آلبرخت ریچل
چکیده:
ریچل مانند اشلایرماخر، الهیات خود را بر اساس تجربه مسیحی بنیان نهاد. اما از نظر وی رویکرد اشلایرماخر که بر احساسات و عواطف بسیار تأکید می کرد، بیش از حد ذهنی و عرفانی بود. وی برای حل این مشکل، بازگشت به تاریخ را پیشنهاد کرد و آن را طریقی برای رها شدن از ذهن گرایی و خردگرایی می دانست.
تعداد کلمات: 1053 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
ریچل مانند اشلایرماخر، الهیات خود را بر اساس تجربه مسیحی بنیان نهاد. اما از نظر وی رویکرد اشلایرماخر که بر احساسات و عواطف بسیار تأکید می کرد، بیش از حد ذهنی و عرفانی بود. وی برای حل این مشکل، بازگشت به تاریخ را پیشنهاد کرد و آن را طریقی برای رها شدن از ذهن گرایی و خردگرایی می دانست.
تعداد کلمات: 1053 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
نویسنده: تونی لِین
ترجمه: روبرت آسریان
ترجمه: روبرت آسریان
آلبرت بنیامین ریچل در سال ۱۸۲۲ در برلین زاده شد. وی پسر کشیشی لوتری بود که بعدها به منصب اسقفی رسید. وی ابتدا بین سالهای ۱۸۵۲ تا ۱۸۶۴ در توبینگن استاد الهیات بود و از این تاریخ تا زمان مرگ خود، در سال ۱۸۸۹، در گوتینگن ۳ سمت استادی داشت و مشغول تدریس بود. وی در اثر مهم به نگارش درآورده است که عبارتند از : آموزه مسیحی در مورد عادل شمردگی و مصاحله (این اثر در سه جلد و بین سالیان ۱۸۷۰- ۱۸۷۴ به نگارش درآمد و تاریخ زهدباوری (که وی با این جنبش مخالف بود. این اثر نیز در سه جلد و بین سالیان ۱۸۸۰-۱۸۸۴ به نگارش درآمد). وی پیرو سنت الهیاتی لیبرال بود که اشلایرماخره بنیانگذار آن محسوب می شد، اما در برخی قلمروهای مهم، در دیدگاه های اشلایرماخر تغییراتی به وجود آورد. وی تأثیرگذارترین عالم الهی قرن نوزدهم است. مکتب الهیاتی ریچلی، در اواخر قرن گذشته و اوایل قرن حاضر مکتبی نیرومند و مهم محسوب می شد.
ریچل نیز مانند اشلایرماخر، الهیات خود را بر اساس تجربه مسیحی بنیان نهاد. اما از نظر وی رویکرد اشلایرماخر که بر احساسات و عواطف بسیار تأکید می کرد، بیش از حد ذهنی و عرفانی بود. وی برای حل این مشکل، بازگشت به تاریخ را پیشنهاد کرد و آن را طریقی برای رها شدن از ذهن گرایی و خردگرایی می دانست. از نظر او الهیات باید بر بنیان مکاشفه خدا در عیسی مسیح بنا شود که در عهد جدید ثبت شده بود. مخالفت ریچل با خردگرایی و ذهن گرایی باعث گشت تا وی بر جنبه اجتماعی مسیحیت تأکید نماید. ریچل تأکید می کرد که نجات و رستگاری مسیحی تنها در جمع مشارکتی کلیسا تجربه می شود. از نظر وی علت این امر، واسط بودن کلیسا بین خدا و انسان نیست، بلکه به دلیل این است که مسیحیت تنها می تواند در جامعه ای زنده تجربه شود. از این دیدگاه شما به تنهایی همانقدر می توانید مسیحی باشید که در تنهایی می توانید فوتبال بازی کنید.
بیشتر بخوانید : پدر الهیات لاتین
یک فرد جدا از جامعه ایمان که از پیش وجود دارد، نمی تواند به ایمان دست یابد و شخصا در مورد این ایمان اطمینان داشته باشد. برکاتی که به سوی شخص جاری می شوند، تنها در پیوند او با دیگران که همان نجات را دارند و با اتحادی کلیسایی با هم یکی شده اند، میسر می شود. بنابراین، فرد ایماندار تنها هنگامی می تواند از آمرزش گناهان توسط ایمان برخوردار شود که در ایمان خود، توکل به خدا و مسیح و نیز نیت ملحق شدن به جامعه ایمانداران را به هم پیوند دهد. ( آموزه مسیحی در مورد عادل شمردگی و مصالحه، جلد سوم، فصل دوم )
ریچل بر این باور بود که گزاره های الهیاتی، گزاره هایی هستند که در وهله نخست، باید بر اساس ارزشها، مورد ارزیابی قرار گیرند و گزاره هایی نیستند که بر بنیانی صرفا نظری ارزیابی شوند و از نظر منطقی قابل اثبات باشند. این نظر وی با مخالفت های بسیاری روبه رو شده است. اما منظور وی این نبود که گزاره های الهیاتی، گزاره هایی صرفأ شخصی و ذهنی هستند و نظر دادن در مورد آنها مانند این است که فرد در ارزیابی رنگ های مختلف، رنگ مورد علاقه اش را برگزیند. در واقع، وی در پی آن بود تا اهمیت این موضوع رانشان دهد که گزاره های الهیاتی، گزاره هایی مجزا و منفصل از مسائل اخلاقی نیستند که بتوان بدون جهت گیری اخلاقی در مورد آنها قضاوت کرد. وی بر این باور بود که پدران اولیه کلیسا، با وارد ساختن فلسفه یونانی به کالبد مسیحیت، آن را فاسد ساخته اند و با این کار خود، خدای کتاب مقدس را به مفهوم مطلق فیلسوفان و عیسای اناجیل را به کلمه ابدی فلسفه افلاطونی یونان تبدیل ساخته اند. پس از ریچل، شاگرد وی هارناکا بود که به شکلی مبسوط چگونگی این تأثیر و نفوذ فلسفه یونان را موشکافی و تشریح کرد.
ریچل مانند اشلایرماخر، الهیات خود را بر اساس تجربه مسیحی بنیان نهاد. اما از نظر وی رویکرد اشلایرماخر که بر احساسات و عواطف بسیار تأکید می کرد، بیش از حد ذهنی و عرفانی بود. وی برای حل این مشکل، بازگشت به تاریخ را پیشنهاد کرد و آن را طریقی برای رها شدن از ذهن گرایی و خردگرایی می دانست. از نظر او الهیات باید بر بنیان مکاشفه خدا در عیسی مسیح بنا شود که در عهد جدید ثبت شده بود. مخالفت ریچل با خردگرایی و ذهن گرایی باعث گشت تا وی بر جنبه اجتماعی مسیحیت تأکید نماید.
از نظر ریچل نقطه آغاز برای الهیات، تفکر و تعمق در مورد وجود خدا آنگونه که او در خویشتن خود» است، نیست، بلکه این نقطه آغاز عمل او نسبت به ما در آمرزش گناهانمان توسط عیسی مسیح است. ریچل جدی تر از اشلایرماخر، به مفهوم گناه و نجات می نگریست، اما همچنان به اندازه کافی در مورد این مفاهیم جدیت نشان نمی داد. وی آموزه گناه نخستین را انکار می کرد و بر روی این موضوع تأکید داشت که داشتن زندگی بدون گناه، ممکن است. از نظر او خدا نسبت به گناه غضبناک نیست و مصالحه ای که توسط عیسی مسیح به وجود آمد اساسا در نگرش ما نسبت به خدا تغییر ایجاد می کند و نه برعکس. ریچل برای شخصیت عیسی مسیح شأن و منزلتی والا قائل نبود. وی مانند اشلایرماخر از جنبه الهی عیسی سخن می گفت، اما منظور وی از این امر شخصیت کامل عیسی بود. از نظر او عنسی بدین معنا خدا بود که شناختی کامل از خدا داشت و در اطاعت اخلاقی از خدا با او متحد بود؛ و چون مسیحیان محبت خدا را در عیسی مسیح تجربه میکنند، می توانند الوهیت را به مسیح نسبت دهند. اما در اساس، تفاوت بین او و ما، تفاوتی کمی است و نه کیفی. ریچل علاقه ای به سخن گفتن در مورد پیش موجودیت و ازلیت مسیح؛ یعنی وجود وی قبل از تولد از مریم باکره نداشت و عملکرد و تأثیر مستمر عیسی را در اعصار بعدی، با توجه به تأثیر معنوی وی پس از مرگش، تعبیر می کرد.
ریچل توجه زیادی به اخلاقیات داشت و تفکر او در کلیت خود رنگ و بویی اخلاقی دارد. ملکوت خدا مفهومی مهم برای او بود و آن را عمدتا به مفهوم اتحاد اخلاقی نژاد بشری به واسطه محبت تعبیر می کرد. برداشت ضعیف وی از آموزه گناه باعث گشت تا وی طرفدار این نگرش باشد که نژاد بشری ثابت قدمانه به سوی کمال گام بر می دارد؛ یعنی نگرشی که در عصر او بسیار مقبول و رایج بود. اما ارکان این نگرش با شروع جنگ جهانی اول شدیدا به لرزه درآمد، با این حال، تا پایان جنگ جهانی دوم طرفدارانی داشت. تعلیم او در مورد ملکوت خدا باعث پدیدایی جنبش انجیل اجتماعی شد که عالم الهی آمریکایی، والتر روشن بوش (۱۸۶۱-۱۹۱۸) بنیانگذار آن بود. این جنبش وظیفه اصلی کلیسا را تغییر و دگرگونی جامعه می دانست تا با ملکوت خدا همخوانی داشته باشد.
منبع:
تاریخ تفکر مسیحی، تونی لِین، ترجمه روبرت آسریان، چاپ پنجم، فروزان روز، طهران (1396)
ریچل بر این باور بود که گزاره های الهیاتی، گزاره هایی هستند که در وهله نخست، باید بر اساس ارزشها، مورد ارزیابی قرار گیرند و گزاره هایی نیستند که بر بنیانی صرفا نظری ارزیابی شوند و از نظر منطقی قابل اثبات باشند. این نظر وی با مخالفت های بسیاری روبه رو شده است. اما منظور وی این نبود که گزاره های الهیاتی، گزاره هایی صرفأ شخصی و ذهنی هستند و نظر دادن در مورد آنها مانند این است که فرد در ارزیابی رنگ های مختلف، رنگ مورد علاقه اش را برگزیند. در واقع، وی در پی آن بود تا اهمیت این موضوع رانشان دهد که گزاره های الهیاتی، گزاره هایی مجزا و منفصل از مسائل اخلاقی نیستند که بتوان بدون جهت گیری اخلاقی در مورد آنها قضاوت کرد. وی بر این باور بود که پدران اولیه کلیسا، با وارد ساختن فلسفه یونانی به کالبد مسیحیت، آن را فاسد ساخته اند و با این کار خود، خدای کتاب مقدس را به مفهوم مطلق فیلسوفان و عیسای اناجیل را به کلمه ابدی فلسفه افلاطونی یونان تبدیل ساخته اند. پس از ریچل، شاگرد وی هارناکا بود که به شکلی مبسوط چگونگی این تأثیر و نفوذ فلسفه یونان را موشکافی و تشریح کرد.
ریچل مانند اشلایرماخر، الهیات خود را بر اساس تجربه مسیحی بنیان نهاد. اما از نظر وی رویکرد اشلایرماخر که بر احساسات و عواطف بسیار تأکید می کرد، بیش از حد ذهنی و عرفانی بود. وی برای حل این مشکل، بازگشت به تاریخ را پیشنهاد کرد و آن را طریقی برای رها شدن از ذهن گرایی و خردگرایی می دانست. از نظر او الهیات باید بر بنیان مکاشفه خدا در عیسی مسیح بنا شود که در عهد جدید ثبت شده بود. مخالفت ریچل با خردگرایی و ذهن گرایی باعث گشت تا وی بر جنبه اجتماعی مسیحیت تأکید نماید.
از نظر ریچل نقطه آغاز برای الهیات، تفکر و تعمق در مورد وجود خدا آنگونه که او در خویشتن خود» است، نیست، بلکه این نقطه آغاز عمل او نسبت به ما در آمرزش گناهانمان توسط عیسی مسیح است. ریچل جدی تر از اشلایرماخر، به مفهوم گناه و نجات می نگریست، اما همچنان به اندازه کافی در مورد این مفاهیم جدیت نشان نمی داد. وی آموزه گناه نخستین را انکار می کرد و بر روی این موضوع تأکید داشت که داشتن زندگی بدون گناه، ممکن است. از نظر او خدا نسبت به گناه غضبناک نیست و مصالحه ای که توسط عیسی مسیح به وجود آمد اساسا در نگرش ما نسبت به خدا تغییر ایجاد می کند و نه برعکس. ریچل برای شخصیت عیسی مسیح شأن و منزلتی والا قائل نبود. وی مانند اشلایرماخر از جنبه الهی عیسی سخن می گفت، اما منظور وی از این امر شخصیت کامل عیسی بود. از نظر او عنسی بدین معنا خدا بود که شناختی کامل از خدا داشت و در اطاعت اخلاقی از خدا با او متحد بود؛ و چون مسیحیان محبت خدا را در عیسی مسیح تجربه میکنند، می توانند الوهیت را به مسیح نسبت دهند. اما در اساس، تفاوت بین او و ما، تفاوتی کمی است و نه کیفی. ریچل علاقه ای به سخن گفتن در مورد پیش موجودیت و ازلیت مسیح؛ یعنی وجود وی قبل از تولد از مریم باکره نداشت و عملکرد و تأثیر مستمر عیسی را در اعصار بعدی، با توجه به تأثیر معنوی وی پس از مرگش، تعبیر می کرد.
ریچل توجه زیادی به اخلاقیات داشت و تفکر او در کلیت خود رنگ و بویی اخلاقی دارد. ملکوت خدا مفهومی مهم برای او بود و آن را عمدتا به مفهوم اتحاد اخلاقی نژاد بشری به واسطه محبت تعبیر می کرد. برداشت ضعیف وی از آموزه گناه باعث گشت تا وی طرفدار این نگرش باشد که نژاد بشری ثابت قدمانه به سوی کمال گام بر می دارد؛ یعنی نگرشی که در عصر او بسیار مقبول و رایج بود. اما ارکان این نگرش با شروع جنگ جهانی اول شدیدا به لرزه درآمد، با این حال، تا پایان جنگ جهانی دوم طرفدارانی داشت. تعلیم او در مورد ملکوت خدا باعث پدیدایی جنبش انجیل اجتماعی شد که عالم الهی آمریکایی، والتر روشن بوش (۱۸۶۱-۱۹۱۸) بنیانگذار آن بود. این جنبش وظیفه اصلی کلیسا را تغییر و دگرگونی جامعه می دانست تا با ملکوت خدا همخوانی داشته باشد.
منبع:
تاریخ تفکر مسیحی، تونی لِین، ترجمه روبرت آسریان، چاپ پنجم، فروزان روز، طهران (1396)
بیشتر بخوانید :
تفتیش عقاید در مسیحیت
رنج و عمل نجات بخشی در مسیحیت
نگاهی به سیر سلطه ی کلیسا در قرون وسطی