ریشه سکولاریسم در نظریه روابط بین الملل مدرن

ریشه سکولاریسم مدرن

لیبرال‌های نخستین، سکولاریسم واقع گرایان پیشین را پذیرفتند. آنها دولت ها را به عنوان بازیگران اصلی و بازیگران مذهبی را در سیاست بین الملل بی اهمیت می دیدند.
جمعه، 31 خرداد 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ریشه سکولاریسم مدرن
بین اواخر قرن پانزدهم و اواخر قرن هجدهم که نظام دولت های ملی شکل گرفت، فلاسفه سعی کردند آن را توصیف کنند، توضیح دهند وهنجارهایی برای مدیریت آن تجویز کنند، در این راستا متن هایی کلاسیک نوشتند و تعهدات اساسی واقع گرایی و لیبرالیسم، دو سنت عمده پایدار تفکر بین المللی را پایه گذاری کردند. آنچه نظریه پردازان روابط بین الملل معاصر به طور گسترده درباره این سنت ها و ریشه های آن کمتر درک کرده اند، ماهیت سکولار آنها بوده است.
 
سکولار بودن اندیشه روابط بین الملل به چه معناست؟ سکولار بودن روابط بین الملل دو معنی دارد. نخست؛ به این معنی است که راویان سکولاریسم، جهان را در راستای مفهوم هفتم سکولار توصیف می کنند، یعنی این که جهان شاهد جدایی دین و سیاست و افول نفوذ دین در سیاست است. آنها به گونه ای می نویسند، گویی که دولت و هر بازیگر دیگری در عرصه سیاست بین الملل اهدافی از قبیل قدرت، امنیت، رفاه، سلطه، جنگهای تدافعی، حمایت از حقوق بشر و مانند آن را دنبال می کند، ولی دنبال اهداف مذهبی نیست و تحت تاثیر بازیگران مذهبی قرار نمی گیرد. دوم؛ مانند مفهوم نهم، سکولاریسم در این حوزه از جنبه ای هنجاری برخوردار است. رویهمرفته، فلاسفه جدید واقع گرایی و لیبرالیسم نه تنها ماهیت سکولار سیاست بین الملل را توصیف، بلکه همچنین آن را مورد تجلیل قرار داده اند. آنها از انقیاد ایراستویی دین توسط دولت (مفهوم هشتم) حمایت کرده اند و برخی حتی به افول کلی عقیده مذهبی و انجام فرایض آن (مفاهیم پنجم و ششم ) حداقل در اشکال سنتی اش امیدوار بوده اند. این دو معنی سکولار می تواند در راستای تایید دولت، توصیف اقدامات و کارکرد های آن و دیدگاه های هنجاری مطرح شده توسط آباء واقع گرایی و لیبرالیسم دیده شوند.
 
در واقع گرایی، از ماکیاولی تا مرشایمر، دولت یک نهاد سیاسی متمایز با هدف متمایز یا "غایت سیاسی بوده است، همان طور که کاردینال ریشیلیو آن را مطرح کرد. ماکیاولی دولت- شهرهای ایتالیایی رنسانس را به عنوان دولت هایی مستقل که تحت کنترل کلیسا نیستند، توصیف کرد. حتی سرزمین های پاپ مانند دیگر دولت ها وارد جنگ و دیپلماسی می شوند. هابز، لویاتانی مستقل را تصور کرد که با دولت های مستقل دیگر بدون هیچ برتری مشترکی تعامل می کند.
 
واقع گرایان، همچنین به لحاظ درک مشترک از آنچه هدف دولت‌هاست. یعنی؛ امنیت، به یکدیگر نزدیک شده اند، آنها معتقدند که امنیت تنها می تواند از طریق قدرت نسبی یعنی قدرت نظامی تامین شود، قدرتی که شامل نیروهای مسلح، جمعیت، ثروت، فن آوری، منابع طبیعی، سازوکارهای جمع آوری مالیات و تامین نیروی لازم برای تثبیت آنها می باشد. برای برخی واقع گرایان مانند هابز، ماهیت آنارشیک نظام بین الملل با شرایط "خودیاری" که بعدا کنت والتز آن را تعریف می کند، انگیزه قدرت و امنیت را ضروری می سازد. در مقابل، ماکیاولی و بعدا هانس مورگنتا که مایکل دویل آنها را "بنیادگرا" می خواند، میل به قدرت را به عنوان نیرویی که در ماهیت بشر ریشه دارد و در تمام سطوح بر سیاست حاکم است، می بینند.گروسیوس معتقد بود که سیاستمداران مسیحی باید درصدد باشند سیاست هایشان را مطابق قوانین انجیل پایه ریزی کنند و اگر موفق به این کار نشوند، آن را رسوایی وحشتناکی می دانست.واقع گرایان که براساس یکی از این دیدگاه ها یا ترکیبی از آنها استدلال می کنند، رقابت برای قدرت نسبی را در همه جا می بینند و معتقدند اهدافی که توسط دین یا ایده های آرمانی دیگر تعریف می شوند، یا ریاکارانه دنبال می شوند یا زمانی که صادقانه دنبال شوند محکوم به شکست هستند.
 
برای واقع گرایان مانند بسیاری از نحله های فکری دیگر، توصیف تا اندازه زیادی مطابق تجویزه است. ماکیاولی، کلیسا و اخلاقیات مسیحی را به عنوان نهادهای سست و ضعیف یک جمهوری کامیاب، قوی و کارآمد تلقی می کرد. همچنان که فیلسوف ژاک مارتین در نوشته خود در ۱۹۴۲، استدلال می کند، گرچه نوشته های ماکیاولی هیچ برهان مستقیم فلسفی یا الهی را علیه الهیات مسیحی یا قانون طبیعت شامل نمی شود ولی ماکیاولی نخستین فیلسوف در سنت غرب بود که به پادشاهان توصیه کرد اگر شرایط ایجاب کرد، "پایبند اخلاق نباشند".
 
هابز که در دوره جنگ مذهبی کتابش را می نوشت، توصیه کرد که دولت نفع زیادی را در حفظ ثبات و امنیت و دور نگه داشتن کلیسا از سیاست، کسب می کند. حتی کشیش ریشیلیو به پادشاهان فرانسه توصیه می کرد از اخلاقیات سکولار "غایت سیاسی" پیروی و به گونه ای عمل کنند که از خواسته های کلیسای کاتولیک اجتناب نمایند.
 
در نوشته‌های جان لاک، آدام اسمیت، امانوئل کانت و دیگر اندیشمندان دوره روشنگری، ایده های بنیادین لیبرالیسم، رقیب واقع گرایی در تفکر روابط بین الملل را می توان یافت. آنچه لیبرال ها را متحد می سازد، باور عقلانی به این امر است که دولت ها می توانند از رقابت بی پایان خود برای قدرت، رها شوند و برای به دست آوردن امنیت، صلح و پیشرفت، حداقل تحت شرایط خاص از جمله رژیم های جمهوری لیبرال ( و بعدا دموکراتیک)، بازار آزاد و وجود قوانین و نهاد های بین المللی با یکدیگر همکاری کنند.
 
لیبرال‌های نخستین، سکولاریسم واقع گرایان پیشین را پذیرفتند. آنها دولت ها را به عنوان بازیگران اصلی و بازیگران مذهبی را در سیاست بین الملل بی اهمیت می دیدند. گرچه آنها معتقد بودند که دولت ها می توانند اهداف خود را از طریق همکاری دنبال کنند، اما برای اهدافی به غیر از صلح، امنیت و پیشرفت اهمیت قائل نبودند و عقیده ای به این امر نداشتند که مذهب کشورهای های همسایه باید تغییر کند. اندیشمندانی مانند آدام اسمیت که در دوره شکوفایی بریتانیا به عنوان یک جمهوری بازرگانی می زیست، تاکید خاصی بر آزادی اقتصادی و شرایط برای رشد ثروت داشتند.
 
لیبرال ها همچنین سکولاریزاسیون را به لحاظ هنجاری توسعه بخشیدند. موضوع مهم در اندیشه روشنگری، مفهوم سازی مجدد مسیحیت و یهودیت به عنوان نظامهای توحیدی اخلاق عقلانی، تهی شده از الهام و معجزات فراطبیعی می باشد. نمونه عالی این رویکرد، کتاب مقدس توماس جفرسون بود که در آن، نویسنده عهد جدید را به گونه ای به تحریر درآورد که آموزه های اخلاقی درباره عشق دوجانبه و موضوعات مشابه را حفظ کرد، اما همه ارجاعات به شفابخشی، رستاخیز یا هر چیز معجزه آمیز دیگر در آن حذف شده بود. اندیشمندان روشنگری همچنین نمیتوانستند نهادهای مذهبی یا سیستم سلسله مراتبی آن را تحمل کنند. متفکرانی همچون گروسیوس و لاک نمی خواستند مذهب را تخریب کنند، اما در همان زمان مایل بودند حکومت و شهروندان را به گونه ای توانمند سازند که قدرت کلیساها و کشیش های مسیحی را کنترل کنند. برای واقع گرایانی مانند هابز، نخستین انگیزه در ورای ایراستیانیسم لیبرال ها، نگرانی برای ثبات بود. جنگهای مذهبی قرن پیشین به آنها آموخته بود که شور و شوق رها شده مذهبی تنها نظم و آزادی را تحلیل می برد.
 
نظریه روابط بین الملل مدرن در ابتدا ماهیتی کاملا سکولار نداشت. فلاسفه ای مانند فرانسیسکو دو ویتوریا و فرانسیسکو سوارز اندیشمندان اسکولاستیک (مدرسی) قرن شانزدهم اسپانیا، آلبریکو جنتیلی پروتستان ایتالیایی قرن شانزدهم و هوگو گروسیوس فیلسوف هلندی قرن هفدهم، به طور آشکار و آگاهانه درباره روابط بین الملل بر اساس شالوده های الهیات استدلال می کردند. در میان استدلال های آنها این عقیده وجود داشت که دولت ها می توانند تحت برخی شرایط برای مقابله با بی رحمی و قساوت شاه یک کشور دیگر یا بی عدالتی های فاحش، مداخله کنند- نسخه اولیه از مداخله بشردوستانه. گرچه گروسیوس به واسطه این استدلال شهرت داشت که می گفت قوانین رایج در طبیعت که پایه حقوق بین الملل هستند از اعتبار برخوردار خواهند بود، "حتی اگر خدایی وجود نداشته باشد یا اگر خدا هیچ نگرانی درباره امور بشر نداشته باشد." او از یک شخصیت کاملا سکولار، بسیار فاصله داشت. گروسیوس معتقد بود که سیاستمداران مسیحی باید درصدد باشند سیاست هایشان را مطابق قوانین انجیل پایه ریزی کنند و اگر موفق به این کار نشوند، آن را رسوایی وحشتناکی می دانست. وی معتقد بود که برخی از تصورات مشترک الهیات، پایه اساسی جامعه از جمله جامعه بین المللی بودند. با وجود این، او تفسیری موسع و مسالمت آمیز از مسیحیت داشت که با تمام اشکال جنگ و آزار و اذیت مذهبی ناسازگار بود.

منبع: دین و نظریه روابط بین الملل، جک اسنایدر، ترجمه سیدعبدالعلی قوام، رحمت حاجی مینه، چاپ اول، نشر علم تهران ۱۳۹۳


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.