سکولاریسم فرانسه (قسمت دوم)

سیاستمدران جهان سوم در کنفرانس باندونگ از لحاظ تفکر سکولاریزاسیون سیاست عنصر اساسی پیشرفت است، تنها نبودند، در واقع، این گروه از ملی گرایان سکولار، شبکه فراملی قدرتمندی را تشکیل دادند.
چهارشنبه، 5 تير 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سکولاریسم فرانسه (قسمت دوم)
از آنجا که رهبران همه الگوهای استعمار و در برخی موارد استبداد داخلی و یا هر دوی آنها را از بین بردند، از اقتداری کاریزماتیک برخوردار شدند و بواسطه آن توانستند میزانی مشروعیت را به خاطر تجربیات جسورانه شان در ملی گرایی سکولار کسب کنند. البته اشاره به این رهبران به عنوان یک گروه به این معنی نیست که برنامه های سیاسی سکولار نهرو و آتاتورک یا بورقیبه و سوکارنو کاملا با یکدیگر مشابه بود. برای مثال، گرچه نهرو حزب ملی گرای هندوی راشتریا سوایا مسواک سانگ (آر.اس.اس) را از فعالیت منع کرد، در شرایط اضطراری پس از قتل ماهاتما گاندی در سال ۱۹۴۸ دوباره به آن اجازه فعالیت داد. هر چند او شخصا از نفوذ دین در جامعه هند انتقاد می کرد، اما هرگز به روش کمالیستی برای کنار گذاشتن دین از زندگی عمومی هندی ها تلاش نکرد.منازعات عمده جهانی در این دوره به سازماندهی سیاست بین الملل بر اساس دو بلوک رقیب که به لحاظ سکولاریستی تعریف شده بودند در عین حال، گرچه شیوه و طرز بیان این رهبران متفاوت بود، اما همه رهبران نسل اول پس از استعمار امیدوار بودند که سازمان های مذهبی و رهبران آنها نقش سیاسی کوچک تری ایفا کنند و از نفوذ سیاسی کمتری برخوردار باشند. پس می توان گفت همه آنها امید مشترکی داشتند گرچه روش آنها متفاوت بود و نسبت به کاربرد خشونت دیدگاه یکسانی نداشتند.
 
در واقع، این گروه از ملی گرایان سکولار، شبکه فراملی قدرتمندی را تشکیل دادند. در میان اعضاء این گروه، تعامل و نفوذ ایدئولوژیک متقابل عمیقی برقرار بود و حمایت و هماهنگی دوجانبه آشکاری وجود داشت. ناصر در دوران جوانی اش (زندگی نامه) نکرومه و گاندی را خوانده بود؛ نهرو از ناصر در بحران سوئز و از نکرومه در روند استقلال ساحل طلا پشتیبانی کرده بود. آنها سوسیالیسم را از مارکس و صنعتی کردن و برنامه ریزی اقتصادی دولتی را از جماهیر شوروی و از یکدیگر آموختند؛ از مازینی الهام گرفتند و زمانی که گروهی از رهبران جهان را برای تشکیل جبهه ای متحد در باندونگ گرد هم آوردند، جهان را به بهت و حیرت فرو بردند.
 
روندهای اشاره شده به سوی سکولاریسم سیاسی ارتباط نزدیکی با پویایی های سیاست بین الملل داشتند. بر این اساس، جنگ جهانی اول باعث بی اعتبار شدن سلطنت شد و اتحادهای بین ادیان (خصوصا مسیحیت و همچنین اسلام در امپراطوری عثمانی) و دولت-ملت را تغییر داد. آرمان گرایی مذهبی که به افول بین الملل گرایی لیبرال در قالب شکست جامعه ملل و ظهور تمامیت خواهی خشونت طلب در دهه های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ کمک کرد، باعث شد که اندیشمندان مذهبی رویکردهای عقیده محور، آرمان گرایانه یا اخلاق گرایانه به سیاست بین الملل را به نفع دکترین های سکولار از قبیل واقع گرایی رد کنند. الهیات شناس مسیحی، رینهولد نیبور که مارتین وایت، وی را به درستی "ماکیاول مسیحی" نامیده است در این خصوص که رفتار و سیاست دولت ها می تواند اقداماتی برگرفته از دین باشد، اظهار تردید کرد. به گفته او، در جهانی که از قدرت اشباع شده باشد، هر اقدامی در جستجوی ایده آل مذهبی یا فرامادی گرایی به نابودی جدی منتهی خواهد شد. او به لحاظ هنجاری به سیاستمدران و دولتمردان توصیه کرد که در میان بد و بدتر، گزینه بد را انتخاب کنند.
 
به علاوه، منازعات عمده جهانی در این دوره به سازماندهی سیاست بین الملل بر اساس دو بلوک رقیب که به لحاظ سکولاریستی تعریف شده بودند، گرایش داشتند: جمهوری خواهان در مقابل ملی گرایان در جنگ داخلی اسپانیا؛ متحدین در مقابل متفقین در جنگ جهانی دوم؛ بلوک آمریکا و کشورهای غرب در مقابل بلوک شوروی و کشورهای شرقی در جنگ سرد؛ قدرت های استعماری اروپایی در مقابل جنبش های ضداستعماری از قبیل کنگره ملی هند و افسران آزاد مصر و ایدئولوژی های ضد استعماری از جمله پان عربیسم یا پان - آفریقایسم. در این راستا، حتی کسانی که سعی کردند از این منازعات دور بمانند اغلب تحت عناوین دیگری از فراملی گرایی سکولار مانند جنبش عدم تعهد که توسط نهرو، ناصر، نکرومه، سوکارنو و تیتو در کنفرانس باندونگ (در سال ۱۹۵۵ تاسیس شد) به همان شیوه عمل کردند.

با وجود این، سیاستمدران جهان سوم در کنفرانس باندونگ از لحاظ این تفکر که سکولاریزاسیون سیاست عنصر اساسی پیشرفت است، تنها نبودند. ظرفیت دولت ها برای افزایش اقتدار و مقاومت در مقابل نفوذ بیش از حد بازیگران مذهبی و غیر مذهبی که گاهی آن را عقلانی کردن اقتدار و گاهی عدم "استبداد نظامی می نامند را نسل پس از جنگ سرد دانشمندان اجتماعی امریکا و روشنفکران ملی از جمله گابریل آلموند، سیدنی وربا، والت ویتمن روستو، دیوید اپتر، دانیل لرنر، ساموئل هانتینگتون، آرتور اشلیزنگر جی. آر، راپرت امرسون و والتر لیپمن به عنوان معیار توسعه سیاسی ملاحظه کردند. سیاستگذاران آمریکایی که از چنین ایده هایی تاثیر گرفته بودند با رهبران نوگرا و سکولار همچون شاه ایران و پادشاه ویتنام، رابطه نزدیکی داشتند. در حدود سال ۱۹۶۰ شاید تنها چیزی که وزارت امور خارجه امریکا، دپارتمان دولتی هاروارد، انترناسیونال کمونیست و رهبران کنفرانس باندونگ در مورد آن توافق داشتند، این موضوع بود که جامعه زمانی پیشرفت می کند که حکومت و شهروندانش از تاثیر مذهب بر سیاست جلوگیری کنند. در واقع، اگر دین از سیاست جدا نباشد، نوسازی نیز وجود نخواهد داشت.
 
منبع: دین و نظریه روابط بین الملل، جک اسنایدر، ترجمه سیدعبدالعلی قوام، رحمت حاجی مینه، چاپ اول، نشر علم تهران ۱۳۹۳


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط