دو خطای فاحش در ذهن فیخته
چکیده:
فیخته با تصور کردن زمان حال به سان نقطه ای کانونی که در آن خطوط تحول تاریخی به هم می رسند، با شیلر موافق و با کانت مخالف بود. از نظر او، وظیفه ی اساسی مورخ فهمیدن دوره ای از تاریخ است که در آن زندگی می کند. هر دورهی تاریخ خصوصیت ویژه ی خود را دارد که در همه ی جزئیات حیات آن نفوذ می کند.
تعداد کلمات: 1074 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
فیخته با تصور کردن زمان حال به سان نقطه ای کانونی که در آن خطوط تحول تاریخی به هم می رسند، با شیلر موافق و با کانت مخالف بود. از نظر او، وظیفه ی اساسی مورخ فهمیدن دوره ای از تاریخ است که در آن زندگی می کند. هر دورهی تاریخ خصوصیت ویژه ی خود را دارد که در همه ی جزئیات حیات آن نفوذ می کند.
تعداد کلمات: 1074 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
ترجمه: علی اکبر مهدیان
شاگرد دیگر کانت که به شیوه ای سازنده ایده های کانت را درباره ی تاریخ تکامل داد فیخته بود. او در سال ۱۸۰۶ درس گفتارهای برلین خود را دربارهی مشخصه های عصر حاضر منتشر کرد. فیخته با تصور کردن زمان حال به سان نقطه ای کانونی که در آن خطوط تحول تاریخی به هم می رسند، با شیلر موافق و با کانت مخالف بود. از نظر او، وظیفه ی اساسی مورخ فهمیدن دوره ای از تاریخ است که در آن زندگی می کند. هر دورهی تاریخ خصوصیت ویژه ی خود را دارد که در همه ی جزئیات حیات آن نفوذ می کند. وظیفه ای که فیخته در این گفتارها برای خود تعیین می کند، تحلیل خصوصیت ویژه ی عصر خویش، نشان دادن وجوو کانونی آن و چگونگی اشتقاق سایر وجوه آنهاست. برای بیان مطلب میگوید که هر عصر تجسم عینی یک ایده یا مفهوم واحد است؛ و با قبول نظریه ی کانت که تاریخ به طورکلی عبارت است از مکشوف شدن یک نقشه، تکوین چیزی نظیر طرح داستان یک نمایش، مطلب را این گونه دنبال می کند که ایده ها با مفاهیم اصلی اعصار پیاپی مختلف، توالی ای را تشکیل می دهند که به سبب آن که توالی مفاهیم است توالی منطقی نیز هست و یک مفهوم لزوما به مفهوم بعدی می انجامد. به این سان، فیخته از نظریه ی خود دربارهی ساختار منطقی مفهوم، به عنوان سرنخی جهت دوره بندی تاریخ بهره بر می گیرد.
بیشتر بخوانید: فلسفه ی تاریخ کانت
به نظر او، هر مفهوم دارای ساختاری منطقی شامل سه مرحله است: ټز، آنتی تز، سنتز. مفهوم در آغاز به صورتی خالص یا مجرد تجسم می یابد؛ بعد متضاد خود را ایجاد میکند و خود را به شکل آنتی تز بین خود و این ضد تحقق می بخشد؛ بعد آنتی تز با نفی ضذ مغلوب می شود. حال مفهوم اساسی تاریخ ( اینجا فیخته بار دیگر از کانت پیروی می کند) آزادی عقلانی است و آزادی، مثل هر مفهومی، باید از طریق این سه مرحله ی ضروری ظاهر شود. به این ترتیب، آغاز تاریخ عصری است که در آن نمونه آزادی عقلانی به شکلی مطلقة ساده یا بی واسطه بدون هیچگونه ضدی ساخته می شود. این جا آزادی به صورت غریزهی کور وجود دارد؛ آزادی برای انجام دادن هر کار به هر نحوی که شخص دوست دارد و جامعه ای که تجسم عینی این مفهوم است حالت طبیعت به شمار می آید؛ جامعهی بدوی که در آن نه دولت هست و نه قدرت برتر، بلکه فقط مردم اند که تا جایی که شرایط اجازه میدهد، هر چه را به صلاح خود ببینند انجام میدهند.
وظیفه ای که فیخته در این گفتارها برای خود تعیین می کند، تحلیل خصوصیت ویژه ی عصر خویش، نشان دادن وجوو کانونی آن و چگونگی اشتقاق سایر وجوه آنهاست. برای بیان مطلب میگوید که هر عصر تجسم عینی یک ایده یا مفهوم واحد است؛ و با قبول نظریه ی کانت که تاریخ به طورکلی عبارت است از مکشوف شدن یک نقشه، تکوین چیزی نظیر طرح داستان یک نمایش، مطلب را این گونه دنبال می کند که ایده ها با مفاهیم اصلی اعصار پیاپی مختلف، توالی ای را تشکیل می دهند که به سبب آن که توالی مفاهیم است توالی منطقی نیز هست و یک مفهوم لزوما به مفهوم بعدی می انجامد. به این سان، فیخته از نظریه ی خود دربارهی ساختار منطقی مفهوم، به عنوان سرنخی جهت دوره بندی تاریخ بهره بر می گیرد.
اما بنا بر اصول عمومی فلسفه ی فیخته، این نوع آزادی خام و بی واسطه فقط می تواند با تکوین یک ضد قدرت به آزادی اصیل تری تطور حاصل کند. پس، به ضرورتی منطقی، مرحله ی دومی طلوع میکند که در آن آزادی فرد با خلق قدرت فائقهی مشرفی در مقابل خویش، خود را محدود می کند؛ قدرت حاکمی که قوانینی را بر او وضع می کند که او خودش تدوین نکرده است. این دوره ی حکومت اقتدارگراست که به نظر می رسد خود آزادی ناپدید شده، ولی واقعا ناپدید نشده است، بلکه به مرحله جدیدی تکوین یافته که در آن ضد خود را خلق کرده است (حاکم، چنانکه هابز نشان داده است، با اقدام مشترک مردم، که داوطلبانه اتباع او می شوند، آزادانه خلق می شود تا به گونه ای آزادی از نوع جدید و بهتر تبدیل بشود؛ یعنی چیزی که روسو آزادی مدنی خوانده و از آزادی طبیعی متمایز کرده است. ولی هابز در این تفکر که رون رشیم آزادی به این جا خاتمه می یابد، اشتباه می کرد. این تضاد باید با یک مرحله ی سوم ملغی شود و آن مرحله ای انقلابی است که در آن قدرت رد و نابود می شود، نه به این سبب که بد به کار رفته است، بلکه به این دلیل که قدرت است. تابع به این احساس دست یافته است که می تواند بدون قدرت از عهده بر آید و کار دولت را در دستان خویش بگیرد، به طوری که در آن واحد هم تابع و هم حاکم باشد. بنابراین، قدرت نیست که نابود می شود؛ چیزی که نابود می شود صرفا عبارت است از رابطه ی خارجی بین قدرت و آن که قدرت بر آن اعمال می شود. انقلاب هرج و مرج نیست، تسخیر حکومت توسط اتباع است. از این پس، تمایز بین حکومت کردن و حکومت شدن هنوز به سان تفاوتی واقعی بر قرار است اما این تمایز بی اهمیت است: همان اشخاص که حکومت می کنند، بر آنان حکومت می شود.
اما فیخته در این جا توقف نمی کند. او عصر خویش را با عصر انقلاب یکسان نمی گیرد. فکر می کند که معاصرانش به فراتر از آن دست یافته اند. مفهوم فرد به آنگونه که درون خویش قدرتی بر خویش داشته باشد، در نخستین و خام ترین صورت، اندیشه ی انقلابی است. اما این مفهوم هم باید ضد خود یعنی اندیشه ی یک واقعیت عینی، یک هیئت قائم به نفس از حقیقت را که معیار فکر و راهنمای رفتار باشد، به وجود آورد. این مرحله از تطوز علم است که در آن حقیقت عینی آن است که بالاتر از اندیشه قرار می گیرد و در آن درست عمل کردن به معنای عمل کردن در انطباق با شناخت علمی است. چارچوب علمی ذهن (به تعبیری) ضدانقلابی است: ما می توانیم انسانهای جبار را نابود کنیم ولی واقعیت ها را نمی توانیم از بین ببریم؛ چیزها همان اند که هستند، و پیامدهای آنها به همان ترتیب باقی خواهد ماند، و اگر قوانین انسان را بتوانیم به ریشخند بگیریم قوانین طبیعت را نمی توانیم. ولی، در اینجا نیز می توان و باید بر تضاد بین طبیعت و ذهن غلبه کرد و غلبه بر آن، ظهور یک نوع تازهی آزادی عقلانی است؛ آزادی هنر، که در آن ذهن و طبیعت باز یکی می شوند، به نحوی که ذهن در طبیعت همتای خود را می شناسد و با آن نه از طریق اطاعت، بلکه با محبت و همدردی ارتباط می یابد. عامل خود را با آن که به خاطرش عمل میکند مطابقت میدهد و به این سان به بالاترین درجه ی آزادی می رسد. فیخته به این موضوع به عنوان وجه ممیز عصر خود می نگرد ایثار نفی آزادانه ی فرد در راه هدفی که، گرچه عینی است، او به آن به عنوان هدف خودش می نگرد.
ادامه دارد..
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
وظیفه ای که فیخته در این گفتارها برای خود تعیین می کند، تحلیل خصوصیت ویژه ی عصر خویش، نشان دادن وجوو کانونی آن و چگونگی اشتقاق سایر وجوه آنهاست. برای بیان مطلب میگوید که هر عصر تجسم عینی یک ایده یا مفهوم واحد است؛ و با قبول نظریه ی کانت که تاریخ به طورکلی عبارت است از مکشوف شدن یک نقشه، تکوین چیزی نظیر طرح داستان یک نمایش، مطلب را این گونه دنبال می کند که ایده ها با مفاهیم اصلی اعصار پیاپی مختلف، توالی ای را تشکیل می دهند که به سبب آن که توالی مفاهیم است توالی منطقی نیز هست و یک مفهوم لزوما به مفهوم بعدی می انجامد. به این سان، فیخته از نظریه ی خود دربارهی ساختار منطقی مفهوم، به عنوان سرنخی جهت دوره بندی تاریخ بهره بر می گیرد.
اما بنا بر اصول عمومی فلسفه ی فیخته، این نوع آزادی خام و بی واسطه فقط می تواند با تکوین یک ضد قدرت به آزادی اصیل تری تطور حاصل کند. پس، به ضرورتی منطقی، مرحله ی دومی طلوع میکند که در آن آزادی فرد با خلق قدرت فائقهی مشرفی در مقابل خویش، خود را محدود می کند؛ قدرت حاکمی که قوانینی را بر او وضع می کند که او خودش تدوین نکرده است. این دوره ی حکومت اقتدارگراست که به نظر می رسد خود آزادی ناپدید شده، ولی واقعا ناپدید نشده است، بلکه به مرحله جدیدی تکوین یافته که در آن ضد خود را خلق کرده است (حاکم، چنانکه هابز نشان داده است، با اقدام مشترک مردم، که داوطلبانه اتباع او می شوند، آزادانه خلق می شود تا به گونه ای آزادی از نوع جدید و بهتر تبدیل بشود؛ یعنی چیزی که روسو آزادی مدنی خوانده و از آزادی طبیعی متمایز کرده است. ولی هابز در این تفکر که رون رشیم آزادی به این جا خاتمه می یابد، اشتباه می کرد. این تضاد باید با یک مرحله ی سوم ملغی شود و آن مرحله ای انقلابی است که در آن قدرت رد و نابود می شود، نه به این سبب که بد به کار رفته است، بلکه به این دلیل که قدرت است. تابع به این احساس دست یافته است که می تواند بدون قدرت از عهده بر آید و کار دولت را در دستان خویش بگیرد، به طوری که در آن واحد هم تابع و هم حاکم باشد. بنابراین، قدرت نیست که نابود می شود؛ چیزی که نابود می شود صرفا عبارت است از رابطه ی خارجی بین قدرت و آن که قدرت بر آن اعمال می شود. انقلاب هرج و مرج نیست، تسخیر حکومت توسط اتباع است. از این پس، تمایز بین حکومت کردن و حکومت شدن هنوز به سان تفاوتی واقعی بر قرار است اما این تمایز بی اهمیت است: همان اشخاص که حکومت می کنند، بر آنان حکومت می شود.
اما فیخته در این جا توقف نمی کند. او عصر خویش را با عصر انقلاب یکسان نمی گیرد. فکر می کند که معاصرانش به فراتر از آن دست یافته اند. مفهوم فرد به آنگونه که درون خویش قدرتی بر خویش داشته باشد، در نخستین و خام ترین صورت، اندیشه ی انقلابی است. اما این مفهوم هم باید ضد خود یعنی اندیشه ی یک واقعیت عینی، یک هیئت قائم به نفس از حقیقت را که معیار فکر و راهنمای رفتار باشد، به وجود آورد. این مرحله از تطوز علم است که در آن حقیقت عینی آن است که بالاتر از اندیشه قرار می گیرد و در آن درست عمل کردن به معنای عمل کردن در انطباق با شناخت علمی است. چارچوب علمی ذهن (به تعبیری) ضدانقلابی است: ما می توانیم انسانهای جبار را نابود کنیم ولی واقعیت ها را نمی توانیم از بین ببریم؛ چیزها همان اند که هستند، و پیامدهای آنها به همان ترتیب باقی خواهد ماند، و اگر قوانین انسان را بتوانیم به ریشخند بگیریم قوانین طبیعت را نمی توانیم. ولی، در اینجا نیز می توان و باید بر تضاد بین طبیعت و ذهن غلبه کرد و غلبه بر آن، ظهور یک نوع تازهی آزادی عقلانی است؛ آزادی هنر، که در آن ذهن و طبیعت باز یکی می شوند، به نحوی که ذهن در طبیعت همتای خود را می شناسد و با آن نه از طریق اطاعت، بلکه با محبت و همدردی ارتباط می یابد. عامل خود را با آن که به خاطرش عمل میکند مطابقت میدهد و به این سان به بالاترین درجه ی آزادی می رسد. فیخته به این موضوع به عنوان وجه ممیز عصر خود می نگرد ایثار نفی آزادانه ی فرد در راه هدفی که، گرچه عینی است، او به آن به عنوان هدف خودش می نگرد.
ادامه دارد..
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
مکتب تاریخ نگاری ایران
تاریخ گرایی
تاریخ قاجاریه