وهابیت در بستر تاریخ
او در سال ۷۲۸ در زندان قلعه دمشق جان سپرد ، که بامرگش افکار وى نیز به فراموشى سپرده شد.
ترویج مجدّد افکار باطل ابن تیمیّه توسّط محمّد بن عبد الوهّاب در سرزمین نجد و هماهنگى با محمّد بن سعود حاکم «دِرعیّه»، در سال ۱۱۵۷ آغاز گردید، که با نبردهاى خونین بر سواحل خلیج فارس و تمامى منطقه حجاز سلطه یافتند.
خاندان سعود به ترتیب یک دوره ۷۵ ساله، قدرت را در اختیار داشتند، که تا سال ۱۲۳۳ طول کشید، این افراد عبارت اند از: محمّد بن سعود، عبد العزیز بن محمّد، سعود بن عبد العزیز و عبد اللّه بن سعود.
با قلع و قمع دولت نجد به دست إبراهیم پاشاى عثمانى و قتل عبد اللّه بن سعود در اسلامبول، خاندان سعودى از قدرت ساقط شد، و براى مدتى قریب ۸۰ سال در عزلت گذراندند.
نخستین دولت سعودى:
عبد العزیز بن محمّد: (متولّد ۱۱۳۳، و متوفّاى ۱۲۱۸) رهبر وهّابیّت بعد از پدرش.
سعود بن عبد العزیز: (متوفّاى ۱۲۲۹).
عبد اللّه بن سعود: که در ۱۲۳۳، در استامبول کشته شد.
رهبران دینى وهّابیّت پس از فروپاشى:
فیصل بن ترکى بن عبد اللّه (متولّد ۱۲۱۳، و متوفّاى ۱۲۸۲).
عبد الرحمن بن فیصل بن ترکی (متوفّاى ۱۳۴۶).
دوّمین دولت سعودى:
ملک عبد العزیز بن عبد الرحمن (متوفّاى ۱۳۷۳) در سال ۱۳۱۹ از کویت به ریاض برگشت ودر طىّ ۲۰ سال مبارزه، دوباره بر حجاز مسلط شد، و سلطنت آل سعود را پى ریزى کرد.
ملک سعود بن عبد العزیز: (متولّد ۱۳۱۹، متوفّاى ۱۳۸۸) .
ملک فیصل بن عبد العزیز: (متولّد ۱۳۲۴، متوفّاى ۱۳۹۵) در سال ۱۳۸۷ زمام دولت را به دست گرفت و به توسعه حرمین پرداخت.
ملک خالد بن عبد العزیز: (متولّد ۱۳۳۱، متوفّاى ۱۴۰۲) در سال ۱۳۹۵ زمام کشور را به دست گرفت.
ملک فهد بن عبد العزیز: (متولّد ۱۳۴۰)(۲).
ابن تیمیّه بنیانگذار فکرى وهّابیّت
در سال ۶۹۸ هـ ق، به تدریج آثار انحراف در وى ظاهر شد، خصوصاً به هنگام تفسیر آیه شریفه (الرَّحْمَـنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى)(۳)، در شهر حماه(۴) براى خداوند تبارک وتعالى جایگاهى در فراز آسمانها که بر تخت سلطنت تکیه زده است، تعیین کرد(۵).
این تفسیر مخالف آیات قرآن چون: (لَیْسَ کَمِثْلِهِى شَىْءٌ )(۶) و (وَ لَمْ یَکُن لَّهُو کُفُوًا أَحَدُم )(۷) مى باشد که خداوند را از هر گونه تشبیه به صفات مخلوقات باز داشته است.
انتشار افکار باطل «ابن تیمیّه» در دمشق و اطراف آن غوغایى به پا کرد، گروهى از فقهاء علیه او قیام کرده و از جلال الدین حنفى قاضى وقت محاکمه وى را خواستار شدند، ولى وى از حضور در دادگاه امتناع ورزید.
