نقل به معنا دردعا و دوره پس از تدوين
کليد واژه ها :نقل به معنا ،دعا،دوره تدوين ،عمل اصحاب ،حديث.
ب)ادعيه مثوره
برخي ،دعا را از استثناهاي نقل به معنا دانسته اند.تنها مستند اين استثنا ،ادعاي متعبد بودن به القاظ دعا است وميرزاي قمي چنين مي نويسد:
نعم يتم مثل الأدعيه التي اعتبر فيها الألفاظ المخصوصةوطريقتهام في ذلک غالباأنهم (ع)کانوا يملون علي أصحابهم وهم يکتبون ولذلک ندر الاختلاف فيها بخلاف الاخبار؛(1)
بله ،اين ادعا در مثل ادعيه که الفاظ مخصوص در آنها معتبر است ،جا دارد وروش اهل بيت در اغلب موارد چنين بود که آن بزرگواران ادعيه را بر اصحاب خود املا مي کردند وآنان مي نوشتند .به همين جهت ،اختلاف در ادعيه نادر است ،به خلاف اخبار.
صاحب معالم گويد:
وروي الشيخ هذين الحديثين بأسناده عن محمد بن يعقوب بالطريقين .(2)وفي ألفاظ المتنين اختلاف يعجب من مثله ذوو البصائر الاختلاف الذي يقع ويکثر في متون الأخبار الواردةبمجرد الأحکام ربما کان العذر فيه تسويغ الروايةبالمعني وعدم انتهاءالاختلاف ألي الحد الذي يحصل به الاضطراب فيه ،وأما ما يتضمن نقل الدعوات والأذکار المأثورة فأي عذر للتسامح فيه والتقصير في ضبطه؛(3)
با اينکه شيخ اين دو روايت را ازدو طريق از محمد بن يعقوب نقل کرده ،در برخي الفاظ دو متن ،اختلاف هايي وجود دارد که اهل فن را به شگفتي وا مي دارد؛زيرا اختلافي که در روايات احکام فراوان رخ مي دهد،به سبب جواز نقل به معنا ست واين جواز تا جايي است که اختلاف موجب اختلال در معناي روايت نشود.اما رواياتي که ادعيه واذکار را دربرگرفته اند ،چه عذري در تسامح وکم توجهي در حفظ عين الفاظ آن است !
منظور ايشان ،دو روايتي است که مشتمل بر دعاي هنگام ورود به مسجدالحرام است .وي اعتراض مي کند که اگر اختلاف در احاديث احکام به خاطر جواز نقل به معنا ست ،چه عذري براي تسامح در حفظ ادعيه وجود دارد؛يعني نقل به معنا در ادعيه جايز نيست ونبايد در الفاظ آن مسامحه اي صورت گيرد.نکته جالب اين است که اين دو روايت ،ربطي به هم ندارند وکيفيت اعمال توضيح داده شده به همديگر کاملاًمتفاوت اند؛به گونه اي با نزديک شدن به حجر الاسود !ظاهراًسهوي از جانب صاحب معالم رخ داده که وي اين دو را باهمديگر مقايسه کرده است.
مشکل اين است که مخالفان نقل به معنا در دعا ،توضيح نداده ند که چرا دعا استثنا شده است ومستنداتشان براي تعبد در الفاظ دعا چيست ؟آيا حديث خاصي هست که بتواند تمام ادله عامي راکه ذکر شد وبه خودي خود ،شامل دعا نيز ميشود ،تخصيص بزند ؟به همين جهت ،در نقد اين نظريه براين نکته تأکيد مي کنيم تمام ادله اي که براي جواز نقل به معنا ذکر شد ،اعم از دليل عقل ،عقلا وحديث ،شامل دعا نيز مي شود وفقط دليل اجماع مخدوش است.
ادله جواز به معنا در دعا
1.عقل
2.سيره عقلا
3.روايت
گذشته از اين ،اگر در مطابقت حديث بر دعا اشکال شود ،مي توان به مفهوم موافقت استدلال کرد؛زيرا روشن است که اهتمام شارع به حلال وحرام وحقوق ومسائلي که بيانگر الزامات روابط ميان عبد ومولاست ،بسيار بيشتر از اهتمام او به دعاست ؛زيرا اگر کسي حلال وحرام خدا را مراعات کند وهيچ دعاي مأثوري را هم نخوانند ،به دوزخ نمي رود ،ولي اگر مراقب حلال وحرام خدا نباشد وملتزم به ادعيه مأثوره باشد،بايد حساب پس دهد.بنابراين اهتمام شارع به امر حلال وحرام بسيار بيشتر از ادعيه مأثوره است.
البته ممکن است که شارع در مواردي مانند دعا ،فراتر از مضمون را در نظر داشته باشد ومثلاًالفاظ موضوعيت داشته باشند ،اما از آنجا که اين امر بر خلاف اصل عقلايي وغايت معقول از دعا يعني خواستن وعرض نياز است ،شارع بايد منع از سيره عقلايي جاري اقدام ورزد وبه روش خود در الزام ووجوب متابعت لفظي تصريح وآن را تبليغ کند تا مکلفان مبتلا به حرام نشوند.
آيا چنين ادله محکمي اقامه شده است که بتواند در برابر عمومات ادله بايستد وبتواند آنها را تخصيص بزند ؟يا چون دعا محل بحث فقيه نبوده ودر مباحث رايج فقهي بحثي از آن نمي شده ،کمتر به ادله آن توجه شده است .به عبارت ديگر ،منع يا جواز نقل به معنا در دعا ،مشکلي را در بحث هاي فقهي ايجاد نمي کند ،اما چون در احکام داراي اثر فقهي قابل توجهي است آن قدر برايشان مهم بوده است که ادله آن را بررسي وجواز يا عدم جواز را روشن کرده اند.از نپرداختن يا کمتر پرداختن علما به بحث نقل به معنا در دعا ،آن هم در جايي که بايد از آن بحث مي شد ،يکي از دونتيجه را مي توان گرفت :
اول ،اينکه حکم آن را ملحق به بقيه مي دانند وقائل به جواز نقل به معنا در آن هستند .در مَثَل ،علامه مجلسي وپدر شيخ بهايي (قده)با وجود اينکه از استثنائات آن سخن گفته واز برخي به خاطر استثناي نبوي انتقاد کرده اند ،هيچ اشاره اي به ادعيه نکرده اند.
دوم اينکه چون بحث دعا اغلب در مباحث فقهي وارد نمي شود ،به آن توجه نداشته اند .از اين رو،حتي افرادي که از نقل به معنا سخن گفته وعدم جواز نقل به معنا در دعا را يادآور شده اند ،باز هم از ادله آن سخن نگفته اند.
اليته ناگفته نماند که برخي ادعا کرده اند روايات محافظت بر دعا،عمومات مذکوررا تخصيص مي زند ،(4)بدون آنکه حتي يک مورد از آن روايات را يادآور شوند ؛در حالي که از ادعايشان چنين بر مي آيد که گويا روايات متعدد وصريحي در اين زمينه وجود دارد.
البته روشن است که نقل عين الفاظ در مطلق حديث اعم از احاديث فقهي ،اعتقادي ودعايي ،راجح وارزشمند است ودر اغلب موارد مقدم برنقل به معناست .به همين جهت ،اينکه برخي گفته اند :هدف از دعا ،وصول به مقام قرب خداوند است واداي کلماتي که از جان انسان هاي پاک برخاسته ونفس قدسي ايشان در انتخاب واداي آنها مؤثر بوده است ،اثر تقرب بخشي بيشتري دارد،(5)کاملاًصحيح است ،ولي اين استدلال چيزي جز رجحان وبرتري را اثبات نمي کند ؛مانند اينکه براي طلب روزي به جاي استفاده از تعبيرات خود ،به ادعيه ماثوره در آن زمينه مراجعه شود.
روايات محافظت بر دعا :
روايت نخست
افراد موجود در سلسله سند روايت تا علاءبن کامل ،شيعي وثقه هستند.تنها مشکل آن ،علاءبن کامل است که نام او علاءبن کاهل نيز ثبت شده است .درکتب رجالي يا از وي نامي برده نشده است يا بدون توضيح آورده شده است .(7)البته وي از اصحاب امام صادق (ع)بوده واسباط بن سالم نيز از او روايت نقل کرده است .(8)اسباط بن سالم ،صاحب اصل وبرادر يعقوب بن سالم است که در کتب رجال توثيق شده است .(9)
در مجموع با توجه به اينکه اصل در اصحاب ائمه (ع)شيعه وثقه بودن آنان است وخلاف آن بايد ثابت شود وشخصي مانند اسباط بن سالم از وي نقل روايت مي کند،روايات علاءبن کامل قابل اعتماد است .به عبارت ديگر ،نظريه اصل توثيق وقبول روايت ،صحيح است ومادامي که جرحي درباره راوي وارد نشده باشد ،روايات او قابل عمل است.
بررسي :
روايت دوم:
قال :فقلت :لا إله إلا الله وحده لا شريک له له الملک وله الحمد يحيي ويميت ويميت ويحيي فقال :يا هذا لا شک في أن الله يحيي ويميت ويميت ويحيي «ولکن قل کما اقول ».(10)
در سند روايت احمد بن حسن قطان وجود دارد .اگر چه مذهب وي محل بحث است ،اما ثقه ومورد اعتماد است .احمد بن يحيي بن زکريا قطان ،بکر بن عبد الله بن حبيب ،تميم بن بهلول وپدرش ،از کساني هستند که سخني از آنان در جرح وتعديل به ميان نيامده است .بنابراين طبق نظر مقبول ،روايات اين افراد قابل اعتناست.
بررسي:
روايت سوم:
در اين روايت نيز امام (ع)از اباعبيده مي خواهد تا همان طور که او مي خواند ،تکرار کند .«قل کما اقول »با اين حال اين مورد وموارد مشابه دلالتي بر ضرورت آن نمي کنند يا حداقل به گونه اي نيستند که بتوانند ادله را تخصيص بزنند.
روايت چهارم :
سند روايت ،صحيح است .
بررسي:
گذسته از اين ،بر هر متتّبعي روشن است که ائمه (ع)شاگردان خود را بنا به ظرفيت هاي وجود شان ،رشد مي دادند وعملي را ،اگر چه مستحب باشد ،يا تأکيد فراوان از آن مطالبه مي کردند ؛مثلاًگاه غسل جمعه را واجب مي شمردند يا [از نظر عقلا،معيار ،اطمينان به نقل ناقل است ؛يعني اگر ناقل توانايي نقل به معنا را داشته باشد واز اعمال نظر خودش در آنها خودداري کند ،نقل او قابل استناد خواهد بود ،خواه قبل از دوره تدوين باشد وخواه بعد از دوره تدوين .]
وقتي از عملي که همه در استحباب آن اتفاق دارند ،سؤال مي شد ،به هيچ وجه اجازه تخطي از آن را نمي دادند در اين موارد نيز وقتي که امام (ع)دعاي يک يا دو سطري را مي خواند وراوي بدون زحمت مي تواند الفاظ آن را ادا کند ،چرا که وجه راجح را رها سازد ؟خصوصاً در جايي که اين تأکيد باعث حفظ لطافت دعا مي شود وبر تأثير آن مي افزايد.
روايت پنجم:
بررسي:
پذيرش اين مطلب دشوار است ؛زيرا عرف ميان اين دو جمله تفاوتي قائل نيست وآن دو را يکي مي شمارد .به همين جهت ،نقل به معناي صحيح به آن اطلاق مي شود.بنابراين از محل بحث خارج نيست .
جواب ما به اين روايت اولاً غير قابل استناد بودن روايت اهل سنت است .ثانياً بر فرض پذيرش روايت منع آن حضرت خصوصاً در امر مستحبي ،دلالت بر الزام و وجوب محافظت وحرمت تجاوز از الفاظ نمي کند.بااين توضيح که فضاي آداب وسنن ،فضاي گسترده اي است وضيق روايات فرائض وواجبات را ندارد .از اين رو نمي توان از امر ونهي در اين روايات الزام را فهميد.
خلاصه سخن اين که براي منع از يک عادت پذيرفته شده در نزد تمام عقلاي عالم ،اعم از نقل به معنا يا خبر واحد يا حجيت ظواهر وامثال آن ،ادله اين چنيني کافي نيست.درنتيجه نقل به معنا در دعا نيز مانند ساير احاديث جايز است ؛اگر چه حفظ الفاظ ،راجح ومستحب است وبر تاثير دعا مي افزايد.
تأمل دوباره در ادله ي جواز
1-دليل عقل وسيره عقلا
1-رواياتي که به دعا تشويق کرده اند ،بدون توجه به نوع دعا وچگونگي آن.
2-رواياتي که به اصل دعا تشويق کرده اند،بدون توجه به نوع دعا وبه اين معنا که شخص هرچه دوست دارد از خدا بخواهد،مانند:
الحسين بن سعيدعن فصاله عن ابان عن اسماعيل بن الفضل قال:سالت ابا عبدالله عن القنوت وما يقال فيه .فقال ما قضي الله علي لسانک ولا اعلم فيه شيئاًًموقتاً؛(17)
از امام صادق (ع)از دعاي قنوت سؤال شد.فرمود :هرچه خدا برزبانت جاري کند .من دعاي خاصي براي آن نمي شناسم .
حدثنا أبي (رضي الله عنه )قال حدثنا أحمد بن إدريس عن محمد بن أحمد عن إبراهين بن إسحاق عن محمد بن إسماعيل بن بزيع بإسناده يرفع الحديث إلي أبي جعفر فقال:سبعةمواطن ليس فيها دعاءموقت الصلاةعلي الجنازةوالقنوت والمستجاروالصفاوالمروةوالوقوف بعرفات ورکعتا الطواف؛(18)
امام باقر فرمود :هفت موضع است که دعاي مشخصي در آن نيست :نمازبرجنازه،قنوت،مستجار،صفا،مروه،وقوف درعرفات ودو رکعت طواف».
علي عن ابيه عن ابن اُبي عمير عن حماد عن الحلبي عن ابي عبدالله انه سئل عن القنوت في الوتر هل فيه شيءموقت يتبع ويقال .لاَاثن علي الله عزوجل وصل علي النبي واستغفر لذنبک العظيم ؛ثم قال :کل ذنب عظيم؛(19)
از امام صادق سؤال شد که آيا در قنوت وتر ،دعاي خاصي است تا مطابق آن بخوانيم ؟فرمود:نه ،خداي متعال را حمد وثنا کن ،بر رسول خدا صلوات بفرست وبر گناهان بزرگت استغفار کن .سپس فرمود :هرگناهي بزرگ
است .
از اين روايات مي توان استفاده کرد که دو نوع دعا در ميان امامان واصحاب رايج بوده است :دعاي خاصي که آن را موقت مي ناميدند ودعاي غير خاص که فرد به زبان وبيان خود آن را ادا مي کرد .از مقابله موقت وغير موقت ،مي توان فهميد که دعاي موقت ،دعايي است که معصوم آن را انشا مي کند وبه الفاظ آن عنايت ويژه اي وجود دارد ؛مانند اينکه از شاعري ،شعر بخواهند .اين بدان معناست که ترکيب شعري آن را مي خواهند ،نه صرف محتواي آن را .دليل اين مطلب ،روايت پاياني است که امام درباره قنوت نماز وتر مي فرمايد:
«خدا را حمد وثنا کن ،صلوات بفرست واستغفار کن ».بنابراين روش دعا،غير از انشاي دعاست وآموختن چگونه دعا کردن ،غير از دعاي موقت است .
3.رواياتي که مشتمل بر روش وآداب دعاست .اين روايات ،گاه آداب عمومي دعا وگاه آداب دعا در زمان ومکان خاصي را يادآور مي شوند ؛ولي به هر حال دعاي موقت نيستند.
4.رواياتي که ادعيه صادر شده از ائمه را ضبط وثبت کرده اند .اين ادعيه ،همان ادعيه موقت است که امام خود آنها را تعليم داده است ودرچگونگي شروع وپايان ،گزينش صفات واسماءخدا وتکرار فقرات ،اداي الفاظ وکلمات ،دقت ها وظرافت هايي به کار رفته است .به همين جهت ،اين ادعيه از لطافت ادبي واستحکام محتوايي بسيار زيادي برخوردارند؛تا جايي که نمي توان اغلب آنها را با اغلب روايات فقهي يا اعتقادي مقايسه کرد ،بلکه آنها را بايد در رديف خطبه هاي نهج البلاغه وجملات کوتاه ،سجع دار وادبي معصومان قرار داد.
در اينجا مناسب است نگاهي هم به معناي واژه «موقت »کنيم .گرچه موقت از ماده وقت ،وبه معناي زمان دار است ،اما در معنايي غير آن به کار رفته است .اين لفظ در قرآن آمده است .
فاذا قضيتم الصلاة فاذکرواالله قياماًوقعوداًوعلي جنوبکم فإذا اطماننتم فاقيموا الصلاةإن الصلاةکانت علي المؤمنين کتاباًموقوتاً.(20)
علامه طباطبايي در تفسير آيه چنين مي فرمايد :
«إن الصلاةکانت علي المؤمنين کتاباًموقوتاً».کتابت کنايه از واجب بودن وواجب کردن است .مي فرمايد :نماز برمؤمنان نوشته وواجبي است ،داراي وقت ؛نظير آيه شريفه«کتب عليکم الصيام کما کتب علي الذين من قبلکم ».کلمه«موقوت »از ماده وقت است .وقتي گفته مي شود :وقت کذا؛معنايش اين است که براي فلان امر ،فلان وقت را معين کردم .بنابراين از ظاهر لفظ آيه بر مي آيد که نماز از همان اول تشريع ،فريضه اي داراي وقت بوده وبايد هر نمازي را در وقت خودش انجام داد.
ولي ظاهراًوقت در نماز ،کنايه از ثبات وعدم تغيير است وخلاصه کلام اينکه ظاهر لفظ منظور نيست ونمي خواهد بفرمايد نماز فرضيه اي است داراي وقت ،بلکه مي خواهد بفرمايد :فرضيه اي است لايتغير وثابت .بنابراين اطلاق موقوت بر کلمه کتاب ،اطلاق ملزوم بر لازمه چيزي است ومراد از کتاب موقوت ،کتابي مفروض وثابت وغير متغير است.مي خواهد بفرمايد :نماز به حسب اصل ،دگرگوني نمي پذيرد ودر هيچ حالي ساقط نمي شود.
اگر ما اين معنا را ترجيح داديم ،براي اين است که معناي اول که در بدو نظر از ظاهر لفظ آيه به ذهن مي رسد ،با مضمون جمله هاي قبلي نمي سازد ؛چون مضمون آن جمله ها احتياج نداشت که متعرض موقوت بودن نماز بشود وبفرمايد نماز وقتي معين دارد وعلاوه بر اين جمله «إن الصلاة...»در مقام بيان علت جمله «فإذا اطماننتم فأقيموا الصلاة»است ومعلوم است که ظاهر اين تعليل ،آن است که مراد از موقوت بودن نماز ،ثابت بودن وساقط نشدن آن در هيچ حالي از احوال وتبديل نشدن به چيز ديگر است .مي فرمايد :نماز ،نه ساقط مي گردد ونه مانند روزه ،به چيز ديگر نظير کفاره مبدل وعوض مي شود.(21)
اين مطلب در بحث دعا ،روشن تر است ؛زيرا راوي سؤال مي کند که آيا براي قنوت وتر ،دعا موقتي هست ؟در حالي که زمان دعا معلوم است .بنابراين سخن از وقت نيست ،بلکه مقصود دعاي اندازه دار ومشخص ومعيني است که تغيير نمي کند وعين آن خوانده مي شود.
2.روايات
مؤيد ديگر آن حکايت علوي مصري است.وي نقل مي کند که گرفتار سلطان ستمگري شدم واز شهر وديار خود فرار کردم ومدت ها در سرگرداني وبا حال توسل وزاري به سر بردم ؛تا اينکه شبي حضرت صاحب الامر را درخواب ديدم .از من خواست تا شب غسل جمعه کنم وسپس دعاي طولاني را به من آموخت تا بعد از سجده شکر نمازم بخوانم .دعا به اندازه اي طولاني بود که نمي توانستم آن را حفظ کنم.ايشان پنج شب پشت سر هم به خوابم آمد وآن دعا را برايم تکرار کرد ؛تا اينکه ازحفظ شدم .(22)متن دعا از جهت مضمون وادبيات بيان ،به اندازه اي زيبا وخيره کننده است که هر گونه ترديدي در صحت آن را به يقين مبدل مي کند.
اين حکايت به روشني دلالت بر تأثير ادبيات دعا در تحقق مضامين آن دارد،وگرنه چرا امام بايد پنج شب پشت سرهم به خواب علوي مصري بيايد وآن را تکرار کند تا او آن را حفظ کند.
3.سيره اصحاب
تفاوت اصلي دعا با ساير روايات احکام وغير آن در اين است که ائمه هنگام پاسخ به پرسش ها ،از روش گفتگوي معمول ومتعارف مردم فراتر نمي رفتند ومانند آنان سخن مي گفتند.اما زماني که ايشان زبان به دعا مي گشودند وبا خداي خود سخن مي گفتند ،مجبور نبودند به گفتگوي عاميانه تن دهند،بلکه از تمام ذوق وهنر خود ولطافت روح وجانشان کمک مي گرفتند ودعا مي خواندند.
البته از برخي روايات استفاده مي شود که ايشان تمام هنر خود را به کار نگرفته اند ؛زيرا خود فرموده اند که اگر امام ،صوت زيباي خود را که انعکاس روح لطيف اوست ،آشکار کند،کسي را تحمل شنيدن آن نخواهد بود .
بنابراين ايشان در حد واندازه اي که براي مردم قابل درک باشد ،از ذوق هنرمندانه خود کمک مي گرفتند وشاهکارهايي را در ادبيات عبوديت ،خلق مي کردند.راستي،چگونه است که شعر بايد با همان سبک وقواره حفظ شود والفاظ آن به هم نخورد ،اما دعا که از سجعي متمايز وويژه ،سرشار شده است ،نبايد حفظ شود؟دعا با حديث تفاوت دارد؛زيرا امام در زندگي روزمره خود ،به ناچار با امور ريز ودرشت زندگي مردم سروکار دارد،با افراد مختلف روبه رو مي شود ،با هر کسي به زبان خود سخن مي گويد،به هر کسي نکته اي را به عنوان معلم يا مربي مي آموزد واز همين رو،نمي تواند از نثري لطيف وملکوتي بهره بگيرد .اين در حالي است که دعا ،حياط خلوت روح امام است.امام دعا را آزاد از همه اين قيد وبند ها مي سرايد.اواز همه اين نظم ها ،لطافت ها وسجع ها کمک مي گيردتا روح آزاد خواننده دعارا که در لطيف ترين وآرام ترين حالت هاي روحي خود قرار دارد،درنهايت شدت وقدرت تحت تاثير قرار دهد وبر ژرفاي روح او تأثير گذارد واشک او را سرازير سازد ودلش را بشکافد وچشمه هاي محبت را از آن جاري سازد.
نتيجه اين همه زمينه چيني ،آن است که بگوييم دعاهاي موجود ،اغلب ،تکرار عين الفاظي موقت ،نقل لفظ به لفظ وخواندن عين همان الفاظ بوده است.
مقصود از لفظ «حديث»در روايات نقل به معنا :
امروزه حديث معناي اصطلاحي پيدا کرده و آن را بر هر گفتار امام اطلاق مي کنند، اما معلوم نيست که در زمان معصوم نيز به معناي اصطلاحي به کار رفته باشد.حديث در آن دوره به معناي «سخن »به کار رفته است وسخن ،غير از دعاست .در اين احاديث دقت شود :
-اسمع الحديث منک فازيد وانقص قال إن کنت تريد معانيه فلا باس.
-اسمع الحديث منک فلعلي لا أرويه کما سمعته فقال :إذا أصبت الصلب منه فلا باس إنما هو بمنزلةتعال وهلم واقعد واجلس.
-إذا اصبت معني حديثنا فاعرب عنه بما شئت.
اين احاديث که درجاي خود به طور کامل آمده اند ،استفاده لفظ «حديث»در دعا را بر نمي تابند،بلکه حديث به معناي سخن به کار رفته است ؛مثلاًراوي مي گويد :سخني را از شما مي شنوم ،در آن دست مي برم وآن را کم وزياد مي کنم يا مي فرمايد:
«اگر به منظور سخن ما را فهميدي ،به هر شکلي که خواستي ،بگو ».در اين موارد «حديث »انصراف به غير دعا دارد.مؤيد اين مطلب روايت ابوبصير است :
«الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه »(23)فال :هو الرجل يسمع الحديث فيحدث به کما سمعه لايزيد فيه ولاينقص منه .
در جاي خود گذشت که وجه دلالت آيه بر برداشت امام آن است که استماع براي تبعيت است ،نه استماع براي دست بردن در الفاظ ،به ويژه که مي دانيم اين آيه ناظر به مسائل اعتقادي است واستماع ،برتبعيت از دعا انصراف دارد وفهم عرفي شامل آن نمي شود .درهر حال ،براهل بررسي روشن است که روايات نقل به معنا شامل دعا نيست ومحل سؤال هم نبوده است .اگر اين مطلب را به سيره اصحاب در نقل عين الفاظ دعا بيفزاييم ،ترديدي باقي نخواهد ماند.
آيا همه آنچه گذشت ،مي تواند حرمت نقل به معنا در دعا را به غير از موارد ضرورت ،ثابت کند؟آيا نقل به معنا در دعا جايز نيست؟
نتيجه بحث نقل به معنا در دعا
آيا عنايت امام به الفاظ دعا ،به جهت وجوب وضرورت آن است يا به جهت اينکه اگر دعا با آن الفاظ خوانده شود ،اثر ويژه اي دارد که اگر به غير از آن خوانده شود ،آن اثر را ندارد وتأکيد بر تغيير ندادن متن دعا ،به همين جهت بوده ،نه به جهت اينکه اگر لفظ دعا تغيير يابد ،ماهيتش را از دست مي دهد وشخص در انتساب آن به امام دروغ گو ويا بدعتگزار دردين به شمار خواهد رفت .آنچه براي ما ثابت شد ،الزام به نقل عين الفاظ امام فقط براي حفظ اثر خاص دعاست ،نه اينکه در انتساب آن به امام دروغي گفته شده باشد ؛زيرا عقلا چنين انتسابي را دروغ نمي دانند .در مثل ،اگر شاعر زبردستي ،عليه حاکم وقت ،شعري سروده باشد وکسي مضمون شعر او را در محافل به او نسبت دهد ،دروغ نگفته است ؛هر چند اگر زبان هنر را حفظ مي کرد ،اثر گذاري آن بر شنوندگان بسيار بيشتر مي شد.
2.اصل اوليه در دعاهاي موجود ،نقل به لفظ است .بنابراين اثبات خلاف آن ،نيازمند دليل است .اين اصل ،از سيره اصحاب وضرورت حفظ زيبايي ولطافت وغناي شگفت آور دعاها وروايات محافظت بر ادعيه موقت ،به دست مي آيد.
3.در جايي که اصل اوليه ،نقل به لفظ است وچنين عرفي در ميان اصحاب باشد ،اگر کسي بخواهد نقل به معنا کند ،بايد نقل به معنا بودن آن را گوشزد کند،وگرنه حمل بر عادت وروند موجود خواهد شد والفاظ -آن نيز ناخواسته به امام منتسب مي شود وهمين مسئله براي صدق دروغ کافي است.
ج )نقل به معنا بعد از دوره تدوين
برخي بي نيازي از نقل به معنا را بعد از دوره تدوين دليل بر عدم جواز دانسته اند :«ولو کان الحديث مدونامضبوطاً،لم يحتج إلي النقل بالمعني».(24)وي در توضيح منظور خود چنين مي نويسد:
إن إباحه ذلک کان لفترة و جيزة جداً،وأما بعد شيوع التدوين فإن العلماءلم يسمحوا بذلک ،وخاصةبعد تغير الألسنة،وابتعاد الناس عن مصادر اللغة الأصيلة،فلم يسمح لمن تأخر عن ذلک العصرأن يقوم بنقل الحديث بالمعني ،بل إن الإقدام علي ذلک -بعد العصر الأول -في الحقيقةخروج عن الشرط الأساسي لجواز النقل بالمعني ،وهو ضبط المعني ،فإن أهل القرون المتأخره لم يملکوا تلک القدرةاللغويةالتي تبيح لهم ذلک ؛(25)بي شک اباحه آن ،فقط در دوره کوتاهي بوده است ،اما بعد از شيوع تدوين ،علما اعتنايي به آن نمي کنند ،خصوصاًبعد از تغيير زبان ها و فاصله گرفتن مردم از زبان اصلي .بنابراين به کسي که پس از آن عصر اقدام به نقل حديث کند ،اعتنا نمي شود ،بلکه همانا اقدام بر آن بعد از عصر اول ،خروج از شرط اساسي براي جواز نقل به معناست و آن شرط ،ضبط معناست .پس اهل قرون بعدي ،براي مباح شدن نقل به معنا ،احاطه بر زبان ندارند.
علاوه بر ايشان ،پدر شيخ بهايي (قده )نيز نقل به معنا در مصنفات را جاري ندانسته وآن را به متعارف علما نسبت داده ومدعي تصريح بسياري از فضلا بر اين مطلب شده است که البته قرائن ادعاي ايشان را تأييد مي کند:
نقل المعني إنما جوزوه في غير المصنفات ،أما المصنفات فلا يجوز حکايتها ونقلها بالمعني ولا تغير شيءمنها علي ما هو المتعارف وقد صرح به کثير من الفضلاء.(26)
گذشته از اين ،قول به منع از مسائل مورد اتفاق اهل سنت است .بغدادي بعد از اينکه نظر خود را مبني بر منع اعلام مي کند ،به نقل از ابن صلاح مي گويد که اختلاف علما در نقل به معنا ،مربوط به قبل از تدوين است ،ولي بعد از اين دوره ،در نقل به معنا ،مربوط به قبل از تدوين است ،ولي بعد از اين دوره ،اختلافي را در منع از نقل به معنا مشاهده نمي کنم :
ثم إن الخلاف في جواز النقل بالمعني إنما هو فيما لم يدون ولا کتب وأما ما دون وحصل في بطون الکتب فلا يجوز تبديل ألفاظه من غير خلاف بينهم قال ابن الصلاح بعد أن ذکر اختلافهم في نقل الحديث بالمعني إن هذا الخلاف لا نراه جاريا ولا أجراه الناس فيما نعلم فيما تضمنته بطون الکتب فليس لأحد أن يغير لفظ شيءمن کتاب مصنف ويثبت فيه لفظا آخر .(27)
بغدادي نيز دليل منع را فساد زبان اصلي در دوره هاي متأخر مي داند که باعث از بين رفتن شرط اصلي جواز نقل به معناست:
وتدوين الأحاديث والأخبار بل وکثير من المرويات وقع في الصدر الأول قبل فساد اللغة العربيةحين کان کلام أولئک المبدلين علي تقدير تبديلهم يسوغ الحتجاج به .(28)
تقرير بحث
[برداشت اصحاب ائمه ،دليل خوبي براي اثبات موضوعيت داشتن الفاظ ادعيه است ؛زيرا اغلب ادعيه افزون بر عمق محتوا ،از نثر روان ،موزون وترکيب هماهنگ وهنرمندانه اي برخوردارند .چينش عبارات به اندازه اي دقيق وزيباست که خواننده را شيفته خود مي سازند.]
از نظر عقلا ،معيار ،اطمينان به نقل ناقل است ؛يعني اگر ناقل توانايي نقل به معنا باشد واز اعمال نظر خودش در آنها خودداري کند ،نقل او قابل استناد خواهد بود ،خواه قبل از دوره تدوين باشد وخواه بعد از دوره تدوين.به عبارت ديگر ،عقلا نقل به معنا از کتاب را نيز حجيت مي دانند ؛مثلاًاگر کسي از نوشته نويسنده اي خبر دهد وعين عباراتش را نيز تکرار نکند وواجد شرايط نقل به معنا باشد ،کلامش حجت است ؛مانند نقل مطالب کتاب هاي علمي وروزنامه ها وغير اينها که امري شايع است.
بنابراين به صرف فساد زبان اصلي و غير آن ،نمي توان به کلي نقل به معنا را کنار گذاشت .البته ناگفته پيداست که در دوره هاي اخير وبعد از فساد زبان اصلي وفراموش شدن قرائن وغير آن واز همه مهم تر که کمتر بدان توجه شده است ،اجتهادي -استدلالي شدن ذهن ها واز دست رفتن بساطت آنها ،در عمل امکان اطمينان منتفي مي شود ؛هر چند اگر باز هم در مواردي ،چنين اطميناني حاصل شود ،حجت خواهد بود .اين همان چيزي است که علامه مجلسي (ره)آورده است :نعم لامرية في أن روايته بلفظه أولي علي کل حال لا سيما في هذه الأزمان لبعد العهد وفوت القرائن وتغير المصطلحات (29)؛بله ،شکي در اين نيست که روايت لفظ حديث در هر حال بهتر است ،به ويژه در اين دوره وفاصله زماني ؛به جهت فوت قرائن وتغيير يافتن اصطلاحات .
