پروژه الجابرى در نقد تفكر عربى معاصر

(1) محمد عابد الجابرى (2), انديشمند عرب معاصر, با آرزوى كشف استواريها و متغيرهاى ميراث عرب به موضوع اصلى اش در نقد و باز سازى تفكر عربى نزديك مى شود. سهم او در تشريح انديشه و فرهنگ عربى, هم آگاهى بخش است و هم بديع. پروژه فكرى جابرى مركب از دو انگيزه و محرك عمده است; نخستين انگيزه, شامل تحليلى انتقادى است با هدف آشكار سازى آنچه كه به باور او, ماهيت تناقض آميز عقل عربى مدرن مى باشد. انتقادات هوشمندانه او از تفكر عربى مدرن, در كتاب او به
سه‌شنبه، 21 مهر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پروژه الجابرى در نقد تفكر عربى معاصر
پروژه الجابرى در نقد تفكر عربى معاصر
پروژه الجابرى در نقد تفكر عربى معاصر

ترجمه از: دكتر سيد احمد موثقى




مقدمه

(1) محمد عابد الجابرى (2), انديشمند عرب معاصر, با آرزوى كشف استواريها و متغيرهاى ميراث عرب به موضوع اصلى اش در نقد و باز سازى تفكر عربى نزديك مى شود. سهم او در تشريح انديشه و فرهنگ عربى, هم آگاهى بخش است و هم بديع. پروژه فكرى جابرى مركب از دو انگيزه و محرك عمده است; نخستين انگيزه, شامل تحليلى انتقادى است با هدف آشكار سازى آنچه كه به باور او, ماهيت تناقض آميز عقل عربى مدرن مى باشد. انتقادات هوشمندانه او از تفكر عربى مدرن, در كتاب او به نام ((الكتاب العربى المعاصر)) (گفتمان عربى معاصر), منتشره در 1982 م, و نيز در تعداد زيادى از ديگر نوشته ها, به تفصيل آمده است. انگيزه دوم پروژه جابرى, در برگيرنده تلاشهاى او در رديابى تضادهاى روشنفكرى عربى مدرن با ريشه هاى تاريخى آن مى باشد, او در كتاب ((نقد العقل العربى)) (نقد عقل عربى), مركب از دو جلد بزرگ متواليا چاپ شده در 1984 م و 1986 م, سردرگمى تفكر عربى مدرن را به تركيب و امتزاج سه چارچوب معرفت شناختى متمايز در يك نظام تركيبى و تلفيقى توسط علماى مسلمان متإخر (قرن دوازدهم به بعد) نسبت مى دهد و نتيجه مى گيرد كه ((رنسانس عربى)), موكول به تجديد ساختار عقل عربى است. در صفحات آتى, سعى خواهد شد تا خلاصه اى از طرح كلى پروژه جابرى ارائه گردد.

نقد و بازسازى تفكر عربى

جابرى قصد خود را از شروع پروژه اى در رابطه با معضلات تفكر عربى, در مقدمه كتابى منتشر شده در 1980 م با عنوان ((نحن و التراث: قرائت معاصره فى تراثين الفلسفى)) (ما و ميراث: قرائتهاى معاصر از ميراث فلسفى ما) بيان نموده است. وى در آنجا به طور فشرده انگيزه اصلى پروژه اش را اين گونه توصيف مى كند:
تفكر عربى مدرن و معاصر, به طور كلى تفكرى غير تاريخى است و فاقد حداقل سطح عينيت. قرائت آن از ميراث[ فرهنگى] قرائتى نياكان گرا بوده و گذشته را تطهير و تقديس و تكريم مى كند و در آن, ((راه حلهاى)) حاضر و آماده اى براى مسائل حال و آينده مى جويد. و اگر اين[ تحليل] در مورد گرايش مذهبى حقيقت داشته باشد. به همان ميزان در مورد ساير گرايشها نيز حقيقت دارد; چون هر يك, سلف (مدل تاريخى) خاص خودش را دارد كه تحسين و تكريمش نموده و به آن تكيه مى كند. بنابراين, همه اعراب, پروژه هاى رنسانس خودشان را از نوعى از گذشته وام مى گيرند; يا از گذشته عربى ـ اسلامى يا از ((گذشته ـ حال)) اروپايى, يا از تجربيات روسها, چينى ها... و اين ليست همچنان ادامه دارد. اين نوع فعاليتهاى ذهنى[ منعكس كننده] گونه اى از فعاليتهاى مكانيكى است كه به جست و جوى راه حلهاى حاضر و آماده براى مسائل در حال ظهور مى پردازد.
جابرى, همانند تيزينى, به مفاهيم اصالت و مدرنيته توجه دارد, و به تنشى كه بين اين دو, در تفكر عربى معاصر وجود دارد. از نظر او, تنش ((اصالت ـ مدرنيته, از تضادى بسيار عميقتر نشإت مى گيرد كه ريشه در اصل ساختار ذهن عربى دارد. بنابراين, او بر اين باور است كه هر تلاشى در جهت آشتى دادن اصيل و مدرن, بايد متوجه علل و عواملى گردد كه اين دو را در تضاد مستقيم با هم قرار مى دهد. اين امر در عمل, يك انتقاد جامع از تفكر عربى معاصر و نخستين گام به سوى نوسازى اجتماعى جامعه عرب مى باشد.
چون مسإله اصالت, ريشه در ميراث عربى ـ اسلامى دارد, اين ميراث را بايد با نزديك شدن به آن, در دو سطح آزمود; ايدئولوژيكى و معرفت شناختى. از نظر ايدئولوژيكى, آن عناصرى كه فقط ارزش تاريخى دارند, بايد براى روشن نمودن تكوين و توسعه گرايشهاى فكرى گوناگون مورد استفاده قرار گيرند. چنين روشنگرىاى به ما اجازه درك اين مطلب را مى دهد كه چگونه ساختار كنونى ذهن عربى رشد كرده و چگونه مى توان آن را تجديد ساختار نمود تا عامل يك رنسانس عربى حقيقى گردد.
از نظر معرفت شناختى, آن عناصر تاريخ فكرى عربى كه همچنان از نظر علمى معتبر هستند, بايد از ساختار معاصر دانش, تركيب و به كار گرفته شوند تا حيات مدرن را غنى و پيشرفته سازند.
وى در ادامه, با فراخوانى به آزمون مجدد ميراث عربى در سطوح ايدئولوژيكى و معرفت شناختى, مدعى مى شود كه جوهر معرفتى فلسفه اسلامى, و همه فلسفه هاى ما قبل آن, كاملا نامربوط و بى فايده گشته اند. او سپس نتيجه مى گيرد كه امروز تنها عناصر ايدئولوژيكى ميراث فكرى عربى سودمند هستند; چرا كه آنها مى توانند به روشن نمودن گرايشهاى تاريخى منتهى به مخاطره كنونى ذهن عربى, كمك كنند. ولى استفاده جابرى از واژه هاى ايدئولوژى و معرفت شناسى در همه كارهايش, اگر نگوئيم گيج كننده,لااقل مبهم و دو پهلو است. مثلا روشن نيست منظورش از معرفت (المعرفه), يا جوهر معرفتى (المد المعرفيه) در فلسفه ابن سينايى جنبه هاى علمى (علوم طبيعى) آن است يا جنبه هاى فلسفى (دانش انسانى و اجتماعى) آن. اما چون جابرى تنها به جنبه هاى اجتماعى و متافيزيكى كار فكرى ابن سينا علاقه دارد, انسان دچار شگفتى مى شود كه چگونه تحليل فلسفى ابن سينا يا تحليل فلسفى ارسطو يا كانت, هيچ گونه ارزش معرفتى ندارد. ادعاى جابرى مبتنى بر اينكه, جوهر معرفتى همه فلسفه هاى ما قبل معاصر با حيات مدرن ربطى و مناسبتى ندارد, زمانى مسإله سازتر و گيج كننده تر مى شود كه دريابيم كه او خود, مفهوم تناقض(3) ـ معرفى شده توسط كانت را ـ براى تبيين تضادهاى درونى تفكر عربى معاصر به كار مى گيرد.
جابرى در 1982 كتابش را تحت عنوان ((الخطاب العربى المعاصر)) (گفتمان عربى معاصر) چاپ كرد, وى در اين كتاب كوشيد تا تحليل انتقادى جامعى از تفكر عربى معاصر ارائه دهد. او در اين كتاب استدلال مى كند كه تفكر عربى در قرن اخير, حول دو محور و مسإله دور مى زده است; مسإله ((اصالت)) همراه با ايده ميراث فرهنگى, و مسإله ((مدرنيته)) در پيوند با ايده پيشرفت تكنولوژيكى اروپا.
اما چه عللى باعث مى شود تفكر عربى معاصر به طور مداوم حول اين دو مفهوم چرخيده و قادر به ايجاد پيشرفت مهمى نباشد؟ او در سرتاسر بحث خود, دلائلى را براى ركود فكرى تفكر عربى بر مى شمارد كه مى توان آنها را به يك دليل بنيادى برگرداند; اقتدار مطلقى كه مدل تاريخى بر روى ذهن و فكر عربى دارد.
روشنفكران عرب, به يكى از دو مدل تمدنى متعهدند; يكى, ((تمدن اروپايى كه تإثير, آن بيدار سازى[ اعراب] براى مقابله با يك چالش فرهنگى و نظامى و مجبور كردن آنان به مواجهه با دشوارى ((رنسانس)) مى باشد و ديگرى تمدن عربى ـ اسلامى كه نيروى محرك قاطعى در روند خوديابى در برخورد با اين چالشها بوده و هنوز مى باشد. ))
در نتيجه اين وابستگى قوى به مدلهاى تاريخى, تفكر عربى اتوپيايى شده و كاملا از واقعيت فاصله گرفته و دائما با امكان پذيرىهاى نظرى (فرضيه اى) سر و كار دارد. تفكر عربى مدرن توسط رابطه سه جانبه اى شكل گرفته كه بين (الف) عقب ماندگى تجربه شده جامعه عربى معاصر, (ب)مدل تاريخى عربى ـ اسلامى, و (ج)مدل اروپايى, وجود دارد; ولى به ادعاى جابرى, روشنفكران عرب به جاى روبرو شدن با واقعيت آن طور كه هست, و تلاش در جهت ساختن آينده بر مبناى آنچه كه به طور عملى ممكن است, در تعقيب روياهاى دست نيافتنى بوده و در دنيايى زندگى مى كنند كه توسط اوهام و خيالات آنان ايجاد شده است.
از جمله پايه هاى ثابت تفكر معاصر كه سبب مى شود جابرى ارزيابى سخت و تند خود را به عمل آورد, پيوندى است كه روشنفكران عرب, بين دورنماى يك رنسانس عربى از يك طرف, و ((فروپاشى گريزناپذير غرب از طرف ديگر, برقرار مى كنند. فروپاشى غرب, ادعا مى شود كه با ((بالا آمدن)) جامعه عرب به سطح ((رهبرى)) بشريت, ارتباط دارد. او, مدعى مى گردد كه اين اعتقاد به فروپاشى اجتناب ناپذير غرب و جايگزينى آن با تمدنى عربى, نتيجه مستقيم منطق درونى فكر عربى است, منطقى مبتنى بر استدلال قياسى كه به موجب آن, راه حل مسائل كنونى همواره با ارجاع به نوعى گذشته تجربه شده (قياس الغائب على الشاهد) به دست مىآيد. امروزه اعراب, رنسانس مدرن خودشان را از دريچه رنسانس گذشته شان مى بينند. فرضيه عمده اين است كه همان طور كه اعراب, در آغاز ظهور اسلام, قادر به ساختن تمدنى بودند كه ميراث بر تمدنهاى رومى و ايرانى, بود, آنها نيز امروزه بايد بتوانند تمدنى مدرن بنا كنند كه ميراث بر تمدن غربى باشد. اما اين ((وهم و خيال)) درباره