والدین نمی توانند با تغییر دادن مداوم قواعد و مقررات، مشکلات را حل کنند. برای اینکه تغییر واقعی در فرزندان رخ دهد، باید ساختار خانواده تغییر کند. این تغییر شامل دگرگون سازی نحوه نگریستن به موقعیت است. عضو خانواده باید از مبنای داوری دیگری به مشکل نگاه کند، درباره آن بیندیشد و آن را درک کند. نیازی نیست که قواعد یا نقش های تازه ای پدید آید، بلکه رفتارها به دلیل دید تغییریافته عضو خانواده تغییر می کند. میان تغییر دادن رفتارها و تغییر دادن نگرشها، تفاوت وجود دارد. تغییر در رفتار، ممکن است صرفا تغییری ظاهری باشد، بدون اینکه تغییری زیربنایی روی دهد. آنچه مهم تر و پایدارتر است، تغییری است که در نگرش فرد ایجاد می شود. گاه پدر و مادر از این مسئله نگران هستند که چرا فرزندشان وقت بیشتری برای بیرون رفتن با دوستان یا کارهای بیرون از خانه صرف می کند و کمتر وقت می گذارد در کنار والدینش باشد. در چنین وضعیتی، مقابله کردن مستقیم با رفتار او، اثر مطلوبی ندارد؛ چون همین رفتار که شما آن را نامطلوب می خوانید، با نگرش او همخوان است. اما چنانچه فرزند پی ببرد که والدینش، نه به سبب محدود کردن یا بی اعتمادی به او، بلکه به این دلیل که خودشان از بودن با فرزند، راضی ترند، چنان توقعی دارند، ممکن است نگرش خود را تغییر دهد و حداقل از پدر و مادرش بخواهد به گونه ای برنامه ریزی کنند تا او هم بتواند از همجواری با دوستانش لذت ببرد، و هم در کنار خانواده باشد. به این ترتیب، والدین باعث می شوند فرزند، مسئولیت تازهای احساس کند.
تقویت کنترل درونی
برای اینکه فرزندان احساس مسئولیت کنند و به کار خود حساس باشند، پس از شناخت صحیح، باید دارای کنترل درونی باشند. افرادی دارای کنترل درونی هستند که مسئولیت رویدادهای مرتبط با خود را می پذیرند. در مقابل، کسانی معتقدند بیشتر مسائلی که برایشان پیش می آید، خارج از کنترل آنهاست و بنابراین، احساس مسئولیت نمی کنند. ما باید این تفکر را در میان فرزندان خود تثبیت کنیم که هر کس، مسئول کار خویش است.
بسیاری از مشکلات افراد، به این دلیل پیش می آید که برای مصون ماندن از مشکلات، در پی کنترل کننده های بیرونی هستند تا از بروز مشکل جلوگیری کنند. در نتیجه، گرفتار می شوند. برای مثال، برخی فرزندان احساس می کنند برای مقابله با آلودگی های اجتماعی، باید کنترل کننده های بیرونی، یعنی حکومت، قوانین اجتماعی، پدر و مادرها، سنتهای اجتماعی جدید و مسئولیت خویش را انجام دهند و راهی بیندیشند تا آلودگی وجود نداشته باشد، وگرنه راهی جز تن دادن به آلودگیها برای فرزندان نیست. با این نگاه، آنها انتظار دارند تا مسئولیت را دیگران به عهده بگیرند و خود، بی مسئولیت باشند. چنین نگاهی بسیار آسیب زاست و والدین نباید در جهت تقویت این دیدگاه گام بردارند، بلکه با گفت و گوهای خانوادگی، مسئولیت آنان را گوشزد کنند.
ایجاد کنترل درونی در فرزندان، باعث می شود که آنان از پیشرفت بیشتری برخوردار شوند؛ زیرا آنها در مقابل شکستها و محرومیتهایشان، واکنش اعتراضی کمتری از خود نشان میدهند و از موفقیتهایشان نیز احساس رضایت شخصی بیشتری دارند. اما آنان که کنترل درونی ندارند، به دلیل انتظاراتی که از دیگران دارند و آنها را مسئول شکستها میدانند، واکنش منفی بیشتری نشان میدهند و موفقیت ها را نیز از آن خودشان نمی دانند.
ابتدا فرزند باید خودش را خوب بشناسد و ادراک از خویشتن را پرورش دهد؛ ارزشهای دارایی ها و توانایی های خود را خوب بشناسد و خود را از نگاه دیگران ارزیابی نکند، چراکه آنها با شاخص های ارزشی خودشان قضاوت خواهند کرد.
همچنین، کنترل درونی سبب می شود تا فرزندان ما، برای مقابله با رویدادهای تنش زای زندگی تمایل داشته باشند که به شیوه مسئله گشایی با آن رویدادها روبه رو شوند؛ در حالی که اگر فرزندان، منتظر کنترل های بیرونی باشند، خود در پی راه حل نیستند. فرزندان با کنترل درونی، بیشتر مستقل می شوند و در قبال رویدادهای زندگی و سلامت جسم و روان خود، مسئولیت بیشتری می پذیرند و کمتر رویدادهای تنش زا را تهدید کننده می شمارند، بلکه بیشتر مشکلات را حل شدنی تلقی می کنند و در ارزیابی خود، به حل مشکل امیدوار هستند، چراکه میدانند مهارتهای مقابله ای را در اختیار دارند. برخلاف دیگران که رویدادها را تهدید کننده میدانند و در برابر آن، واکنش هیجانی یا اجتنابی نشان میدهند.
تصور فرزندانی که کنترل درونی را به مثابه ضرورت پذیرفته اند، این است که سرانجام، هرکسی احترامی را که شایسته آن است، به دست می آورد؛ موفقیت، نتیجه تلاش فراوان است و شانس، نقش کمتری در موفقیت افراد دارد؛ بدبختی و محرومیت افراد، غالبأ نتیجه اشتباهات خود آنهاست؛ میان تلاش و نتیجه مطلوب، رابطه مستقیمی وجود دارد؛ و کسانی که نمی توانند کاری کنند تا دیگران آنها را دوست داشته باشند، نمیدانند چگونه با دیگران همراه شوند و باید بپذیرند که مسئولیت پذیر نیستند.
استفاده از روش حل مسئله
برای اینکه فرزندان ما بتوانند مسئولیت پذیر شوند و خودشان با آسیب ها مقابله کنند، باید روش حل مسئله را یاد بگیرند. روش حل مسئله، راهی مقابله ای در برابر آسیب هاست که موجب اعتماد به نفس می شود. به این ترتیب، در وجود فرزندان احساس شایستگی و تسلط تقویت می شود. این روش شامل ادراک خویشتن، تعریف مسئله، فهرست کردن راه حل های گوناگون، تصمیم گیری و امتحان کردن است.
ابتدا فرزند باید خودش را خوب بشناسد و ادراک از خویشتن را پرورش دهد؛ ارزشهای دارایی ها و توانایی های خود را خوب بشناسد و خود را از نگاه دیگران ارزیابی نکند، چراکه آنها با شاخص های ارزشی خودشان قضاوت خواهند کرد. موفقیت در این جهت، از آن کسی است که تفاوت دیدگاه و ارزشهای دیگران را، بخشی از زندگی تلقی کند و برای مقابله با آن، برخورد تکانشی و هیجانی نداشته باشد تا بتواند احساس غرور کند. آن گاه، مسئله ای را که با آن روبه روست، درست بشناسد، مشکلات و تعارضهای اساسی را مشخص کند و پس از آن، فهرستی از اهداف خود را تهیه کند. سپس راه حل ها را شناسایی، و تمام آنها را بررسی و یادداشت کند و مطمئن شود حل مسئله ای که به آن اندیشیده است، انعطاف کافی دارد تا او را خیلی محدود نسازد. در مرحله بعد، با توجه به تعریف مشکل و بررسی راه حل های گوناگون، راه حلی را که عملی تر و امکان پذیرتر است انتخاب کند و بداند که در بیشتر موقعیتهای شیوههای صحیح فراوانی وجود دارد. پس به یک شیوه بسنده نکند و سرانجام، راه انتخابی را امتحان کند. در این فرایند، باید توجه داشته باشد که ارزشهایش لطمه نبیند.
منبع: خانوادۀ موفق، علی حسین زاده، چاپ دوم، مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، کاشان 1391
تقویت کنترل درونی
برای اینکه فرزندان احساس مسئولیت کنند و به کار خود حساس باشند، پس از شناخت صحیح، باید دارای کنترل درونی باشند. افرادی دارای کنترل درونی هستند که مسئولیت رویدادهای مرتبط با خود را می پذیرند. در مقابل، کسانی معتقدند بیشتر مسائلی که برایشان پیش می آید، خارج از کنترل آنهاست و بنابراین، احساس مسئولیت نمی کنند. ما باید این تفکر را در میان فرزندان خود تثبیت کنیم که هر کس، مسئول کار خویش است.
بسیاری از مشکلات افراد، به این دلیل پیش می آید که برای مصون ماندن از مشکلات، در پی کنترل کننده های بیرونی هستند تا از بروز مشکل جلوگیری کنند. در نتیجه، گرفتار می شوند. برای مثال، برخی فرزندان احساس می کنند برای مقابله با آلودگی های اجتماعی، باید کنترل کننده های بیرونی، یعنی حکومت، قوانین اجتماعی، پدر و مادرها، سنتهای اجتماعی جدید و مسئولیت خویش را انجام دهند و راهی بیندیشند تا آلودگی وجود نداشته باشد، وگرنه راهی جز تن دادن به آلودگیها برای فرزندان نیست. با این نگاه، آنها انتظار دارند تا مسئولیت را دیگران به عهده بگیرند و خود، بی مسئولیت باشند. چنین نگاهی بسیار آسیب زاست و والدین نباید در جهت تقویت این دیدگاه گام بردارند، بلکه با گفت و گوهای خانوادگی، مسئولیت آنان را گوشزد کنند.
ایجاد کنترل درونی در فرزندان، باعث می شود که آنان از پیشرفت بیشتری برخوردار شوند؛ زیرا آنها در مقابل شکستها و محرومیتهایشان، واکنش اعتراضی کمتری از خود نشان میدهند و از موفقیتهایشان نیز احساس رضایت شخصی بیشتری دارند. اما آنان که کنترل درونی ندارند، به دلیل انتظاراتی که از دیگران دارند و آنها را مسئول شکستها میدانند، واکنش منفی بیشتری نشان میدهند و موفقیت ها را نیز از آن خودشان نمی دانند.
ابتدا فرزند باید خودش را خوب بشناسد و ادراک از خویشتن را پرورش دهد؛ ارزشهای دارایی ها و توانایی های خود را خوب بشناسد و خود را از نگاه دیگران ارزیابی نکند، چراکه آنها با شاخص های ارزشی خودشان قضاوت خواهند کرد.
همچنین، کنترل درونی سبب می شود تا فرزندان ما، برای مقابله با رویدادهای تنش زای زندگی تمایل داشته باشند که به شیوه مسئله گشایی با آن رویدادها روبه رو شوند؛ در حالی که اگر فرزندان، منتظر کنترل های بیرونی باشند، خود در پی راه حل نیستند. فرزندان با کنترل درونی، بیشتر مستقل می شوند و در قبال رویدادهای زندگی و سلامت جسم و روان خود، مسئولیت بیشتری می پذیرند و کمتر رویدادهای تنش زا را تهدید کننده می شمارند، بلکه بیشتر مشکلات را حل شدنی تلقی می کنند و در ارزیابی خود، به حل مشکل امیدوار هستند، چراکه میدانند مهارتهای مقابله ای را در اختیار دارند. برخلاف دیگران که رویدادها را تهدید کننده میدانند و در برابر آن، واکنش هیجانی یا اجتنابی نشان میدهند.
تصور فرزندانی که کنترل درونی را به مثابه ضرورت پذیرفته اند، این است که سرانجام، هرکسی احترامی را که شایسته آن است، به دست می آورد؛ موفقیت، نتیجه تلاش فراوان است و شانس، نقش کمتری در موفقیت افراد دارد؛ بدبختی و محرومیت افراد، غالبأ نتیجه اشتباهات خود آنهاست؛ میان تلاش و نتیجه مطلوب، رابطه مستقیمی وجود دارد؛ و کسانی که نمی توانند کاری کنند تا دیگران آنها را دوست داشته باشند، نمیدانند چگونه با دیگران همراه شوند و باید بپذیرند که مسئولیت پذیر نیستند.
استفاده از روش حل مسئله
برای اینکه فرزندان ما بتوانند مسئولیت پذیر شوند و خودشان با آسیب ها مقابله کنند، باید روش حل مسئله را یاد بگیرند. روش حل مسئله، راهی مقابله ای در برابر آسیب هاست که موجب اعتماد به نفس می شود. به این ترتیب، در وجود فرزندان احساس شایستگی و تسلط تقویت می شود. این روش شامل ادراک خویشتن، تعریف مسئله، فهرست کردن راه حل های گوناگون، تصمیم گیری و امتحان کردن است.
ابتدا فرزند باید خودش را خوب بشناسد و ادراک از خویشتن را پرورش دهد؛ ارزشهای دارایی ها و توانایی های خود را خوب بشناسد و خود را از نگاه دیگران ارزیابی نکند، چراکه آنها با شاخص های ارزشی خودشان قضاوت خواهند کرد. موفقیت در این جهت، از آن کسی است که تفاوت دیدگاه و ارزشهای دیگران را، بخشی از زندگی تلقی کند و برای مقابله با آن، برخورد تکانشی و هیجانی نداشته باشد تا بتواند احساس غرور کند. آن گاه، مسئله ای را که با آن روبه روست، درست بشناسد، مشکلات و تعارضهای اساسی را مشخص کند و پس از آن، فهرستی از اهداف خود را تهیه کند. سپس راه حل ها را شناسایی، و تمام آنها را بررسی و یادداشت کند و مطمئن شود حل مسئله ای که به آن اندیشیده است، انعطاف کافی دارد تا او را خیلی محدود نسازد. در مرحله بعد، با توجه به تعریف مشکل و بررسی راه حل های گوناگون، راه حلی را که عملی تر و امکان پذیرتر است انتخاب کند و بداند که در بیشتر موقعیتهای شیوههای صحیح فراوانی وجود دارد. پس به یک شیوه بسنده نکند و سرانجام، راه انتخابی را امتحان کند. در این فرایند، باید توجه داشته باشد که ارزشهایش لطمه نبیند.
منبع: خانوادۀ موفق، علی حسین زاده، چاپ دوم، مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، کاشان 1391