امير المومنین (ع) در نگاه مولانا
تا هست على باشد تا بود على بود
اين كفر نباشد سخن كفر نه اينست
تا هست على باشد تا بود على بود
هم اول هم آخر و هم ظاهر و باطن
هم عابد هم معبد و معبود على بود
اعتقاد او نسبت به على عليه السلام، اعتقاد به انسان كامل كه واسطه فيض ربانى براى نوع بشر است مى باشد.
در اينجا سعى شده تا صرفا گوشه اى از آنچه در كلام او نسبت به مولا امير مومنان عليه السلام، در مثنوى معنوى ظهور كرده، آورده شود. از نكات جالب توجه در مثنوى، سخنان و فرمودههاى پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره امام على(علیه السّلام) است كه مولوى به برخى از آن ها پرداخته است:
در حديثى از پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره علم حضرت على(علیه السّلام) آمده است: «اَنَا مدينه«ُ العلم و علىٌّ بابُها فَمَن ارادَ العلم فليأتِ الباب.» در اين باره، در دفتر اول مثنوى چنين آمده است:
چون تـــو بابى آن مدينه علم را
چون شعاعى آفتاب حــلم را
باز باش اى باب بر جوياى باب
تا رسند از تو قشور اندر لبــاب
در يكى ديگر از سخنان معروف حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره امام على (علیه السّلام)ا~مده است: «مَن كُنت مولاهُ فعلىٌّ مولاه اللّهم و الِ مَن والاه و عادِ مَن عاداهُ.» اين سخن را پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در هنگام بازگشت از «حجه« الوداع» در منطقه غدير خم در مورد على(علیه السّلام) خطاب به مردم فرمود و ايشان را به عنوان جانشين و وصى خود انتخاب كرد. مولوى در اين باره در دفتر ششم مثنوى مى گويد:
زين سبب پيغمبــرِ با اجتهاد
نام خود و آن على «مـولا» نهاد
گفت: هركو را منم مولا و دوست
ابن عَم من على مــولاى اوسـت
كيســت مولا آن كــه آزادت كند
بنـد رقيّــــت زپايـت بـركنـد
چون به آزادى نبوّت هادى است
مؤمنان را زانبيا آزادى است
در تصويرى كه مولانا از سيماى روحى امام على(علیه السّلام) نقش مىزند، او را همچون پيشرو راستين سالكان راه حق و هادى و مرشدى كه لطايف طريق سير الى اللّه را از رسول خدا تلقى مىكند و به همين سبب، «اسوه» واقعى سالكان راه هدى و سرسلسله فتيان و اولياى خدا بايد تلقى شود، توصيف مى كند و صرفا كلمه مولا را به دوستى تقليل نميدهد. در حديثى از نبى اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است كه «هيچ منافقى دوستدار على و هيچ مؤمنى دشمن على نيست.» مولوى اين مقصود پراحساس را به زبان خود باز مى گويد و على(علیه السّلام) را چنين مى ستايد: «على ترازوى منصف مطلق است كه هر كسى در آن ترازو بر حسب طينت و فطرت خود، سبك و سنگين مى شود و بها مى يابد»:
تـو تــرازوى احــد خـــو بــوده اى
بــل زبــانه هر تــرازو بوده اى
تو تبار و اصل و خويشم بوده اى
تو فروغ شمع كيشم بوده اى
روايت كرده اند كه حضرت على(علیه السّلام) در تبيين اين انديشه مشهور، كه «عالم هستى در روح بى حدّ آدمى مندرج است» فرمود: دواى تو در توست و خود نمى دانى، و درد تو در توست و خود نمى بينى، و تو كتاب مبينى هستى كه حروفش هرچه را كه پنهان است آشكار مى سازد، و تو خود را جرم كوچكى مىپندارى و حال آن كه جهان بزرگ ترى در تو منطوى است:
«دوائــكَ فيـــكَ و مــا تَشْــعَرُ
و دائــك مِنـكَ و مـا تُنظُر
و أنت الكتابُ المبــينُ الّذى
بأحـــرُفه يظهـــرُ المُضــمرْ
وَ تَحْسَبُ أنّكَ جرمٌ صغيرٌ
و فيك انطوى العالم الاكبــر»
اين انديشه هاى على)عليه السلام( را مولوى در قالب ذيل باز مى گويد:
چيست اندر خُم كه اندر نهر نيست
چيست اندر خانه كه اندر شهر نيست
اين جهان خُم است و دل چون جوى آب
اين جهان حجره است و دل شهر عُجاب
منبع: http://isfahanziba.isfahan.ir
/خ