خاله مهين

-هيچي!هي زنگ مي زنم بعد او که گوشي را بر مي دارد من توي تلفن فوت مي کنم. بعد گوشي را مي گذارم. او سواد ندارد که شماره ي ما را ببيند. خنده دار است، نه؟ مامان عصباني شد و گفت: «خيلي کار زشتي مي کني. چرا آن پير زن را اذيت مي کني. شايد منتظر تلفن کسي باشد. زود زنگ بزن و از او عذر خواهي کن!» -ولي من شوخي مي کردم.
دوشنبه، 26 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاله مهين
خاله مهين
خاله مهين




رضا نشسته بود پاي تلفن و هي مي خنديد. مامان آمد توي اتاق و پرسيد: «رضا به چي مي خندي؟»
رضا گفت: «دارم زنگ مي زنم به خاله!»
-کدام خاله؟
-خاله مهين. خاله ي بابا!
مامان تعجب کرد: «وا!براي چي؟ با او چه کار داري؟»
-هيچي!هي زنگ مي زنم بعد او که گوشي را بر مي دارد من توي تلفن فوت مي کنم. بعد گوشي را مي گذارم. او سواد ندارد که شماره ي ما را ببيند. خنده دار است، نه؟
مامان عصباني شد و گفت: «خيلي کار زشتي مي کني. چرا آن پير زن را اذيت مي کني. شايد منتظر تلفن کسي باشد. زود زنگ بزن و از او عذر خواهي کن!»
-ولي من شوخي مي کردم.
-اين شوخي نيست. اذيت است. اصلاً تو داري پيامبر را اذيت مي کني. رضا با تعجب گفت: «پيامبر را! ولي پيامبر که خانه ي خاله نيست.» مامان نشست کنار رضا و گفت: «پسرم! پيامبرمان گفته اند: «هر کس مؤمني را اذيت کند، انگار مرا اذيت کرده است.» الان کار تو مثل اذيت کردن پيامبر است.»
رضا گفت: «نه مامان! من پيامبر را دوست دارم. خاله را هم دوست دارم. الان زنگ مي زنم از خاله معذرت مي خواهم.» مامان خنديد و گفت: «زنگ بزن عذر خواهي کن ، بعد گوشي را بده من هم با او حرف بزنم. خيي دلم برايش تنگ شده.»
منبع:ماهنامه فرهنگي ،آموزشي سنجاقک شماره 52




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط