نقش تشيع در براندازي حکومت عباسيان

در نيمه ي نخست قرن هفتم هجري، تحول بسيار مهمي در عالم اسلام پديد آمد. صحرا نشينان مغول، تحت رهبري چنگيز، با يکديگر متحد شده و حرکت خود را براي تسخير بلاد غربي خويش آغاز کردند. پشتوانه ي آنها، نيروي انساني...
پنجشنبه، 15 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقش تشيع در براندازي حکومت عباسيان
نقش تشيع در براندازي حکومت عباسيان
نقش تشيع در براندازي حکومت عباسيان




در نيمه ي نخست قرن هفتم هجري، تحول بسيار مهمي در عالم اسلام پديد آمد. صحرا نشينان مغول، تحت رهبري چنگيز، با يکديگر متحد شده و حرکت خود را براي تسخير بلاد غربي خويش آغاز کردند. پشتوانه ي آنها، نيروي انساني شگفت آوري بود که از دل صحراها مي جوشيد و با انضباط قبيله اي، تحت يک فرماندهي مشترک، به ساير مناطق يورش مي برد. اين لشکر از اواخر دهه ي دوم قرن هفتم حملات خود را به خراسان آغاز کرد و با حوصله ي تمام، طي چهل سال، توانست مقر خلافت عباسي را به تصرف درآورده حکومت عباسي را در سال 656 منحل سازد. در اين زمان مهمترين دولتي که سر را ه آنان بود، دولت خوارزمشاهي بود که چندي مقاومت کرد اما در نهايت مضمحل گرديد. در راه اسماعيليان نيز که بيش از دو قرن در برابر سلجوقيان مقاومت کرده بودند، گرفتار شکست شدند. نيروهاي دولت عباسي نيزچندي مقاومت کردند، اما در نهايت تسليم شده و خليفه ي عباسي به دستور هولاکو کشته شد.
آغاز فعاليت مغولان در سرزمينهاي در زمان خلافت الناصر الدين الله (575-622) بود. پس از وي الظاهر بأمر الله به مدت يکسال، المستنصر بالله تاسال 640 و المستعصم بالله تا زمان سقوط بغداد خلافت کردند. در ميان اينها، ناصر در عين آن که عباسي بود و خلافتش را دوست مي شد، علائق شيعي داشت. (1)در اين زمان، بغداد مملو از نيروهاي شيعي بودکه هر يک در ادب و سياست نقش فعالي داشتند. طبعا رقابتي سخت نيز ميان سنيان و شيعيان وجود داشت که ميراث سيصد سال به حساب مي آمد.برخي تشيع ناصر را در اظهار تشيع تنها براي جذب و جلب شيعيان دانسته اند.(2)چنانکه ساعدي به وزارت رساندن ابن علقمي شيعي را براي اقناع عالم برجسته ي شيعي رضي الدين علي بن موسي بن جعفر بن طاووس حسني ذکر کرده است.(3)
نفوذ تشيع در دستگاه اداري بني عباس، در اين اواخر، به اندازه اي بود که بسياري از وزراي آنان از شيعيان بودند و اين نمي توانست - علاوه بر مهارت آنها در امور اداري - بي ارتباط با جلب شيعيان براي پذيرش يک حاکميت سني در کل جامعه اسلامي باشد.
آخرين خليفه عباسي (المستعصم )، مؤيد الدين بن العلقمي شيعي را به وزارت انتخاب کرد تا وقت سقوط بغداد و کشته شده خليفه همچنان وزير او بود.
با اين حال در تشکيلات خلافت، عناصري از سنيان بودند که گاه خليفه را به چرخش عليه شيعيان وا مي داشتند. با اين رفتار آنها، بغداد با خون و آتش آميخته شده و تلفات فراواني از دو گروه به بار مي آمد. اين برخورد حتي در يکي از آخرين سالهاي خلافت عباسي يعني سال 654 ه در بغداد رخ داد (4) و کينه شيعيان را از خلافت عباسي به جهت ظلمي که در حق آنان شده بود، بيشترکرد. در اين زمينه نامه اي از سوي ابن علقمي به يکي از بزرگان شيعه - سيد تاج الدين محمد بن نصر الحسيني - نوشته شد که براي روشن کردن موضع شيعيان با خلافت، آن را نقل مي کنيم: «کرخ محله اي در قسمت غربي بغداد که شيعيان در آنجا سکنا داشتند، اين شهر گرامي غارت و بساط پيامبر اکرم در نورد ديده شد، خاندان علي را غارت و بساط پيامبر اکرم در نورديده شد، خاندان علي راغارت کردند و پيروان هاشمي را به اسيري گرفتند، شگفت نيست، زيرا اينها تأسي به حسين - عليه السلام - دارند که او نيز حرم و حريمش غارت و خونش برزمين ريخته شد، شيطان اين گروه مردم را فريفته است، جز صبر جميل چه بايد کرد...اعلام شده از طرف دستگاه خلافت آن قدر سپاه و سرباز در اين شهر سرازير کنيم تا همه ساکنانش را با ذلت و خواري بيرون بريزيم.»(5)
دشمني ريشه دار شيعيان و سنيان بغداد، علي رغم وجود نيروهاي اهل مصالحه در هر دو سو، سبب شد تا در جريان سقوط بغداد که در واقع سقوط خلافت عباسيان بود، سنيان، شيعيان را متهم کرده و آنها را عاملي براي تحريک مغولان در ساقط کردن خلافت عباسي به حساب آوردند. اين درحالي بود که بسياري از علماي سني مذهب همچون شرف الدين بن جوزي که از ملازمان مخصوص خليفه بودند و بسياري ديگر در رکاب هولاخان قرار گرفتند.
در اين ميان وجود خواجه نصير الدين طوسي رحمه الله (672 ـ 597) در کنار هولاکو و نيز شرکت مؤديد الدين بن العلقمي وزير مستعصم در اين جريانات، اساسي براي اين اتهام شد. بعدها سنيان افراطي بغداد که حنابله بوده و دشمني عميق با شيعيان و حتي ساير سنيان داشتند، قلم به دست گرفته و در اين باره اتهامات فراواني را متوجه رهبران شيعه در بغداد کردند.
در اينجا به چند نکته خواهيم پرداخت: نخست آن که مغولان، هزاران کيلومتر راه آمده بودند تا ايران و عراق را فتح کنند. در اين باره نيازي نبود تا از مسلمانان کسي آن ها را تحريک به گرفتن بغداد کند. در حقيقت کليد تثبيت فتوحات آنها، ساقط کردن دولت عباسي بود که مشروع بخش دولتهاي محلي بود. دوم آن که حضور خواجه نصير الدين در درگاه هولاکو و اخباري که در اين باب نقل شده، به تنهايي قادر نيست اثبات کند که وي محرک خان مغول براي ساقط کردن خلافت عباسي بوده است. سوم آن که اين که حضور و عملکرد وي در اين دوره در کاهش تلفات و جلوگيري از انهدام آثار اسلامي امري است که تاريخ گواه صدق آن و شاهدي بر تأييد آن است. چهارم آن که ابن علقمي نيز آن گونه که مخالفين او شايع کرده اند جز ظاهر کردن صداقت و رأي خويش کاري صورت نداده و تنها بر وفق شرائط حاکم، موضع درستي را به نظر خود براي حفظ خون مردم بي گناه ـ که خلافت براي حفظ خود آنها را به باد مي داد ـ اتخاذ نموده است. افزون بر اين ها اين شبهه مطرح است که خلافت عباسي خود براي سرکوبي خوارزمشاهيان، از مغولان خواست تا قدم بر سرزمينهاي اسلامي بگذارند.
همانگونه که اشاره شد، اين اتهامات نوعا از سوي کساني است که انديشه هاي افراطي داشته و جنبلي مسلکند. در اينجا برخي از عبارات آنها را نقل مي کنيم:
احمد بن محمد بن تيميه (م728ه) از نخستين کساني است که چنين اتهامي را به خواجه نصير وارد کرده است. ابن تيميه مبدع مذهب جديدي در ميان مذاهب اسلامي است که سابقه آن به احمد بن حنبل و اهل حديث مي رسد. او در ميان آثار خويش، بيش از همه ي گروه هاي ديگر، در حمله به تشيع شهرت داشته و در بسياري از مؤلفات خود، تعصب ضد شيعي خود را به شديدترين وجه نشان داده است. در اينجا نيز او مطابق همين شيوه ي خود که مي بايد نشأت گرفته از قدرت روز افزون شيعه در عصر او باشد - به قضاوت نشسته و برخلاف متون اصيل تاريخ، خواجه را در فتح بغداد مقصر مي داند. او در يکجا با ذکر شهرت خواجه در ميان خاص و عام مي نويسد: وي بود که خان مغول را تحريک بر قتل خليفه و علماء... کرد. پس از آن او را متهم به عدم مبالات در رعايت شعائر اسلامي، عدم اجتناب از محرمات شرعي، نماز نخواندن، مرتکب فواحش شدن، خوردن مسکرات، نماز نخواندن در ماه مبارک رمضان و ارتکاب عمل زنا مي کند.(6) در مورد ديگري نيز با اشاره به خواجه مي نويسد: همو بود که امر به کشتن خليفه و برچيدن بساط حکومت عباسي را داد.(7)
از مستشرقين نيز در عصر جديد کساني چون نويسندگان تاريخ ايران کمبريج چنين نقشي را ازخواجه يادآوري و انکار نکرده اند.(8) از ديگر افرادي که در اين زمينه اظهار نظر کرده اند ادوارد بروان و آربري را مي توان ذکر کرد.(9)
در ميان شيعيان نيز از قرن دهم بدين سمت کساني يافت شده اند که در خلوت خويش کار خواجه را عليه عباسيان ستايش کرده و آن را نقطه قوتي براي خواجه دانسته اند. قاضي نور الله شوشتري (م 1019) در باره ي نقش خواجه در اين ماجرا سخن گفته (10) چنانکه صاحب روضات الجنات نيز در اين باب عبارت تندي را آورده است.(11)
صرف نظر از اين که چنين اقدامي نقطه قوتي باشد يا نباشد، شرکت خواجه در اين ماجرا محل ترديدبوده و اين قبيل موضع گيري نشأت گرفته از موضع شيعه در قبال خلفاي عباسي است. اين آثار قرنها بعد از آن ماجرا نوشته شده و نمي تواند مورد استناد قرار گيرد.
در اينجا جا دارد به يک محقق ديگر نيز اشاره کنيم که بي دقتي و تحت تأثير زمينه هاي اختلاف شيعه و سني واقع شده او سبب شده تا از ابن تيميه نيز پا را فراتر گذاشته و شيعه را مقصر اصلي در اين قضيه معرفي کند، گرچه از اتهام الحاد به خواجه دفاع مي کند!
او باذکر اين که نقش تشيع از جمله موجبات درجه اول سقوط خلافت به حساب مي آيد مي نويسد(12) «و سرانجام نيز در اين زمان دست تشيع از آستين مغول بدر آمد و کار را يکسره کرد».(13) وي با اشاره به نقل ميرخواند در حبيب السير (مورخ قرن نهم) و نيز گفته قاضي نور الله شوشتري و استناد به گفته ابن تيميه (14) و نقل ابن قيم الجوزيه، و سبکي، مي نويسد:«...و تقريبا همه منابع به صراحت بر اين موضوع - نقش خواجه در سقوط بغداد متفع القولند ».(15)
در واقع بايد گفت، دشمني هاي ديرين شيعه و سني اين اتهام را پديد آورده است. به گفته دکتر شيبي «داستان فتح بغداد، گرچه ايلغار عمومي مغول و برانداختن همه حکومتها از ترکستان تا عراق بود و ليکن به دليل عناد ديرين سني و شيعه گناهش به گردن شيعه افتاد ».(16)آري کافي بود اسم خواجه نصير در ميان همراهان خان مغول باشد، همين در علت اتهام کافي بود.

پي نوشت :

1-تاريخ فخري، ص 432، و نک: الکني و الالقاب، صص 194-193.
2-دين و دولت در ايران عهد مغول، ج 1، صص 271-270.
3-مؤيد الدين بن العلقمي و اسرار سقوط الدوله العباسيه، ص 66.
4-تاريخ الفخري، ص 446.
5-تاريخ وصاف الحضره، ج 1، ص 28، به نقل از دين و دولت در عهد مغول،ج 1، ص 314؛ تاريخ ابن الوردي، ص 279و نيز نک: بابليات، ج 3، ص 34، به نقل از الساعدي، ص 33 و 34؛ حبيب السير، ج 2، ص 366؛ العسجد المسبوک، ص 626.
6-منهاج السنه النبويه، (قاهره 1903)، ج 2، ص 199
7-مجموعه الرسائل، (قاهره 1905) ص97.
8- تاريخ ايران کمبريج، ج 5، ص 512.
9-تحقيق من وجهه نظر تدوين التاريخ، ص 97.
10-مجالس المؤمنين، ج 2، ص 205.
11-روضات الجنات، ج 6، صص 300-301، 316-315
12-دين و دولت در ايران عهد مغول، ج 1، ص 304
13-همان، صص 305، 285
14-رساله رد نصيريه، ص 84
15- دين و دولت در ايران عهد مغول، صص 306-305.
16- تشيع و تصوف، ص 51.
15-دين دو دولت در ايران عهد مغول، صص 306-305
16-تشيع و تصوف، ص 51





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط