تبلور عشق در هنر هاي سنّتي
کدام عشق؟
اين عشق (عشق به خداوند) است که موضوع بحث ماست ونه عشق هاي ديگري که در نقطه مقابل آن قرار دارند و موضوع (سوژه) آنها يک هم نوع است؛زاييده لحظات غفلت (غفلت از حضور خداوند) اند؛(9)زود گذرند(10) ونيز تعقّل وبصيرت انسان را تعطيل مي کنند(11) و البته خداوند، هجران ـ يعني جدايي وفراق ـ را سرنوشت ومجازات تمام بندگاني قرار داده است که به خاطر خويش وآرزو ها وهوس هاي خويش (و نه به خاطر معبود خويش ودر راه اطاعت او)، کسي را دوست مي دارند؛(12) چرا که محبّت او و محبّت آن که وآنچه پسند او نيست، در يک دل، نمي گنجد وهيچ انساني را بيش از يک «دل» نيست!(13) وبسا که ما، کسي يا چيزي را دوست مي داريم که خيرمان در آن نيست!(14)
آرزوي خدا گونگي وقرب:
مردمان صاحب ذوق مشرق زمين، بخصوص ايرانيان، با استعداد شگفت انگيز و ذوق پالوده و سرشار خود، به آفرينش هايي پرداختند که هم زمان، هم جنبه مادي دارد وهم جنبه معنوي.
هنرمند ايراني، از ديرباز، با دخل وتصرّف حکمت آميز در اشيا ومحيط پيرامون خودش و نيز درک عميق از فضاي زندگي ونيازهايش، در جستجوي جهاني جاودان بوده است که حاصل اين جستجو، با الهام از جهان متعالي، در صنايع دست ساز او متجلّي شده است و شايد مهم ترين دليل پرهيز هنرمندان ايراني از تقليد از طبيعت وروي آوردن به دنياي پر رمز وراز نمادها ونشانه ها ـ که خود، از درون هنر شرقي سرچشمه مي گيردـ همين باشد که او به دنبال مبدا ومنشا خويش، از طبيعت کناره گيري مي کند وآن چنان در ملکوت، غوطه ور مي شود که بيان وآثار هنري او نيز رمزآلود و شهودي اند.(17)
امّا لازمه اين که هنرمند، اثر هنري اي بيافريند که صورت کمال را در خارج از ذهنش در آن اثر هنري انعکاس داده باشد،اين است که روند کمال گرايي، درخود او نيز محسوس باشد وگرنه، نوعي دورويي ونفاق، نمودار مي شود.
عشق در هنرهاي سنّتي:
سنت، در بحث ما، بر«حقايقي نخستين وازلي »اطلاق مي گردد که «داراي منشا الهي اند واز راه اشخاصي معروف به پيامبران، رسولان، اوتاراها (AVtara)،لو گوس يا ديگر عوامل انتقال، براي ابناي بشر ودر واقع براي يک بخش از جهان، فرستاده يا مکشوف شده وپرده ازچهره آن ها بر گرفته شده است. اين مفهوم را همچنين در حوزه هاي گوناگوني، مانند : ساختار اجتماعي وحقوقي، هنر و...نيز به کار مي برند ».(18)
در واقع، «سنت»همان چيزي است که در غرب به آن « Sophia Perennis»گفته مي شود و نزد هندوان «سانا تا نا ذارما »ودر ميان اعراب، «الحکمه الخالده »وبه فارسي «جاويدان خرد»خوانده مي شود. (19)
اکنون بايد مشخص کرد که :مقصود ما ازهنر سنتي چيست ؟ وچه جايگاهي در هنر وسنت دارد ؟وچه جايگاهي در هنر وسنت دارد؟در نگاه جاويدان خردي، تفاوتي بنيادين ميان هنر سنتي وهنر ناسوتي (صرفاًزميني)وجود دارد «هنر ناسوتي »، عبارت از آن هنري است که نه زبان رمزي دارد ونه منشا الهام آن فوق بشري است. اين شکل از هنر (هنر ناسوتي )،گاه حتي در مورد آن هنر هايي که موضوع آنها امور ديني است، مصداق پيدا مي کند که نمونه آن را در بيشتر هنر هاي ديني اروپا پس از قرون وسطا مي توان مشاهده نمود ؛اما «هنر سنتي »،به دليل سازگاري وهماهنگي اش با قوانين کيهاني، رمز آلودگي وارتباط با جهان معنوي، از هنر ناسوتاي، فاصله مي گيرد. (20)
هنر سنتي با منشا گرفتن از مبدا واحد، وسيله سير وسلوک فردي است که از طريق دريافت شهودي برمبناي آداب معنوي وبا شيوه استاد و شاگردي، انتقال مي يابد و صورتي از تجليات گوناگون زيبايي حقيقي را متناسب با شرايط زماني ومکاني، در اثر هنري متجلي مي سازد.(21)
حال، اگر چنين هنري به موضوعات ديني بپردازد و چنين خدمتي را وظيفه خود کند، «هنر قدسي »ناميده مي شود ».(22) براي مثال :يک نقاشي طبيعت گرايانه (ناسوتي )از حضرت مسيح، هنر ديني است ؛ولي به هيچ وجه هنر سنتي نيست، در حالي که شمشير يا جلد کتاب قرون وسطايي، با اين که نوعي هنر سنتي است، لکن مستقيماً هنر ديني نيست.
همان طور که اشاره شد، هنر سنتي، به هنري گفته مي شود که درباره جهان ماورايي ودر پيوند با آن باشد ونشانه آن نيز رمز آلودگي عناصر به کار رفته در آن است. اين ويژ گي را مي توان در انواع هنرهاي شرقي (بويژه هنر ايراني )مثل :شعر، داستان، تذهيب، مقرنس، فرش، گليم، گبه،موسيقي، و...)به وضوح مشاهده نمود. پس هر چه بهره هنرمند، از معنويت وارتباط با خداوند و روح هستي بيشتر باشد، اثر هنري اي که مي آفريند نيز، هنرمندانه تر، غني تر و تاثيرگذارتر خواهد بود و هر نقشي که مي زند، به نيت قرب است و هر رنگي که مي آفريند به نوعي ذکر است. در واقع، هر اثر چنين هنرمندي، خود نشانه، رمز ويا تمثيلي است از يک حقيقت متعالي ؛که به تعبير قرآن، «مثل اعلاي آن خداست ».(23)هنري که بر اثر عشق حقيقي و راستين شکل گرفته، پرورش يافته و آفريده شده است، هر خط ونقش و طرحش، جلوه اي از جمال اوست. اين جاست که تاثير سنت مشخص مي شود ؛چرا که سنت آثاري پديد مي آورد که هرچند امروزه آنها را در حيطه هنر سنتي قرار مي دهيم، اما هرگز با هدف تبديل شدن به اثر هنري، خلق نمي شوند. هنرمند، در اين جا ديگر هنرمند نيست ؛او عاشق است، اهل دل است، وآفريدن، بهانه اي است براي نزديک شدن او به معشوق ! واثر وتوليد هنري، به واسطه شوري که دردلش بر پاست، مامني مي شود جهت تجلي عشق واو نه به عشق اثر هنري، که به اشتياق صاحب آن اثر است که مي آفريند و نقش مي زند.
ميوه سلوک و محصول صنعت !
بر اين اساس، به جرأت مي توان گفت که پايان هنر، زماني است که ارتباط بي واسطه هنرمند با معنويت از دست مي رود ؛چراکه در اين وضعيت، ديگر نمي تواند به درک زيبايي حقيقي نائل شود واثري که توليد مي کند، نه اثر هنري، که به معمايي تبديل مي شود که مخاطب آن بايد آن رابا نگرش هاي عقلاني حل وهضم کند واين، اتفاقي است که امروزه «هنر مدرن »رخ داده است. در دنياي معاصر و بويژه هنر معاصر غرب، به اين دليل که هنر، از راه معرفت به دست نمي آيد وکسي از طريق سلوک، هنرمند نمي شود، آموزش هاي علمي و فني و به عبارتي آموزش آکادميک هستند که جاي آن معرفت عميق هنرمند را مي گيرندوبه اين ترتيب، تنها با آموختن فنون عرضه هنري واز طريق به تصوير وبيان درآوردن مادّي ترين وغريزي ترين وجوه شخصيت انسان وطبيعت جهان، از هنر، تقدس زدايي يا راز زدايي مي شود. هنر مدرن، به ارائه صورت هاي کاذب و مجازي از حقيقت مي پردازد ؛حقيقتي که آن را در واقعيت زميني جستجو مي کند و در اين ميان، عشق است که از هنر، رخت بر مي بندد. چهره اي که هنرمندان امروز غرب (رمان نويسان، فيلم سازان، مجسمه سازان، نقاشان و...)از پيامبران و زندگي وپيام آنان عرضه مي کنند، در عين خوش ساختي وزيبايي هاي شکلي و طبيعي، حقيقتاً سطحي و حتي غير واقعي و به راستي در خدمت طبيعت گرايي، ماديگر ومنفعت طلبي حاکم بر انديشه و فرهنگ غربي است. (24)
چنين آثاري، هرگز بيش از يک محصول صنعتي ـ که مراحل توليد خاص خود را دارد ـ نخواهند بود. در ساير آثار هنري غرب نيز غالباًنهايت تجلي وتعليم عشق، نمايش جلوه هاي عشق غريزي يک انسان به انسان ديگر (خصوصاًاز جنس مخالف)تحت تاثير زيبايي هاي ظاهري او وهيجان ناشي از شيقتگي هاودلدادگي هاي «گذرا»است ؛عشق هايي که «هيجان محور »هستند ونه «شناخت محور»! چنين آثاري، در راه تامين منافع اقتصادي کمپاني هاي توليد کننده، عقل ومعرفت انسان ورابطه انسان با آسمان ومحبوب ازلي را قرباني مي کنند ورسالتي جز دامن زدن به هيجان خواهي کور و غرايز حيواني (البته به نام طبيعت وجبر هستي ) ندارند.
گريز به عشق در فرش:
فرش، بيش از دو هزار وپانصد سال است که مهمان خانه هاي ايران ونقش هاي دل فريب وچشم نواز آن، مايه دلگرمي وآرامش ايرانيان بوده است. خانه يک ايراني، بدون فرش،خانه اي بي روح وخالي جلوه مي کند واين نمونه اي کم نظير، از پيوند يک قوم، با هنر ملي خود است.
در تفکر سنتي، انسان، بلند مرتبه ترين موجودي است که روي اين کره خاکي زندگي مي کند وبا نظر به اين انسان، «خليفه الله »برروي زمين است، بايد آنچه براي استفاده او ساخته مي شود نيز داراي روح ومعنويت وديگر شايستگي هاي لازم، باشد، به طوري که با مقام جانشيني او سازگار بوده، اورا به سوي مبدا ومنشا هستي، رهنمون باشد.در اين ميان، فرش ـ که يکي از قديمي ترين ملزومات زندگي بشر است ـ محلي براي بروز عشق ورزي وشورآفريني هنرمندان بوده است :گل ها وبوته ها ونقش ونگارهاي فرش، هر کدام، اسراري در خود دارند که با فهم ودرک آنها شور وشيدايي هنرمند را بهتر در مي يابيم ومتعالي بودن انديشه او را مي ستاييم. طراح فرش، بافنده، رنگرز و...چه خون دل ها که مي خورند، تا سر مستي وشادماني وعشق واميد را با نوک قلم وانگشت خويش، در نقطه چين، گره ها ورنگ ها، به تماشا بگذارند.
کاشکي هستي زباني داشتي
تاز هستان، پرده برداشتي !
اگر به همين فرش که در زير پايمان افتاده است، کمي دقيق تر بنگريم، مي بينيم که نقش در نقش، رنگ در رنگ وگره در گره آن، همه،تجلي عشق است. هنرمند، در نهايت ظرافت و رعايت تمام اقتضائات بندگي (تواضع، حيا و...)،سايه اي از نقش ونگاره هاي عرش و بهشت را به فرش مي کشاند وواسطه اي مي شود بين زمين وآسمان
درکنار فرش، مي توان به تاثير عشق، در بافت گليم وگبه(25) نيز اشاره نمود. گبه، که به عقيده پرويز تناولي :(26)«عرفان خاموش زن ايراني است »،تجلي گاه عشق واحساسات وذهنيات زنان عشايري است، که بدون هيچ گونه نقشه و طرح از پيش تعيين شده اي، اقدام به آفرينش آن مي کند. گبه باف، گبه را براي دل خودش مي بافد، نقشي را که دوست دارد، مي زند، رنگي راکه دوست دارد به کار مي برد وتمام سلامت نفس و معرفت ساده ومعنويت فطري خويش را چاشني آن مي کند و به اين ترتيب، به هنگام بافت گبه، دچار همان حالتي مي شود که نقاش ها،شعرا،خوش نويسان، مجسمه سازهاو...را از زمين جدا مي کند و به عالم رويا مي برد ؛عالم بهشت گونه اي که تنها خلق يک اثر هنري و تعالي و سلوک نهفته در اين گونه از هنر، آن را به وجود مي آورد وچنين است که زناني ساده از عشاير ـ که مدام در حال کوچ وحرکت اندـ اثري مي آفرينند که دنيا تحسينشان مي کند.
پی نوشت ها :
*اين مقاله، در بخش علمي، اصلاح وتکميل شده است.
1.سوره مائده، آيه 54.
2.سوره رعد، آيه 28
3.سوره يونس، آيه 62
4.سوره ال عمران، ايه 31؛سوره نساء،ايه 80
5.سوره جمعه، ايه 6
6.در حديثي است که «من کان لله کان الله له »(بحار الانوار، ج82،ص319؛شرح الاسما الحسني، ملا هادي سبزواري، ج1،ص69)
7.حديث قدسي :«عبدي !اطعني حتي اجعلک مثلي او مثلي.. .مهما تقول لشيءکن فيکون »(الجواهر السنيه، شيخ حر عاملي، ص361)
8.حديث قدسي :«من طلبني وجدني ومن وجدني ومن وجدني عشقني ومن عقني عشقته.. »
(مسکن الفواد، شهيد ثاني، ص27؛شرح فصوص الحکم، عبدالرزاق کاشاني، ص100؛کنزالعمال، متقي هندي، ج1،ص433،ح1872).امام علي، به هنگام عبور از سرزمين کربلا در جريان جنگ صفين، درباره شهيدان کربلا،از تعبير «عشاق»به همين معناي مورد بحث ما استفاده مي کند (ر،ک:الخرائج والجرائح، راوندي، ج1،ص222)
9.بحار الانوار، ج73،ص158«از امام صادق (ع)».
10.شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج20،ص260و332«از امام علي (ع)».
11.نهج البلاغه،خطبه 109«از امام علي (ع)»؛الفردوس شيويه بن شهردار ديلمي، ج5،ص38«از پامبرخدا(ص)».
12.بحار الانوار، ج78ص11«از امام علي (ع)»نيز، رفک:در محضر علامه طباطبايي، ص228.
13سوره احراب، آيه 4.
14.سوره بقره ريالايه 216
15.پيامبر (ص)«خلق الله ادم علي صورته »(بحار الانوار،ج4ص14)
16.سوره حجر، آيه، 29؛سوره صآيه 72
17.شهود :حضور دل وهر چه دل حاضر ان است. کشف وشهود :مکاشفه ومشاهده ودر اصطلاح اهل سلوک، رفع حجاب را مي گويند.
18.معرفت ومعنويت، ص156.
19.همانفص157
20.همان، ص494ـ 495
21.از «مجموعه تعاريف مصوب پژوهشکده هنرهاي سنتي »،،ويراش ششم (ر،ک:سايت فيروزه )
22.هنر ومعنويت، ص5ـ 6؛نيزر،ک:ص12.
23.سوره نحل آيه 60؛سوره روم، ايه 27
24.ر،ک:آشنايي باآراي متفکران درباره هنر،ج1،ص25ـ 29.
25.گبه، نوعي فرش است از جنس فالي است با پرزهاي بلند که معمولا در قطع قاليچه، توسط عشاير وايلات لر وقشقايي بافته مي شود
26.پريز تناولي، متولد 1316شمسي، هنرمند ومجسمه ساز وکارشناس مشهور فرش ها وبافته هاي عشاير است. او سال هاي زيادي براي شناخت گبه،ميان عشاير وروستاييان رفت وآمد داشت وسرانجام با چاپ مقاله اي پژوهشي در لندن در سال 1983م،ان را به جهان معرفي کرد.
1.حکمت وهنر معنوي، غلامرضا اعواني، تهران :گروس 1375.
2.«مباني هنرهاي سنتي »عبدالمجيد شريف زاده، کتاب ماه هنر (ماه نامه )،شماره 8
3.هنر اسلامي، تيتوس بورکهارت، ترجمه :مسعود رجب نيا، تهران :سروش، 1365
4.دوستي درقرآن وحديث، محمد محمدي ري شهري با همکاري :محمد تقديري، مترجم :سيد حسن اسلامي، قم :دار الحديث، 1314،دوم.
5.معرفت ومعنويت،سيد حسين نصر، مترجم :ان شا الله رحمتي، تهران، سهروردي، 1386،سوم.
6.هنر ومعنويت، ان شا الله رحمتي، تهران، فرهنگستان هنر 1385.
7.در محضر علامه طباطبايي، محمد حسين رخشاد، قم :نهاوندي، 1380.
8.آشنايي با آراي متفکران درباره هنر، محمد مددپور، تهران :سوره مهر 1382.
9.سايت فيروزه
htm1.256ـ http://www.firooze/articleـ fa
10.سايت باشگاه انديشه :
http://www.farsnews.net/newstext.php?nn
11.سايت آفتاب :
http://aftab.ir
منبع:حدیث زندگی - شماره45
/خ