سلام بر لبان تشنهات
هر کار برای خودش مجموعهای از نشانهها و مجموعهای از قوانین را دارد که همگی بسیار مهم و ضروری هستند. نشانهها را با چشم میشود دید؛ اما قوانین را نه؛ ولی آیا به نظر شما میتوان آنچه را که دیده نمیشود نادیده گرفت؟ جواب من که منفی است.
از اول ماه محرّم، لباس سیاه میپوشیم، مجالس روضه برپا میکنیم، اشک میریزیم و دعا میکنیم، نذری میدهیم، طبل و سنج و زنجیر برمیداریم و پا به دستهی عزاداری میگذاریم و خیلی کارهای زیبای دیگر. از همه زیباترش هم این است که در طول سال، هروقت لیوان آب را به سمت دهانمان میبریم به امام حسین عزیزمان سلام میدهیم که با لبهای تشنه شهید شد.
اینها همگی نشانههای آدمی است که امام حسین علیه السلام را دوست دارد؛ اما قوانین پس چی؟ منظور من از قوانین، آن فکر و اندیشهای است که هرکس باید نسبت به کارهایش داشته باشد. برای اینکه به قوانین واقعهی عاشورا برسیم، باید یک عالمه مطالعه کنیم و یک عالمه تفکّر. الان اربعین است و پس از چهل روز از واقعهی عاشورا، میخواهم از شما بپرسم: «اگر آن روز در کربلا حضور داشتید، آیا قبول میکردید به خاطر امام عزیزتان خود را در برابر آن همه شمشیر قرار دهید؟»
از اول ماه محرّم، لباس سیاه میپوشیم، مجالس روضه برپا میکنیم، اشک میریزیم و دعا میکنیم، نذری میدهیم، طبل و سنج و زنجیر برمیداریم و پا به دستهی عزاداری میگذاریم و خیلی کارهای زیبای دیگر. از همه زیباترش هم این است که در طول سال، هروقت لیوان آب را به سمت دهانمان میبریم به امام حسین عزیزمان سلام میدهیم که با لبهای تشنه شهید شد.
اینها همگی نشانههای آدمی است که امام حسین علیه السلام را دوست دارد؛ اما قوانین پس چی؟ منظور من از قوانین، آن فکر و اندیشهای است که هرکس باید نسبت به کارهایش داشته باشد. برای اینکه به قوانین واقعهی عاشورا برسیم، باید یک عالمه مطالعه کنیم و یک عالمه تفکّر. الان اربعین است و پس از چهل روز از واقعهی عاشورا، میخواهم از شما بپرسم: «اگر آن روز در کربلا حضور داشتید، آیا قبول میکردید به خاطر امام عزیزتان خود را در برابر آن همه شمشیر قرار دهید؟»
آنهایی که بصیرت دارند به بهشت میروند
برای یک تیم فوتبال ساده هم باید کلّی اطلاعات داشت تا بتوان سرسوزنی طرفدارش شد و برایش جیغ و هورا کشید. حتماً این را قبول دارید که ندیده و نشناخته هیچکس عاشق سینهچاک چیزی نمیشود. هرچقدر شناخت ما از چیز یا کسی بیشتر باشد، بیشتر و بهتر طرفدارش میشویم. اسم این شکل از شناخت، بصیرت است.
هرکس بصیرت دارد، معنیاش این است که دقیقاً میداند دارد چه کاری انجام میدهد؛ هدفش برای خودش روشن است. اگر شمشیر میزند، نه تنها به شمشیر زدنش اعتقاد دارد، بلکه یک دلیل محکم هم برایش دارد. اگر هرروز صبح زود از خواب بیدار میشود و به مدرسه میرود و تا جایی که راه دارد درس میخواند، کاملاً میداند دلیلش چیست و اگر شما همین الان از او بپرسید: «علت این همه خوب درس خواندنت چیست؟» بدون اینکه دست و پایش را گم کند، چنان در این باره برای تان سخنرانی میکند که دهانتان باز میماند. بعضیها را دیدهاید که نمیتوانند دربارهی کارهایشان صحبت کنند؟ آنها که بصیرت دارند دقیقاً برعکس هستند، تا خودِ صبح میتوانند دربارهی کارشان با شما صحبت کنند.
حالا همین افراد بابصیرت را بیاورید در کربلا. هرکس که در سپاه امام حسین علیه السلام بود و شهید شد یا به اسارت درآمد، بصیرت داشت. نه بیخود شمشیر میزد، نه زورکی میجنگید، نه جَوگیر شده بود، نه کورکورانه اطاعت میکرد، نه دنبال مال و منال بود و نه قرار بود مِلکی به نامش بزنند. تنها چیزی که وجود داشت این بود که تمام شهدا و اُسرای کربلا آگاه بودند؛ مثلاً میدانستند هدف امام حسین علیه السلام از دفاع چیست، میدانستند که دارند از کی دفاع میکنند و با کی میجنگند. آنها دقیقاً آگاه بودند حق کجاست و باطل کجاست.
هرکس بصیرت دارد، معنیاش این است که دقیقاً میداند دارد چه کاری انجام میدهد؛ هدفش برای خودش روشن است. اگر شمشیر میزند، نه تنها به شمشیر زدنش اعتقاد دارد، بلکه یک دلیل محکم هم برایش دارد. اگر هرروز صبح زود از خواب بیدار میشود و به مدرسه میرود و تا جایی که راه دارد درس میخواند، کاملاً میداند دلیلش چیست و اگر شما همین الان از او بپرسید: «علت این همه خوب درس خواندنت چیست؟» بدون اینکه دست و پایش را گم کند، چنان در این باره برای تان سخنرانی میکند که دهانتان باز میماند. بعضیها را دیدهاید که نمیتوانند دربارهی کارهایشان صحبت کنند؟ آنها که بصیرت دارند دقیقاً برعکس هستند، تا خودِ صبح میتوانند دربارهی کارشان با شما صحبت کنند.
حالا همین افراد بابصیرت را بیاورید در کربلا. هرکس که در سپاه امام حسین علیه السلام بود و شهید شد یا به اسارت درآمد، بصیرت داشت. نه بیخود شمشیر میزد، نه زورکی میجنگید، نه جَوگیر شده بود، نه کورکورانه اطاعت میکرد، نه دنبال مال و منال بود و نه قرار بود مِلکی به نامش بزنند. تنها چیزی که وجود داشت این بود که تمام شهدا و اُسرای کربلا آگاه بودند؛ مثلاً میدانستند هدف امام حسین علیه السلام از دفاع چیست، میدانستند که دارند از کی دفاع میکنند و با کی میجنگند. آنها دقیقاً آگاه بودند حق کجاست و باطل کجاست.
یک مثال دقیق
اگر بخواهم یک مثال کاملاً روشن برایتان بزنم، این را باید بگویم که ده ثانیه چشمانتان را ببندید و بعد ده ثانیه چشمانتان را باز نگه دارید. وقتی چشمانتان بسته است چه اتفاقی میافتد؟ همه جا تاریک است و شما هیچ چیزی نمیبینید و فقط قادر هستید صداهای اطرافتان را بشنوید، نمیتوانید بفهمید چه حوادثی در سکوت اتفاق می افتد، چه کسی میآید و چه کسی میرود. شما گیج و سردرگم هستید و البته کاملاً نگران؛ زیرا کسی که از اطرافش آگاهی ندارد همیشه نگران است؛ ولی وقتی چشمانتان را باز میکنید، همه جا روشن میشود، میدانید کجا ایستادهاید، چه کسانی چه کارهایی اطراف شما انجام میدهند و این صداهایی که میشنوید متعلق به چه کسانی است. حالا دیگر اصلاً نگران نیستید و حتی امکان دارد لبخند هم بزنید.
شما با چشمان بسته، یک انسان بدون بصیرت هستید و شما با چشمان باز، یک انسان بابصیرت. حالا خودتان بگویید که کدام بهتر است؟!
شما با چشمان بسته، یک انسان بدون بصیرت هستید و شما با چشمان باز، یک انسان بابصیرت. حالا خودتان بگویید که کدام بهتر است؟!
به رَجَزها توجه کنید
رجز به شعرهای حماسی جنگجویان گفته میشود. چهل روز قبل از اربعین، یعنی روز عاشورا، هرکس به میدان جنگ میرفت رجز میخواند که نشان دهندهی بصیرت او بود. قاسم سیزده ساله وقتی از عمویش امام حسین علیه السلام اجازه میگیرد و به میدان میرود، این رجز را میخواند:
«اگر مرا نمیشناسید یا انکار میکنید، بدانید که من فرزند حسن علیه السلام هستم، نوهی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله. قسم به خانهی خدا که ما به پیامبر نزدیکتر از شما هستیم. حسین علیه السلام اسیر و گرفتار مردمی شده است که حتّی آب باران را از او دریغ کردند.»
بعد هم به میدان جنگ میرود و پس از کشتن سی وپنج نفر از سپاه دشمن به شهادت میرسد؛ اما اگر گوش باز کنید، هنوز هم صدای بلند بصیرت حضرت قاسم علیه السلام شنیده میشود.
«اگر مرا نمیشناسید یا انکار میکنید، بدانید که من فرزند حسن علیه السلام هستم، نوهی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله. قسم به خانهی خدا که ما به پیامبر نزدیکتر از شما هستیم. حسین علیه السلام اسیر و گرفتار مردمی شده است که حتّی آب باران را از او دریغ کردند.»
بعد هم به میدان جنگ میرود و پس از کشتن سی وپنج نفر از سپاه دشمن به شهادت میرسد؛ اما اگر گوش باز کنید، هنوز هم صدای بلند بصیرت حضرت قاسم علیه السلام شنیده میشود.
نویسنده: مریم راهی