در عرفان های شرقی، از جمله عرفان اسلامی، سالک با سیر و سلوکی وجودی، و نه عقلی و مفهومی، و نیز با مجاهدتها و ریاضتها می تواند به ساحتی گام گذارد که در آن با خداوند یا حقیقت متعالی یگانگی یابد، ساحتی که در هر یک از عرفان های شرقی از آن به عنوان تعبیر می شود؛ و مثلا، بودایی ها از آن به ساحت نیروانا و عارفان مسلمان از آن به مقام فناء فی الله و بقاء بالله تعبیر می کنند. هایدگر نیز متناظرة معتقد است فرد صرفا با غلبه بر نحوه هستی غیراصیل و نیل به نحوه هستی اصیل و با گذر از تفکر موجودشناختی و رسیدن به نحوه ای از تفکر وجودشناختی و با تجربه حضوری شاعرانه و گسست از تفکر و سنت متافیزیکی می تواند تجربه زنده ای از وجود فی نفسه به دست آورد. با این وصف، باید توجه داشت که، برخلاف سیر و سلوک سالک در تفکر عرفانی، در هایدگر نیل به نحوه هستی اصیل و تجربه حضور شاعرانه و غیر متافیزیکی هستی مستلزم هیچ گونه سلوک معنوی و اخلاقی یا ریاضت و مجاهدت نیست. به همین دلیل، تفکر هایدگر فاقد آن معنویتی است که در عرفان های شرقی دیده میشود.
پیوند سلوک معنوی و مقام مظهریت در عرفان
همان گونه که گفته شد، در تفکر هایدگر، برخلاف سنت های عرفان شرقی، سخن از نوعی یگانگی افرادی خاص با وجود یا حقیقتی استعلایی و رسیدن به ساحت یا مقامی خاص، همچون ساحت نیروانا یا مقام فناء فی الله و بقاء بالله در میان نیست بلکه سخن از آن است که تفکر متفکران اصیل و شعر و هنر شاعران و هنرمندان بزرگ می تواند محل ظهور تازهای از معنای هستی باشد و به این ترتیب، آنان را سخنگویان وجود قرار دهد. در این تلقی، فرضا دکارت بیانگر فهمی جدید و در همان حال ظهور تازهای از معنای هستی است که سازنده دوره جدیدی است که ما از آن به دوران مدرن تعبیر می کنیم. به این اعتبار، تفکر هایدگر به هگل نزدیکتر است تا به سنت عرفانی ما. تفاوت تفکر هگلی هایدگری با سنت عرفانیهای شرقی در اینجا در آن است که سخنگوی وجود یا نماینده روح زمان بودن مستلزم سیر و سلوکی اخلاقی و معنوی نیست و مثلا این که دکارت تا مقام پدر فلسفه جدید و یکی از بنیانگذاران عقلانیت جدید ارتقا می یابد به معنای سیر و سلوک دینی، معنوی و اخلاقی وی نیست؛ در حالی که در سنت های عرفان شرقی فرد بدون سیر و سلوکی اخلاقی و معنوی نمی تواند به عالی ترین مواقف و مقامات طریقت و ارتقا تا حد مقام مظهریت امر الهی بر روی زمین نایل آید.
تاریخی بودن حضور
در تفکر هایدگر از آن جا که انسان بالذات موجودی تاریخی است، تمام فعالیتهای او از جمله هر گونه فهم و دریافتی امری تاریخی است و اساسا برای انسان هیچ نقطه استعلایی، یعنی فراتاریخی، قابل تصور نیست. بنابراین، می توان نتیجه گرفت بر اساس تفکر تاریخی هایدگر هر گونه فهم و دریافتی، از جمله همان فهم و دریافت هایی که در سنت تاریخی ما شهود عرفانی، علم لدنی، معرفت الله و معرفت الهی و ربانی تلقی می شود امری تاریخی است. این در حالی است که در سنت عرفانی ما این مفروض بزرگ مستتر است که گویی موقف و مرتبت فناء فی الله و بقاء بالله، یا مقام وحی، ساحتی استعلایی، یعنی فرا تاریخی است که سالک در آن، به واسطه یگانگی با حقیقت مطلق، می تواند به حقایق و تعالیمی مطلق، تغییرناپذیر، یقینی، تردیدناپذیر و در یک کلمه فرا تاریخی دست یابد. به تعبیر دیگر، در تفکر هایدگر وجودشناسی با پرسش از معنای وجود و نیز پدیدارشناسی تأویلی (هرمنوتیکی)- که هر دو نزد هایدگر یکی است با فهمی تاریخی عجین است.تفاوت تفکر هگلی هایدگری با سنت عرفانیهای شرقی در اینجا در آن است که سخنگوی وجود یا نماینده روح زمان بودن مستلزم سیر و سلوکی اخلاقی و معنوی نیست و مثلا این که دکارت تا مقام پدر فلسفه جدید و یکی از بنیانگذاران عقلانیت جدید ارتقا می یابد به معنای سیر و سلوک دینی، معنوی و اخلاقی وی نیست نزد هایدگر، تمایز وجودشناختی میان موجود و وجود بنیادی را برای تقابل میان دو حوزه تاریخ و فراتاریخ فراهم می آورد و طرح اولیه وی در وجود و زمان به منظور نیل به نوعی وجودشناسی بنیادین در واقع به معنای تلاش به منظور فهم معنایی واحد از وجود در پس همه تفسیرهای تاریخی و متکثر از حقیقت وجود بود، طرحی که نهایتا با شکست روبه رو شد. هایدگر از سویی بر حیث تاریخی آدمی تکیه کرده، نشان میدهد که انسان همواره در واقع بودگی هرمنوتیکی و وضعیت ویژه تاریخی ای قرار دارد که فهم وی را از وجود، درک و تفسیری تاریخی میسازد، و از سوی دیگر، بر وجودشناسی بنیادین تکیه می کرد که تنها از این اصیل می تواند در ساحت آن قرار گیرد. این خود پرسشی اساسی در هرمنوتیک فلسفی هایدگر است که اگر از این همواره در وضعیت خاص هرمنوتیکی خود قرار دارد و وجود را بر اساس وضعیت تاریخی خاص خود می فهمد چگونه می تواند به وجودشناسی بنیادین و فهم معنای واحد و حقیقت وجود در پس تأویل های کثیر تاریخی دست یابد. هایدگر خود به این معضل واقف گشت که، داز این تاریخی چگونه می تواند در کی فراتاریخی از وجود پیدا کند. در عرفان های شرقی، حتی در تفکر علم الاسمایی عارف بزرگی چون ابن عربی، برخلاف تفکر هایدگر، فهم تاریخی از خویش و در کی از محدویت های تاریخی و تأویلی آنچه نزد آنها معرفت الهی و بارقه های غیبی تلقی می شود وجود ندارد.
منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394
منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394