فروپاشى همه جانبه غرب و بالا آمدن اجتناب ناپذير اعراب, كاملا مبتنى بر يك استدلال قياسى است كه منحصرا با امكان پذيرىهاى نظرى سر و كار دارد; استدلالى كه نسبت به واقعيت موجود و شرايط عينى, به كلى بى تفاوت است. اين, وهم و خيالى است كه از طريق باور به اينكه براى بالا آمدن و ترقى ((خود)), ((ديگرى)) كه بر سر راه آينده مترقى و تكاملى قرار مى گيرد, بايد نخست برود, جريان پيدا كرده است. جابرى متذكر مى شود كه اين ((استدلال قياسى)), در آرزوى يافتن تشابهاى بين گذشته و حال است, و لذا, كاملا بى توجه به تفاوتهاى مهم بين اين دو بوده و به موجب آن, نتيجه گيرىاش بر دو وهم و خيال استوار است, نخستين وهم و خيال, از شكست روشنفكران عرب معاصر در توجه به اينكه بخشى از ((ديگرى)) كه مانع ترقى اعراب مى شود, خود گذشته عربى است, نشإت مى گيرد. اين گذشته عربى در ميراث فرهنگى اى كه پشت در پشت از نسلهاى قبلى رسيده و همان ايده ها و شيوه هاى تفكر مسوول عقب ماندگى اعراب را تجهيز مى كند, انعكاس دارد. دومين توهم پذيرفته شده توسط تفكر عربى معاصر, در ناتوانى روشنفكر عرب در درك اينكه لازمه آزاد سازى و استقلال اعراب از كنترل غربى, زوال غرب نيست, ريشه دارد. به جاى آن, اين امر, مستلزم اين است كه ذهن و فكر عربى توانايى ورود به يك ((گفت و گو انتقادى)), هم با فرهنگ غربى و هم با ميراث عربى خودش را داشته باشد. فرهنگ غربى را بايد به طور تاريخى قرائت كرد, و قضايا و برداشتهاى آن را به طور نسبى فهميد. همچنين بنيانهاى توسعه غرب را بايد شناسايى كرد, و سپس آنها را وارد فرهنگ و تفكر عربى نمود. به همين سان, معناى آزاد سازى از كنترل ميراث فكرى اين نيست كه اين ميراث را بايد رد يا فراموش كرد; بلكه بايد آن را فهميد, طبقه بندى و تجديد سازمان نمود و از آن جلوتر رفت.
جابرى نتيجه مى گيرد كه ((گفتمان ملى عربى)) همزمان مسإله دار و متافيزيكى است. اين گفتمان به اين دليل مسإله دار (اشكالى) است كه مسائلى را فرض مى گيرد كه يا هيچ گونه راه حل عملى ندارد, يا پيش فرض هاى ذهنى و عينى براى حل آن مسائل موجود نيستند. از طرف ديگر, اين گفتمان به اين دليل متافيزيكى است كه با امكان پذيرىهاى تئوريكى محض سر و كار دارد كه هيچ زمينه اى در واقعيت ندارند. اين امكان پذيرىها از طريق تحليل عينى شرايط واقعى جامعه معاصر تنظيم نشده اند و در پاسخ به نيازهاى واقعى نيز سازمان نيافته اند. به جاى آن, اين امكان پذيرىها براى ارضاى نيازهاى روان شناختى هوادارانش ضرورت پيدا كرده اند. يعنى آنها انسجام داخلى ايدئولوژىهاى ساخته شده حول محور مدلهاى تاريخى گوناگون مورد تإييد و تصديق روشنفكران عرب را تضمين مى كنند. اين مشخصه ها, درسه گفتمان فكرى غالب در جهان عرب مشترك است: گفتمان سلفيه (نياكان گرايى مذهبى), گفتمان ليبرال, و گفتمان ملى سوسياليستى.
سلفيه از همان آغاز خود, در نوشته هاى محمد عبده, اعراب را به آزادسازى يكباره تفكر عربى ـ اسلامى از همه تناقضات و تحريفات انباشته شده در هزاره گذشته فرا خوانده است. سلفيه اما, به جاى درك علل و نحوه شكل گيرى اين تناقضات و به منظور تجديد ساختار فكر عرب, كاملا از تكامل تفكر عربى چشم پوشى كرده و از نو شروع به بناى تفكر عرب بر پايه تفكر اسلامى اوليه نموده است. با وجود اين, جابرى متذكر مى شود كه بر اين اساس, سلفيه توانسته نه تنها بر ((تناقضات)) اعراب غلبه پيدا كند, بلكه بر ((عقلانيت)) عرب هم غلبه يافته است. چون تاريخ تفكر اسلامى اوليه به دوره اى بر مى گردد كه قواعد علم و تفكر سيستمى استقرار يافتند, بنابراين, فراخوان سلفيه, دعوتى است به بازگشت به عصر ما قبل عقلى ـ يعنى غير عقلانى ـ تاريخ فكرى عرب. در نتيجه آن, اگر چه ((فكر سلفى)) همچنان در لفظ و بيان عقل و عقلانيت را تصديق مى كند, ولى عقل را به سطح نيرويى منفى, محدود كننده بسط و گسترش فعاليتهاى فكرى در محدوده ها و حوزه هاى نامكشوف و نامعلوم, تقليل داده است. به عبارت ديگر, عقل توسط علماى دينى دست كارى شده و براى تضمين غلبه مداوم سنت عربى ـ اسلامى, مورد استفاده قرار گرفته است.
از طرف ديگر ليبرالهاى عرب, زمانى كه هم ميهنان خود را دعوت به پذيرش فرهنگ غربى در تماميت آن مى كنند, آنها را به رد و انكار تام و تمام ميراث فكرى عرب فرا مى خوانند. جابرى مى پرسد: چگونه ممكن است اعراب, داعيه تاريخى غير از تاريخ خودشان را داشته باشند؟ چگونه ممكن است انسان خودش را از گذشته اش تهى و محروم كند, چه رسد به اينكه خود را از قلمرو و محيط پيرامونش دور كند؟ اين امر, ليبرال عرب را در همان موضع و جاى پاى سلفى عرب قرار مى دهد, چون هر دو, آينده را در نوعى مدل تاريخى مى جويند. سلفى, مدلش را در عصر عربى ـ اسلامى, پيش از ((فاسد شدن)) ذهن و فكر عرب از طريق نفوذهاى ((خارجى)), مى يابد, در حالى كه ليبرال, مدلش را در تفكر غربى, ما قبل استعمارى, پيش از فاسد شدن ايده ها و آراى غربى از طريق جاه طلبى هاى امپرياليستى, مى جويد.
در نهايت, همان تمايلات, در ميان سوسيال ناسيوناليست ها وجود دارد; چون در اينجا نيز محتواى ايدئولوژيكى تفكر ناسيوناليستى, از طريق انديشيدن در امكان پذيرىهاى تئوريكى, در تلاشى جهت خنثى كردن ادعاهاى رقباى ايدئولوژيكى, توسعه يافته است, تفكر ناسيوناليستى در پاسخ به سه دشمن ظهور كرده است: استعمار, نياكان گرايى دينى, و كمونيسم. ناسيوناليست ها به عنوان بخشى از استراتژى شان براى شكست دادن دشمنان خود, كوشيدند همان ايده ها و آرايى را كه رقبايشان براى اعتبار بخشيدن به دعوى قدرتشان به كار مى برند, پذيرا شده و وارد كنند. آنها از سلفيه, ايده ها و آراى گذشته شكوهمند را ـ البته پس از جايگزينى گذشته عربى به جاى گذشته اسلامى ـ اتخاذ نمودند. و همچنين وحدت اسلامى مورد حمايت مكتب اصطلاح طلبى, توسط يك وحدت عربى جا به جا شد. ناسيوناليست ها از كمونسيم, ايده سوسياليسم را ـ پس از تبديل آن از حالت كمونيستم جهانى به يك ((سوسياليسم عربى)) ـ پذيرفته اند. در نهايت, ناسيوناليست ها در پاسخ به سلطه استعمارى, از اصل استقلال جانبدارى كردند. نتيجه اين شده كه اصول ((وحدت)), ((آزادى سازى)), و ((سوسياليسم)), كه از طرف ناسيوناليست ها به عنوان اهداف دائمى شان اعلام مى شود, به سطح شعارهاى محض تقليل يافته كه هيچ گونه تإثيرى بر رويه هاى عملى ندارند, جابرى, عدم توفيق ناسيوناليست هاى عرب در تحقق اهدافشان را عمدتا به زمينه واقعى و عينى نداشتن اين ايده ها و آرا نسبت مى دهد. به عنوان مثال, هنگامى كه ناسيوناليست هاى عرب, اهداف وحدت, آزاد سازى, و سوسياليسيم را به عنوان پيش شرطهايى براى هرگونه توسعه اجتماعى و اقتصادى مطرح مى كنند, با اين موضوعات انحصارا در سطحى تئوريك برخورد مى كنند; يعنى آنها, شرايطى را كه وحدت و ترقى اعراب را ممكن مى سازند به عنوان يك واقعيت مفروض مى گيرند, در واقع, نظريه پردازان ناسيوناليست, هيچ توجهى به شرايط عينى موجود در متن واقعيت كه نيل به چنين اهدافى را ناممكن مى سازند, نمى كنند. بنابراين, زمانى كه ناسيوناليست هاى عرب, بر بنيانهاى تاريخى و زبان شناختى وحدت عربى تإكيد مى ورزند, به تفاوتهاى فرهنگى و سياسى موجود ميان دول عرب كه تحقق اين وحدت را تحت شرايط جارى غير ممكن مى سازد, توجهى ندارند.
پس چرا ماهيت متناقض گفتمان عربى معاصر براى اكثر روشنفكران عرب آشكار نشده است؟ جابرى در پاسخ به اين سئوال, به مفهوم تناقض (ناقائد)(4) متوسل مى شود, مفهومى كه تا حدى به تفصيل توسط كانت, در نقد خرد ناب, معرفى و مورد بحث قرار گرفت. جابرى, استدلال مى كند كه چون تفكر عربى معاصر با مسائل مدرن, تنها پس از انتزاع و جدا كردن آنها از محيط اجتماعى برخورد مى كند, ماهيت تناقض آميز قضاياى مورد قبول روشنفكران عرب, نامعلوم و مبهم باقى مى ماند. تناقضهايى, كه وجود دارند, به تناقض هايى تقليل مى يابد كه نه مى توان كاملا آنها را تصديق كرد و نه مى توان آنها را به طور سيستماتيك رد نمود.
براى برخورد با بحران فكرى تفكر عربى, راه حل هاى راديكال را بايد ارائه داد. جابرى پيشنهاد مى كندكه ذهن و فكر عربى را بايد با مولفه هاى اساسى تشكيل دهنده آن بررسى و تجزيه و تحليل نمود. در چنين تجزيه و تحليلى بايد تفكيك و تمايزى قاطع به عمل آورد كه بتوان مولفه هاى مترقى را جدا و تجديد سازمان كرد تا فرهنگ عربى را براى ترقى و مساعدتر ساخته و پاسخگويى نسبت به نيازهاى يك جامعه مدرن بيشتر باشد.
به طور خلاصه, آنچه مورد نياز است, پروژه اى انتقادى است كه يك انقلاب معرفت شناختى عربى, نظير آنچه توسط كانت عملى شد, به وجود آورد, پروژه اى كه در مورد ميراث فرهنگى عرب, مايل به انجام همان كارى باشد كه انقلاب كانتى با فرهنگ غربى انجام داد آنچه مورد نياز مى باشد, ((نقد العقل العربى)), نقد عقل عربى, است.
نقد تفكر عربى, مإموريت اصلى جابرى بوده و لذا نگارش كتاب ((نقد العقل العربى)) كار عمده اش بوده است. اين كتاب در دو جلد, با عنوانهاى فرعى ((تكوين العقل العربى)) (شكل گيرى عقل عربى) (1984 م), و بنيه العقل العربى (ساختار عقل عربى)(1986 م), منتشر شد. جلد نخست, به مطالعه تكامل حيات فكرى عرب اختصاص يافته است. براى مطالعه عقل عربى بايد محصولات آن را آزمود, يعنى مولفه هاى فرهنگى كه از طريق آنها, عقل عربى خود را نشان مى دهد. جابرى, تحليلش را با طرح سئوالى برانگيزنده آغاز مى كند: ((از دوره ماقبل اسلامى (الجاهليه) تا كنون چه تغييرى در فرهنگ عربى حاصل شده است؟)) جابرى در پاسخ به اين سوال, ادعا مى كند كه هيچ چيز تغيير نكرده است. او استدلال مى كند كه هر عربى مى تواند كار شاعران, داستان نويسان, يا علماى حقوق را از زمانهاى ماقبل اسلامى به بعد مطالعه كند و احساس نمايد كه گويى آنها, همگى معاصر با او هستند. كار روشنفكران عرب كه به دوره هاى مختلف تاريخ عربى تعلق دارند, در دسترس اعراب معاصر قرار دارد. اما چگونه يك تاريخ فكرى كه بيش از يك هزاره و نيم طول كشيده و بر فرهنگها و تمدنهاى بيشمارى تإثير گذاشته و از آنها تإثير پذيرفته, مى تواند چنين همگون و ايستا باشد؟ او استدلال مى كند كه يكنواختى تفكر عربى در سرتاسر بخش اعظم تاريخش, زمانى قابل فهم مى گردد كه دريابيم كه ساختار اساسى فرهنگ عربى يك بار و براى هميشه در طول ((عصر ترجمه))(5) استقرار يافت; چون عصر ترجمه, نه تنها زمانى بود كه همه علوم اسلامى طبقه بندى و در كتابهاى متن ثبت و ضبط شدند. بلكه زمانى بود كه علوم يونانى و هلنيستى به عربى ترجمه شدند. حتى شعر ماقبل اسلامى در همان دوره نوشته و جعل شد. به عبارت ديگر, ((عصر ترجمه)) اصول و قواعدى (مثلا حقوقى, زبان شناختى, منطقى, دستورى, و غيره) را برقرار كرد كه براى نسلهاى بعدى ((چارچوب رسمى و معتبرى)) را تشكيل داد و در تمام اين مدت تا دوره معاصر, هادى فعاليتهاى فكرى بود.
جابرى بر اين باور است كه ((عصر ترجمه)), شاهد ظهور سه سيستم شناختى متمايز بود كه به زودى درگير رقابت شديد بر سر كنترل حيات فكرى شدند:
1 ـ النظام المعرفى البيانى (معرفت شناسى بيانى): اين نظريه شناخت, بنابه استدلال او, نخستين نظريه اى بود كه در تاريخ فكرى عربى ـ اسلامى نمودار شد, رشته هايى كه تحت اقتدار و مرجعيت اين سيستم قرار گرفتند, علوم اسلامى, شامل دستور زبان يا گرامر (نحو), زبان (لغت), علم حقوق (فقه), فن سخن ورى (بلاغت), و علم كلام (كلام), بودند. مشخصه اين معرفت شناسى, وابستگى سنگين آن به قياس اين همانى(6) (قياس الغائب على الشاهد), و رد اصل عليت توسط آن مى باشد.
2 ـ النظام المعرفى العرفانى (معرفت شناسى عرفانى). اين سيستم از طريق ترجمه ادبيات هلنيستى و فارسى وارد تفكر عربى شده بود. عرفان در آرا و آموزه هاى فرقه شيعه و نيز فلسفه صوفيانه انعكاس دارد. پيروان اين رهيافت معتقدند كه دانش بشرى اساسا شهودى است. اين دانش و شناخت را مى توان از طريق تعامل بدون واسطه بين ذهن و عين كسب نمود.
3 ـ النظام المعرفى البرهانى (معرفت شناسى استدلالى): اين سيستم زمانى كه علوم يونانى به عربى ترجمه شدند, وارد جهان عرب گرديد. اين سيستم كه ديرتر وارد شده بود, مجبور به رقابت با ديگر معرفت شناسى هاى از قبل استقرار يافته, شد. اين سيستم توسط فلاسفه اسلامى كه بسيار تحت تإثير آراى ارسطو,(7) و تا اندازه كمترى تحت تإثير آراى افلاطون,(8) بودند, تإسيس شد. جابرى معتقد است كه اين سيستم در فلسفه ابن رشد(9) در قرن دوازدهم, به اوج خود رسيده بود.
اگر چه اين نظامهاى شناختى در آغاز, خطوط روشن حد و حدود و پيروى را داشتند, ولى تدريجا اين خطوط محو شد و در نهايت سه نظام متمايز با هم آميخته و ممزوج شده و به يك جريان تقليل يافتند. نتيجه اين شد كه خرد گريزى بر حيات فكرى عرب غالب گرديد و كل تمدن عربى ـ اسلامى را در مسير سراشيبى زوال و انحطاط قرار داد. بالا گرفتن خرد گريزى نه تنها از طريق يكپارچگى دل خواهانه سه نظام معرفتى مشخصا متمايز, و شديدا نامتجانس, شتاب گرفت; بلكه همچنين به علت رشد نامتعادل عرفان به هزينه دو نظام ديگر تسريع گرديد.

نتيجه گيرى

آيا هيچ گونه راه حلى براى مسائل رو به تزايد, فراروى عقل عربى وجود دارد؟ تفكر عربى مدرن چگونه مى تواند از بحران فكرى آشكارا حاد و مزمن, كه خود را گرفتار آن مى يابد, رهايى پيدا كند؟ جابرى پيشنهاد مى كند كه بحرانى چنين عميق و وسيع, راه حل هايى راديكال مى طلبد; يعنى تاريخ فكرى عرب بايد بازنويسى شده, و ذهن و فكر عربى بايد بربنيان جديدى, تجديد سازمان يابد. تجديد ساختار فكر عربى و آگاهى عربى به اين معنا نيست كه آگاهى معاصر, با مدلهاى تاريخى وام گرفته از گذشته جايگزين گردد; بلكه معناى آن, اين است كه فرهنگ عربى بايد دوباره تنظيم و طراحى شود تا نخست, آگاهى معاصر را از اقتدار و حجيت گذشته آزاد ساخته و ثانيا, تضمين نمايد كه فرهنگ عربى, موجب تفكر نوآورانه ـ كه, مشخصه تفكر مدرن است ـ مى گردد. علاوه بر اين, تاريخ عرب بايد به شيوه اى بازنويسى شود كه عرب مدرن بتواند تاريخش را به عنوان يك تكامل, يك سلسله از لحظات و مقاطع تاريخى كه در آن, آخرين لحظه و مقطع, جايگزين و تجسم همه لحظات و مقاطع قبلى بشود, بخواند. به عبارت ديگر, اگر تاريخ عرب را بتوان توسط اعراب معاصر قرائت نمود, همان طور كه تاريخ اروپا توسط اروپايى هاى معاصر قرائت شده است, آن هم به مثابه ((شدن)) (صيرورت) زمان حاضر, آنگاه, هيچ عرب مدرنى جرإت نمى كند دعوت كننده به احياى دوره هاى گذشته باشد, همان طور كه هيچ اروپايى امروزه از چنين امكان پذيرىاى استقبال نمى كند.

پي نوشت :

1. از كتاب The Challenge of Modernity: The Quest for Authenticity: Safi, `Louau M. in the Arab World' University press of America, London 2 Newyork , 1994.
Muhammad Abid al _ Jabiri.
2. antinomy.
3. naga'd.
4 5. عصر ثبت, ضبط و نوشتن Age of Recording .
6. analogous reasoning.
7. Aristotle.
8. Plato.
9. Ibn Rushd.

منبع: فصلنامه علوم سیاسی




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط