حرف زلال

اين جمعه، رنگ و بويي ديگه داره؛ چون صاحبش داره مي‌آد. اين جمعه، عاشق‌تر مي‌شم ... اين جمعه، بيشتر چشم‌انتظارم ... اين جمعه، ديگه دل‌تنگ نيستم. اين جمعه، دلواپسي‌هامو بگير از من! بعدش هم، غمها تو اي آينه حاشا كن! اين جمعه، اول همه شروع‌هاست؛ اول وصل، اول آرامش، اول راه عاشقي و اول هر چه خوبيه ...
پنجشنبه، 2 مهر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حرف زلال
حرف زلال
حرف زلال






بيا باران!
اين جمعه، رنگ و بويي ديگه داره؛ چون صاحبش داره مي‌آد.
اين جمعه، عاشق‌تر مي‌شم ... اين جمعه، بيشتر چشم‌انتظارم ... اين جمعه، ديگه دل‌تنگ نيستم.
اين جمعه، دلواپسي‌هامو بگير از من! بعدش هم، غمها تو اي آينه حاشا كن!
اين جمعه، اول همه شروع‌هاست؛ اول وصل، اول آرامش، اول راه عاشقي و اول هر چه خوبيه ...
اين جمعه، مي‌تونه آخر همه پايان‌ها باشه؛ پايان هجر، پايان بي قراري، پايان غصه و پايان هر چه دلواپسيه ...
اين جمعه، خود خودشه ... اصل همه آدينه‌ها!
اين جمعه، دردشو نمي‌گه چون اصل درمان داره مي‌آد.
اين جمعه، آفتاب هم يه جور ديگه گرما مي‌بخشه ... گرمايي به رنگ زندگي.
اين جمعه، خبريه؟! خبر كه چه عرض كنم! وعده است .... مژده است!
اين جمعه، «اذا جاء نصرالله والفتح» ... اين جمعه «و ان يكادالذين كفروا ليز لقونك بابصار هم ...»
اين جمعه، «و من شر حاسد اذا حسد» و اين جمعه «امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء»
اين جمعه، قراره چشم‌هاي يعقوب‌وار منتظر، با اومدنش، نور بگيرن ...
اين جمعه، زمين نه‌تنها؛ آسمون‌ها چراغونيه و پر از طاق نصرت.
اين جمعه، «بر سر آنم كه گر ز دست برآيد
دست به كاري زنم كه غصه سرآيد»
اين جمعه، هر آن كسي كه در حلقه نيست زنده به عشق
براو نمرده به فتواي من نماز كنيد»
اين جمعه، تورو خدا بيا! اين جمعه به خاطر همه چشم به راه دوختن‌ها، بيا!
بيا تا من احساس غرور كنم ... احساس تورو داشتن ... احساس مهمان خدا بودن .... اين جمعه، يار مي‌آد؛ يار غمخوار دلدار مي‌آد ...
اين جمعه، مهربوني‌ها تقسيم مي‌شه ... عجله كنيد ... جا نمونيد ... اين جمعه، همون جمعه‌ست ...
اين جمعه، به همه دنيا مي‌ارزه، مگه نه؟! اين جمعه، مژدگاني! بهار است ...
اين جمعه، كسي جز تو از دلم خبر نداره ... از دل بي‌تابم كه تاب و قرارش داره مي‌آد!
اين جمعه، پا به پاي من بيا و دست به دست من بده! از نگار بخوان؛ از نگار جان، بهار ايمان و قرار جانان ...
اين جمعه، حرفي براي گفتن ندارم ... ترانه‌اي براي سرودن ندارم ... غزلي براي خواندن ندارم؛ فقط نيمه جاني مانده كه دودستي، پيشكش آمدنت مي‌كنم ... چه كند بينوا ندارد بيش!
بيا كه خوش مي‌آيي ... بيا كه عطر دل‌انگيز جان مي‌آوري ... بيا كه با آمدنت، عالم هستي، طراوت دوباره مي‌گيرد ... بيا فدايت شوم ... بيا كه تر شوم ... بيا باران! بيا. هزار گل صلوات نذر قدومت‌...
منبع: www.iran-newspaper.com




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط