب و مسببات برقرار شده است و هر نتيجهاى را از مقدمه و سبب مخصوصش بايد جستجو كرد...
اراده و مشيت الهى به صورت سنت يعنى به صورت قانونو اصل كلى در جهان جريان دارد. سنتهاى الهى تغيير نمىكند و آنچه تغيير مىكند براساس سنتهاى الهىاست. خوبى و بدى دنيا براى انسان بستگى دارد به نوعرفتار انسان در جهان و طرز برخورد و عمل او. نيكى و بدىكارها، گذشته از آن كه در جهان ديگر به صورت كيفر ياپاداش به انسان بازمىگردد، در همين جهان نيزخالى از عكسالعمل نيست.»
3 - سياست و سنجش نسبت آن با مقولهاى چون «اخلاق»، از نكاتى بسيار در خور توجه در شناسايى نقاط افتراق انديشه سياسى ليبرال و اسلام است. اين نقاط افتراق كه برگرفته از مبناى نگرش اين دو مكتب به مفهومى چون «سياست» و سخنى چون «اخلاق» است، گاه آن چنان بهجدايى ميان مفاهيم و سخنان مىانجامد كه مفهوم و سخنىجز «تضاد» و «تقابل» شايسته بيان آن نمىشود: اگر «سياست» در انديشه برخى انديشمندان ليبرال با گزارهاى چون «هنر سلطه برشر از راه گول زدن بشر» تعريف مىشود، در انديشه سياسى اسلام اين واژه با گزارهاى چون «همت گماشتن به اصلاح مردم با ارشاد و هدايت آنان به راهى كه در دنيا و آخرت موجبرهايى و نجاتشان گردد.» (اقرب الموارد) تبيين مىگردد واگر «اخلاق» با «نسبيت» انگارى و اتصال به اراده انسان، چارهاى جز ترك صحنه جامعه و «واگذارى كار قيصر به قيصر وكار داور به داور» نمىبيند، در انديشه اسلام همراه با «مطلق» نگرى ارزشهاىبنيادين، سخن ماندگار «ديانت ماعين سياست ماست، سياست ماعين ديانت ماست و منشا سياست ما ديانتماست» تكرار مىشود؛ تكرارى كه بيش از هر زمان، نشانى از تفاوت دو گفتمان، يكىگفتمان «ليبرال» و ديگرى گفتمان «اسلام»، را به همراه دارد و از اين رهگذر، به چيزى جز «شاخص» سازى و «الگو» دهى براساس گفتمان مطرحنمىانديشد: شاخصها والگوهايى چون:
1 - ولايت الهى در برابر زورمدارى، ديكتاتورى وخودمحورى.
2 - اطاعت از رهبران شايسته در برابر پيروى از فرمان روايان نالايق.
3 - سلطهناپذيرى، عزت و كرامت انسانى در برابربى شخصيت بار آوردن و تحقير و تهى كردن انسانها درراستاى بقاى ساختار نظام حاكم و تحكيم وضعيت موجود.
4 - عدالتجويى و ظلمستيزى در مقابل استثمار و بهرهكشى و در فقر و فلاكت نگهداشتن مردم.
5 - پاسدارى از ارزشها در قالب امربهمعروف و نهىازمنكر و ايجاد تحول و دگرگونى در فرد و جامعه درمقابل نفى ارزشهاى والاى انسانى و محور ساختنارزشهاى جاهلى (زر و زور و تزوير).
6 - حقگرايى وانتقادپذيرى در مقابل جوسازى، شايعهپراكنى و قلب واقعيتها.
7 - فقرزدايى و تعديل ثروت در مقابل رقابت بىحد و حصر در عرصه اقتصاد و انباشت ثروت.
8 - پرهيز از دامن زدن به تعصبهاى جاهلى در برابر تحريك هرچه افزونتر آن.
9 - انديشه به همزيستى مسالمتآميز باهمگان براساس محبت و رحمت در مقابل ستيزهجويى در القاى انديشهمورد نظر به همگان.
از جمله اين شاخصها والگوها هستند كه مىتوانند چون عيارى، جدايىساز فضاى انديشهاى دو گفتمان «اسلام» و «ليبرال» شوند و از اين رهگذر، شاخصهاى مطلوبسياست و الگوهاى مقصود حكومت را از ديدگاه مكتب «اسلام»، به همگان بشناسانند، تا همواره و در همه حال فاصله از مطلوب و دورى از مقصود در نگاه معتقدان به آن مشخص و معلوم باشد.
«خطابه فاطميه» بهعنوان سندى جاودان و سخنى مانا گرچه در نخستين نگاه ما را با دادخواهى شهروندى از شهروندان جامعه اسلامى مواجه مىسازد اما نگاهى ژرفكاوانه همراه با گذر از سطح و ورود به هسته سخن، ما را در برابر سخنانى هشدارگونه و بيمدهنده از آينده جامعه اسلامى قرار مىدهد؛ سخنانىكه اگر از انحراف چند درجهاى ساختارهاى سياسى و شاخصهاى حكومتى در امروز جامعه اسلامى حكايتمىكنند، فردايى با انحرافى صدوهشتاد درجهاى و پيامدىچون واقعه خونبار عاشورا را پيشبينى مىكنند. از اينروست كه اين خطابه را ديگر نمىتوانيم چون سندى تاريخى درنظر آوريم، بلكه بايد به منزله نسخهاىآسيبشناسانه از قصه تلخ و حديث پر درد «فاصله«ها و «دورى»ها، آن هم در تمام روزگاران، به شمار آوريم. چهزيباست كه در اين قسمت از سخن، با اينچنين نگرشى براين خطابه وزين بنگريم و از رهگذر اين نگرش، همراه بانگاهى كامل به شاخصهاى سياست و الگوهاى حكومت در اسلام، فاصله ره از راه و دورى موجود از مطلوب را بازشناسيم؛ فاصله و دورىاى كه گزارههايى چونگزارههاى زير توانايى بيان گوشهاى از واقعيت نهفته درآن را به بروز و ظهور رسانيدهاند:
1- اگر در «جهان بينى توحيدى»، پروردگار (الله) محور تمام امور قرار مىگيرد و اگر انسان در مسير بندگى،از او (انالله) و به سوى او (انااليه راجعون) مىرود، همه و همه، نشانى از اين سخن را به همراه دارد كه «ولايت الهى«در جامعه اسلامى، آنگاه در تقابل با «ديكتاتورى، زورمدارى و خودمحورى» به سرانجام مىرسد، كهپروردگار(الله)، به حقيقت، و در عمل به مقام والاى خويششناخته شود. به بيانى ديگر، هرگونه غفلت و بىتوجهى بهچنين سخنى بنيادين، جامعه اسلامى و سياستمداران وحاكمان آن را از قطب «ولايت» به قطب «خودمحورى» واز «خدمتگذارى» به «زورمدارى» سوق مىدهد و درفرجام كار، آن مىكند كه از «اسلام» در جامعه اسلامى،چيزى جز نامى بىنشان برجاى نمىماند. نگاهى كوتاه بهفراز آغازين خطابه پرشور فاطميه، ما را به درستى چنين انديشهاى، بيش از پيش آگاه مىسازد، بهويژه آنجا كهحضرت فاطمه زهرا (سلامالله عليها) مىفرمايند:
«گفتار خويش را با ستودن آن كسى آغاز مىكنم كه به ستايش و بخشندگى و بزرگوارى از همگان سزاوارتراست... او براى افزايش و دوام نعمتهايش مردم را بهشكر آنها فراخواند، و بدين ترتيب ايشان را مطيع وفرمان برخويش ساخت و از آفريدگانش خواست كهنعمتهايش را سپاس گذارند... به قدرت خويش آنان راپديد آورد، و به اراده خود بيافريدشان، بىآنكه نياز بهآفرينش داشته باشد، و يا در پيدايش آنان، سودى براى اونهفته باشد، جز آن كه حكمت (و دانش) خود را استواردارد، و آفريدگان را به فرمانبرى خويش هشدار دهد، وقدرتش را آشكار نمايد و خلق را به بندگى وادار سازد، وفراخوان خويش را با چيرگى همراه نمايد.»
2- اگر هدف غايى از آفرينش انسان و جهان، «بندگى» و «عبادت» پروردگار است، «نبوت» و در امتداد آن «امامت»، به منزله شاهراه دستيابى به اينچنين هدفى از اهميت و جايگاهى ويژه و درخور توجه برخوردارند. اين اهميت و جايگاه كه در آيات متفاوت قرآن، مورد توجه و تاكيد قرار گرفته است، آنچنان است كه هرگونه تضعيف و تخفيف آن، مىتواند جامعهاى چون جامعه اسلامى را بويژه در رويارويى با پيشامدهاى گوناگون هزار رنگ بهچالشى اساسى وادارد و حتى اوضاع سياسى و اجتماعى آنرا به فرسنگها پيش از روزگار اسلامى شدن، گرچه باصورتى نوين، باز گرداند، با توجه به چنين نكتهاى است كهحضرت فاطمه زهرا (سلامالله عليها) در فرازى ديگر ازسخنان پرقدر خويش مىفرمايند:
«خداوند، محمد (صلى الله عليه و آله) را برانگيخت تا امر خويش را به پايان برد، تا اجراى فرمانش را تحقق بخشد، و اراده قاطع خود را به انجام رساند... پس خداوند به وجود پدرم محمد (صلىالله عليه و آله) تاريكىهاشان (مردم) را روشنى بخشيد و از نادانستههاشان پردهبرداشت، و غبار حيرت و سرگردانى را از چشمها سترد، واندوه از جانهاشان زدود. پدرم محمد (صلى الله عليه وآله) با چراغ هدايت در ميان مردم به پاخاست، و ايشان را از گمراهى رهايى بخشيد، و كورىشان را به بينايى وبصيرت مبدل ساخت، و به آيين استوار راهشان نمود و بهراه راست فراشان خواند.»
3- مردم، در جايگاه برپادارندگان حكومت، و عامل استقرار، دوام و بقاى آن اهميت و جايگاهى والا و بالا دارند. اين اهميت و جايگاه كه در تمام نظامهاى حكومتى و ساختارهاى سياسى، ارزش بسيار دارد، آنچنان است كه هرنظام حكومتى و ساختار سياسى، بهگونهاى از تعامل با شهروندان خود مىانديشد، تا از اين رهگذر، به «جلبمشاركت» يا حداقل «رضايت شهروندان» در كنار «تضمينمانايى» خود دست يابد. در نظام حكومتى اسلام و ساختار سياسى آن، اين مهم، با بهرهمندى از اصل «امر به معروفو نهى از منكر»، «نظارت اجتماعى امت» و «مسئوليت متقابل حاكمان و مردم» صورت حقيقت به خود مىگيرد. با توجه به چنين سخنى، رفتار حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعليها) در مخاطب قرار دادن «مهاجرين» و «انصار» كاملا قابل درك به نظر مىرسدو از اين رو، شماتت آن حضرت به مردم در «مسئوليت» گريزى و «عهد» شكنى ايشان، جلوهاى از «مردمگرايى» و نه «عوامزدگى» مكتب «اسلام» را به خود مىگيرد؛ اين سخن، بويژه، در فرازىديگر از اين خطابه بيمدهنده، مورد توجه قرار گرفته است:آنجا كه ايشان مىفرمايند:
«شما اين بندگان خدا! بيرقداران امرونهى خداييد، پيامدين و وحى او را برگرفته، امانتداران خدا برخويشتنيد و رسانندگان سخن او به امتهاى ديگريد... آگاه باشيد! بهخدا سوگند مىبينم كه به آسايش و زندگى راحت روىآورده، و كسى را كه به اراده و تدبير امور از همه سزاوارتراست از منصب زمامدارى دور كردهايد، به تنآسايى ورفاه ميل كرده، از گشايش و فراخى (راستين) به تنگناشتافته، راه دين را وانهاده به كژراهه رفته و هر آنچه را كهفراگرفته و پذيرفته بوديد، به دور افكنديد، هر زلالگوارايى را كه پيشتر نوشيده بوديد، از دهان بازگردانديد.پس اگر شما و همه اهل زمين كفر بورزيد، البته خداوندبىنياز ستوده است.»
4 - مكتب «اسلام»، مكتبى مبتنى برمنطق، خرد و استدلالاست. اهميت اين سخن و اعتبار آن تا به آن اندازه است كهاين مكتب انديشهاى در آيات متفاوت از كتاب آسمانى خود، قرآن، پيروان خويش را به «حكمت» و «موعظه» در دعوت به سوى خدا و پرهيز از «جنجالآفرينى» و «هيجانسازى»هاى دروغين در اين راه فرامىخواند. از اين سبب است كه ما در لابهلاى سخنان بزرگان ديناسلام، و از جمله خطابه مشهور فاطميه، به جاى ايراد اتهام، تهمتافكنى و افترا بستن به طرف مقابل، با سخنى سرشاراز منطق، خردورزى و استدلال روبرو مىشويم؛ از جملهآنجا كه در بيان سبب سلب مالكيت «فدك» از حضرتفاطمه زهرا (سلامالله عليها)، گفته مىشود: «النبى لايورث» و حضرت پاسخ مىدهد:
«خداوند از هر نسبت ناروايى منزه و مبراست، و پدرم نيز؛ شگفتا! پدرم رسول خدا (صلىالله عليه و آله) هرگز از كتاب خدا روگردان نبود، و با دستورهاى آن مخالفت نمىنمود، بلكه از كتاب خدا پيروى مىفرمود و دنبالهرو (آيات) و سورههاى قرآن بود... اين كتاب خداست، داورى دادگر، و گويندهاى كه كلامش حكم قطعى است، آرى! قرآن از زبان پيامبرى از پيامبران مىگويد: «مىخواهم فرزندم از من و از آليعقوب ارث برد» و نيز مىفرمايد: «وسلمان از داوود ارث برد». پس خداوند - هم او كه عزيز وگرانمايه است - حكم خويش را در توزيع سهم افراد وتشريع واجبات و چگونگى ميراث بيان فرموده، و ضمن آنبهره مردان و زنان را تعيين نموده آن سان، كه راه رابرهرگونه عذر و بهانهاى بسته، و گمانهزنى و شبهه (افكنى) را در موضوع سهم بازماندگان از ميان برده است.» 5 - همبستگى براساس «مكتب» ونه برمبناى «نژاد»، «قوم» و «قبيله»، از جمله بنيانهاى خللناپذير انديشهاى در يك جامعه اسلامى است. اهميت اين ديدگاه، كه نگرشى بنيادى در تمام عرصههاى جامعه اسلامى از جمله سياستو حكومت را به خود معطوف ساخته تا به آن اندازه استكه آيهاى چون: «گرامىترين شما در نزد پروردگار،باتقواترين شماست.» سعى در زدودن پيرايههاى نژادى، قومى و قبيلهاى از دامان مكتب اسلام و محور قراردادنگوهر «تقوى» و «پرهيزگارى» در مركز هنجارهاى انسان مسلمان و جامعه اسلامى با ايمان، دارد. به اين سبب، پيشوايان، رهبران و حكومتگران در يك جامعه اسلامى، باپرهيز از هرگونه دامن زدن به تعصبهاى جاهلى، موظفبه بسط و گسترش فضيلتهاى انسانى، آن هم برپايهخدامحورى و نه انسانپرستى، هستند.
منبع: روزنامه اطلاعات
/خ