می خواهد برایش داستان بگویم، بگویم که نه، بسازم، داستان یک پوست هندوانه.
پوست هندوانه زنده نیست، قشنگ نست، خوشمزه هم نیست. اگر توی خانه ببعی نداشته باشی که به هیچ دردی نمی خورد. با این حال می خواهم راجع به پوست هندوانه یک داستان بسازم. می خواهم اولین نفری باشم که راجع به پوست هندوانه داستان می نویسد!
نصف نصف نصف نصف یک پوست هندوانه می شود یک برش از ماه. وقتی گاگارین رفت کره ی ماه، دید که همه جا پوست هندوانه ایست. عصر که می شود ببعی های فضایی می آیند پوست هندوانه می خورند و بعدش هی پی پی می کنند. پی پی هایشان از روی ماه قل می خورد و می افتد پایین توی فضا. بعد می آیند سمت کره ی زمین و دانشمندان می گویند این ها شهاب سنگ است. چکه چکه شیرهای ببعی های فضایی می ریزد توی چاله های فضایی و اینقدر همانجا می ماند که می شود پنیر( توی دستگاه قهوه ساز نگارنده هم دقیقا همین اتفاق افتاد!). حالا ایراد نگیرید که چطور پی پی ها می ریزند توی فضا، شیرها همان جا توی چاله باقی می مانند. این دیگر جزو اسرار فضاییست، من هم که نرفتم از گاگارین بپرسم! گاگارین هم توی راه برگشت حسابی به این مساله فکر کرد. دید اگر این ها را تعریف کند و بگوید که ماه چقدر بوی پوست هندوانه و پنیر می دهد اصلا به صلاح نیست. نه به صلاح خودش نه بشریت. اول اینکه به عقلش شک می کنند. حالا باور هم که بکنند این آدم های فرصت طلب می روند توی ماه مغازه نانوایی باز می کنند، نان و پنیر و هندوانه می فروشند. نان و پنیر و هندوانه فضایی، خدا تومن! بعد چشمشان ببعی های فضایی را می گیرد. همچین درسته کبابشان می کنند می گذارند لای نان. بعد اینقدر توی مسیر زمین-ماه بروند و بیایند که ماه بشود آشغال دانی، نسل ببعی های فضایی به خطر انقراض بیفتند هوس کنند چندتاشان را بیاورند زمین ببرند پژوهشکده رویان. بعد برای ببعی زمینی و ببعی فضایی جشن ازدواج بگیرند و اسم بچه شان را توی کتاب رکوردهای گینس ثبت کنند. گاگارین دید به دردسرش نمی ارزد برای همین گفت بیخیال. بگذار ببعی فضایی ها پوست هندوانه شان را بخورند و پنیرشان را عمل بیاورند. سری را که درد نمی کند دستمال نمی بندند!
نویسنده: هاجر زمانی