عرفا می گویند که باطن «شریعت» راه است و آن را «طریقت» مى خوانند، و پایان این راه «حقیقت» است.
در «سفر تا خدا» رعایت سه اصل مهم و اساسی که در عرفان اسلامی و تصوف علمی و عملی عارفان مسلمان و محققان بزرگ به آن ملتزم شده اند شریعت، طریقت و حقیقت؛ الزامی است.
تعداد کلمات: 1274/ تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه.
نویسنده: حمید حنائی نژاد
کارشناسی ارشد تصوف و عرفان اسلامی
در «سفر تا خدا» رعایت سه اصل مهم و اساسی که در عرفان اسلامی و تصوف علمی و عملی عارفان مسلمان و محققان بزرگ به آن ملتزم شده اند شریعت، طریقت و حقیقت؛ الزامی است.
«عرفا» معتقدند که همه راهها به خدا منتهى مى شود و همه مصالح و حقایق از نوع شرایط و امکانات و وسایل و موجباتى است که انسان را به سوى خدا سوق مى دهد. آنها اعتقاد دارند که مصالح و حقایقى که در تشریع احکام نهفته است از نوع منازل و مراحلى است که انسان را به مقام «قرب الهى» و وصول به حقیقت سوق مى دهد. عرفا می گویند که باطن «شریعت» راه است و آن را «طریقت» مى خوانند، و پایان این راه «حقیقت» است، که پس از فناى سالک از تعینات خود و انانیّت خود حاصل می شود.
کلام استاد شهید مطهری (ره) در تبیین «شریعت»، «طریقت»، «حقیقت» و اختلاف عرفا با فقها.
عارف به سه چیز معتقد است: شریعت، طریقت، حقیقت؛ معتقد است که شریعت وسیله یا پوسته اى است براى طریقت، و طریقت پوسته یا وسیله اى براى حقیقت. فقها؛ معتقدند که مقررات اسلامى در سه بخش خلاصه مى شود: اول بخش «اصول عقاید» که «کلام» عهده دار آن است. دوم بخش «اخلاق». بخش سوم بخش «احکام» است که مربوط به اعمال و رفتار خارجى انسان است و فقه عهده دار آن است. این سه بخش از یکدیگر مجزا هستند. ولى عرفا در بخش عقاید، صِرف اعتقاد ذهنى و عقلى را کافى نمى دانند؛ مدعى هستند که به آنچه باید ایمان داشت و معتقد بود، باید رسید و باید کارى کرد که پرده ها از میان انسان و آن حقایق برداشته شود. و در بخش دوم، اخلاق را که هم ساکن است و هم محدود، کافى نمى دانند؛ به جاى اخلاق علمى و فلسفى، سیر و سلوک عرفانى را که ترکیب خاص دارد پیشنهاد مى کنند. و در بخش سوم ایراد و اعتراضى ندارند، فقط در موارد خاصى سخنانى دارند که احیاناً ممکن است بر ضد مقررات فقهى تلقى شود. عارف به سه چیز معتقد است: شریعت، طریقت، حقیقت؛ معتقد است که شریعت وسیله یا پوسته اى است براى طریقت، و طریقت پوسته یا وسیله اى براى حقیقت. عرفا از این سه بخش به «شریعت» و «طریقت» و «حقیقت» تعبیر مى کنند و معتقدند که همان گونه که انسان واقعاً سه بخش مجزا نیست (یعنى بدن و نفس و عقل از یکدیگر مجزا نیستند، بلکه در عین اختلاف با یکدیگر متحدند و نسبت آنها با یکدیگر نسبت ظاهر و باطن است) شریعت و طریقت و حقیقت نیز اینچنین اند، یعنى یکى ظاهر است و دیگرى باطن و سومى باطنِ باطن، با این تفاوت که عرفا مراتب وجود انسان را بیش از سه مرتبه و سه مرحله مى دانند، یعنى به مراحل و مراتبى ماوراى عقل نیز معتقدند.(مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری (عرفان(کلیات علوم اسلامى، ج 2))، 1377ش، ج23، صص 33-34 با تلخیص و اندکی تصرف).
بیشتر بخوانید: دیدگاه عارفان در خصوص «شریعت»، «طریقت» و «حقیقت».
دیدگاه جناب مولانا (ره) در خصوص «شریعت»، «طریقت» و «حقیقت».
روایت کرده اند که پیغمبر اکرم (ص) فرمود: «الشریعة اقوالى و الطریقة افعالى و الحقیقة احوالى»؛... شریعت همچون علم کیمیا آموختن است از استاد یا از کتاب؛ و طریقت استعمال کردن داروها و مس را در کیمیا مالیدن است؛ و حقیقت، زر شدن مس.مولوى در مقدمه نثر دفتر پنجم مثنوى شرحى در این باره نوشته است که «شریعت همچون شمع است که راه مى نماید؛ و چون در راه آمدى آن رفتن تو طریقت است، و چون رسیدى بمقصود، آن حقیقت است؛ و به عبارت دیگر شریعت همچون علم کیمیا آموختن است از استاد یا از کتاب؛ و طریقت استعمال کردن داروها و مس را در کیمیا مالیدن است؛ و حقیقت، زر شدن مس».(همایی، جلال الدین، مولوی نامه؛ مولوی چه می گوید؟، 1385ش، ج1، ص426با تلخیص).
هرکه قبول مى کند آنچه پیغمبر وى گفته است، از اهل شریعت است، و هرکه مى کند آنچه پیغمبر وى کرده است، از اهل طریقت است، و هرکه مى بیند آنچه پیغمبر وى دیده است، از اهل حقیقت است.
سالک باید که اوّل از علم شریعت آنچه ما لا بدّ است بیاموزد و یاد گیرد و آنگاه از عمل طریقت آنچه ما لابدّست بکند و به جاى آورد تا از انوار حقیقت به قدر سعى و کوشش وى روى نماید. اى درویش: هرکه قبول مى کند آنچه پیغمبر وى گفته است، از اهل شریعت است، و هرکه مى کند آنچه پیغمبر وى کرده است، از اهل طریقت است، و هرکه مى بیند آنچه پیغمبر وى دیده است، از اهل حقیقت است. هرکه هر سه دارد هر سه دارد، و هرکه دو دارد دو دارد، و هرکه یکى دارد یکى دارد، و هرکه هیچ ندارد هیچ ندارد. اى درویش! آن طایفه که هر سه دارند، کاملان اند و ایشان اند که پیشواى خلایق اند و آن طایفه که هیچ ندارند ازین سه ناقصان اند، و ایشان اند که از حساب بهایم اند.(نسفی، عزیزالدین، الإنسان الکامل، 1386ش، ص 74).
تمثیل شیخ شبستری (ره) در خصوص «شریعت»، «طریقت» و «حقیقت».
شریعت پوست، مغز آمد حقیقت میان این و آن باشد طریقت«شریعت» که عبارت از تکالیف دینیّه و اوامر و نواهى ملیّه است، به منزلت پوست بادام گرفت؛ و «حقیقت» که تعبیر از او به احاطه ى مراتب وجودى مى رود- کشفا و شهودا- او را به مثابت مغز بادام نهاد؛ و «طریقت» که امرى است به هم آمده از دقایق شریعت و مآثر حقیقت، در درجه ى آن پرده ى تنگ تصویر کرد که در میان پوست بادام و بادام حایل است.(شیرازی، شاه داعی،نسایم گلشن(شرح گلشن راز)، 1377ش، ص 206).
هرکسی حُسن «شریعت» حضرت محمّد مصطفى (ص) را نگه ندارد بى عزّت شود.
اى فرزند، بدان که هرکه حسن شریعت حضرت محمّد مصطفى (ص) نگه ندارد بى عزّت شود، و هرکه حسن طریقت آن حضرت، علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات، نورزد غنى نگردد، و هرکه حقیقت آن حبیب نگه ندارد، قدرت حق پیدا نکند، و اگر صاحب عزّت باشد و از اغنیاء باشد و این حقها بجاى نیارد، بى عزّت و بى حرمت شود و مفلس گردد. و هرگاه که بى عزّت و مفلس شود، کى قدرتش بماند؟.(اردستانی، پیر جمال الدین محمد، مرآت الافراد، 1371ش، ص 280).
نظر مرحوم کاشفی سبزواری (ره) در مورد «شریعت»، «طریقت» و «حقیقت» در تفسیر عرفانی مواهب علیه.
تخصیص باب حکمت بمورد حقیقت مناسب است دوم باب موعظه حسنه و تخصیص آن بعلم طریقت که مبنى بر مراعات ادب و نیکوئى و محافظت جانب رفق و خوشخوئى است اولى مى نماید سوّم باب مجادله بالتى هى احسن و آن مختص براه شریعت است مبناى آن بر تکلیف احکام و بیان اوامر حلال و حرام است.«ادْعُ» بخوان اى محمد خلق را «إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» براه پروردگار خود «بِالْحِکْمَةِ» به سخنى محکم یعنى دلیلى که حق را ثابت و شبه را زائل گرداند «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» و به پندى نیکو که خطابات مقنعه و حکایات نافعه است وَ جادِلْهُمْ و جدال کن با ایشان یعنى مباحثه نماى بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ به راهى که آن نیکوترست یعنى برفق و خوشخوئى و ترتیب مقدمات ظاهره گفته اند که حکمت براى دعوت خواص است و موعظه حسنه براى ارشاد عوام و جدال براى دفع معاندان در ترجمه آورده که طرق ثلثه دعوت اشارت است بمناهج ثلثه وصول اعنى حقیقت و طریقت و شریعت چه بعضى از محققان حقیقت آن را گویند که بنده را بى واسطه از حق حاصل آید و شریعت آن بود که حصول آن به واسطه رسل بود و طریقت رعایت ادب است در طریق سلوک و بعد ما که باب دعوات از سه وجه مفتوح گشته اوّل باب حکمت و آن موهبت جزیل بى واسطه جبرئیل فائض شده و حقیقت عبارت است از کرامتى که خلق را در ان مجال شرکت نباشد پس تخصیص باب حکمت بمورد حقیقت مناسب است دوم باب موعظه حسنه و تخصیص آن بعلم طریقت که مبنى بر مراعات ادب و نیکوئى و محافظت جانب رفق و خوشخوئى است اولى مى نماید سوّم باب مجادله بالتى هى احسن و آن مختص براه شریعت است مبناى آن بر تکلیف احکام و بیان اوامر حلال و حرام است.(کاشفی سبزواری، حسین بن علی، جلالی نائین، مواهب علیه، 1369ش، ص 605).
منابع:
1 - مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری، تهران – قم، انتشارات صدرا، چاپ هشتم،1377ش.
2 - همایی، جلال الدین، مولوی نامه؛ مولوی چه می گوید؟، ایران، تهران، انتشارات هما، چاپ دهم،1385ش.
3 - نسفی، عزیزالدین، الإنسان الکامل، ایران، تهران، انتشارات طهوری، چاپ هشتم،1386ش.
4 - شیرازی، شاه داعی،نسایم گلشن(شرح گلشن راز)، ایران، تهران، انتشارات الهام، چاپ اول، 1377ش.
5 - اردستانی، پیر جمال الدین محمد، مرآت الافراد، ایران، تهران، انتشارات زوار، چاپ اول، 1371ش.
6 - کاشفی سبزواری، حسین بن علی، جلالی نائین، مواهب علیه، ایران، تهران، سازمان چاپ و انتشارات اقبال، چاپ اول، 1369ش.