آمد اسفند مه به فر تهمتن |
|
زال زمستان گريخت از دم بهمن |
آتش زردشت دي فسرد به گلشن |
|
خور به فلک تاخت همچو راي پشوتن |
سبزه چو گشتاسب خيمه زد به گلستان |
|
ماه سفندارمذ طلايه برون زد |
قائد نوروز چتر آينهگون زد |
|
هدهد بر فرق تاج بوقلمون زد |
ساري منقار و ساق پاي به خون زد |
|
زاغ برون برد فرش تيره ز بستان |
از سپه دي سلاحها بستاند |
|
ماه دگر نوبهار جيش براند |
بلبل دستانسرا نشيد بخواند |
|
گل را بر تخت خسروي بنشاند |
همچو من اندر مديح حجت يزدان |
|
کرده به تکذيب من جفنگ تراشي |
صدرا! عبدالمجيد خادم باشي |
|
حيف است آنجا که دادخواه تو باشي |
گويي خود مرتشي نبوده و راشي |
|
بر من مسکين نهند اين همه بهتان |
ور کنمش هجو، راه قافيه تنگ است |
|
گر ره مدحش به پيش گيرم ننگ است |
گويد پاي کميت طبعم لنگ است |
|
صرفنظر گر کنم ز بس که دبنگ است |
به که برم شکوه پيش شاه خراسان |
|
از ره عدوان به عيب بنده سخنباف |
گويم : « شاها! شده است باشي پر لاف |
|
گويم و دارم يقين که از ره انصاف |
چاره کنش گر به بنده باشدت الطاف» |
|
شاه خراسان دهد جزاي وي آسان |
تا که پس از «لا» رسد سرادق «الا» |
|
تا که تبرا بود به کار و تولا |
بر تو مبارک کند خداي تعالي |
|
خرم و سرسبز مان به همت مولا |
شادي مولود شاه خطهي امکان |