«ابن تیمیّه» همواره با آراء خلاف خود افکار عمومى را متشنّج، و معتقدات عمومى را جریحه دار مى کرد، تا اینکه هشتم رجب سال ۷۰۵ هـ ق، قضات شهر همراه با وى در قصر نائب السلطنه حاضر شدند، و کتاب «الواسطیّه» وى قرائت شد، پس از دو جلسه مناظره با «کمال الدین زملکانى» و اثبات انحراف فکرى و عقیدتى «ابن تیمیّه» او را به مصر تبعید کردند.
در آنجا نیز بخاطر نشر اندیشه هاى انحرافی توسّط «ابن محلوف مالکى» قاضى وقت به زندان محکوم گشت، و سپس در ۲۳ ربیع الأوّل سال ۷۰۷ هـ ق، از زندان آزاد شد، ولى بخاطر پافشارى بر نشر عقاید باطلش، قاضى «بدر الدین» وى را محاکمه کرد و احساس نمود که وى در قضیّه توسل به پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) ادب را نسبت به حضرت رعایت نمى کند، بنابر این او را روانه زندان کرد(۸).
عاقبت در سال ۷۰۸ هـ ق، از زندان آزاد شد، ولى فعّالیّت مجدّد وى باعث شد که آخر ماه صفر سال ۷۰۹ هـ ق، به اسکندریّه مصر تبعید شود، و پس از هشت ماه به قاهره بازگردد.
ابن کثیر مى نویسد: در ۲۲ رجب سال ۷۲۰ هـ ق، به خاطر فتاواى دور از مذاهب اسلامى به دار السعاده احضار شد، و قضات هر چهار مذهب (حنفى، مالکى، شافعى و حنبلى) او را مذمّت و به زندان محکوم کردند، تا اینکه در دوّم محرّم سال ۷۲۱ هـ ق، از زندان آزاد گردید.
ابن حجر عسقلانى و شوکانى از علماء بزرگ اهل سنّت مى نویسند: قاضى شافعى دمشق دستور داد که در دمشق اعلان کنند که: «من اعتقد عقیده ابن تیمیّه حلّ دمه وماله»(۹).
هر کس معتقد به عقاید «ابن تیمیّه» باشد، خون و مالش حلال است.
انتقادات بزرگان اهل سنّت از «ابن تیمیّه»
۱ ـ انتقاد تند ذهبى از ابن تیمیّه:
«یا خیبه! من اتّبعک فإنّه معرض للزندقه والإنحلال .. فهل معظم أتباعک إلاّ قعید مربوط، خفیف العقل، أو عامیّ، کذّاب، بلید الذهن، أو غریب واجم قویّ المکر، أو ناشف صالح عدیم الفهم، فإن لم تصدّقنی ففتّشهم وزِنْهم بالعدل ... إلى متى تمدح کلامک بکیفیّه لا تمدح بها واللّه أحادیث الصحیحین، یا لیت أحادیث الصحیحین تسلم منک، بل فی کلّ وقت تغیر علیها بالتضعیف والإهدار أو بالتأویل والإنکار، أما آن لک أن ترعوی ؟ أما حان لک أن تتوب وتُنیب؟ أما أنت فی عشر السبعین وقد قرب الرحیل ، بلى واللّه ما أذکر أنّک تذکر الموت، بل تزدری بمن یذکر الموت، فما أظنّک تقبل على قولی وتصغی إلى وعظی، فإذا کان هذا حالک عندی وأنا الشفوق المحبّ الوادّ، فکیف حالک عند أعدائک ، وأعداؤک واللّه فیهم صلحاء وعقلاء وفضلاء کما أنّ أولیاءک فیهم فجره کذبه جهله(۱۰).
اى بى چاره، آنان که از تو متابعت مى کنند در پرتگاه زندقه و کفر و نابودى قرار دارند، نه این است که عمده پیروان تو عقب مانده، گوشه گیر، سبک عقل، عوام، دروغگو، کودن، بیگانه، فرومایه، مکّار، خشک، ظاهر الصلاح، و فاقد فهم هستند. اگر چنانچه سخن مرا قبول ندارى آنان را امتحان کن، و با مقیاس عدالت بسنج.
تا کى سخنان نا شایست خود را بالاتر از احادیث صحیح بخارى، و صحیح مسلم مى شمارى؟ اى کاش احادیث آن دو کتاب از اعتراض تو در امان مانده بود، تو بعضى اوقات آنها را تضعیف کرده و بى ارزش مى کنى و یا توجیه نموده و انکار مى کنى!!
آیا وقت آن نرسیده است که از جهل و نادانى دست بردارى و توبه کنى؟ بدان که مرگت نزدیک شده است، بخدا قسم گمان نمى کنم تو به یاد مرگ باشى، بلکه کسانى را که به یاد مرگ هستند تحقیر مى کنى! ... تو با من که دوستت هستم این چنین برخورد مى کنى پس با دشمنانت چه خواهى کرد.
به خدا سوگند درمیان دشمنانت، افراد صالح و شایسته و عاقل و دانشور فراوان هستند، چنان که در بین دوستان تو افراد آلوده، دروغگو، نادان و بى عار زیاد به چشم مى خورند.
۲ ـ ابن حجر عسقلانى و نسبت نفاق به ابن تیمیّه:
ـ إلى أن قال ـ : ومنهم من ینسبه إلى الزندقه، لقوله: النبیّ ( صلّى اللّه علیه وسلّم ) لا یستغاث به، وأنّ فی ذلک تنقیصاً ومنعاً من تعظیم النبیّ (صلّى اللّه علیه وسلّم).
ـ إلى أن قال ـ : ومنهم من ینسبه إلى النفاق، لقوله فی علیّ ما تقدّم - أی أنّه أخطأ فی سبعه عشر شیئاً - ولقوله: إنّه - أی علیّ - کان مخذولاً حیثما توجّه، وأنّه حاول الخلافه مراراً فلم ینلها، وإنّما قاتل للرئاسه لا للدیانه، ولقوله: إنّه کان یحبّ الرئاسه، ولقوله: أسلم أبو بکر شیخاً یدری ما یقول، وعلیّ أسلم صبیّاً، والصبیّ لا یصحّ إسلامه، وبکلامه فی قصّه خطبه بنت أبی جهل ... فإنّه شنع فی ذلک، فألزموه بالنفاق ، لقوله صلّى اللّه علیه وسلّم: ولا یبغضک إلاّ منافق»(۱۱).
بزرگان اهل سنّت در رابطه با «ابن تیمیّه» نظریّه هاى مختلفى دارند، بعضى معتقدند که وى قائل به تجسیم است، زیرا او در کتاب «العقیده الحمویّه» براى خداوند تعالى دست و پا، ساق پا و صورت، تصوّر کرده است.
و بعضى به سبب مخالفت او با توسّل و استغاثه به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، که این نیز تنقیص مقام نبوّت، و مخالفت با عظمت حضرت به حساب مى آید، وى را زندیق و بى دین دانسته اند.
و بعضى بجهت سخنان زشتى که در باره امیر مؤمنان(علیه السلام) بیان داشته وى را منافق دانسته اند.
چون وى گفته است: على بن أبی طالب بارها براى به دست آوردن خلافت تلاش کرد، ولى کسى او را یارى نکرد، جنگهاى او براى دیانت خواهى نبود، بلکه براى ریاست طلبى بود، اسلام ابوبکر، از اسلام على که در دوران طفولیّت صورت گرفته با ارزشتر است، و همچنین خواستگارى على از دختر أبو جهل نقص بزرگى براى وى بشمار مى رود.
