مایکل اوکشات و تاریخ‌نگاری کمبریج (قسمت سوم)

تاریخ برای او مرحله یا عنصر لازمی در تجربه به عنوان تجربه نیست؛ بر عکس، یک مرداب فکری ناشی از توقف تجربه در نقطه ای معین است. اگر بپرسیم چرا باید چنین توقفی وجود داشته باشد، پاسخی ندارد؛ اگر بپرسیم آیا چنین بازماندنی موجه است، یعنی، آیا خود تجربه با آن غنی می شود یا نه، پاسخ منفی است.
جمعه، 21 دی 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مایکل اوکشات و تاریخ‌نگاری کمبریج  (قسمت سوم)
نگاهی به تاریخ‌نگاری کمبریج  
 
چکیده:
تاریخ برای او مرحله یا عنصر لازمی در تجربه به عنوان تجربه نیست؛ بر عکس، یک مرداب فکری ناشی از توقف تجربه در نقطه ای معین است. اگر بپرسیم چرا باید چنین توقفی وجود داشته باشد، پاسخی ندارد؛ اگر بپرسیم آیا چنین بازماندنی موجه است، یعنی، آیا خود تجربه با آن غنی می شود یا نه، پاسخ منفی است.
 
تعداد کلمات: 1610 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه
 
مایکل اوکشات و تاریخ‌نگاری کمبریج  (قسمت سوم)
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان

این، دستاورد جدید و ارزشمندی برای فکر انگلیسی است. اما مسئلهی دیگری هست که اؤکشات، آن طور که من از نوشته های او استنباط میکنم، نتوانسته است حل کند. تاریخ برای او مرحله یا عنصر لازمی در تجربه به عنوان تجربه نیست؛ بر عکس، یک مرداب فکری ناشی از توقف تجربه در نقطه ای معین است. اگر بپرسیم چرا باید چنین توقفی وجود داشته باشد، پاسخی ندارد؛ اگر بپرسیم آیا چنین بازماندنی موجه است، یعنی، آیا خود تجربه با آن غنی می شود یا نه، پاسخ منفی است. تجربه ی اصیل که با چنین توقفی مخدوش نشده باشد، فقط می تواند فلسفه باشد. مورخ فیلسوفی است که از جاده ی فکر فلسفی کنار کشیده است تا به بازی ای بپردازد که به همان اندازه اختیاری است، زیرا تنها یکی از بالقوه بی شمار این بازیهاست که بازی های علم و زندگی از آن جمله اند. مسئله ای که او کشات نتوانسته است حل کند این پرسش است که اصلا چرا چیزی به عنوان تاریخ هست یا باید باشد. بی تردید، او این را طور دیگری بیان می کرد: چیزی را که من ناتوانی در پاسخ دادن به این سوال می خوانم، او به عنوان این کشف که این پرسش پاسخ ندارد توصیف می کرد. در نزد او، این یک واقعیت صرف است که تجربه در آن نقطه متوقف شده است؛ ولی به گمان من این عقیده با اصول فلسفی خود او متعارض است. یک واقعیت صرف، جدا از واقعیت های دیگر، در نزد او (چنان که نزد من) خرق عادت است که به کلام خودش، واقعی نیست، انتزاعی است. اگر فلسفه تجربه ی ملموس است، چنین چیزهایی را نمی تواند تحمل کند؛ نمی تواند چه را از چرا جدا سازد. بنابراین، سو آله مضاعف سو آلی مشروع و ناگزیر است: نقطه ای که تجربه در آن از تبدیل شدن به تاریخ باز می ماند دقیقا چیست و چگونه این نقطه وارډ تطور خود تجربه شده است؟ ثانیة ، چگونه و چرا اتفاق می افتد که هنگامی که این نقطه واصل شد، گاهی در آنجا متوقف می شود؟ أو کشات به این پرسش ها پاسخ نداده است؛ و فقط با انجام آن چه نکرده است، می توانست به آنها پاسخ دهد؛ یعنی با ارائه ی چنان تفسیری از خود تجربه، چنان نقشه ای از نهر تجربه که وضع این نقطه و نقاط دیگری را که ممکن است در آنها توقف کرده باشد، نشان دهد.
 با وجود این محدودیت، کار آؤکشات نه فقط نمایانگر سطح بالای فکر انگلیسی درباره ی تاریخ است، بلکه فرا رفتن کامل از اثبات گرایی است که آن فکر با آن درگیر بوده و دست کم نیم قرن به عبث سعی کرده است خود را از آن برهاند و بنابراین برای آینده ی تاریخ نگاری انگلستان سرشار از امید است. درست است که نتوانسته نشان دهد تاریخ صورت لازمی از تجربه است و فقط ثابت کرده که افراد مختارند مورخ بشوند، نه این که موظف اند چنین باشند، اما ثابت کرده که آنان به فرض آن که مورخ شدن را برگزینند، حتی غیر قابل انکار، و وظیفه ی اکید دارند نقش خود را بر طبق قواعد خود آن ایفا کنند و از هیچ ناحیه ی خارجی دخالتی تحمل نکنند و به تمثیلات گوش فرا ندهند.
دلیل آن که او این کار را نکرده است، ناگزیر مرا به این اندیشه سوق میدهد که او به رغم پافشاری بر مفهوم تجربه نه به عنوان بی واسطگی صرفه بلکه به عنوان حاوی فکر، حکم، و تأکید واقعیت در درون خود دلالت های این مفهوم را به دست نیاورده است. این مفهوم دال بر این است که تجربه صرفا جریان بی چهره ی اندیشه ها نیست، بلکه خود را می فهمد؛ یعنی، چهره ها دارد و آنها را در می یابد؛ دال بر این است که وجوه تجربه از این چهره ها نشأت میگیرد و بنابراین، به نوعی، لازم اند نه عترضی؛ مردابهای جدا شده از رود نیستند، بلکه راسته ها یا جریانها یا گرداب های داخل رود و اجزای ترکیبی سیلان آن اند؛ دال بر این است که صور خاصی از تجربه همچون تاریخ را باید به نحوی به عنوان ترکیبی در کل تجربه درک کرد.

این ناتوانی از بیان این که چگونه و چرا تاریخ درون تجربه به سان وجه لازمی از آن نشأت می گیرد، اگر اشتباه نکنم، به ناتوانی روشن کردن یک چهره ی تاریخی منتهی می شود. قبلا دیدیم که او کشات از یک دوراهی سخن می گوید: موضوع اندیشه ی تاریخی یا زمان حال است یا گذشته: مورخ آن را گذشته می پندارد، ولی اشتباه میکند؛ یعنی در واقع خطای فلسفی است که او را به مورخ تبدیل می کنند؛ موضوع فکر تاریخی واقعا زمان حال است و این به دوراهی دیگری متصل است که او در آغاز بحث خود بیان می کند: به تجربه ی تاریخی یا باید از داخل ( آن طور که بر مورخ ظاهر می شود) بنگریم، یا از خارج (چنان که بر فیلسوف ظاهر می شود؛ اما تفحص ما آشکارا فیلسوفانه است، بنابراین دیدگاه مورخ را باید به کلی طرد کنیم. حال، به نظر من چنین می رسد که در نتیجه ی تحولات بعدی، او به جای پیروی از این برنامه با تبیین طبیعت تجربه ی تاریخی بدان گونه که بر شخصی در عین حال هم مورخ و هم فیلسوف ظاهر می شود، خود را در میان دو شاخه ی دوراهی پناه داده است. من این را به این دلیل می گویم که بسط او از سرشت تاریخ، هر چه به پیش می رود، نقاط اصلی را که در آنها آشفتگی و اشتباه کار خود مورخ را سد میکند، و عملا سد کرده است، پاک می سازد. اگر اشتباه نکنم، خو او کشات مورخ نیرومندتری است، زیرا این نقاط را پاک کرده است. فلسفه اش به درون تاریخش راه یافته است و به جای به نتیجه رسیدیم وضعی که در آن تجربهی تاریخی (که به طور ساده همیشه آنچه بود باقی می ماند مورد مطالعهی موفقیت آمیز چیزی کاملا متفاوت - یعنی فکر فلسفی - قرار گرفته باشد، خود تجربه ی تاریخی به وسیله ی آن فکر جان تازه یافته و روشن شده است.

   بیشتر بخوانید:  هرودوت هیچ جانشینی نداشت

حال بازگردیم به دوراهی اول: یا گذشته با حال، ولی به هر دو. بنا به نظر أو کشات، مورخ فقط به این سبب مورخ است که مرتکب این خطای فلسفی می شود که فکر میکند زمان حال گذشته است، ولی او خود این خطا را رد کرده است. خطای رد شده، اگر به بی اعتباری اش واقعا پی برده شود، دیگر نیرویی بر عقل وارد نخواهد کرد. پس، رد این خطا، باید به ناپدید شدن سادهی تاریخ به عنوان یک وجه تجربه منجر شود؛ ولی نمی شود، و تاریخ برای او کشات به عنوان یک فعالیت اصیل و مشروع فکر باقی می ماند. چرا چنین است؟ من فقط می توانم فرض کنم که آن به اصطلاح خطا، اصلا خطا نبوده است. یک بار دیگر به میان دو شاخه ی دوراهی پناه برده شده است. مورخ اگر فکر کند که گذشته اش گذشته ای مرده است، به یقین مرتکب خطا می شود، ولی آؤ کشات فرض می کند که در این قضیه ی نامرتبط که گذشته یا گذشته ی مرده است یا اصلا گذشته نیست، بلکه همان زمان حال است، هیچ شق سومی وجود ندارد. شق سوم آن است که گذشته ای زنده باشد، گذشته ای که چون فکر شده و حادثه ی طبیعی صرف نیست، می توان آن را در زمان حال باز آفرید و آن را به سان زمان گذشته شناخت. چنانچه بتوان این شق سوم را پذیرفت، این نتیجه حاصل می شود که تاریخ مبتنی بر خطای فلسفی نیست و بنابراین، به آن معنا که او در نظر دارد وجهی از تجربه نیست، بلکه جزء جدایی ناپذیر خود تجربه است.
 دلیل آن که او این کار را نکرده است، ناگزیر مرا به این اندیشه سوق میدهد که او به رغم پافشاری بر مفهوم تجربه نه به عنوان بی واسطگی صرفه بلکه به عنوان حاوی فکر، حکم، و تأکید واقعیت در درون خود دلالت های این مفهوم را به دست نیاورده است. این مفهوم دال بر این است که تجربه صرفا جریان بی چهره ی اندیشه ها نیست، بلکه خود را می فهمد؛ یعنی، چهره ها دارد و آنها را در می یابد؛ دال بر این است که وجوه تجربه از این چهره ها نشأت میگیرد و بنابراین، به نوعی، لازم اند نه عترضی؛ مردابهای جدا شده از رود نیستند، بلکه راسته ها یا جریانها یا گرداب های داخل رود و اجزای ترکیبی سیلان آن اند؛ دال بر این است که صور خاصی از تجربه همچون تاریخ را باید به نحوی به عنوان ترکیبی در کل تجربه درک کرد.
به گمان من، دلیل این که او کشات شق سوم را رد می کند (بدون هیچگونه بحث یا حتی ذکری از آن، به ناتوانی او از دریافت پیامدهای اعتراف به این که تجربه عنصری از واسطگی، فکر، یا تأکید حقیقت را در خود دارد، مربوط است. در مورد تجربه ی بی واسطه ی صرف، مانند تجربه ی یک احساس محض ( اگر چنین چیزی وجود داشته باشد)، درست است که آنچه درون آن هست نمی تواند بیرون آن باشد. ذهنی صرفا ذهنی است، و نمی تواند عینی هم باشد، اما در تجربه ای که واسطگی یا فکر است، آنچه تجربه می شود حقیقی است و به عنوان حقیقت تجربه می شود. بنابراین، تا جایی که تجربه ی تاریخی فکر است، آنچه به عنوان گذشته تجربه میکند یا فکر میکند، حقیقتأ گذشته است. این واقعیت که آن زمان، حال هم هست، مانع گذشته بودن اش نمی شود.
 
همان طور که هنگامی که یک شیء دور را درک میکنم، آنجا که ادراک نه فقط ادراک حسی بلکه فکر هم معنی میدهد، این واقعیت که من آن را در این جا درک کرده ام مانع از آن نمی شود که آن شیء آن جا باشد. اگر من به خورشید نگاه کنم و چشم هایم را بزند، چشم زدگی من فقط اینجا، در من، است نه در خورشید؛ اما جایی که با فکر کردن به این که «آنچه چشم های مرا می زند، آنجا در آسمان است»، مفهوم خورشید در من ایجاد می شود، من مفهوم آن را به عنوان آنجا، دور از خودم، دریافت می کنم. به همین ترتیب، مورخ به موضوع خود به عنوان آن جا، یا بهتر بگوییم آنگاه، دور از خود در زمان فکر میکند و به سبب آن که تاریخ دانش است و نه تجربه ی صرف بی واسطه، می تواند آن را هم به عنوان آنگاه و هم به عنوان اکنون تجربه کند: اکنون در بی واسطگی تجربه ی تاریخی، ولی آنگاه در واسطه ای بودن آن.
 
با وجود این محدودیت، کار آؤکشات نه فقط نمایانگر سطح بالای فکر انگلیسی درباره ی تاریخ است، بلکه فرا رفتن کامل از اثبات گرایی است که آن فکر با آن درگیر بوده و دست کم نیم قرن به عبث سعی کرده است خود را از آن برهاند و بنابراین برای آینده ی تاریخ نگاری انگلستان سرشار از امید است. درست است که نتوانسته نشان دهد تاریخ صورت لازمی از تجربه است و فقط ثابت کرده که افراد مختارند مورخ بشوند، نه این که موظف اند چنین باشند، اما ثابت کرده که آنان به فرض آن که مورخ شدن را برگزینند، حتی غیر قابل انکار، و وظیفه ی اکید دارند نقش خود را بر طبق قواعد خود آن ایفا کنند و از هیچ ناحیه ی خارجی دخالتی تحمل نکنند و به تمثیلات گوش فرا ندهند.
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

   بیشتر بخوانید:
  محدودیت‌های تاریخ‌نگاری یونانی
  بررسی مکاتب تاریخ نگاری در تمدن اسلامی
  ساختارهای تاریخ قرون وسطی

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.