يک ذره ز آفتاب جمال محمد صلي الله عليه و آله و سلم
عشق جوانان به او، آشکار و لبريز بود و محبت سرتاسر وجود ياران جوانش را در برگرفته بود
جان گرامي دريغ نيست ز عشقش
جان من و صد چو من فداي محمد (1)
شخصي مي گفت: تا کنون نديده بودم که کساني آقاي خويش را آن اندازه که اصحاب محمد صلي الله عليه و آله او را دوست مي دارند، دوست داشته باشند. (2)
درنگي در سيما و سيره حضرت محمد صلي الله عليه و آله، صفابخش دل هاي همه دل باختگان اوست.
هر دل که در هواي جمالش مجال يافت
عنقاي همتش، دو جهان زير بال يافت
هر جان که با بلاي ولايش گرفت انس
از نعمت و نعيم دو عالم، ملال يافت
جبريل را تجلي شمع جمال او
پروانه وار سوخته، بي پر و بال يافت (3)
سيما
پيکري ورزيده، سينه اي پهن، شانه هايي فراخ و مفاصل و استخوان بندي درشتي داشت.
رنگ پوستش سپيد آميخته با سرخ بود.
موهايش نه کاملا مجعد بود و نه صاف؛ بلکه چين و شکني اندک داشت.
دندان هايش زيبا و درخشان بود و در يک سطح قرار داشت.
داراي چشماني سياه بود و پلک هايي پرمژه داشت. (4)
جمال بي مانندي داشت که از حسن يوسف پيشي مي گرفت و خودش مي گفت: «يوسف، خوبرو بود؛ ولي ملاحت من بيشتر است». (5) علي عليه السلام نيز بي همتا بودن سيماي محمد صلي الله عليه و آله را چنين حکايت مي کند: «در زيبايي، هيچ کس را چون او نديده ام؛ نه پيش از آن حضرعت و نه پس از او».(6)
انس مي گفت: خداوند، هر پيامبري فرستاد، گل چهره بود و پيامبر شما، خوش چهره ترين آنان بود. (7)
ماه بود عکسي از جمال محمد
مشک، شميمي ز زلف و خال محمد (8)
گام برداشتن او در حالي که همراه با فروتني بود، تند انجام مي گرفت و به هنگام راه رفتن، اندکي به جلو خم مي شد؛ گويي در نشيب حرکت مي کند.
نگاهش متواضعانه بود و به زمين، بيشتر مي نگريست؛ تا به آسمان.
چنان شرم داشت که به چهره کسي، خيره نمي شد. شرم آن حضرت چنان بود که اگر ناگزير به انتقاد از کسي بود، به صراحت نمي گفت و مقصود خويش را با کنايه بيان مي داشت.
سکوتش به درازا مي کشيد و بي ضرورت، لب به سخن نمي گشود. (9)
هر کس او را براي نخستين بار مي ديد، تحت تأثير هيبت و شکوه او قرار مي گرفت. (10)
هر گاه سخن مي گفت، تبسم بر لبانش بود. (11)
امام علي عليه السلام مي گويد: هيچ کس را نديدم که بيش از رسول خدا صلي الله عليه و آله بر لبانش تبسم باشد. (12)
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش ميسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمايل تو بديدم نه عقل ماند و نه هوشم (13)
خلق و خوي
اين تعبير قرآن، يعني در وجود پيغمبر، اسوه و تأسي اي است براي شما و وجود پيغمبر، کانوني است که ما از آن کانون، بايد روش زندگي را استخراج کنيم؛ چون رفتار پيغمبر، آن قدر عميق است که از جزئي ترين کار او، مي توان قانون زندگي استخراج کرد. اخلاق و رفتار او قرآن بود؛ آن گونه که همسرش مي گفت؛ «کان خلقه القرآن». (15)
آن چه براي ما و شما مهم و الهام بخش است، آن که اخلاق نيک و رفتار پسنديده او، از دوران بعد از بعثت سامان نيافت؛ بلکه سيماي محمد صلي الله عليه و آله پيش از بعثت، ستودني، نيک، بي مانند و قابل تأسي بود؛ محمدي که خديجه، جواني او را سرشار از نيک رفتاري و حسن خلق، ترسيم مي کرد. (16)
حسن و جمال عالم اگر يافت آفتاب
يک ذره ز آفتاب جمال محمدست (17)
جلوه هايي از جمال محمد صلي الله عليه و آله را در نوع رفتار و تعامل با خدا، خود، خانواده و ديگران، به نظاره مي نشينيم:
1. با خدا
او آرامش کامل خويش را در عبادت و راز و نياز با حق مي يافت. عبادتش به منظور طمع بهشت و يا ترس از جهنم نبود؛ بلکه عاشقانه و سپاس گزارانه بود و به ياران خود توصيه مي کرد که بهترين وقت ها را براي رابطه خود و پروردگار، اختصاص دهند. (20)
نماز را نور چشم خود مي دانست و با اشتياق تمام، وقت نماز را انتظار مي کشيد. (21)
بسيار روزه مي گرفت و چون رمضان فرا مي رسيد، رنگ چهره اش دگرگون مي گشت و نماز و نيايشش، بيشتر مي شد. (22)
به علي عليه السلام مي فرمود: روز رستاخيز، همه ديدگان، جز سه ديده، گريان است؛ ديده اي که در راه خدا بيدار خوابي کشيده، و ديده اي که بر حرام شده هاي الهي بر هم نهاده شده و ديده اي که از بيم خدا، بسيار گريسته است. (23)
2. با خود
زيراندازش، غالبا حصير بود. بر روي زمين مي نشست و عبايي داشت که هر جا مي رفت، آن را «دولا» مي کرد و زير خود مي انداخت. در خانه را خود باز مي کرد و با دست خود، گوسفندان را مي دوشيد. (25)
بر مرکب بي زين و پالان سوار مي شد و از اين که کسي در رکابش حرکت کند، به شدت، جلوگيري مي کرد. قوت غالبش، نان جوين و خرما بود. (26)
در عين سادگي، طرفدار فقر نبود و مال و ثروت را به سود جامعه و براي صرف در راه هاي مشروع، لازم مي شمرد و مي گفت: «چه نيکوست ثروتي که از راه مشروع به دست آيد؛ براي آدمي که شايسته داشتن ثروت باشد و بداند چگونه صرف کند» (27) و نيز مي فرمود: «مال و ثروت، کمک خوبي است براي تقوا».(28) بر کارهايش، نظم حکم فرما بود. اوقات خويش را تقسيم مي کرد و به دوستان خود مي فرمود: «تقسيم وقت کنيد و همه تلاش خود را به کار گيريد و کار هر روز را همان روز انجام دهيد». (29)
به نظافت و بوي خوش، علاقه داشت؛ هم خودش رعايت مي کرد و هم به ديگران تأکيد مي کرد که تن خويش را پاکيزه و خوش بو نگه دارند. (30)
به آيينه يا آب، مي نگريست و موهايش را شانه مي زد و خود را براي ياران مي آراست. (31)
همواره لباسش پاکيزه بود و مي فرمود: از عوامل ارجمندي مومن نزد خداي والاي، پاکيزگي لباس اوست.(32)
هنگامي که هيئتي بر او وارد مي شد، زيباترين لباسش را مي پوشيد. (33)
لباس خشني از پنبه يا کتان مي پوشيد و بيشتر لباس هايش سفيد بود. لباس مخصوصي براي نماز جمعه داشت. (34)
اميرمومنان عليه السلام در وصفش مي فرمود:
پيامبر صلي الله عليه و آله، از دنيا چندان نخورد که دهان را پر کند و به دنيا، با گوشه چشم نگريست. دو پهلويش از تمام مردم، فرو رفته تر و شکمش، از همه خالي تر بود. دنيا را به او نشان دادند؛ اما نپذيرفت و چون دانست که خدا چيزي را دشمن مي دارد، آن را دشمن داشت. چيزي را که خدا خوار شمرد، خوار انگاشت و چيزي را که خدا کوچک شمرد، کوچک و ناچيز دانست و همانا پيامبر صلي الله عليه و آله، بر روي زمين مي نشست و غذا مي خورد و چون برده، ساده مي نشست و با دست خود، کفشش را وصله مي زد و جامه خود را با دست خود مي دوخت و بر الاغ برهنه مي نشست و ديگري را پشت سر خود سوار مي کرد. پرده اي بر در خانه او آويخته بود که نقش و تصوير در آن بود؛ به يک از همسرانش فرمود: «اين پرده را از برابر چشمان من دور کن» و همواره دوست داشت تا جاذبه هاي دنيا، از چشمانش پنهان بماند و از آن، لباس زيبايي تهيه نکند و آن را قرارگاه دائمي خود نداند و اميد ماندن در دنيا نداشته باشد؛ پس، ياد دنيا را از جان خود بيرون کرد و دل از دنيا برکند و چشم از دنيا پوشاند و چنين است کسي که چيزي را دشمن دارد، خوش ندارد که به آن بنگرد يا نام آن، نزد او بر زبان آورده شود. در زندگاني رسول خدا صلي الله عليه و آله، براي شما نشانه هايي است که تو را به زشتي ها و عيب هاي دنيا، راهنمايي مي کند؛ زيرا پيامبر، با نزديکان خود، گرسنه به سر مي برد و با آن که مقام و منزلت بزرگي داشت، زينت هاي دنيا از ديده او دور ماند؛ پس پيروي کننده، بايد از پيامبر صلي الله عليه و آله پيروي کند و به دنبال او راه رود و قدم بر جاي قدم او بگذارد وگرنه از هلاکت، ايمن نمي باشد که همانا خداوند، محمد صلي الله عليه و آله را نشانه قيامت و مژده دهنده بهشت و ترساننده از کيفر جهنم قرار داد. او با شکمي گرسنه، از دنيا رفت و با سلامت جسم و جان، وارد آخرت شد. [براي خود] سنگي بر سنگي نگذاشت؛ تا جهان را ترک کرد و دعوت پروردگارش را پذيرفت.
وه! چه بزرگ است منتي که خدا با بعثت پيامبر صلي الله عليه و آله بر ما نهاده و چنين نعمت بزرگي، به ما عطا فرموده؛ رهبر پيشتازي که بايد او را پيروي کنيم و پيشوايي که بايد راه او را تداوم بخشيم». (35)
3. با خانواده
با فرزندان و فرزندزادگان خود، مهربان بود؛ به آنها محبت مي کرد؛ آنها را روي دامن خويش مي نشاند؛ بر دوش خويش سوار مي کرد و آنها را مي بوسيد و اينها، همه بر خلاف خلق و خوي رايج آن زمان بود. چون صبح مي شد، بر سر فرزندان و نوه هايش دست مي کشيد. روزي در حضور يکي از اشراف، يکي از فرزندزادگان خويش - حضرت مجتبي عليه السلام - را مي بوسيد. آن مرد گفت: من دو پسر دارم و هنوز حتي يک بار، هيچ کدام از آنها را نبوسيده ام. فرمود: «کسي که مهرباني نکند، رحمت خدا، شامل حالش نمي شود». (36)
در خدمت کارهاي خانه بود و از اهل خانه، نه غذايي مي طلبيد و نه علاقه اش به خوردني را ابراز مي کرد.(37) اگر غذايش مي دادند مي خورد و آن چه مي دادند، مي پذيرفت و آن چه نوشيدني مي دادند، مي نوشيد و چه بسا خود، براي خوردن و نوشيدن بر مي خاست و به خانواده اش غذاي خوب مي داد. (38)
4. با همه
در معاشرت با مردم، مهربان و گشاده رو بود؛ به هر کسي مي رسيد، سلام مي کرد و در سلام، به همه، حتي کودکان و بردگان، پيشي مي گرفت.
وقتي به کسي دست مي داد، پيش از او، دست خويش را باز نمي کشيد؛ همچنان که صورتش را از او بر نمي گرداند؛ مگر آن که او صورتش برگرداند. (40)
چون با دوستانش برخورد مي کرد، دستانشان را مي گرفت و مي فشرد.
مي فرمود: سه چيز است که دوستي آدمي با برادر مسلمانش را زلال مي سازد؛ هنگام ديدار با چهره اي گشاده با دوستش روبه رو مي شود، زمان نشستن در مجلس، برايش جا باز کند و او را با محبوب ترين نامش بخواند. (41)
چهره اي گشاده داشت و تندخو، ملامت گر و فحاش و مزاح نبود؛ انس مي گويد: ده سال خدمتش را کردم؛ نه هرگز دشنامم داد و نه کتکم زد؛ نه مرا از خود راند و نه به رويم اخم کرد. هر گاه در کاري که دستور فرموده بود، سستي مي کردم، سرزنشم نمي کرد. (42)
براي خدا، خشمگين مي شد؛ نه براي ارضاي خويش. اهل انتقام گرفتن نبود؛ عفو مي کرد و مي گذشت.
عذر عذرخواهنده را مي پذيرفت و بر جفا و تندخويي ديگران، صبور و حليم بود. مي فرمود: خدا مرا به مدارا فرمان داده است؛ آن گونه که به نماز دستور داده است. مردم دار و خوش خلق بود و با ياران خود، حلقه وار مي نشست. (43)
همگان را به خوش اخلاقي توصيه مي کرد و مي فرمود: «نزديک ترين همنشين من در رستاخير، خوش اخلاق ترين شما است و در ترازوي عمل کسي در روز قيامت، چيزي بهتر از خوش خلقي گذاشته نمي شود». (44) پاي خود را جلوي هيچ کس دراز نمي کرد و در حضور کسي، تکيه نمي نمود. غالبا دو زانو مي نشست. در مجالس، دايره وار مي نشست تا مجلس، بالا و پاييني نداشته باشد و همه، جايگاه مساوي داشته باشند. (45)
از اصحابش، تفقد مي کرد و اگر سه روز يکي از اصحاب را نمي ديد، سراغش را مي گرفت؛ اگر مريض بود، او را عيادت مي کرد و اگر گرفتاري داشت، کمکش مي نمود. (46)
در مجالس، تنها به يک فرد نگاه نمي کرد و يک فرد را طرف خطاب قرار نمي داد؛ بلکه نگاه هاي خود را در ميان جمع، تقسيم مي کرد. (47)
با هر مسلماني که برخورد مي کرد، مصافحه مي کرد و دست خود را در دست او نگه مي داشت تا طرف مقابل، دست خود را عقب بکشد. هرگاه کسي نزد او مي نشست و با او کار داشت، نمازش را سريع تمام مي کرد و به کار او مي رسيد. متواضع بود. در مجلس، هر جا که جا بود، مي نشست و جاي خاصي براي خود اختصاص نمي داد و ديگران را هم از اين کار نهي مي کرد. (48) از همه خنده روتر بود. يارانش مي گفتند: هيچ کس را نديديم که بيش از رسول خدا صلي الله عليه و آله بر لبانش تبسم باشد. (49)
ماه فروماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
سعدي اگر عاشقي کني و جواني
عشق محمد بس است و آل محمد (50)
پي نوشتها:
1- عبدالرحمن جامي، ديوان کامل جامي، ص 95.
2- ابن سعد، طبقات الکبري، ج2، ص56.
3- ديوان سلمان ساوجي.
4- محمدبن عيسي الترمذي، الشمائل النبويه، ص51 - 52؛ شيخ عباس قمي، سيماي پيامبر اسلام، ص 11 -12.
5- همان.
6- الشمائل النبويه، ص 49.
7- صحيح ابن حبان، ج14، ص196.
8- عبدالرحمن جامي.
9- جلال الدين سيوطي، الجامع الصغير، ج2، ص310؛ سنن ابي داود، ج2، ص195؛ ابن حجر عسقلاني، فتح الباري، ج11، ص21.
10- الشمائل النبويه، ص 51 - 52.
11- محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج16، ص298.
12- طبقات الکبري، ج1، ص 372.
13- سعدي شيرازي، کليات سعدي، ص 560.
14- احزاب، آيه 21.
15- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج6، ص340.
16- ابن اثير، اسد الغابهف ج 5، ص 434.
17- اهلي شيرازي، کليات اشعار، ص 424.
18- ابن فهد حلي، عده الداعي، ص 182.
19- احمد بن علي امثني، مسند ابي يعلي، ج3، 391.
20- نعمان بن محمد تميمي، دعائم الاسلام، ج1، ص 367.
21- محمدحسين طباطبايي، سنن النبي، ص 268.
22- ابن طاووس، اقبال الاعمال، ج 1، ص69.
23- حراني، تحف العقول، ص 8.
24- حر عاملي، وسائل الشيعه، ج5، ص 54.
25- شيخ صدوق، ثواب الاعمال، ص 79.
26- مرتضي مطهري، مجموعه آثار (وحي و نبوت)، ج2، ص 254.
27- فيض کاشاني، محجه البيضاء، ج6، ص44.
28- وسائل الشيعه، ج2، ص 16.
29- دعائم الاسلام، ج1، ص 367.
30- ابونصر طبرسي، مکارم الاخلاق، ج1، ص 80-82.
31- همان، ص 84.
32- هيثمي، مجمع الزوائد، ج 5، ص 132.
33- متقي هندي، کنزالعمال، ج7، ص 122.
34- سنن النبي، ص 173.
35- نهج البلاغه، خطبه 160.
36- مسلم نيشابوري، صحيح مسلم، ج 5، ص114؛ مجموعه آثار، ج2، ص 254.
37- بحارالانوار، ج 16، ص 227.
38- سنن النبي، ص 173.
39- بلاذري، انساب الاشراف، ج 1، ص 392.
40- بحارالانوار، ج 16، س 237.
41- بحارالانوار، ج 73، ص 23؛ نوري، مستدرک الوسائل، ج8، ص 281.
42- انساب الاشراف، ج1، ص 293.
43- کليني، اصول کافي، ج 2، ص 99؛ طبقات الکبري، ج 1، ص 372؛ بحارالانوار، ج7، ص 249؛ سنن النبي، ص 103.
44- اصول کافي، ج2، ص 99.
45- مکارم الاخلاق، ج 1، ص 66.
46- همان، ص 55.
47- بحارالانوار، ج 16، ص 280.
48- مکارم الاخلاق، ج 1، ص 47.
49- محمد بن عيسي الترمذي، سنن الترمذي، ج5، ص 262.
50- سعدي.
/خ