در قرن نوزدهم مفهوم تکامل تاریخی عالم و نژاد آدمی بر سر زبان ها افتاده بود.در آلمان گئورگ فردریش ویلهلم هگل (۱۸۳۱-۱۷۷۰) فیلسوف نظام دانشنامه ای عظیمی را توسعه داد. او کل تاریخ عالم را همچون تاریخ سرگذشت خدا یا روح مطلق در جهان می دید. اما چیزی نگذشت که این نظام وحدت وجودی که از «بالا» ساخته شده بود، نادیده گرفته شد و از یک سو پیشرفت تاریخ و از دیگر سو پیشرفت علوم طبیعی بر آن تفوق یافت که هر دوی آنها هم از «پایین» و از مشاهده ی تجربی آغاز می شدند. زیست شناسی، علم موجودات زنده که دربارهی پدیده ها و قواعد حیات انسانها، حیوانات، گیاهان است در نیمه ی اول قرن نوزدهم توسعه یافت. اما تنها در نیمه ی دوم همین قرن بود که در جریان بزرگ علمی یعنی طبیعت و تاریخ که پیش از این به صورت کاملا جداگانه در جریان بودند، به هم آمیختند.اشکال ساده به اشکال پیچیده تر، با تفاوت در شکل، اندازه، توانایی، رنگ، ابزار دفاعی، فیزیولوژی و رفتار ارتقا یافتند. گاهی حیوانات مجزا جریان تکامل خود را از سر می گذرانند تا اینکه پس از مدتی با اعضای گونه ی اصلی خود آمیزش و تولید مثل می کنند. این اتفاق پس از دانستن این نکته رخ داد که طبیعت و تاریخ طی یک فرآیند طبیعی و تاریخی قدرتمند تکامل یافته اند، فرآیندی که در خلال دوره های عظیم زمانی و توسط کوچک ترین مراحل، کل فراوانی جهان و کمال موجودات زنده را ایجاد کرده است. دانشمندی که به وسیلهی اصل تکامل، نگرش جدید به منشأ جهان و آدمیان را بنیان نهاد، چارلز داروین بود.
تکامل زیست شناختی انواع (داروین)
چارلز داروین (۱۸۸۲-۱۸۰۹) که فرزند یک پزشک بود، ابتدا پزشکی و بعد الهیات خواند اما در نهایت به علوم تجربی پرداخت. سفر دریایی پنج ساله ای که با کشتی پژوهشی بیگل (۱۸۳۶-۱۸۳۱) به گرد جهان داشت، نقطه ی عطفی در زندگی او به شمار می رود. در سال ۱۸۵۹ پس از تحقیقات فردی متعددی که طی دو دههی بعد از سفر دریایی اش انجام داد، کتاب دوران ساز خود یعنی «منشأ. انواع به وسیلهی انتخاب طبیعی» را منتشر ساخت.داروین ابتدا تحت تأثیر ویلیام پالی(William Paley) (۱۸۰۵-۱۷۴۳) الهیدان روشنفکر و طبیعت گرا قرار داشت. پالی سازگاری موجودات زنده با محیط خاص زیست شان را برهانی برای وجود خدا به عنوان سازنده ی طبیعت می دید، اما در عین حال به ثبات انواع اعتقاد راسخ داشت چرا که در طبیعت امری بدیهی به نظر می رسید. همواره گربه از گربه و سگ از سگ متولد می شود. نظریهی انقلابی تکامل داروین این اعتقاد را برای همیشه زیر سؤال برد. این نظریه بر پایه ی دو بینش اساسی بنا شد که قبلا مقدمات آن در اوایل تحقیقات فراهم شده بود و بعد به خاطر انطباق با واقعیت و طبیعت تکامل پنداشتند که نیازی به مداخلهی یک آفریدگار نیست. این دو بینش عبارت بودند از: تغییر و انتخاب .
١- تغییر: گونه های گیاهان و حیوانات تغییر می کنند. آنها برخلاف چیزی که در کتاب مقدس آمده مستقل از یکدیگر آفریده نشده اند. در نتیجه همه ی آنها برخلاف نظریهی تغییرناپذیری قابل تغییرند. شباهت انواع و تغییرات آنها قابل ملاحظه است. چنان که تحقیقات به عمل آمده درباره ی هر دو گونهی اهلی و وحشی نشان می دهد، انواع از انواع دیگری که معمولا در حال انقراض اند به وجود می آیند اما شواهد برخی از آنها هنوز در فسیل ها باقی مانده است.
گرگور مندل(. Gregor Mendel) (۱۸۸۴-۱۸۲۲) که یک راهب آگویستن گرا و رئیس دیر بود، دریافت که چگونه تغییرات موروثی (جهشها) اتفاق می افتند. او بر اساس پیوند زدن و گرده افشانی مصنوعی ۱۳۰۰۰ گیاه پیوندی، توانست قوانین وراثت را شکل دهد. قوانینی که در زمان حیات او مقبول افتادند و پس از او نام گذاری شدند. اما امروزه از طریق ژنتیک مولکولی جدید چیزهای بیشتری از شکل بندی ژنها می دانیم. می دانیم که تغییر اشکال حیات توسط نوترکیبی ژنها و خطاهای کوچک در «تکثیر» ژن ایجاد می شود.
۲- انتخاب: نزاع بر سر حیات منجر به انتخاب طبیعی می شود. تنها قدرتمندترین بهترین و سازگارترین موجود زنده می ماند (بقای اصلح). تفاوت های موروثی بین موجودات زنده ی یک نوع خاص، شانس کوچکی است که به فرصتی برای زنده ماندن و تولید مثل می انجامد. دگرگونی های آنان شدت می یابد و طبق قوانین وراثت اندوخته می شود. موجودات ضعیف تر و ناسازگارتر نابود می شوند. این اصل حیات در طبیعت است. در تاریخ تکامل و تداوم عالم طی میلیونها سال این قانون طبق قوانین علمی و مکانیکی محض و بدون اینکه مستلزم هدف یا غایتی باشد، توسعه یافت. اشکال ساده به اشکال پیچیده تر، با تفاوت در شکل، اندازه، توانایی، رنگ، ابزار دفاعی، فیزیولوژی و رفتار ارتقا یافتند. گاهی حیوانات مجزا جریان تکامل خود را از سر می گذرانند تا اینکه پس از مدتی با اعضای گونه ی اصلی خود آمیزش و تولید مثل می کنند. چنین است که موجودات در مسیر توارث به دو نوع مجزا تقسیم می شوند.
توماس مالتوس(Thomas R. Malthus) (۱۸۳۴-۱۷۶۶) هم بر هربرت اسپنسر (۱۹۰۳-۱۸۲۰) فیلسوف تکامل گرا و هم بر داروین تقدم دارد. او کشیش و اقتصاددانی ملی بود که به دیدهی نقد در پیشرفت می نگریست. او در کتاب «گفتار دربارهی اصول جمعیت» نظریهی ناسازگاری بین رشد جمعیت و تأمین غذا را تبیین کرد. این امر ناگزیر به فوران جمعیت و فلاکت مردم منجر می شود مگر اینکه کنترل موالید به وسیلهی خویشتن داری تمرین شود. فقدان غذا منجر به نزاع بر سر حیات می شود. دگرگونی و انتخاب عناصر تشکیل دهنده ی تکامل هستند. داروین این نظریه را برای کل گیاهان و حیوانات به کار برد و به این ترتیب اندیشه ی انتخاب طبیعی را توسعه داد. این نظریه چه معنایی برای آدمیان دارد؟
منبع: علم و دین، هانس کوک، ترجمه رضا یعقوبی، چاپ اول، نشر تمدن علمی، تهران 1395