تأثير تحولات خارجي بر روند نهضت مشروطه
وقوع انقلاب روسيه، رفت و آمد ايرانيان به كشورهاي اروپائي و آشنائي آنان به تحولات اروپا، رواج صنعت چاپ و سپس ترجمه و نشر آثار فرنگي در ايران و يا انتشار سفرنامههاي ايرانيان بازگشته از اروپا، از جمله عوامل آگاهي بخش و تأثيرگذار بر روند نهضت مشروطه بودند.
* * * *
براي شناخت واقعي هر پديده ميبايست نخست بستر و زيربناي آن را مورد مطالعه و شناخت قرار داد و سپس به ابعاد ديگر پرداخت. انقلاب مشروطه نيز از چنين چارچوبي خارج نيست. بنابراين براي شناخت و درك چگونگي روي دادن مشروطيت در ايران بايد نخست ريشهها را شناخت.
اگر چه انقلاب مشروطه را ميتوان ادامه تحولات تاريخي اين سرزمين و از سنخ شورشها، نهضتها و نارضايتيهاي عمومي كم و بيش دامنه دار ميان ملت و دولت ايران دانست، اما با تمام مشابهتهايي كه انقلاب مشروطه با ساير حوادث اين سرزمين كه منجر به تغييرات اجتماعي و حكومتي گرديده دارد ميتوان از يك تفاوت عمده نيز نام برد و آن نقش و نفوذ عوامل خارجي و آشنايي با دنياي خارج و بويژه غرب است.
اگر به اوضاع و احوال ايران و منطقه در آن دوره نگاهي بياندازيم، متوجه ميشويم كه سلاطين قاجار در مقايسه با حكام كشورهايي چون تركيه، مصر و يا تونس اقدام چنداني براي نوسازي كشور نكردند. قلت دگرگوني قابل درك است، چرا كه ايران در مقايسه با كشورهاي مديترانهاي و خاورميانه تماس كمتري با غرب داشت. اما همين كه اين تماسها فزوني مييابد، شاهد ايجاد تغيير و تحولاتي از يك سو در ارزشهاي مسلط بر جامعه و از سوي ديگر بر محيط اجتماعي و كاركرد آن ميباشيم.
در واقع جنبش مشروطه را بايد آغازگر تحولات بنيادين در تاريخ معاصر ايران دانست. انديشههاي نو و نوگرايي همزمان با جنبش مشروطه و با تاثير بي چون و چرا از غرب، به گفتمان غالب در انديشه سياسي ايران بدل شد.
در انقلاب مشروطه، مشروعيت سياسي نظام حاكم از سوي مردم به چالش كشيده شد و ثبات و تعادل جامعه از ميان رفت. جامعه با ثبات مانند انسان سالمي است، كه وقتي دچار بيماري ميشود كاركرد بدني او دچار اختلال شده است. در اين بين سوالات گوناگوني به ذهن متبادر ميگردد از جمله اينكه منابع تعادل و ثبات جامعه در دوره قاجار چه بود؟ تزلزل و فروپاشي ثبات سياسي در نهضت مشروطه در سايه رخداد كدام زمينه ها و عوامل صورت گرفت؟ ظهور نهضت مشروطه همراه با طرح كدام عناصر مشروعيت ساز جايگزين، تكوين يافت؟
نوشتار حاضر در صدد است با رويكري كاركرد گرايانه نسبتي ميان تحولات خارجي و آشنايي ايرانيان با اين تحولات از يك سو و ظهور نهضت مشروطه و فروپاشي عناصر مشروعيتبخش نظام سياسي حاكم از سوي ديگر برقرار نمايد.
طبق ديدگاه كاركردگرايي، مي توان بيداري ايرانيان در اثر تماس با غرب (عامل ارزشي ـ محيطي خارجي ) را به عنوان شرط لازمه و تضعيف حكومت در اثر عدم توانايي در هماهنگي با تحولات را به عنوان شرط كافي انقلاب مشروطه شناسايي نمود.
اگر چه نوشتار حاضر صرفا بر اساس نظريه كاركرد گرايي استوار است و در صدد يافتن رابطه ميان تحولات ارزشي ـ محيطي غرب با انقلاب مشروطه ميباشد، اما اين موضوع نه به معناي كامل بودن و يا مورد پذيرش بودن اين نظريه است و نه به معناي پذيرفتن غرب و يا انديشههاي غربي ميباشد، بلكه تنها كوششي است در جهت تطبيق انقلاب مشروطه با يكي از نظريات رايج در باب انقلابها.
در ادامه به بررسي نظريه كاركردگرايي و الگوي انقلابي اين رويكرد خواهيم پرداخت، سپس منابع مشروعيت بخش كه باعث ثبات و تعادل حكومت و جامعه قاجار ميشد را بررسي نموده و پس از آن به عوامل و زمينههاي تزلزل و فروپاشي جامعه نگاهي خواهيم انداخت و در نهايت منابع جايگزين مشروعيت بخش را مرور خواهيم نمود.
بنابراين انقلاب در صحنه نظام اجتماعي نا متعادل رخ ميدهد و تا زماني كه ارزشهاي يك جامعه و واقعيتهاي محيطي آن با هم سازگار باشند نظام حالت تعادلي خود را حفظ ميكند. به عقيده كاركرد گرايان به طور كلي چهار دسته منبع براي تحول وجود دارد:
1. منابع ارزشي خارجي: مانند وسايل ارتباطات جهاني، بروز انقلاب در كشورهاي همجوار، فعاليت سازمانهاي بين المللي، مسافرت به كشورهاي ديگر و...
2. منابع ارزشي داخلي: شامل عقايد و ابداعاتي كه كاملا سرمنشا داخلي دارند و از بطن جامعه و طي يك روند تدريجي، تكاملي و غير عمدي صورت ميگيرد. اين منابع به طور مستقيم بر ارزش ها تاثير ميگذارند.
3. منابع محيطي خارجي: همانند تغيير داد و ستد به دليل گشايش بازار خارجي، انقلاب صنعتي، ورود صنايع و حرفههاي جديد، مشاغلي كه شيوه جديدي را براي تقسيم كار به جامعه تحميل ميكنند.
4. منابع محيطي داخلي: شامل اختراعات صنعتي، رشد جمعيت و... كه به تغييرات محيطي ميانجامد. (2)
وقتي ارزشها و محيط يك جامعه از هماهنگي با هم باز ميمانند ميتوان قائل به وجود وضعيتي انقلابي شد. بنابراين انقلاب را بايد در متن نظامهاي اجتماعي محل وقوع شان مطالعه نمود. ضرورت اين امر از آنجا ناشي ميگردد كه ارزشها و محيط هر نظام را ميتوان ويژه آن نظام خاص اجتماعي دانست. اگر نظام توانايي هماهنگي با تغييرات را داشته باشد، به حالت تعادل باز ميگردد. (3) بدين ترتيب جانسون عدم هماهنگي ميان محيط و ارزشها را شرط لازم و ناتواني گروه حاكمه در كاربرد وسايل زور و سركوب را شرط كافي براي وقوع انقلاب ميداند.(4)
هنگامي كه فتحعلي شاه در برابر ملاقات كنندگان اروپايي ابراز شگفتي مي كند كه چگونه ممكن است يك كشور را در حالي اداره كرد كه ديگران هم سهمي در آن داشته باشند، از يك سو اين اعتقاد را بازگو ميكند كه در برابر نهاد طبيعي حكومت خودكامه، چيزي جز هرج و مرج وجود ندارد. (6) و از سوي ديگر اشاره به كاركرد تاريخي مشروعيت بخش نظام خودكامه در ايران دارد. از جمله فوق مي توان دريافت كه شاهان قاجار نه تنها همگام با تغييرات پيش نرفتند، بلكه خودكامگي حكومت، راه هرگونه اصلاحات از بالا را نيز سد ميكرد.
عباس ميرزا كه در زمره نخستين اصلاح طلبان و نوگرايان تاريخ ايران در عصر جديد به شمار ميرود، بر اثر شكست هاي نظامي از روسيه (با تقليد از سلطان سليم سوم در تركيه) به فكر پايهريزي «نظام جديد» افتاد. سخنان وي در جريان ملاقات با فرستاده ناپلئون، نشان از اشتغالات فكري وي در آن شرايط و احوال دارد: «اي مرد بيگانه... نمي دانم اين قدرتي كه شما (اروپاييها) را بر ما مسلط كرده، و موجب ضعف ما و ترقي شما را فراهم آورده چيست ؟ مگر جمعيت و حاصلخيزي و ثروت مشرق زمين از اروپا كمتر است يا آفتاب كه قبل از رسيدن به شما، به ما ميتابد، تاثيرات مفيدش در سر ما كمتر از سر شماست؟ يا خدايي كه مراحمش بر جميع ذرات عالم يكسان است، خواسته شما را بر ما برتري ميدهد؟ گمان نميكنم. اجنبي حرف بزن! بگو من چه بايد بكنم كه ايرانيان را هشيار نمايم؟ دلايل پيشرفت شما و ضعف ما كدام است؟ »(7)
اما اصلاحات از بالا و شكست آن تنها به شاهزاده قاجاري ختم نشد و مي توان به شكست مصلحاني همچون قائم مقام، امير كبير و سپهسالار نيز اشاره نمود. پر واضح است كه دليل اصلي شكست اين اصلاحات را پيش از هر چيز بايد در بطن نظام خودكامه فردي جستجو كرد. حكام وقت ايران چندان تمايلي به ابتكار عمل و خلاقيت در امر نوسازي و حركت به سمت پركردن فاصله پديد آمده با كشورهاي غربي نداشتند.
بنابراين ميتوان چنين نتيجه گرفت كه حكام قجري با سد راه هر گونه اصلاح از يك سو از تغييرات تدريجي ممانعت به عمل آورده اند و از سوي ديگر از انعطاف پذيري نظام كاسته اند. امري كه پيش درآمد انقلاب محسوب مي گردد. چرا كه به عقيده كاركردگرايان، زمينه هاي انقلاب در شرايطي بوجود مي آيد كه تمامي روش هاي ديگر براي تحول شكست خورده باشد.
اگر چه نخستين برخوردهاي ايرانيان با تمدن غرب در قرون وسطا از طريق بازرگانان و نمايندگان سياسي و تجاري ايجاد گرديد اما تمايل بيشتر و آشنايي گستردهتر نسبت به غرب پس از شكستهاي پي در پي ايران از روسيه در زمان فتحعلي شاه آغاز گرديد.
ورود برخي از عناصر و آموزههاي مدرنيته به جامعه ايران و تعاملي كه اين پديده با ساختهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي موجود برقرار كرد، تاثيرات پايداري بر برخي از جنبههاي زندگي سياسي در ايران داشت. يكي از اين جنبهها، تاثيري است كه آشنايي با غرب برگفتمان و فرهنگ سياسي ايران، و از آن طريق، بر زندگي سياسي ايرانيان گذاشت. بخشي از اين تاثير به جنبههاي شكلي و صوري زندگي سياسي، همچون پيدايش نهاد قانون گذاري، تفكيك قوا، محدود شدن قدرت شاه و... مربوط مي شود. مي توان گفت كه در نتيجه اين تحولات، براي نخستين بار در تاريخ ايران، «اقتدار نظام سياسي حاكم»، نه از سوي شاه زادگان، سرداران و رقيبان بالقوه و بالفعل، بلكه از سوي مردم به چالش جدي كشيده شد و «جامعه» رو در روي حكومت ايستاد.
از مهمترين عوامل بيداري جامعه ايراني ميتوان به ضرورت روي آوردن به دانش و فن جديد كه از پيامدهاي جنگهاي ايران و روس به فرماندهي عباس ميرزا در عهد فتحعلي شاه بود، اشاره نمود. رفت و آمد ايرانيان به كشورهاي اروپايي و آشنايي آنان با تحولات جديد علمي، فني، اقتصادي و سياسي غرب بويژه اعزام گروههايي از محصلان ايراني به خارج از كشور براي فراگيري دانش و كارشناسان جديد كه نخستين گروهها به فرمان عباس ميرزا در سال 1230 هـ. ق به انگلستان اعزام گرديدند را نيز نبايد ناديده گرفت.
رواج صنعت چاپ كه موجب تحول عظيم و تسهيل در نشر روزنـامهها و ديگر آثـار گرديد و همچنين رواج و گسترش روزنامه نويسي كه به عنوان مهمترين رسانه، اخبار و اطلاعات را در كوتاهترين زمان در همه جا منتشر ميكرد، به همراه ترجمه و نشر كتابها و آثار فرنگي كه آشنايي همگاني مردم را با پيشرفتهاي غرب ممكن مي ساخت، همگي ناشي از تحولات غرب بود.
در اين ميان از نقش روزنامههايي كه توسط ايرانيان مقيم خارج از كشور چاپ و غالبا بصورت مخفيانه وارد ايران مي شدند نيز نبايد غافل ماند. از جمله اين روزنامه ها مي توان به حبلالمتين، ثريا، قانون، پرورش و اختر اشاره نمود كه توسط ميرزا ملكم خان، سيد جمالدين اسد آبادي، ميرزا آقاخان كرماني و ديگر اصلاح طلبان ايراني خارج از كشور انتشار مييافتند. (8)
حتي در ميان شهرهايي كه شاهد بيشترين جنب و جوش انقلابي بودند، فارغ از تهران كه به عنوان پايتخت، به صورت مهمترين مركز فعاليت هاي سياسي و مطبوعاتي محسوب ميگرديد، از نقش تبريز و مردمان اين منطقه و سرداراني چون ستارخان و باقرخان نميتوان به سادگي گذشت. دليل اهميت بيش از حد تبريز نيز مجاورت با دو كشور بزرگ عثماني و روسيه تزاري و قرار گرفتن در سر راه اروپا بود كه باعث مي شد تازهترين اخبار و اطلاعات را در خود منتشر نمايد.
جنگ روسيه و ژاپن در سالهاي 5 - 1904 و انقلاب 1905 روسيه نيز به مشروطهخواهان ايران كه از سال 1901 در حال رشد بودند نيروي مضاعفي بخشيد. عده زيادي اهميت اين امر را در اين نكته ميدانستند كه تنها قدرت آسيايي كه داراي قانون اساسي بود، تنها قدرت اروپايي را كه قانون اساسي نداشتشكست داده بود. از اين مقدمه چنين نتيجه گرفته ميشد كه قانون اساسي «راز قدرت» غرب مي باشد و هر كشوري كه قانون اساسي دارد، كشوري سربلند و فاتح خواهد بود.
انقلاب روسيه نيز كه پيامد ديگر جنگ بود، نشان داد كه يك قيام تودهاي ممكن است يك سلطنت استبدادي را تضعيف و وادار به پذيرش قانون اساسي نمايد. بدين ترتيب خون تازهاي به رگهاي آزادي خواهان ايراني تزريق شد.
صرفنظر از اينكه اشخاص يا گروههاي معيني در نتيجه فشار غرب بر ايران منتفع يا متضرر شده بودند، گروههاي متنوعي، در جامعه وجود داشتند كه دلايلي براي ناخشنودي از قاجار و تعديات غرب داشتند. پيشهوراني كه وضعيتخود را از دست داده بودند آشكارا ناراضي بودند. حتي تجار موفق فكر ميكردند كه رفتار مطلوبتري با بازرگانان غربي ميشود. براي مثال غربيها از عوارض جادهاي و مالياتهاي داخلي معاف بودند در حالي كه تجار ايراني بايد چنين هزينههايي را تقبل ميكردند.
تعداد بسيار زيادي از تجار و كارگران ايراني كه به هندوستان، ماوراي قفقاز شوروي و تركيه مسافرت ميكردند، مي توانستند به چشم خود، اصلاحات به عمل آمده در آن كشورها را ملاحظه كرده و با افكار آزادي خواهانه و مباني جديد آشنا شوند. افكاري كه متضمن راه هايي بود كه بدان وسيله دولتها و از جمله ايران ميتوانست تغيير كرده و به روشهايي روي آورد كه به تقويت بنيه داخلي و بهبود شرايط آنها منجر شود. (9)
البته در اين ميان از نقش روشنفكران ايراني كه معمولا غرب را از نزديك درك كرده بودند نيز نبايد به سادگي گذشت. به عنوان مثال انديشه هاي آزادي خواهي، دموكراسي، قانون اساسي و پارلمانتاريسم نخستين بار از طريق سفرنامه هايي چون سفرنامه ميرزا صالح شيرازي، سفرنامه ابوالحسن ايلچي، سفرنامه مصطفي افشـار، سيـاحت نامه ابراهيم بيك و سفرنامه رضا قلي ميرزا وارد ايران شد. براي اينكه بيشتر به نقش و نفوذ عامل ارزشي ـ محيطي خارجي در انقلاب مشروطه پي ببريم به بررسي كوتاه هر يك از اين سفر نامه ها ميپردازيم.
سفرنامه ميرزا صالح شيرازي: سفرنـامه ميرزا صالح شيرازي شامل مشاهدات دقيقي از نظام حكومتي، سيستم پارلماني وقوانين آن، دستگاه قضاوت، ماليـات، كليسا، مدارس و صنـايع انگليس است.ميرزاصالح آنقدر شيفته آزادي و نظـم موجود در جـامعه انگلستـان شده بود كه آنـرا « ولايت آزادي» مي نـاميد. وي در بحث از نظـام پارلماني انگلستان، پارلمان انگليس را « مشورت خانه»، مجلس عـامه را «خانه وكيل رعايا» و نمايندگـان را «وكيل الرعايا» ميخواند و از مجلس لـردها بـا عنوان خـانه خوانين نام ميبرد. (10) وي براي مجلس عوام از آن جهت كه توسط انتخـابات آزاد تشكيل ميگردد، اهميت بسياري قائـل ميشود چـرا كه معتقد است تنها در اين صورت است كه شايستهترين افراد انتخاب ميشوند و زمام امور را در دست ميگيرند. ميرزا صالح دولت انگليس را به سه قسم پادشاه، لردها (خوانين) و وكيل عامه تقسيم ميكند و به موضوع تفكيك قدرت ميان اين سه نهاد و عدم تمركز قدرت در دست يك فرد خودكـامـه ميپردازد. اصـول ديگري همچون اصل آزادي بيـان و اصل هماهنگي قوا در نظام پارلماني نيز مورد توجه وي قرار مي گيرد.
بدين سان ميرزا صالح حدود آزادي سياسي اجتماعي در جامعه انگليس، اركان نظام پارلماني و ويژگيهاي آن را براي ايرانيان دهه دوم سده نوزدهم بيان نموده و به توصيف اصول پارلمانتاريسم و مشروطيت، مانند: آزادي بيان، آزادي انتخابات و حاكميت پارلماني پرداخته است.
از آنجا كه نظـام حاكم بر هر دو كشور ايران و انگليس نظام سلطنتي بود ولي اوضاع سياسي اجتماعي اين دو بسيار متفـاوت از يكديگر بود لـذا وي چاره كار را در اصلاح ساختار حكومتي موجود به شكل انگلستان ميديد و چون نميتـوانست آشكارا از نظام ايران انتقـاد نمايد، با بيـان پارلمانتاريسم انگلستان به توصيف يك الگوي عملي اصلاحات پرداخت و در اين راه دومين چاپخانه حروفي را وارد ايران (تبريز) نمود و نخستين روزنامه ايران را در تهران انتشار داد.
سفرنامه ابوالحسن ايلچي: ابوالحسن ايلچي كه يكي از وابستگان دربار فتحعلي شاه بود در سـال 1809 ميلادي از سوي شـاه به لندن رفت و به مدت يكسـال و نيم در آنجا اقـامت گزيد. اين سفرنـامه كه نخستين زمزمههاي پارلمانتاريسم در ايران را مطرح ساخته، از دستگاه قانونگذاري انگليس با نام «پارلمنت انگليس» نام ميبرد و آنجا را خـانهاي توصيف ميكند كه نمـايندگـان در آنجا جمع ميشوند و با رضا و رأي خود به صلاح رعيت كـار ميكنند. وي در ادامه به آزادي مردمي و اصول حكومت پارلماني و قاعده ملاحظه اكثريت آرا درتصميم گيريها و علني بودن مـذاكرات و منازعـات پارلماني اشـاره ميكند. عليرغم آنكه اشاره ايلچي به پارلمانتاريسم انگلستان بسيار سطحي و صوري است اما سخنانش دربـاره اندازه اختيـارات پادشـاه و فلسفه وجودي پارلمان و آزادي هاي همگاني، براي ايرانيان زماني كه با اين مسائل بيگانه بودند، نو و بيسابقه بود.
سفرنامه مصطفي افشار: افشار يكي از رجال دولتي زمان فتحعلي شاه بود كه در سفري ده ماه و نيمه به كشور روسيه درباره دموكراسي پارلماني مطالبي را به رشته تحرير در آورده بود. افشار در اين سفرنامه از قول انديشمندان روسي بارها بر حاكميت راي مردم در انتخاب زمامداران تاكيد ميكند ولي بيشتر از اين مطلبي نميآورد.
سياحتنامه ابراهيم بيك: حاج زين العابدين مراغهاي در اين سفرنـامه نمودارهايي از فرهنگ و تمدن غرب از جمله رژيمهاي دموكراسي پارلماني اين كشورهـا و تفاوتهـاي آن را با اوضاع نابسامان ايران در ذهن خواننده ترسيم نموده است. كـسـروي در مورد تاثير گذاري اين سفرنامه بر مردم زمـان خويش ميگويد: بسيـاركسـان را ميتوان يافت كه با خواندن اين كتاب بيدار شدند و براي كوشيدن به نيكي كشور آماده گرديدند.
سفرنامه رضا قلي ميرزا: رضا قلي ميرزا نوه فتحعلي شاه بود و در خاطرات خود از سفر به انگلستان به توصيف نظـام پارلماني اين كشور پرداخته است. وي دولت انگلستان را شـامـل دو بخش خاص و عام ميدانست ؛ دولت خاص را شامل پـادشاه و وزرا و بعضي از اركان دولت و دولت عام را همه مردم، از پادشاه الـي فقير مي دانست. او معتقد بود اين مردمند كه حكومت ميكنند و پشتوانه چنين نظامي آراء و مشاركت عموم است كه در نهاد پارلمان تبلـور مي يـابد. رضاقلي ميرزا در اين سفرنـامه علت وجودي پارلمان بر مبنـاي مشـاركت عمومي وجـايگـزيني دموكراسي پارلماني به جاي دموكراسي مستقيم را بيان ميكند.
اگر چه ويژگي عام نوشته هاي اين دوره اين است كه تنها به توصيفي از نظـام پـارلمـاني، دموكراسي و آزادي در غرب بسنده كرده اند و وارد چارچوب ها و اركان انديشه دموكراسي و پارلمانتاريسم نشدهاند، اما به نظر مي رسد كمترين اثر اين سفرنامهها ـ كه غالبا توسط وابستگان دربـار و مامورين و سفراي حكومتي نگـارش يـافته استـ آگاهي دادن به دست اندركـاران امور كشور وصاحب منصبان، پيرامون شيوههاي نوين فرمـانروايي و نقش مردم در حكومت بوده و اين موضوع در گسترش روند اصلاح و دگرگوني و زمينه سازي تبديل نظام سلطنتي به مشروطه پارلماني موثر بوده است.
بدين ترتيب مي توان دريافت جامعهاي كه تحت سيطره قجرها در يك آرامش نسبي به سر ميبرد و شاه را سايه خدا در زمين ميناميد و هر گونه مخالفت با وي را در نهايت مخالفت با مقدرات و اوامر الهي ميپنداشت، چگونه به يك باره سر به شورش، قانونخواهي و حكومت قانون بر ميدارد ؛ و چگونه مهمترين كاركرد نظام ارزشي كه همان مشروعيت بخشي به بهره برداري از قدرت به مفهوم عام بود، دچار اختلال ميگردد.
از آنچه ذكر شد در مييابيم كه دو دسته عوامل ارزشي خارجي (آزادي، وطن، پارلمان، قانون اساسي، حكومت قانون، تعليم و تربيت نوين ) و عوامل محيطي خارجي (پيشرفت صنعتي غرب، گسترش شهر نشيني، رشد جمعيت، ورود صنايع و حرفه هاي نو) بر انقلاب مشروطه تاثيرگذار بوده است. به عبارت ديگر هم تغييرات ارزشي و هم تغييرات محيطي در غرب بر انقلاب مشروطه ايران تاثير به سزايي داشته اند. در واقع تعادل و ثبات جامعه ايران هنگامي به هم خورد كه ارزش هاي حاكم بر جامعه به واسطه ورود ارزشهاي جديد، كاركرد و مشروعيت خود را از دست دادند. تغييرات محيطي كه در غرب بوجود آمده بود و باعث پيشرفت غرب و عقب ماندن شرق شده بود نيز يكي ديگر از عواملي بود كه انديشمندان آن روزگار را وادار به تفكر درباره علل پيشرفت غرب و عقب ماندگي خانگي كرد.
در حالي كه به دليل گسترش آگاهي و اعتراض و مقابله مردم، طبقه حاكم هر روز بيش از پيش در اعمال حاكميتش با مشكلات فزاينده روبرو ميشد، از بازگشت به حالت تعادل نيز عاجز ماند. در نتيجه اين مشكلات موجبات تضعيف قدرت سركوب گروه حاكمه را پديد آورد.
حيرت، مقايسه و علتيابي دلايل پيشرفت غرب و عقبماندگي ايران، سه مرحلهاي بود كه تقريبا تمام روشنفكران و غرب ديدهها خود را غرق آن ميكردند. در مرحله اول آنان مبهوت پيشرفتهاي گسترده علمي، صنعتي، سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي غرب ميشدند، در مرحله دوم به مقايسه ايران و غرب ميپرداختند و در مرحله آخر درصدد علتيابي پيشرفت غرب و واپس ماندگي ايران بر ميآمدند.
به تدريج به سبب آشنايي و توجهي كه انديشهگران ايراني به سير و گسترش جنبشهاي مشروطهخواهي بورژوازي غرب داشتند، احساس كردند كه نظام حاكم بر ايران ديگر تحمل ناپذير است. آنان هر انگيزه خصوصي و فردي كه داشتند، بدان باور بودند كه ايران هنگامي از امنيت، آسايش، آبروي بين المللي، اهميت و ثبات برخوردار خواهد شد كه حكومت استبدادي آن ريشهكن و يك نظام مشروطه دموكراسي گونه غربي جايگزين آن گردد. (12)
با اين حال ميزان آگاهي نوخواهان از اروپا و معني مشروطه و قانون يكسان نبود.(13) از جمله مصاديق اين امر در سخن يكي از رهبران انقلاب مشروطه، يعني آيت الله سيد محمد طباطبايي نهفته است؛ وي ميگويد:
« ما ممالك مشروطه را كه خودمان نديده بوديم، ولي آنچه شنيده بوديم و آنهايي كه ممالك مشروطه را ديده، به ما گفتند[ كه] موجب امنيت و آبادي ممالك است. ما هم شوق و عشقي حاصل نموده، ترتيب مشروطيت را در اين مملكت برقرار نموديم.» (14)
از اين سخن ميتوان چنين نتيجه گرفت كه اگر چه رهبران انقلابي الگوي خود را در ليبراليسم و مشروطهگرايي به سبك غرب يافته بودند و حتي در نگارش و تدوين قانون اساسي نيز به اقتباس از قوانين اساسي بلژيك و فرانسه پرداختند، اما نه تنها مردم عادي كه حتي بسياري از رهبران و روشنفكران نيز تلقي درستي از مشروطه، قانون و آزادي نداشتند. چنانچه آناني كه مدافع قانون بودند و بر ضرورت آزادي تكيه ميكردند، خود تاب مشاهده مخالفاني همچون مشروعهخواهان را نياورده و شيخ فضلالله نوري را به سبب بيان نظراتش به دار آويختند ؛ و شايد بتوان اين عمل را نقطهي آغاز شكست مشروطهخواهي محسوب كرد.
بنابراين ميتوان چنين عنوان كرد كه فرمان مشروطيت دستاورد نهضتي سياسي ـ اجتماعي بود كه پيشتر از آن در اثر بيداري جامعة ايراني تحت تاثير عوامل متعدد فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي حاصل شده بود. اين بيداري در ايران از آغاز سده نوزدهم با گسترش انديشه دموكراسي، آزاديخواهي و مشروطيت، به واسطه فرنگ رفتههايي كه به دلايل مختلفي همچون تحصيل، سياحت و يا امور اداري، مدنيت و دموكراسي غربي را مشاهده كرده بودند و يـا روشنفكراني كه كمـابيش از طريق اخبـار، جرايد و كتب رسيده از مغرب زمين با تحولات اروپا آشنا شده بودند، صورت گرفت.
بر اساس آنچه گذشت در مييابيم كه طبق ديدگاه كاركردگرايي، ميتوان بيداري ايرانيان در اثر تماس با غرب (عامل ارزشي ـ محيطي خارجي ) را به عنوان شرط لازم و همچنين تضعيف حكومت در اثر عدم توانايي در هماهنگي با تحولات را به عنوان شرط كافي انقلاب مشروطه شناسايي نمود. بدين ترتيب جامعه بيماري كه توانايي بازگشت به ثبات و تعادل را از دست داده بود، در اثر ضعف قدرت سركوبگر، توسط انقلاب، سلامت خود را باز ميجويد.
منابع:
1. مصطفي ملكوتيان، سيري در نظريههاي انقلاب، تهران: قومس، 1372، ص 88.
2. حسين بشيريه، انقلاب و بسيج سياسي، تهران: دانشگاه تهران، 1383، ص 52.
3. الوين استانفورد كوهن، تئوريهاي انقلاب، ترجمه: عليرضا طيب، تهران: قومس، 1372، صص134-135.
4. پيشين، انقلاب و بسيج سياسي، ص 53.
5. نيكي آر كدي، ريشههاي انقلاب ايران، ترجمه عبدالرحيم گواهي، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1375، ص 53.
6. محمد علي همايون كاتوزيان، تضاد دولت و ملت، ترجمه: علي رضا طيب، تهران: نشر ني، 1384، ص 133.
7. فريدون آدميت، انديشه هاي ميرزا فتح علي آخوندزاده،تهران: خوارزمي، 1349، ص 221.
8. صادق زيبا كلام، سنت و مدرنيته، تهران: روزنه، 1377، ص 375.
9. پيشين، ريشه هاي انقلاب ايران، ص 105.
10. ميرزا صالح شيرازي، سفرنامه ميرزا صالح، اسماعيل رائين، تهران، 1347، ج 1، ص 235.
11. حسين بشيريه، جامعهشناسي تجدد: غيريت ها و محدوديت ها، مجله نقد و نظر، سال سوم، ش 2 و 3، بهار و تابستان 1376، ص 447 ـ 448.
12. عبد الهادي حائري، تشيع و مشروطيت در ايران،تهران: امير كبير، 1363، ص 25.
13. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، تهران: اميركبير، 1357، ج 1، ص 259
14. علي محمد نقوي، جامعه شناسي غربگرايي،تهران: امير كبير، 1361) ج1، ص 17.
15. آن اس لمبتون، ايران عصر قاجار، ترجمه سيمين فصيحي، مشهد: جاودان خرد، 1375، ص 14.
منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
/خ
* * * *
براي شناخت واقعي هر پديده ميبايست نخست بستر و زيربناي آن را مورد مطالعه و شناخت قرار داد و سپس به ابعاد ديگر پرداخت. انقلاب مشروطه نيز از چنين چارچوبي خارج نيست. بنابراين براي شناخت و درك چگونگي روي دادن مشروطيت در ايران بايد نخست ريشهها را شناخت.
اگر چه انقلاب مشروطه را ميتوان ادامه تحولات تاريخي اين سرزمين و از سنخ شورشها، نهضتها و نارضايتيهاي عمومي كم و بيش دامنه دار ميان ملت و دولت ايران دانست، اما با تمام مشابهتهايي كه انقلاب مشروطه با ساير حوادث اين سرزمين كه منجر به تغييرات اجتماعي و حكومتي گرديده دارد ميتوان از يك تفاوت عمده نيز نام برد و آن نقش و نفوذ عوامل خارجي و آشنايي با دنياي خارج و بويژه غرب است.
اگر به اوضاع و احوال ايران و منطقه در آن دوره نگاهي بياندازيم، متوجه ميشويم كه سلاطين قاجار در مقايسه با حكام كشورهايي چون تركيه، مصر و يا تونس اقدام چنداني براي نوسازي كشور نكردند. قلت دگرگوني قابل درك است، چرا كه ايران در مقايسه با كشورهاي مديترانهاي و خاورميانه تماس كمتري با غرب داشت. اما همين كه اين تماسها فزوني مييابد، شاهد ايجاد تغيير و تحولاتي از يك سو در ارزشهاي مسلط بر جامعه و از سوي ديگر بر محيط اجتماعي و كاركرد آن ميباشيم.
در واقع جنبش مشروطه را بايد آغازگر تحولات بنيادين در تاريخ معاصر ايران دانست. انديشههاي نو و نوگرايي همزمان با جنبش مشروطه و با تاثير بي چون و چرا از غرب، به گفتمان غالب در انديشه سياسي ايران بدل شد.
در انقلاب مشروطه، مشروعيت سياسي نظام حاكم از سوي مردم به چالش كشيده شد و ثبات و تعادل جامعه از ميان رفت. جامعه با ثبات مانند انسان سالمي است، كه وقتي دچار بيماري ميشود كاركرد بدني او دچار اختلال شده است. در اين بين سوالات گوناگوني به ذهن متبادر ميگردد از جمله اينكه منابع تعادل و ثبات جامعه در دوره قاجار چه بود؟ تزلزل و فروپاشي ثبات سياسي در نهضت مشروطه در سايه رخداد كدام زمينه ها و عوامل صورت گرفت؟ ظهور نهضت مشروطه همراه با طرح كدام عناصر مشروعيت ساز جايگزين، تكوين يافت؟
نوشتار حاضر در صدد است با رويكري كاركرد گرايانه نسبتي ميان تحولات خارجي و آشنايي ايرانيان با اين تحولات از يك سو و ظهور نهضت مشروطه و فروپاشي عناصر مشروعيتبخش نظام سياسي حاكم از سوي ديگر برقرار نمايد.
طبق ديدگاه كاركردگرايي، مي توان بيداري ايرانيان در اثر تماس با غرب (عامل ارزشي ـ محيطي خارجي ) را به عنوان شرط لازمه و تضعيف حكومت در اثر عدم توانايي در هماهنگي با تحولات را به عنوان شرط كافي انقلاب مشروطه شناسايي نمود.
اگر چه نوشتار حاضر صرفا بر اساس نظريه كاركرد گرايي استوار است و در صدد يافتن رابطه ميان تحولات ارزشي ـ محيطي غرب با انقلاب مشروطه ميباشد، اما اين موضوع نه به معناي كامل بودن و يا مورد پذيرش بودن اين نظريه است و نه به معناي پذيرفتن غرب و يا انديشههاي غربي ميباشد، بلكه تنها كوششي است در جهت تطبيق انقلاب مشروطه با يكي از نظريات رايج در باب انقلابها.
در ادامه به بررسي نظريه كاركردگرايي و الگوي انقلابي اين رويكرد خواهيم پرداخت، سپس منابع مشروعيت بخش كه باعث ثبات و تعادل حكومت و جامعه قاجار ميشد را بررسي نموده و پس از آن به عوامل و زمينههاي تزلزل و فروپاشي جامعه نگاهي خواهيم انداخت و در نهايت منابع جايگزين مشروعيت بخش را مرور خواهيم نمود.
چهارچوب تئوريك
بنابراين انقلاب در صحنه نظام اجتماعي نا متعادل رخ ميدهد و تا زماني كه ارزشهاي يك جامعه و واقعيتهاي محيطي آن با هم سازگار باشند نظام حالت تعادلي خود را حفظ ميكند. به عقيده كاركرد گرايان به طور كلي چهار دسته منبع براي تحول وجود دارد:
1. منابع ارزشي خارجي: مانند وسايل ارتباطات جهاني، بروز انقلاب در كشورهاي همجوار، فعاليت سازمانهاي بين المللي، مسافرت به كشورهاي ديگر و...
2. منابع ارزشي داخلي: شامل عقايد و ابداعاتي كه كاملا سرمنشا داخلي دارند و از بطن جامعه و طي يك روند تدريجي، تكاملي و غير عمدي صورت ميگيرد. اين منابع به طور مستقيم بر ارزش ها تاثير ميگذارند.
3. منابع محيطي خارجي: همانند تغيير داد و ستد به دليل گشايش بازار خارجي، انقلاب صنعتي، ورود صنايع و حرفههاي جديد، مشاغلي كه شيوه جديدي را براي تقسيم كار به جامعه تحميل ميكنند.
4. منابع محيطي داخلي: شامل اختراعات صنعتي، رشد جمعيت و... كه به تغييرات محيطي ميانجامد. (2)
وقتي ارزشها و محيط يك جامعه از هماهنگي با هم باز ميمانند ميتوان قائل به وجود وضعيتي انقلابي شد. بنابراين انقلاب را بايد در متن نظامهاي اجتماعي محل وقوع شان مطالعه نمود. ضرورت اين امر از آنجا ناشي ميگردد كه ارزشها و محيط هر نظام را ميتوان ويژه آن نظام خاص اجتماعي دانست. اگر نظام توانايي هماهنگي با تغييرات را داشته باشد، به حالت تعادل باز ميگردد. (3) بدين ترتيب جانسون عدم هماهنگي ميان محيط و ارزشها را شرط لازم و ناتواني گروه حاكمه در كاربرد وسايل زور و سركوب را شرط كافي براي وقوع انقلاب ميداند.(4)
منابع ثبات در دوره قاجار
هنگامي كه فتحعلي شاه در برابر ملاقات كنندگان اروپايي ابراز شگفتي مي كند كه چگونه ممكن است يك كشور را در حالي اداره كرد كه ديگران هم سهمي در آن داشته باشند، از يك سو اين اعتقاد را بازگو ميكند كه در برابر نهاد طبيعي حكومت خودكامه، چيزي جز هرج و مرج وجود ندارد. (6) و از سوي ديگر اشاره به كاركرد تاريخي مشروعيت بخش نظام خودكامه در ايران دارد. از جمله فوق مي توان دريافت كه شاهان قاجار نه تنها همگام با تغييرات پيش نرفتند، بلكه خودكامگي حكومت، راه هرگونه اصلاحات از بالا را نيز سد ميكرد.
عباس ميرزا كه در زمره نخستين اصلاح طلبان و نوگرايان تاريخ ايران در عصر جديد به شمار ميرود، بر اثر شكست هاي نظامي از روسيه (با تقليد از سلطان سليم سوم در تركيه) به فكر پايهريزي «نظام جديد» افتاد. سخنان وي در جريان ملاقات با فرستاده ناپلئون، نشان از اشتغالات فكري وي در آن شرايط و احوال دارد: «اي مرد بيگانه... نمي دانم اين قدرتي كه شما (اروپاييها) را بر ما مسلط كرده، و موجب ضعف ما و ترقي شما را فراهم آورده چيست ؟ مگر جمعيت و حاصلخيزي و ثروت مشرق زمين از اروپا كمتر است يا آفتاب كه قبل از رسيدن به شما، به ما ميتابد، تاثيرات مفيدش در سر ما كمتر از سر شماست؟ يا خدايي كه مراحمش بر جميع ذرات عالم يكسان است، خواسته شما را بر ما برتري ميدهد؟ گمان نميكنم. اجنبي حرف بزن! بگو من چه بايد بكنم كه ايرانيان را هشيار نمايم؟ دلايل پيشرفت شما و ضعف ما كدام است؟ »(7)
اما اصلاحات از بالا و شكست آن تنها به شاهزاده قاجاري ختم نشد و مي توان به شكست مصلحاني همچون قائم مقام، امير كبير و سپهسالار نيز اشاره نمود. پر واضح است كه دليل اصلي شكست اين اصلاحات را پيش از هر چيز بايد در بطن نظام خودكامه فردي جستجو كرد. حكام وقت ايران چندان تمايلي به ابتكار عمل و خلاقيت در امر نوسازي و حركت به سمت پركردن فاصله پديد آمده با كشورهاي غربي نداشتند.
بنابراين ميتوان چنين نتيجه گرفت كه حكام قجري با سد راه هر گونه اصلاح از يك سو از تغييرات تدريجي ممانعت به عمل آورده اند و از سوي ديگر از انعطاف پذيري نظام كاسته اند. امري كه پيش درآمد انقلاب محسوب مي گردد. چرا كه به عقيده كاركردگرايان، زمينه هاي انقلاب در شرايطي بوجود مي آيد كه تمامي روش هاي ديگر براي تحول شكست خورده باشد.
زمينه هاي فروپاشي تعادل جامعه
اگر چه نخستين برخوردهاي ايرانيان با تمدن غرب در قرون وسطا از طريق بازرگانان و نمايندگان سياسي و تجاري ايجاد گرديد اما تمايل بيشتر و آشنايي گستردهتر نسبت به غرب پس از شكستهاي پي در پي ايران از روسيه در زمان فتحعلي شاه آغاز گرديد.
ورود برخي از عناصر و آموزههاي مدرنيته به جامعه ايران و تعاملي كه اين پديده با ساختهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي موجود برقرار كرد، تاثيرات پايداري بر برخي از جنبههاي زندگي سياسي در ايران داشت. يكي از اين جنبهها، تاثيري است كه آشنايي با غرب برگفتمان و فرهنگ سياسي ايران، و از آن طريق، بر زندگي سياسي ايرانيان گذاشت. بخشي از اين تاثير به جنبههاي شكلي و صوري زندگي سياسي، همچون پيدايش نهاد قانون گذاري، تفكيك قوا، محدود شدن قدرت شاه و... مربوط مي شود. مي توان گفت كه در نتيجه اين تحولات، براي نخستين بار در تاريخ ايران، «اقتدار نظام سياسي حاكم»، نه از سوي شاه زادگان، سرداران و رقيبان بالقوه و بالفعل، بلكه از سوي مردم به چالش جدي كشيده شد و «جامعه» رو در روي حكومت ايستاد.
از مهمترين عوامل بيداري جامعه ايراني ميتوان به ضرورت روي آوردن به دانش و فن جديد كه از پيامدهاي جنگهاي ايران و روس به فرماندهي عباس ميرزا در عهد فتحعلي شاه بود، اشاره نمود. رفت و آمد ايرانيان به كشورهاي اروپايي و آشنايي آنان با تحولات جديد علمي، فني، اقتصادي و سياسي غرب بويژه اعزام گروههايي از محصلان ايراني به خارج از كشور براي فراگيري دانش و كارشناسان جديد كه نخستين گروهها به فرمان عباس ميرزا در سال 1230 هـ. ق به انگلستان اعزام گرديدند را نيز نبايد ناديده گرفت.
رواج صنعت چاپ كه موجب تحول عظيم و تسهيل در نشر روزنـامهها و ديگر آثـار گرديد و همچنين رواج و گسترش روزنامه نويسي كه به عنوان مهمترين رسانه، اخبار و اطلاعات را در كوتاهترين زمان در همه جا منتشر ميكرد، به همراه ترجمه و نشر كتابها و آثار فرنگي كه آشنايي همگاني مردم را با پيشرفتهاي غرب ممكن مي ساخت، همگي ناشي از تحولات غرب بود.
در اين ميان از نقش روزنامههايي كه توسط ايرانيان مقيم خارج از كشور چاپ و غالبا بصورت مخفيانه وارد ايران مي شدند نيز نبايد غافل ماند. از جمله اين روزنامه ها مي توان به حبلالمتين، ثريا، قانون، پرورش و اختر اشاره نمود كه توسط ميرزا ملكم خان، سيد جمالدين اسد آبادي، ميرزا آقاخان كرماني و ديگر اصلاح طلبان ايراني خارج از كشور انتشار مييافتند. (8)
حتي در ميان شهرهايي كه شاهد بيشترين جنب و جوش انقلابي بودند، فارغ از تهران كه به عنوان پايتخت، به صورت مهمترين مركز فعاليت هاي سياسي و مطبوعاتي محسوب ميگرديد، از نقش تبريز و مردمان اين منطقه و سرداراني چون ستارخان و باقرخان نميتوان به سادگي گذشت. دليل اهميت بيش از حد تبريز نيز مجاورت با دو كشور بزرگ عثماني و روسيه تزاري و قرار گرفتن در سر راه اروپا بود كه باعث مي شد تازهترين اخبار و اطلاعات را در خود منتشر نمايد.
جنگ روسيه و ژاپن در سالهاي 5 - 1904 و انقلاب 1905 روسيه نيز به مشروطهخواهان ايران كه از سال 1901 در حال رشد بودند نيروي مضاعفي بخشيد. عده زيادي اهميت اين امر را در اين نكته ميدانستند كه تنها قدرت آسيايي كه داراي قانون اساسي بود، تنها قدرت اروپايي را كه قانون اساسي نداشتشكست داده بود. از اين مقدمه چنين نتيجه گرفته ميشد كه قانون اساسي «راز قدرت» غرب مي باشد و هر كشوري كه قانون اساسي دارد، كشوري سربلند و فاتح خواهد بود.
انقلاب روسيه نيز كه پيامد ديگر جنگ بود، نشان داد كه يك قيام تودهاي ممكن است يك سلطنت استبدادي را تضعيف و وادار به پذيرش قانون اساسي نمايد. بدين ترتيب خون تازهاي به رگهاي آزادي خواهان ايراني تزريق شد.
صرفنظر از اينكه اشخاص يا گروههاي معيني در نتيجه فشار غرب بر ايران منتفع يا متضرر شده بودند، گروههاي متنوعي، در جامعه وجود داشتند كه دلايلي براي ناخشنودي از قاجار و تعديات غرب داشتند. پيشهوراني كه وضعيتخود را از دست داده بودند آشكارا ناراضي بودند. حتي تجار موفق فكر ميكردند كه رفتار مطلوبتري با بازرگانان غربي ميشود. براي مثال غربيها از عوارض جادهاي و مالياتهاي داخلي معاف بودند در حالي كه تجار ايراني بايد چنين هزينههايي را تقبل ميكردند.
تعداد بسيار زيادي از تجار و كارگران ايراني كه به هندوستان، ماوراي قفقاز شوروي و تركيه مسافرت ميكردند، مي توانستند به چشم خود، اصلاحات به عمل آمده در آن كشورها را ملاحظه كرده و با افكار آزادي خواهانه و مباني جديد آشنا شوند. افكاري كه متضمن راه هايي بود كه بدان وسيله دولتها و از جمله ايران ميتوانست تغيير كرده و به روشهايي روي آورد كه به تقويت بنيه داخلي و بهبود شرايط آنها منجر شود. (9)
البته در اين ميان از نقش روشنفكران ايراني كه معمولا غرب را از نزديك درك كرده بودند نيز نبايد به سادگي گذشت. به عنوان مثال انديشه هاي آزادي خواهي، دموكراسي، قانون اساسي و پارلمانتاريسم نخستين بار از طريق سفرنامه هايي چون سفرنامه ميرزا صالح شيرازي، سفرنامه ابوالحسن ايلچي، سفرنامه مصطفي افشـار، سيـاحت نامه ابراهيم بيك و سفرنامه رضا قلي ميرزا وارد ايران شد. براي اينكه بيشتر به نقش و نفوذ عامل ارزشي ـ محيطي خارجي در انقلاب مشروطه پي ببريم به بررسي كوتاه هر يك از اين سفر نامه ها ميپردازيم.
سفرنامه ميرزا صالح شيرازي: سفرنـامه ميرزا صالح شيرازي شامل مشاهدات دقيقي از نظام حكومتي، سيستم پارلماني وقوانين آن، دستگاه قضاوت، ماليـات، كليسا، مدارس و صنـايع انگليس است.ميرزاصالح آنقدر شيفته آزادي و نظـم موجود در جـامعه انگلستـان شده بود كه آنـرا « ولايت آزادي» مي نـاميد. وي در بحث از نظـام پارلماني انگلستان، پارلمان انگليس را « مشورت خانه»، مجلس عـامه را «خانه وكيل رعايا» و نمايندگـان را «وكيل الرعايا» ميخواند و از مجلس لـردها بـا عنوان خـانه خوانين نام ميبرد. (10) وي براي مجلس عوام از آن جهت كه توسط انتخـابات آزاد تشكيل ميگردد، اهميت بسياري قائـل ميشود چـرا كه معتقد است تنها در اين صورت است كه شايستهترين افراد انتخاب ميشوند و زمام امور را در دست ميگيرند. ميرزا صالح دولت انگليس را به سه قسم پادشاه، لردها (خوانين) و وكيل عامه تقسيم ميكند و به موضوع تفكيك قدرت ميان اين سه نهاد و عدم تمركز قدرت در دست يك فرد خودكـامـه ميپردازد. اصـول ديگري همچون اصل آزادي بيـان و اصل هماهنگي قوا در نظام پارلماني نيز مورد توجه وي قرار مي گيرد.
بدين سان ميرزا صالح حدود آزادي سياسي اجتماعي در جامعه انگليس، اركان نظام پارلماني و ويژگيهاي آن را براي ايرانيان دهه دوم سده نوزدهم بيان نموده و به توصيف اصول پارلمانتاريسم و مشروطيت، مانند: آزادي بيان، آزادي انتخابات و حاكميت پارلماني پرداخته است.
از آنجا كه نظـام حاكم بر هر دو كشور ايران و انگليس نظام سلطنتي بود ولي اوضاع سياسي اجتماعي اين دو بسيار متفـاوت از يكديگر بود لـذا وي چاره كار را در اصلاح ساختار حكومتي موجود به شكل انگلستان ميديد و چون نميتـوانست آشكارا از نظام ايران انتقـاد نمايد، با بيـان پارلمانتاريسم انگلستان به توصيف يك الگوي عملي اصلاحات پرداخت و در اين راه دومين چاپخانه حروفي را وارد ايران (تبريز) نمود و نخستين روزنامه ايران را در تهران انتشار داد.
سفرنامه ابوالحسن ايلچي: ابوالحسن ايلچي كه يكي از وابستگان دربار فتحعلي شاه بود در سـال 1809 ميلادي از سوي شـاه به لندن رفت و به مدت يكسـال و نيم در آنجا اقـامت گزيد. اين سفرنـامه كه نخستين زمزمههاي پارلمانتاريسم در ايران را مطرح ساخته، از دستگاه قانونگذاري انگليس با نام «پارلمنت انگليس» نام ميبرد و آنجا را خـانهاي توصيف ميكند كه نمـايندگـان در آنجا جمع ميشوند و با رضا و رأي خود به صلاح رعيت كـار ميكنند. وي در ادامه به آزادي مردمي و اصول حكومت پارلماني و قاعده ملاحظه اكثريت آرا درتصميم گيريها و علني بودن مـذاكرات و منازعـات پارلماني اشـاره ميكند. عليرغم آنكه اشاره ايلچي به پارلمانتاريسم انگلستان بسيار سطحي و صوري است اما سخنانش دربـاره اندازه اختيـارات پادشـاه و فلسفه وجودي پارلمان و آزادي هاي همگاني، براي ايرانيان زماني كه با اين مسائل بيگانه بودند، نو و بيسابقه بود.
سفرنامه مصطفي افشار: افشار يكي از رجال دولتي زمان فتحعلي شاه بود كه در سفري ده ماه و نيمه به كشور روسيه درباره دموكراسي پارلماني مطالبي را به رشته تحرير در آورده بود. افشار در اين سفرنامه از قول انديشمندان روسي بارها بر حاكميت راي مردم در انتخاب زمامداران تاكيد ميكند ولي بيشتر از اين مطلبي نميآورد.
سياحتنامه ابراهيم بيك: حاج زين العابدين مراغهاي در اين سفرنـامه نمودارهايي از فرهنگ و تمدن غرب از جمله رژيمهاي دموكراسي پارلماني اين كشورهـا و تفاوتهـاي آن را با اوضاع نابسامان ايران در ذهن خواننده ترسيم نموده است. كـسـروي در مورد تاثير گذاري اين سفرنامه بر مردم زمـان خويش ميگويد: بسيـاركسـان را ميتوان يافت كه با خواندن اين كتاب بيدار شدند و براي كوشيدن به نيكي كشور آماده گرديدند.
سفرنامه رضا قلي ميرزا: رضا قلي ميرزا نوه فتحعلي شاه بود و در خاطرات خود از سفر به انگلستان به توصيف نظـام پارلماني اين كشور پرداخته است. وي دولت انگلستان را شـامـل دو بخش خاص و عام ميدانست ؛ دولت خاص را شامل پـادشاه و وزرا و بعضي از اركان دولت و دولت عام را همه مردم، از پادشاه الـي فقير مي دانست. او معتقد بود اين مردمند كه حكومت ميكنند و پشتوانه چنين نظامي آراء و مشاركت عموم است كه در نهاد پارلمان تبلـور مي يـابد. رضاقلي ميرزا در اين سفرنـامه علت وجودي پارلمان بر مبنـاي مشـاركت عمومي وجـايگـزيني دموكراسي پارلماني به جاي دموكراسي مستقيم را بيان ميكند.
اگر چه ويژگي عام نوشته هاي اين دوره اين است كه تنها به توصيفي از نظـام پـارلمـاني، دموكراسي و آزادي در غرب بسنده كرده اند و وارد چارچوب ها و اركان انديشه دموكراسي و پارلمانتاريسم نشدهاند، اما به نظر مي رسد كمترين اثر اين سفرنامهها ـ كه غالبا توسط وابستگان دربـار و مامورين و سفراي حكومتي نگـارش يـافته استـ آگاهي دادن به دست اندركـاران امور كشور وصاحب منصبان، پيرامون شيوههاي نوين فرمـانروايي و نقش مردم در حكومت بوده و اين موضوع در گسترش روند اصلاح و دگرگوني و زمينه سازي تبديل نظام سلطنتي به مشروطه پارلماني موثر بوده است.
بدين ترتيب مي توان دريافت جامعهاي كه تحت سيطره قجرها در يك آرامش نسبي به سر ميبرد و شاه را سايه خدا در زمين ميناميد و هر گونه مخالفت با وي را در نهايت مخالفت با مقدرات و اوامر الهي ميپنداشت، چگونه به يك باره سر به شورش، قانونخواهي و حكومت قانون بر ميدارد ؛ و چگونه مهمترين كاركرد نظام ارزشي كه همان مشروعيت بخشي به بهره برداري از قدرت به مفهوم عام بود، دچار اختلال ميگردد.
از آنچه ذكر شد در مييابيم كه دو دسته عوامل ارزشي خارجي (آزادي، وطن، پارلمان، قانون اساسي، حكومت قانون، تعليم و تربيت نوين ) و عوامل محيطي خارجي (پيشرفت صنعتي غرب، گسترش شهر نشيني، رشد جمعيت، ورود صنايع و حرفه هاي نو) بر انقلاب مشروطه تاثيرگذار بوده است. به عبارت ديگر هم تغييرات ارزشي و هم تغييرات محيطي در غرب بر انقلاب مشروطه ايران تاثير به سزايي داشته اند. در واقع تعادل و ثبات جامعه ايران هنگامي به هم خورد كه ارزش هاي حاكم بر جامعه به واسطه ورود ارزشهاي جديد، كاركرد و مشروعيت خود را از دست دادند. تغييرات محيطي كه در غرب بوجود آمده بود و باعث پيشرفت غرب و عقب ماندن شرق شده بود نيز يكي ديگر از عواملي بود كه انديشمندان آن روزگار را وادار به تفكر درباره علل پيشرفت غرب و عقب ماندگي خانگي كرد.
در حالي كه به دليل گسترش آگاهي و اعتراض و مقابله مردم، طبقه حاكم هر روز بيش از پيش در اعمال حاكميتش با مشكلات فزاينده روبرو ميشد، از بازگشت به حالت تعادل نيز عاجز ماند. در نتيجه اين مشكلات موجبات تضعيف قدرت سركوب گروه حاكمه را پديد آورد.
عناصر مشروعيت ساز جايگزين
حيرت، مقايسه و علتيابي دلايل پيشرفت غرب و عقبماندگي ايران، سه مرحلهاي بود كه تقريبا تمام روشنفكران و غرب ديدهها خود را غرق آن ميكردند. در مرحله اول آنان مبهوت پيشرفتهاي گسترده علمي، صنعتي، سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي غرب ميشدند، در مرحله دوم به مقايسه ايران و غرب ميپرداختند و در مرحله آخر درصدد علتيابي پيشرفت غرب و واپس ماندگي ايران بر ميآمدند.
به تدريج به سبب آشنايي و توجهي كه انديشهگران ايراني به سير و گسترش جنبشهاي مشروطهخواهي بورژوازي غرب داشتند، احساس كردند كه نظام حاكم بر ايران ديگر تحمل ناپذير است. آنان هر انگيزه خصوصي و فردي كه داشتند، بدان باور بودند كه ايران هنگامي از امنيت، آسايش، آبروي بين المللي، اهميت و ثبات برخوردار خواهد شد كه حكومت استبدادي آن ريشهكن و يك نظام مشروطه دموكراسي گونه غربي جايگزين آن گردد. (12)
با اين حال ميزان آگاهي نوخواهان از اروپا و معني مشروطه و قانون يكسان نبود.(13) از جمله مصاديق اين امر در سخن يكي از رهبران انقلاب مشروطه، يعني آيت الله سيد محمد طباطبايي نهفته است؛ وي ميگويد:
« ما ممالك مشروطه را كه خودمان نديده بوديم، ولي آنچه شنيده بوديم و آنهايي كه ممالك مشروطه را ديده، به ما گفتند[ كه] موجب امنيت و آبادي ممالك است. ما هم شوق و عشقي حاصل نموده، ترتيب مشروطيت را در اين مملكت برقرار نموديم.» (14)
از اين سخن ميتوان چنين نتيجه گرفت كه اگر چه رهبران انقلابي الگوي خود را در ليبراليسم و مشروطهگرايي به سبك غرب يافته بودند و حتي در نگارش و تدوين قانون اساسي نيز به اقتباس از قوانين اساسي بلژيك و فرانسه پرداختند، اما نه تنها مردم عادي كه حتي بسياري از رهبران و روشنفكران نيز تلقي درستي از مشروطه، قانون و آزادي نداشتند. چنانچه آناني كه مدافع قانون بودند و بر ضرورت آزادي تكيه ميكردند، خود تاب مشاهده مخالفاني همچون مشروعهخواهان را نياورده و شيخ فضلالله نوري را به سبب بيان نظراتش به دار آويختند ؛ و شايد بتوان اين عمل را نقطهي آغاز شكست مشروطهخواهي محسوب كرد.
نتيجه گيري
بنابراين ميتوان چنين عنوان كرد كه فرمان مشروطيت دستاورد نهضتي سياسي ـ اجتماعي بود كه پيشتر از آن در اثر بيداري جامعة ايراني تحت تاثير عوامل متعدد فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي حاصل شده بود. اين بيداري در ايران از آغاز سده نوزدهم با گسترش انديشه دموكراسي، آزاديخواهي و مشروطيت، به واسطه فرنگ رفتههايي كه به دلايل مختلفي همچون تحصيل، سياحت و يا امور اداري، مدنيت و دموكراسي غربي را مشاهده كرده بودند و يـا روشنفكراني كه كمـابيش از طريق اخبـار، جرايد و كتب رسيده از مغرب زمين با تحولات اروپا آشنا شده بودند، صورت گرفت.
بر اساس آنچه گذشت در مييابيم كه طبق ديدگاه كاركردگرايي، ميتوان بيداري ايرانيان در اثر تماس با غرب (عامل ارزشي ـ محيطي خارجي ) را به عنوان شرط لازم و همچنين تضعيف حكومت در اثر عدم توانايي در هماهنگي با تحولات را به عنوان شرط كافي انقلاب مشروطه شناسايي نمود. بدين ترتيب جامعه بيماري كه توانايي بازگشت به ثبات و تعادل را از دست داده بود، در اثر ضعف قدرت سركوبگر، توسط انقلاب، سلامت خود را باز ميجويد.
منابع:
1. مصطفي ملكوتيان، سيري در نظريههاي انقلاب، تهران: قومس، 1372، ص 88.
2. حسين بشيريه، انقلاب و بسيج سياسي، تهران: دانشگاه تهران، 1383، ص 52.
3. الوين استانفورد كوهن، تئوريهاي انقلاب، ترجمه: عليرضا طيب، تهران: قومس، 1372، صص134-135.
4. پيشين، انقلاب و بسيج سياسي، ص 53.
5. نيكي آر كدي، ريشههاي انقلاب ايران، ترجمه عبدالرحيم گواهي، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1375، ص 53.
6. محمد علي همايون كاتوزيان، تضاد دولت و ملت، ترجمه: علي رضا طيب، تهران: نشر ني، 1384، ص 133.
7. فريدون آدميت، انديشه هاي ميرزا فتح علي آخوندزاده،تهران: خوارزمي، 1349، ص 221.
8. صادق زيبا كلام، سنت و مدرنيته، تهران: روزنه، 1377، ص 375.
9. پيشين، ريشه هاي انقلاب ايران، ص 105.
10. ميرزا صالح شيرازي، سفرنامه ميرزا صالح، اسماعيل رائين، تهران، 1347، ج 1، ص 235.
11. حسين بشيريه، جامعهشناسي تجدد: غيريت ها و محدوديت ها، مجله نقد و نظر، سال سوم، ش 2 و 3، بهار و تابستان 1376، ص 447 ـ 448.
12. عبد الهادي حائري، تشيع و مشروطيت در ايران،تهران: امير كبير، 1363، ص 25.
13. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، تهران: اميركبير، 1357، ج 1، ص 259
14. علي محمد نقوي، جامعه شناسي غربگرايي،تهران: امير كبير، 1361) ج1، ص 17.
15. آن اس لمبتون، ايران عصر قاجار، ترجمه سيمين فصيحي، مشهد: جاودان خرد، 1375، ص 14.
منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
/خ