خلق و خالق هستی

کدام خدا تنها از بیرون به جلو می راند و مدار عالم را به گرد انگشتش می چرخاند؟ او دوست دار آن است که عالم را از درون اداره کند عالم را در خود و خود را در عالم پنهان کرده است؟ بنابراین هر آنچه در او میزید و پدید می آید و در اوست هیچ سودی برای قدرت و روح او ندارد.
جمعه، 28 تير 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خلق و خالق هستی
علوم طبیعی الهی‌دان را سخت به تفکر وامی دارد و من از خودم می پرسم آیا بالعکس، الهیات نیز نباید درباره موضوعات اساسی از یک دانشمند علوم طبیعی اندکی اندیشه طلب کند؟ فیزیکدانانی هستند که کلمه‌ی «خدا» را به عنوان استعاره‌ای برای امور دنیوی به کار می برند. «اگر شما فردی مذهبی هستید باید بگویم چیزی که دیدم همچون نگریستن به چهرهی خدا بود.» این سخنی است که جورج اسموت اختر فیزیکدان آمریکایی پس از اینکه نوسانات تابش زمینه ی کیهانی که سرنخی است از انفجار بزرگ» را آشکارسازی کرد، به زبان آورد. این نداها اگرچه بوی تدین می دهند اما کم مایه و سطحی هستند. در جمله ی مذکور خدا استعاره از امور دنیوی و طبیعی  است. چنین کاری از لئون لدرمن برنده ی جایزهی نوبل نیز سر زد. او کتاب خود را «ذرهی خدا» نام نهاد.
 
به علاوه ما باید از این عقیده که خدا همان کیهان نیست، دفاع کنیم. انیشتین چنین مشکلات لاینحلی در پذیرش نظریه‌ی کوانتوم نداشت و مانند اسپینوزا، فیلسوف خانه نشین» مورد علاقه اش، خدا را با طبیعت و قوانین طبیعی یکسان نمی انگاشت. بنابراین، خداوند موجودی نیست که در زمین قرار گرفته باشد و یک «شیعه نیست که در این عالم جا گرفته باشد. او متعلق به «واقعیت های خارجی» نیست و نمی توان او را با چشم سر و به نحو تجربی مشاهده کرد. خداوند موجودی دنیوی نیست به این معنا که او «پدر» یا «مادر» هیچ انسان و کلا هیچ موجود دیگری که دارای شعور انسانی باشد، نیست.
 
به این ترتیب، آیا می توان گفت که خداوند موجودی است که بر فراز زمین قرار دارد؟ نه، او موجودی فوق دنیوی نیست که در همین آسمان مادی بر فراز ابرها نشسته باشد. این تصور ابتدایی و انسان گونه از خداوند دیگر منسوخ شده است. خداوند یک موجود فوق العاده» نیست که به معنایی لفظی و مکان مند «بالای عالم» یعنی در پس عالم بالا» قرار داشته باشد.
 
پس آیا خدا موجودی فراجوی است؟ او نه این است و نه آن. خداوند آن سوی ستاره ها و در آسمان ماوراء طبیعی زندگی نمی کند. این تصور روشنفکرانه ی خداشناسی طبیعی اکنون منسوخ شده ست. خداوند چیزی موجود، تعین یافته و شیئیت یافته نیست که به معنای امری روحانی با ماوراء طبیعی «بیرون» از جهان و در جهان دیگری آن سوی عالم، یعنی «عالمی دورافتاده» قرار داشته باشد.می توان رابطه‌ی بین خدا و جهان، خدا و انسانها را تنها به روش دیالکتیکی طراحی کرد. خداوند در حالی که در عالم سریان دارد، متعال نیز هست و در عین ازلی و ابدی بودن زمان مند هم هستاما درباره‌ی خدا چه بگوییم که مطابق با سطح آگاهی علمی امروزه باشد؟ چه می توان گفت وقتی که ما با بینش جدیدی از کیهان و میلیاردها سال از تکامل جهان و انسان روبرو هستیم که به نحو خارق العاده ای وسیع و عمیق است و البته کاملا هم قابل فهم نیست؟
 
مطلب اساسی این است که خدا در عالم و عالم در خداست. در عین حال خداوند بزرگتر از جهان است. می توانیم به پیروی از آگوستین، جهان را به یک اسفنج تشبیه کنیم که در دریای ازلی و ابدی و بی کران ربوبیت شناور است. حتی اگر طبق سنت مسیحی عوالم چندگانه ای وجود داشته باشد، باز هم خدا همواره بزرگ تر است. مسلمانان نیز این باور را با عبارت «الله اکبر» بیان می دارند.
 
خداوند از این عالم مجزا نیست. بی کرانگی او فضا را نیز در بر دارد. او محدود به مکان نیست. او در همه جا حضور مطلق دارد:
 
- خداوند در عالم ساری و جاری است: او از درون بر کیهان سایه افکنده است و بر آن تأثیر می گذارد. در سرنوشت کیهان نیز شرکت دارد و در فرآیندها و مشکلات آن سهیم است.
- در عین حال خداوند بر جهان تعالی دارد. اگرچه سرتاسر کیهان را فراگرفته است اما همزمان بر آن برتری نیز دارد. او در بی کرانگی خود تمام موجودات، ساختارها و فرآیندهای کرانمند را نیز در بردارد. او حقیقت پیوند میان همه شمولی' و فراتجربی بودن است.
 
نیازی نیست که تعالی را از نظر دور نگه داریم وقتی گوته چنین می سراید: کدام خدا تنها از بیرون به جلو می راند و مدار عالم را به گرد انگشتش می چرخاند؟  او دوست دار آن است که عالم را از درون اداره کند عالم را در خود و خود را در عالم پنهان کرده است؟ بنابراین هر آنچه در او میزید و پدید می آید و در اوست هیچ سودی برای قدرت و روح او ندارد.
 
این خدای نامتناهی ایستا نیست. از لیت او زمان را دربرگرفته است. این ازلیت دائمی نیست بلکه بیشتر مقارن با تمامی اجزاء زمان است. خداوند نه یک مثال تغییرناپذیر از خیر بدون توجه به تاریخی بودن انسانها و جهان (چنان که افلاطون می اندیشد است و نه یک «محرک نامتحرک» چنان که ارسطو باور داشت و نه واحد اولیهی غیر جاندار چنان که افلوطین فکر می کرد و نه به نحو معجزه آسایی از قلمروی ورای تاریخ در تاریخ دست می برد. او جادوگر نیست که شعبده بازی کند، بلکه خدائی خود فعال است. او جهان را در خود می آفریند و آن را به طور نامرئی و از درون نگه می دارد و حرکت می دهد.
 
بدین طریق می توانیم خداوند را در شرایطی که فهم ما از واقعیت یکپارچه، نو و پویاست، تصور کنیم. خداوند امری محدود در کنار امور محدود دیگر به عنوان جزئی از واقعیت نیست بلکه او «ساحت نامحدود» و وصف ناپذیر همه ی چیزهاست. نه تنها آن بعد ریاضیاتی و نامرئی وجود است، بلکه ساحت واقعی لایتناهی است. غیر متناهی در متناهی و این را می توان اساسا جزئی از ریاضیات دانست، هرچند در مسائل روزمرهی ریاضی جایی نداشته باشد.
 
می توان رابطه‌ی بین خدا و جهان، خدا و انسانها را تنها به روش دیالکتیکی طراحی کرد. خداوند در حالی که در عالم سریان دارد، متعال نیز هست و در عین ازلی و ابدی بودن زمان مند هم هست و در عین اینکه غیرقابل اندازه گیری است، در مکان است. بنابراین، خدا مطلق است در عین نسبیت که راز بنیادین واقعیت جهان و تاریخ جهان است. هرچند او به اندازه ی قاعده ی معماری پلی که روی درهای زده شده و بار همه چیز را تحمل می کند، فهمیدنی نیست. حال می توان باز هم این خدای نامتناهی را شخص دانست؟
 
منبع: علم و دین، هانس کوک، ترجمه رضا یعقوبی، چاپ اول، نشر تمدن علمی، تهران 1395


گالری تصاویر مرتبط
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.