نظریه نوسازی

تأکید والرستین و پیروانش این بود که جهان را در درجه نخست به عنوان نظام مبادله سرمایه داری تصویر کنند. کار بسیار مهم، ولی به اعتقاد من یکجانبه والرستین همزمان شد با نظریه های دیگرجهانی شدن به عنوان یک موضوع ۳۹ در مورد نظام جهان که بر عوامل و فرایندهای اقتصادی تأکید می کردند.
جمعه، 16 آذر 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظریه نوسازی
معارضه شدید با نظریه نوسازی
 
چکیده:
تأکید والرستین و پیروانش این بود که جهان را در درجه نخست به عنوان نظام مبادله سرمایه داری تصویر کنند. کار بسیار مهم، ولی به اعتقاد من یکجانبه والرستین همزمان شد با نظریه های دیگرجهانی شدن به عنوان یک موضوع ۳۹ در مورد نظام جهان که بر عوامل و فرایندهای اقتصادی به عنوان سازنده وضعیت جهانی مدرن (گاهی تعمدة) تأکید می کردند.
 
تعداد کلمات: 1531 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 7  دقیقه
 
نظریه نوسازی
نویسنده : رونالد رابرتسون
برگردان : کمال پولادی
 
در اوایل دهه ۱۹۷۰ نظریه کوته بینانه نوسازی با معارضه شدید و متنفذی مواجه شد که برخی از ریشه هایش اساسا به نظریه مارکسیستی در باره ناممکن بودن «سوسیالیسم در یک کشور باز می گشت. نظریه نظام جهانی ایمانوئل والرستین (که ابتدا به طور مفصل در wallerstein, 1974b آمد) ناشی از ناخشنودی او از برداشت کوته بینانه از نظریه های نوسازی بود که جوامع را تنها به صورت مقایسه ای و غرب را به عنوان معیار سنجش مطالعه می کرد و نمی توانست جوامع را در قالب انگاره نظام مند مناسبات بیناجامعه ای مشاهده کند. تبلور و توسعه چنین نظامی بود که از اوایل دهه ۱۹۷۰ نظر والرستین و پیروان پرشمارش را به خود جلب کرد. تأکید والرستین و پیروانش این بود که جهان را در درجه نخست به عنوان نظام مبادله سرمایه داری تصویر کنند. کار بسیار مهم، ولی به اعتقاد من یکجانبه والرستین همزمان شد با نظریه های دیگرجهانی شدن به عنوان یک موضوع ۳۹ در مورد نظام جهان که بر عوامل و فرایندهای اقتصادی به عنوان سازنده وضعیت جهانی مدرن (گاهی تعمدة) تأکید می کردند. شایان ذکر است که برخی از مسائلی که والرستین را به نقد نظریه نوسازی واداشت همان بود که من و نتل در نیمه دوم دهه ۱۹۶۰ (برخلاف تفاوت آشکاری که بین دیدگاه ما و دیدگاه والرستین وجود داشت) مطرح کرده بودیم. در مطالعات ما و والرستین عزمی قوی وجود داشت که کشورهای جهان سوم را در انگاره سراسری جهان وارد کنیم (1991 ,(Simpson. نگرش ما و وائرستین این بود که به جای اینکه کشورهای جهان سوم را تنها به عنوان نورسیدگان مسئله دار یا عقب ماندگان تاریخ در نظر بگیریم، باید جهان معاصر را یک کل و یک نظام فرض کنیم که جوامع مختلف در آن جایگاه متفاوتی دارند. بنابراین در نگرش ما و والرستین هر دو التزام منجزی نهفته بود که جهان را به عنوان یک نظام و صاحب خصلت نظام وار لحاظ کنیم. البته تفاوت بین نظر ما و نظر والرستین نیز آشکار بود. من مطالعاتم را با تکیه بر کار بازاندیشانه جوامع در روند نوسازی بسط دادم و انگارهای از جهان به دست دادم که خصوصیت نظام مند آن همه چیز را زیر سیطره جبر خود ندارد. در حالی که آنچه که معمولا نظریه نظام جهانی خوانده می شود، موضوع نظام وارگی را برجسته و مسئله بازاندیشی را کمرنگ می کند و برای اینکه انسانها بتوانند تاریخ را آگاهانه بسازند باید به انتظار آینده و سوسیالیسم جهانی بنشینند. با این حال در دیدگاه ما و والرستین این گرایش وجود داشت که موضوع قدیمی گذار از جماعت (گزل شفت) به جامعه (گمن شفت) که تمام نظریات قدیمی تر نوسازی و قسمت مهمی از نظریات جامه شناسی را، چه پیش از رواج نظریات نوسازی و چه بعد از آن، به خود مبتلا کرده بود و اکنون به صورت جزء مهمی از «نظریۂ تجدد» در آمده است، ناپذیرفتنی معرفی شده بود...
 
نظریة باصلابت والرستین این بود که مسئله گمن شفت در جهان سوم را اساس گزل شفت سرمایه داری آفریده است که به طور فزایندهای جهانی می شود.
 
موضوع گذر از گمن شفت (جماعت) به گزل شفت (جامعه) به عنوان یک مسئلہ صرف داخلی تمام علوم اجتماعی را به مسیر اشتباهی کشانده است ( Wallerstein, 1991 ). من گرچه به دلایل گوناگون و به میزان متفاوتی با این نظر موافقم، پایه کلی موافقت من با والرستین را می توان از طریق جهت گیری والرستین در باره موضوعی بیان کرد که او «واقعیت های زمان و مکان» خوانده است. در حالی که من و والرستین معتقدیم که مسئله مقوله های زمان و مکان ضمن قرنها بحث و مجادله با «خلقت» نامتناظر جهان (به مفهوم غیردینی) ارتباط بلافصل دارد، گیدنز «فاصله گذاری زمان مکان» را محصول ساختارگزینی» نسبت آزاد و غیر تاریخی قلمداد می کند (1991 ,Urry ). (گیدنز در برخی از تازه ترین آثارش میکوشد مفهوم برکنده شدن کنش از زمینه های محلی را، به مثابه یکی از وجوه حرکت به سوی تجدد و سپس تجدد «علیا»، تفسیر و با تحلیل جهانی شدن متصل کند با این حال رویکرد من به این موضوع با رویکرد والرستین تفاوت های مهمی نیز دارد. مثلا من نمی پذیرم که می توان اهمیت مسئله گذار از جماعت به جامعه را صرفا به سبب ملاحظات تحلیلی از قلم انداخت یا باید از قلم انداخت. این مسئله و تجلی آن در قالب اندیشه هایی مثل پروژه تجدد صرفا یک مسئله تحلیلی نیست. چه بخواهیم و چه نخواهیم این مسئله به سهم خود واقعیت دنیایی را که به بررسی آن مشغولیم و نظریه هایی را که در باره آن میسازیم به انحای مختلف شکل می دهد. من فکر میکنم باید بین کسانی که بر نظام وارگی جهان تأکید میکنند و کسانی که حرکت به سوی یگانگی جهان را نتیجه تحول از «سنت» به «مدرن» و حاصل مجموعه جوامع خاصی می دانند، حد میانه ای قایل شد.

   بیشتر بخوانید :    نظریه های جهانی شدن

بیشتر در باره مسئله نخست، یعنی نظام وارگی جهان، است که بحث مربوط به جهانی شدن ادامه یافته است. در حالی که بحث های خاص در بارة جهانی شدن و تجدد (به معنی گسترده آن) و پسا تجدد بی تردید اهمیت خاصی دارد، اما نباید این واقعیت را فراموش کرد که تلاش برای «طرح نقشه» جهان به عنوان یک کل سابقه طولانی تری دارد. بین تلاش های گذشته در «ترسیم نقشه » جهان، که گیدنز آن را تا حد زیادی به صورت کاریکاتوری تصویر کرده است، و شیوه های اخیر نظریه پردازی در باره جهانی شدن باید تفاوتی نسبی قایل شد، و نه مأهوى. اشکالات دیگری نیز وجود دارد که باید به این نکته افزود. والرستین و بسیاری دیگر از نظریه پردازان این عرصه به هیچ وجه در باره چگونگی شکل گیری نظام جهانی نظر واحدی ندارند (1989 , Chase- Dunn ). دست کم در شرایط حاضر جالب ترین اختلاف نظر در میان گروه معتقدان به نظام جهانی، مربوط می شود به نحوه شکل گیری جهان. موضوع سابقه و ژرفای نظام جهانی در زمره همین اختلاف نظرهاست.
کار بسیار مهم، ولی به اعتقاد من یکجانبه والرستین همزمان شد با نظریه های دیگرجهانی شدن به عنوان یک موضوع ۳۹ در مورد نظام جهان که بر عوامل و فرایندهای اقتصادی به عنوان سازنده وضعیت جهانی مدرن (گاهی تعمدة) تأکید می کردند. شایان ذکر است که برخی از مسائلی که والرستین را به نقد نظریه نوسازی واداشت همان بود که من و نتل در نیمه دوم دهه ۱۹۶۰ (برخلاف تفاوت آشکاری که بین دیدگاه ما و دیدگاه والرستین وجود داشت) مطرح کرده بودیم. در مطالعات ما و والرستین عزمی قوی وجود داشت که کشورهای جهان سوم را در انگاره سراسری جهان وارد کنیم (1991 ,(Simpson. نگرش ما و وائرستین این بود که به جای اینکه کشورهای جهان سوم را تنها به عنوان نورسیدگان مسئله دار یا عقب ماندگان تاریخ در نظر بگیریم، باید جهان معاصر را یک کل و یک نظام فرض کنیم که جوامع مختلف در آن جایگاه متفاوتی دارند. بنابراین در نگرش ما و والرستین هر دو التزام منجزی نهفته بود که جهان را به عنوان یک نظام و صاحب خصلت نظام وار لحاظ کنیم. البته تفاوت بین نظر ما و نظر والرستین نیز آشکار بود. من مطالعاتم را با تکیه بر کار بازاندیشانه جوامع در روند نوسازی بسط دادم و انگارهای از جهان به دست دادم که خصوصیت نظام مند آن همه چیز را زیر سیطره جبر خود ندارد.
در واقع یکی از نکات مورد مجادله و مناقشه، نه فقط در نظریة والرستین، بلکه شاید مهم تر از آن در میان مکاتب رقیب آن به سن نظام یا نظامهای جهانی مربوط می شود، که اساسا با تبیین اقتصادی منشأ نظام جهانی سروکار دارند. به کار بردن وجه جمع برای این مفهوم اخیر از سر تفنن نیست، زیرا در نظریه نظام جهانی واژه «جهان» لزوما بر سرتاسر جهان دلالت نمیکند. لازم به گفتن نیست که موضوع کتاب حاضر، جهان به مفهوم سراسری آن است. خود والرستین تقریبا نظرش را منحصرة متوجه جهانی کرده است که از قرن پانزدهم به این سو شکل گرفته است (معنی جاری جهان). با این وجود، در مورد اینکه تحولات جلوتر تا چه حد در شکل دادن نظام جهانی مبتنی بر سرمایه داری سهم داشته است و همچنین در مورد مصداق مفهوم «پیشامدرن» (وضعیت پیش از قرن شانزدهم) در نظریة والرستین اختلاف نظر وجود دارد. در نظریه نظام جهانی، خود این مسئله که تجدد را باید چگونه بفهمیم، به دلیل دعوی مبنی بر شکل گیری تدریجی نظام جهانی، مخدوش و به شدت نسبی می شود. در دیدگاه والرستین سرمایه داری با تکوین نظام جهانی قوی تر میشود و جوامع مختلف رفته رفته بر حسب جایگاهی که در تقسیم کار جهانی پیدا می کنند، صاحب نقش معینی میشوند. مناسبات سیاسی و نظامی مسیر مناسبات بنیادی تر را دنبال میکنند و فرهنگ، از جمله دین، نقش تبعی دارد. البته در آثار خود والرستین فرهنگ بی اهمیت دانسته نشده است، زیرا فرهنگ باید به شیوه ای ظریف به حمایت و محافظت از نظام جهانی رشد یابنده بپردازد.
 
چنان که گفتم، من این طرح را یکجانبه میدانم. بسیاری از دیگر منتقدان نظام جهانی نیز همین ایراد را مطرح کرده اند. اما بیشتر این منتقدان برای آنچه که به نظر من، والرستین به خطا نظام جهانی را معاصر خوانده است، بدیلی ارائه نکرده اند. در درک من از جهانی شدن، مفهوم «جهان بودگی» جدی است در حالی که شاید به دلایل زیادی آسان تر باشد از یک نظام جهانی یا نظام جهانگیر سخن بگویم، اما محور کار من ترسیم خطوطی است که نمای عمومی جهان را به عنوان یک کل واحد مشخص می کند. به این ترتیب مفهوم جهانی شدن، به نحوی که در این کتاب به کار برده شده است، هم یک مفهوم خاص است و هم در باره مفهوم مورد نظر والرستین مفهومی منعطف تر و بازتر است. گرچه تحلیل در قالب مفهوم جهانی شدن و تحلیل در قالب مفهوم نظام جهانی مشترکات زیادی دارند، اما در عین حال این دو دیدگاه به مثابه رقیب یکدیگر انگاشته می شوند.
 
 
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)

   بیشتر بخوانید :
   تناسخ در آیین بودا
   آشنایی با یهود و یهودیت
   گلوبالیسم یا جهانی شدن

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.