تمامى این سخنان نشانه نفاق اوست، چون پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم)به على (علیه السلام)فرموده است: جز منافق کسى تو را دشمن نمى دارد.
۳ ـ سُبْکى، ابن تیمیّه را بدعت گزار مى داند:
«لمّا أحدث ابن تیمیّه ما أحدث فی أصول العقائد، ونقض من دعائم الإسلام الأرکان والمعاقد، بعد أن کان مستتراً بتبعیّه الکتاب والسنّه، مظهراً أنّه داع إلى الحقّ، هاد إلى الجنّه، فخرج عن الاتّباع إلى الابتداع، وشذّ عن جماعه المسلمین بمخالفه الإجماع، وقال بما یقتضی الجسمیّه والترکیب فی الذات المقدّسه، وأنّ الافتقار إلى الجزء لیس بمحال، وقال بحلول الحوادث بذات اللّه تعالى ... فلم یدخل فی فرقه من الفرق الثلاثه والسبعین التی افترقت علیها الأمّه، ولا وقفت به مع أمّه من الأمم همّه»(۱۲).
او در پوشش پیروى از کتاب و سنّت، در عقاید اسلامى بدعت گذاشت، و ارکان اسلام را درهم شکست، او با اتّفاق مسلمانان به مخالفت بر خاست، و سخنى گفت که لازمه آن جسمانى بودن خدا و مرکّب بودن ذات اوست، تا آنجا که ازلى بودن عالم را ملتزم شد و با این سخنان حتى از ۷۳ فرقه نیز بیرون رفت.
۴ ـ ابن حجر مکّى، ابن تیمیّه را گمراه و گمراه گر مى شمارد:
«ابن تیمیّه عبد خذله اللّه، وأضلّه وأعماه، وأصمّه وأذلّه، وبذلک صرّح الأئمّه الذین بیّنوا فساد أحواله وکذب أقواله ... وأهل عصرهم وغیرهم من الشافعیّه والمالکیّه والحنفیّه، ولم یقتصر اعتراضه على متأخّری الصوفیّه، بل اعترض على مثل عمر بن الخطّاب وعلیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنهما.
والحاصل أنّه لا یقام لکلامه وزن بل یرمی فی کلّ وعر وحزن، ویعتقد فیه أنّه مبتدع، ضالّ، مضلّ، غال، عاملها اللّه بعدله، و أجارنا من مثل طریقته»(۱۳).
خدا اورا خوار و گمراه و کور و کر کرده است، و پیشوایان اهل سنّت و معاصرین وى از شافعیها، و مالکیها، و حنفیها، بر فساد افکار واقوال او تصریح دارند، اعتراض وى حتى عمر بن خطاب و على بن أبی طالب (علیه السلام) را نیز در بر گرفته است ... سخنان «ابن تیمیّه» فاقد ارزش بوده، واو فردى بدعت گذار، گمراه، و گمراهگر و غیر معتدل است، خداوند با او به عدالت خود رفتار نماید، و ما را از شرّ عقیده و راه و رسم وى حفظ نماید.
۵ ـ اطلاق شیخ الإسلام به ابن تیمیّه کفر است:
«صرّح محمّد بن محمّد البخاری الحنفیّ المتوفّى سنه ۸۴۱ بتبدیعه ثمّ تکفیره، ثمّ صار یصرّح فی مجلسه: إنّ من أطلق القول على ابن تیمیّه أنّه شیخ الإسلام فهو بهذا الإطلاق کافر»(۱۴).
محمّد بخارى حنفى متوفّاى سال ۸۴۱ در بدعت گذارى و تکفیر «ابن تیمیّه» بى پرده سخن گفته است، تا آنجا که در مجلس خود تصریح نموده است، که اگر کسى «ابن تیمیّه» را «شیخ الاسلام» بداند، کافر است.
عوامل انزواى «ابن تیمیّه» وعلل گسترش مجدّد افکار او
ولى در قرن ۱۲ این افکار در منطقه نجد که از تمدّن و فرهنگ بى بهره بود، مجدّداً منتشر شد، و پس از آن سعودى با پشتیبانى قدرتهاى استعمارى، به ترویج آن پرداخت.
نگاهى گذرا به زندگى محمّد بن عبد الوهّاب»
او در دوران تحصیل مطالبى به زبان مى آورد که نشانگر انحراف فکرى او بود به طورى که برخى از اساتید او نسبت به آینده او اظهار نگرانى مى کردند.
گفتنى است که وى مبتکر و بنیانگذار فرقه وهّابیّت نبود، بلکه قرنها پیش از او این عقاید یا بخشى از آن توسّط برخى از عالمان کج اندیش حنبلى مانند «ابن تیمیّه»، و شاگردان او اظهار شده بود، ولى باتوجّه به مخالفتهاى صریح علماى اهل سنّت و شیعه در بوته فراموشى سپرده شده بود، و مهمترین کارى که «محمّد بن عبد الوهّاب» انجام داد این بود که عقاید ابن تیمیه را به صورت یک فرقه و یا مذهب جدیدى در آورد که با تمام مذاهب چهارگانه اهل سنّت و مذهب شیعه تفاوت داشت.
آغاز ترویج وهّابیّت و برخورد مردم با آن
محمّد بن عبد الوهّاب در آغاز کارش به بصره آمد، و عقایدش را اظهار نمود، که با مخالفت شدید بزرگان بصره مواجه شد، که در نتیجه مردم علیه او قیام نموده و او را از شهر بیرون کردند.
او سپس به بغداد و کردستان وهمدان واصفهان روانه شد(۱۶) و سر انجام به زادگاه خویش برگشت.
او در زمان حیات پدرش جرأت اظهار عقائد خویش را نداشت ولى پس از آن که پدر او در سال ۱۱۵۳ در گذشت محیط را براى اظهار عقاید خویش مساعد یافت و مردم را به آیین جدید خود فرا خواند(۱۷).
ولى اعتراض عمومى مردم که نزدیک بود خونش را بریزند، او را ناگزیر کرد تا به زادگاه خویش عُیَیْنه باز گردد، و بر اساس پیمانى که با امیر آنجا «عثمان بن مَعْمَر» بست که هر دو بازوى یکدیگر باشند، عقاید خود را تحت حمایت او بى پرده مطرح ساخت، ولى طولى نکشید که حاکم عیینه به دستور فرمانرواى احساء، وى را از شهر عیینه اخراج کرد.
محمد بن عبد الوهاب به نا چار شهر دِرْعِیّه را براى اقامت برگزید و با پیمان جدیدى که با محمد بن سعود حاکم درعیه بست که حکومت از آن محمد بن سعود و تبلیغ به دست محمد بن عبد الوهاب باشد.
او در آغاز کار به مطالعه زندگى نامه مدّعیان دروغین نبوّت مانند «مُسَیْلمه کذّاب»، «سَجاج» «أسود عَنْبسى» و «طلیحه أسدى» علاقه خاصّى داشت، برخى از اساتید و علماء و حتّى پدرش وى را گمراه دانسته و مردم را از اطاعت وى منع مى کردند(۱۸).
اوّلین کتابى که بر ردّ عقاید باطل وى نوشته شد توسّط برادرش «سلیمان بن عبد الوهّاب» به نام «الصواعق الإلهیّه فی الردّ على الوهّابیّه» بود.
اوّلین کارى که «محمّد بن عبد الوهّاب» انجام داد، ویران کردن زیارتگاههاى صحابه، و اولیاء در اطراف عُیَیْنه بود، که از جمله آنان تخریب قبر «زید بن خطّاب» برادر خلیفه دوّم بود(۱۹)، که با واکنش شدید علماء و بزرگان مواجه گردید، به دنبال آن امیر عُیَیْنه به ناچار، شیخ را از این شهر بیرون کرد.
همان طورى که در بخش «عصر ظهور افکار محمد بن عبد الوهّاب» اشاره شد،(۲۰)در قرن ۱۲ هجرى موقعیّت بسیار سخت و اوضاع بسیار نامناسبى که براى مسلمانان پیش آمد و کشورهاى اسلامى از هر طرف مورد تهاجم شدید استعمارگران قرار داشت، کیان امت اسلامى از سوى انگلیس، فرانسه، روس و امریکا تهدید مى شد ، جامعه اسلامى بیش از هر زمان دیگرى نیاز به وحدت کلمه داشت.
در این عصر، بیش از هر زمانى مسلمانان نیاز به وحدت و همکارى بر ضد دشمن مشترک داشتند، ولى متأسفانه «محمّد بن عبد الوهّاب» مسلمانان را به جرم توسّل به انبیاء و اولیاء الهى، مشرک و بت پرست قلمداد کرد، و فتوا به تکفیر آنان داد، و خونشان حلال، و قتل آنان را جایز، و اموال آنان را جزء غنائم جنگى به حساب آورد، و پیروان او به استناد این فتوا هزاران مسلمان بى گناه را به خاک وخون کشیدند، که در قسمت بعدى به تفصیل بیان خواهد شد.
پی نوشت:
(۱) رجوع شود به تاریخ وهّابیّت، تألیف محمّد حسین قریب گرکانى، مجله هفت آسمان: سال اول، شماره سوم و چهارم ص ۱۷۷.
(۲) رجوع شود به: رسائل أئمّه دعوه التوحید، تألیف: د. فیصل بن مشعل بن سعود بن عبد العزیز.
(۳) طه: ۵.
(۴) یکصدو پنجاه کیلومترى شهر دمشق.
(۵) او در کتاب العقیده الحمویّه: ۴۲ مى گوید: إنّ اللّه تعالى فوق کلّ شیء وعلى کلّ شیء وأنّه فوق العرش وأنّه فوق السماء ...
(۶) شورى/ ۱۱.
(۷) إخلاص: ۴.
(۸) البدایه والنهایه: ۱۴/۴۷.
(۹) الدرر الکامنه: ۱/۱۴۷، البدر الطالع: ۱/۶۷.
(۱۰) الإعلان بالتوبیخ: ۷۷. تکمله السیف الصقیل، ردّ ابن زفیل: ۲۱۸.
(۱۱) الدرر الکامنه فی أعیان المائه الثامنه: ۱/۱۵۵.
(۱۲) الدرّه المضیئه: ۵.
(۱۳) الفتاوى الحدیثه: ۸۶.
(۱۴) البدر الطالع: ۲/۲۶۰.
(۱۵) تاریخ العربیّه السعودیّه: ۸۸.
(۱۶) او چهار سال در بصره، پنچ سال در بغداد و یک سال درکردستان ودو سال در همدان اقامت گزید واندک زمانى هم در اصفهان و قم بود و آن گاه به حُرَیْمَله اقامتگاه پدرش رفت. وهابیت مبانى فکرى وکارنامه عملى ص ۳۶.
(۱۷) رجوع شود به زعماء الإصلاح فی عصر الحدیث: ۱۰، تاریخ العربیّه السعودیّه: ۸۹، تاریخ نجد آلوسى ص ۱۱۱.
(۱۸) کشف الارتیاب: ۷.
(۱۹) عنوان المجد فی تاریخ نجد: ۹، البراهین الجلیّه فی رفع تشکیکات الوهابیّه: ۴، هذه هی الوهابیّه: ۱۲۵، السلفیّه بین أهل السنّه والامامیّه: ۳۰۷.
(۲۰) به صفحه «عصر ظهور افکار محمد بن عبد الوهّاب» مراجعه شود.