انقلاب اسلامى؛ غرب و ضعف تحليل(1)
چكيده:
1. انقلاب ايران، انقلابي ماركسيستي
مشابه اين ادعا در كتاب «ايران بين دو انقلاب» از جانب يرواند آبراهاميان نيز اظهار شده است: در دوره سالهاي 1320 تا 1332 تنها دوره در تاريخ معاصر كه ايران از نظام سياسي باز برخوردار بوده است نه روحانيت بلكه روشنفكران بودند كه توده مردم را در برابر قدرت حاكم سازمان دادند. سازمانهاي غير مذهبي نخست حزب توده و سپس جبهه ملي در تباين شديد با علما كه خود را به پايگاه بازار محدود كرده بودند، به ميان مردم آمدند و توانستند طبقات ناراضي بخصوص مزدبگيران شهري و طبقه متوسط حقوق بگير را بسيج كنند. بنابراين، توده هاي ناراضي در سالهاي 1320 تا 1332 نه از اسلام بلكه از سوسياليسم و ناسيوناليسم غير مذهبي الهام مي گرفتند.( 2)
به نظر مي رسد هدف اين نويسندگان از طرح اين اشكال اين است كه اولاً انقلاب اسلامي يك انقلاب ناب ديني نمي باشد، بلكه آميزه اي از آموزه هاي ديني، ايراني و ماركسيستي است. ثانياً اين انقلاب مثل هر انقلاب جهان سومي ديگر، در هر حال به يك كشور پيشرفته توسعه يافته (شوروي سابق) وابسته است و با اين حساب، يك انقلاب مستقل به حساب نمي آيد. ثالثاً انقلاب اسلامي يك انقلاب به رهبري روشنفكري و نه به رهبري روحانيت است به همين دليل لغزيدن افرادي چون دكتر شريعتي(3)و مجاهدين خلق به دامان ماركسيسم، نازل منزله لغزيدن انقلاب اسلامي به دامان ماركسيسم تلقي مي شود. رابعاً با ديرينه حساب كردن سابقه حزب توده كه تا زمان پيروزي انقلاب به حداكثر چهار دهه تاريخ مي رسد تاريخ ريشه اي و چهارده قرنه اسلام و پنج قرنه تشيع در ايران را تلويحاً انكار كنند.
يكي از نويسندگان معاصر در نقد تفسير ماركسيستي از انقلاب اسلامي مي نويسد: آيا نظريه ماركس انقلاب ايران را توجيه مي كند؟ در تحليل تطبيقي كدي از انقلاب مشروطه 1911 1905 و انقلاب 1979 1977 پاسخ به اين سوال مثبت است: «نزديك ترين مدل اجتماعي اقتصادي انقلاب در مورد تجربه ايران، ظاهراً فرمول ماركسيستي است، بدون هرگونه تفصيل يا جرح و تعديل هايي كه به تازگي بدان افزوده شده است. در اين فرمول، اساساً، فرض بر اين است كه انقلاب در زمان هايي اتفاق مي افتد كه روابط توليد به ويژه كنترل و مالكيت ابزارهاي اساسي توليد جامعه دستخوش دگرگوني هايي شده باشند كه فراتر از قابليت انواع قديمي قدرت سياسي و سازمان حكومتي در لحاظ كردن نظم اقتصادي جديد است. اين وضعيت، اصولاً پيش از هر دو انقلاب ايران تحقق يافته است». با اين همه، عليرغم ادعاي كدي، نظام اقتصادي و حكومت در دوره پيش از انقلاب بسيار هماهنگ بودند؛ شكل توليد غالب در ايران پيش از انقلاب، كاپيتاليسم بود و حكومت، متعهد به حفظ و ازدياد نهاد مالكيت خصوصي بود.( 4)
يكي از مهم ترين مويداتي كه صحت ادعاي فوق را به چالش مي كشد، تقاضاهايي است كه ملت ايران در طول پانزده سال مجاهدت براي پيروزي انقلاب اسلامي از خود بروز داده اند. با نگاهي گذرا به مطبوعات ايراني كه در فاصله سالهاي 42 تا 57 در ايران منتشر مي شده اند، به وضوح درمي يابيم كه شعارهاي سلبي از قبيل مرگ بر شاه، آمريكا و اسرائيل و نيز شعارهاي اثباتي از قبيل درود بر خميني هيچ گاه مسبوق به تقاضايي اقتصادي نبوده است. به تعبير حضرت امام (ره): هيچ من نمي توانم و هيچ عاقلي نمي تواند تصور كند كه بگويند ما خون هايمان را داديم كه خربزه ارزان بشود، ما جوانهايمان را داديم كه خانه ارزان بشود. ما خون داديم كه مثلاً كشاورزيمان چه بشود... معقول است كه بگويد من شهيد شوم براي اين كه شكمم سير بشود؟ همچو معقول نيست اين معنا، تمام قشرها، خانم ها ريختند توي خيابانها... همه جا فريادشان اين بود كه ما اسلام مي خواهيم. اولياي ما هم براي اسلام جان دادند نه براي اقتصاد.( 5)
منصور معدل ديدگاه كساني كه براي انقلاب ايران ماهيتي اقتصادي قائل اند را اين گونه بيان مي كند: سياستهاي اقتصادي حكومت در جانبداري از بورژوازي وابسته و سرمايه داري بين المللي، دشمني طبقات مالك مانند تاجران، خرده بورژواها و زمين داران را برمي انگيخت. در نتيجه، اين طبقات مصمم به شركت در فعاليت هاي جبهه مخالف شدند. افزون بر آن، توسعه صنعتي دهه هاي 1960 و 1970 رشد شمار كارگران صنعتي را به ارمغان آورد و به لحاظ محتوا، انقلاب ايران ثمره همپوشاني دو مجموعه اختلاف بود. اولين آن، اختلاف تاجران و خرده بورژواها با سرمايه داري بين المللي و بورژوازي وابسته بود، اين اختلاف در به دستگيري كنترل بازار ريشه داشت. اختلاف دوم بين كارگران و سرمايه داران بود كه در نتيجه مشكلات اقتصادي دهه 50 شدت گرفت. اين مشكلات تا حدي نتيجه آسيب پذيري ايران نسبت به نوسان هاي اقتصاد جهاني و تورم بود كه منشا بيروني داشت. وي سپس در نقد اين ديدگاه مي نويسد: با اين همه، مشكلات اقتصادي و نارضايتي هاي اجتماعي، هيچ يك پيدايش بحران انقلابي اواخر دهه 50 را توجيه نمي كنند. بحران انقلابي هنگامي روي داد كه كنش هاي گروه هاي ناراضي از گفتمان انقلابي شيعه شكل گرفت. بنابراين، نظريه فرايندهاي تاريخي اي كه به رشد گفتمان شيعي به عنوان ايدئولوژي غالب جبهه مخالف انجاميد، جنبه مهمي از تشريح عوامل انقلاب ايران است. گفتمان انقلابي شيعي به نوبه خود، مشكلات اقتصادي و نارضايتي هاي اجتماعي دهه 50 را به بحران انقلابي مبدل ساخت. ساختار نمادين و آيين گرايي آن به بسيج انقلابي مردم عليه حكومت كمك كرد و مجراي ارتباط موثري را ميان مشاركت كنندگان در انقلاب فراهم آورد. همچنين گفتمان انقلابي شيعي، به مبارزه براي قدرت و نيز اختلاف طبقاتي در دوره پس از انقلاب سر و سامان داد.( 6)
معدل، استدلال ديگر طرفداران نظريه اقتصادي در انقلاب ايران را اين گونه بيان مي كند:
نظريه اي اقتصادي، انقلاب ايران را اين گونه تبيين مي كند كه ايران، كشوري كه جزيره صلح و ثبات در آبهاي خروشان سياست جهان شناخته مي شد، در اواسط دهه 1970، با مشكلات اقتصادي مواجه شد. ديري نگذشت كه اين مشكلات به صورت يك بحران عمده انقلابي درآمد؛ بحراني كه به سرنگوني يكي از ديرپاترين نهادهاي پادشاهي جهان انجاميد. رشد اقتصادي سريع در دهه هاي 1960 و ،1970 بحراني اقتصادي را به دنبال داشت؛ اين بحران حالتي فكري در مردم پيش آورد كه آنها را نسبت به جاذبه بنيادگرانه امام خميني بسيار آسيب پذير نمود.
وي، در نقد اين ديدگاه نيز مي نويسد : اما اين استدلال نيز مشكل آفرين است، زيرا با آن كه رشد اقتصادي پيش از انقلاب بي سابقه بود، ولي به مشكل اواخر دهه پنجاه نميتوان بحران نام نهاد. هرچند كه وجود پاره اي مشكلات اقتصادي به نارضايتي عمومي در جامعه كمك مي كرد، اما ماهيت اين مشكلات چندان نبود كه فاصله تحمل ناپذيري ميان توقع و توفيق پديد آورد و در نتيجه باعث سردرگمي و آشفتگي افراد شود.( 7)
ميشل فوكو نيز تاكيد مي كند كه اگر انقلاب اسلامي ايران، انقلابي اقتصادي بود، نبايد اقشار مرفه از جمله كاركنان هواپيمايي ملي ايران يا كارگران پالايشگاه آبادان در آن شركت مي كردند. وي در مورد كارگران شركت نفت آبادان مي نويسد: در اسفند ] 56 [13، 25درصد به حقوق ]آنها [اضافه شده و از اول آبان 57 نيز، مزاياي اجتماعي به آنها تعلق گرفته، بعد از آن باز، 10 درصد به حقوق آنها اضافه شده و ]سپس [10 درصد سود ويژه به آنها تعلق گرفته و بعد روزي صد ريال حق ناهار (يكي از مديران ميگفت: بايد اسمي پيدا مي كرديم كه اين افزايش را توجيه كند). به هر حال، اين كارگران مثل خلبانان هما، نبايد از حقوق خود شكايتي داشته باشند، ولي همچنان به اعتصاب ادامه مي دهند.(8) در آن زمان، مشكلات اقتصادي در ايران آن قدر جدي نبود كه بتواند ملتي را در گروه هاي صد هزار نفري، در گروه هاي ميليوني به خيابانها بكشاند و سينه هاي عريان خود را سِپَر گلوله سازند.( 9)
پی نوشتها:
1. الويه روا، تجربه اسلام سياسي، ترجمه محسن مديرشانه چي و حسين مطيعي امين، (تهران: هدي، چ 1، 1378)، ص .186
2. يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، ترجمه كاظم فيروزمند و همكاران، (تهران: مركز، چ 3، 1379)، ص .490
3. يرواند آبراهاميان درباره رابطه شريعتي و ماركسيسم مي نويسد: شريعتي با ماركسيسم رابطه عشق نفرت داشت. او از سويي، مي پذيرفت كه بدون شناختي از ماركسيسم نمي توان جامعه و تاريخ جديد را درك كرد. بخش عظيمي از اين الگو كه جامعه را به زيربناي اقتصادي، ساختار طبقاتي و روبناي سياسي عقيدتي تقسيم مي كرد، مي پذيرفت. حتي قبول داشت كه بسياري از مذاهب را بايد در همين مقوله جاي داد. وي مي پذيرفت كه تاريخ بشر، تا حدود زيادي تاريخ مبارزات طبقاتي است اما در عين حال مي افزود كه مبارزه اصلي بر سر قدرت سياسي بوده است نه دارايي مادي. او همچنين كوشيد اين تصور را بر هم زند كه ماركس يك ماترياليست محض و معتقد به جبر اقتصادي بوده است كه بشر را گله خردهگيرِ خودبيني نگريسته و از شناسايي نقش مهمي كه آرمانهاي والا در شكل دادن به تاريخ بشر ايفا مي كنند، سر باز زده است. شريعتي در واقع ماركس را به سبب آن كه از اغلب «ايده آليستهاي خودبين و مومنان مذهبي» كمتر ماترياليست است، تحسين مي كرد.
از سوي ديگر؛ شريعتي به بعضي از جوانب ماركسيسم سخت حمله مي كرد. او، چون فانون، معتقد بود كه اين احزاب همچون ديگر جنبش هاي سوسياليستي اروپا، قرباني قوانين آهنين بوروكراسي شده اند: يعني با كسب حمايت مردم و تاييد حكومت ها، تثبيت شده و بنابراين شور انقلابي خود را از دست داده اند. او، باز هم چون فانون، بر آن بود كه اين احزاب از كمك به نهضت هاي رهايي بخش ملي خودداري مي كنند و نمي پذيرند كه در عصر جديد، مبارزه اصلي نه بين سرمايه داران و كارگران، بلكه بين امپرياليستها و جهان سوم است. علاوه بر اين، شريعتي اظهار مي داشت كه ماركسيسم غالباً در ايران كارايي ندارد؛ زيرا اين كشور، برخلاف اروپا، بر مبناي «شيوه توليد آسيايي» قوام يافته و نوزايي (رنسانس)، اصلاح ]ديني [(رفورماسيون)، روشنفكري، انقلاب صنعتي و گذار جدي از فئوداليسم به سرمايه داري را از سر نگذرانده است. در نتيجه، ايران عقب مانده است، با مردماني هنوز سخت مذهبي، روحانيتي برخوردار از نفوذ اجتماعي فراوان، و يك بورژوازي بازاريِ بيخبر از دنيا، ليبراليسم و حتي اخلاق سرمايه داري.
ايران بين دو انقلاب، ص 430 - .431
4. منصور معدل، طبقه، سياست و ايدئولوژي در انقلاب، ترجمه محمدسالار كسرايي، (تهران: مركز بازشناسي اسلام و ايران، چ ،1 1382)، ص 23 .24
5. امام خميني ، 18/6/1358، نقل از: جان فورن، مقاومت شكننده، ترجمه احمد تدين، (تهران خدمات فرهنگي رسا، چ 3، 1380)، ص .529
6. طبقه، سياست و ايدئولوژي در ايران، ص 36 - .37
7. طبقه، سياست و ايدئولوژي در ايران، ص 11 - .16
8. ميشل فوكو، ايرانيها چه رويايي در سر دارند، ترجمه حسين معصومي همداني، (تهران: هرمس، چ 3، 1377)، ص .56
9. ميشل فوكو، ايران؛ روح جهان بي روح، ترجمه سرخوش و جهانديده، (تهران: نشر ني، چ 1، 1379)، ص .60
/خ