از اين عبارت استفاده مي شود که ايشان نقل به معنا در دوره هاي اخير با مشکلات وسوالاتي مواجه است ،نقل لفظ به لفظ را برگزيده است.
دو نکته:
نکته اول:ناگفته پيدا است که استدلال به فساد زبان وازدست رفتن قرينه ها وشرايط زماني ومکاني موثر در فهم ،مربوط به دو -سه سده آغازين است.بنابرين دردوره اي که اصول اوليه تدوين مي شدند،نقل به معنا حتي از روي کتب جايز بود؛مثلاً اگر ابو بصير به يکي از محدثان معاصر خود اجازه نقل حديث از کتابش را بدهد،در اين صورت ،نقل به معناي محدث فلاني از کتاب ابوبصير جايز خواهد بود،زيرا قرائن وزبان محفوظ است ودليلي براي منع آن وجود ندارد.
نکته دوم:نقل به معنا دوگونه است:گاه راوي به اتکاي نقل خود ،مستند خود وکتاب اصلي را از بين مي برد يا مشخص نمي کند که از چه کتابي نقل کرده است .در اين صورت با فساد زبان ،نقل به معنا با مشکل مواجه مي شود اما اگر کتاب اصلي باقي باشد وبا نقل به معنا از بين نرود ومعلوم باشد که ناقل از چه کتابي و چه حديثي را نقل به معنا کرده است،جايز خواهد بود ؛زيرا مرجع اصلي باقي خواهد بود؛زيرا مرجع اصلي باقي مانده وديگران مختارند که به نقل به معناهاي او عمل کنند يا آن را کنار بگذارند.
واقعيت خارجي روايات شيعه از نظر کيفيت نقل
عمل اصحاب ائمه (ع)
علامه حلي :
والأقرب عدم اشتراط نقل اللفظ ،مع الأتيان بالمعني کملا،لأن الصحابة لم ينقلوا الألفاظ کما هي ،لأنهم لم يکتبوها ولا کرروا عليها مع تطاول الأزمنة؛(30)
ونزديک تر به واقع ،عدم اشتراط نقل لفظ است واين در صورتي است که معنا به طور کامل بيان شده باشد ؛چون که صحابه الفاظ را همان طور که مي شنيدند ،نقل نمي کردند ؛به دليل اين که با وجود گذشت ايام طولاني ،آن را نمي نوشتند وتکرار نمي کردند.
سيد نعمت الله جزايري :
إن الصحابةکانوا يسمعون الأحاديث ،ولا يکتبونها ،ولا يکررون عليها ،ثم يروونها بعد السنين الکثيرة،ومثل هذا يجزم الإنسان فيه بأن نفس العبارةلا تنضبط ،بل المعني فقط....؛(31)
همانا صحابه احاديث را مي شنيدند وآنها را نمي نوشتند وتکرارشان نمي کردند وبعد از چندين سال آن را نقل مي کردند ،ودرچنين مواردي انسان يقين مي کند که عين عبارت حفظ نمي شود ،بلکه تنها معنا باقي مي ماند.
علامه مجلسي:
وقد ذهب جمهورالسلف والخلف من الطوائف کلها إلي جواز الروايةبالمعني إذا قطع بأداءالمعني بعينه لأنه من المعلوم أن الصحابةوأصحاب الأئمة(ع)لم يکونوا يکتبون الأحاديث عند سماعهاويبعد بل يستحيل عادةحفظهم جميع الألفاظ علي ماهي عليه وقد سمعوها مرةواحدةخصوصا في الأحاديث الطويلة مع تطاول الأزمنةولهذا کثيراًما يروي عنهم المعني الواحد بألفاظ مختلفة ولم ينکر ذلک عليهم ولا يبقي لمن تتبع الأخبار في هذا شبهة؛(32)
وبدون ترديد جمهور سلف وخلف از تمام طوايف ،قائل به جواز روايت به معنا شده اند ،مشروط بر يقين به اداي عين معناي مقصود ؛به دليل اينکه معلوم است اصحاب پيامبر(ص)وائمه (ع)احاديث را به هنگام شنيدن،نمي نوشتند وبعيد وبلکه محال عادي است که همه الفاظ را با تمام مشتقاتي که دارد ،حفظ کنند ،درحالي که تنها يک بار شنيده اند ،خصوصاًدر احاديث طولاني با وجود طولاني شدن فاصله زماني .به همين جهت بسيار ديده مي شود که يک حديث با الفاظ مختلفي از ايشان نقل مي شود وبر ايشان ايرادي هم گرفته نمي شود،وبراي کسي که در اخبار بررسي کرده باشد ،شبهه اي باقي نمي ماند.
مانند همين تعبيرات در کتاب پدر شيخ بهايي (قدس )آمده است .(33)
با توجه به تقدم زماني وي بر علامه مجلسي (قده)مي توان نتيجه گيري کرد که علامه به منظور موافقت با نظر ايشان ،عين تعبيرات ايشان را در کتاب بحارخود تکرار کرده است .
صاحب قوانين:
ويظهر جواز ذلک لمن تتبع الآثار والأخبار فأن تتبعها يفيد أن ذلک کان طريقةأصحاب النبي وآله صلوات الله وسلامه عليهم اجمعين ؛(34)
جواز نقل به معنا براي کسي که تتبع در آثار واخبار کند ،آشکار مي شود ؛زيرا بررسي آنها نتيجه مي دهد که نقل به معنا روش اصحاب پيامبر (ص)واصحاب خاندان ايشان بوده است.
شيخ انصاري :
والنقل بالمعني کان أمرا شائعا بين الرواة؛(35)
نقل به معنا در ميان راويان حديث رايج بود.
کوه کمري :
هذا ولم يصدر من الشرع ردع ومنع عن النقل بالمعني ،فإنه لو صدر منه ردع ،ومنع عنه ،لوصل إلينا البتة لکثرة الابتلاءبه بأکثر من الابتلاء بکل شيء،بل کان واجباًعلي الائمة(ع)إشاعته بين الأصحاب ونقلةالحديث؛(36)
اين درحالي است که ردع ومنعي از شارع از نقل به معنا صادر نشده است ؛زيرا اگر صادر مي شد وآن را منع مي کرد ،حتماًبه ما مي رسيد ،جهت آنکه اين امر بسيار مورد ابتلا بود ،بيش از ابتلا به هر چيز ديگري ،بلکه واجب بود بر ائمه که منع و ردع خود را در ميان اصحاب وناقلان حديث اشاعه دهند.
علماي اهل سنت نيز در اين زمينه همانند علماي شيعه بر همين باورند که نقل به معنا در ميان اصحاب پيامبر اسلام (ص)رواج بسياري داشته است .در ميان ايشان حتي کساني که مخالف با نقل به معنا هستند ومعتقدند که نقل به معنا يکي از مهم ترين عوامل تعارض و آشفتگي در روايات است ،باز پذيرفته اند که اين مسئله در زمان رسول خدا (ص) رايج بوده است .برخي نيز هر چند نقل به لفظ را سزاوار دانسته اند ،وقوع خارجي آن را رد کرده اند.
وکان ينبغي أن يکون هذا هو الواقع ،ولکن لم يتفق ذلک وذلک لأن الذي جري عليه الأمر ،هو روايةالحديث بالمعني ،وهو ما نجده في جميع کتب الحديث بلا استثناء.وستعرف من تاريخ البخاري أنه ممن کانوا يروون بالمعني ؛(37)
بهتر بود که اين (نقل به لفظ )واقع مي شد ،لکن اتفاق نيفتاد ؛به دليل اين که آنچه امر بر آن جاري شد ،روايت معناي حديث است وآن ،همان چيزي است که آن در کتب حديثي بدون استثنا مي يابي واز تاريخ بخاري خواهي دانست که مؤلف آن از کساني بود که نقل به معنا مي کردند.
العله الثانيةوهي نقل الحديث علي المعني دون اللفظ بعينه وهذا الباب يعظم الغلط فيه جداً.وقد نشأت منه بين الناس شغوب شنيعة ،وذاک أن أکثر المحدثين لا يراعون ألفاظ النبي (ص)التي نطق بها ،وإنما ينقلون من بعدهم معني ما أراده بألفاظ أخري ،ولذلک نجد الحديث الواحد في المعني الواحد يرد بألفاظ شتي ،ولقات مختلفة،يزيد بغض ألفاظها علي بعض ؛(38)
علت دوم (تعارض و اختلاف روايات )،نقل حديث به معناست ،نه عين لفظ ،واين بابي است که غلط در آن بسيار است وموجب انحرافات زشتي در ميان مردم شده است ؛زيرا بيشتر محدثان الفاظ پيامبر(ص)را مراعات نمي کردند وفقط معنايي را که ايشان قصد کرده بودند ،به نسل هاي بعدي نقل مي کردند وبه همين دليل ،حديث واحد در معناي واحدي را در الفاظ مختلفي مي يابيم که الفاظ برخي ،بيش از برخي است.
از جمله مويدات اين مطلب ،احاديثي است که از اهل سنت درباره جواز نقل به معنا از پيامبر اسلام (ص)نقل شده وبه طور ضمني دلالت بر رواج آن در ميان اصحاب ايشان دارد.
وحدثني إبراهيم حدثني أعين مولي مسلم بن عبدالرحمن يرفعه قال :لما قال رسول الله (ص):«من کذب بن علي متعمداً»،قالوا :يا رسول الله نسمع منک الحديث فنريد فيه ،وننقص منه ،أفهذا کذب عليک ؟قال :لا،ولکن من کذب علي متعمدا ،يقول :أنا کاذب ،أنا ساحر ،أنا مجنون ؛(39)
نقل شده است که وقتي رسول خدا (ص)فرمود :«کسي که بر من عمداً دروغي ببندد....»؛اصحاب گفتند :اي رسول خدا ،ما حديثي را از شما مي شنويم وآن را زياد وکم مي کنيم .آيا اين کذب برشماست ؟فرمود :نه،ولکن کسي که عمداًبرمن دروغ مي بندد،مي گويد من دروغ گو وساحر ومجنون هستم .
قال قتادة عن زرارةبن أوفي :لقيت عدةمن أصحاب النبي (ص)،فاختلفوا علي في اللفظ ،واجتمعوا في المعني (40)؛
قتاده از زراره بن اوفي نقل مي کند که عده اي از اصحاب پيامبر اسلام (ص)در لفظ حديثي که برايم نقل مي کردند ،اختلاف داشتند ولي در معناي آن متقف بودند.
حدثني عمر بن الحسن جبير الواسطي ،ثنا عبدالله بن محمد ابن أيوب،ثنا الواقدي ،ثنا معمر،عن أيوب ،عن محمد قال :ربما سمعت الحديث عن عشرة،کلهم يختلف في اللفظ ،والمعني واحد(41)؛
محمد نقل مي کند که اي بسا حديث را از ده نفر مي شنيدم که همه در لفظ مختلف اما در معنا يکسان بودند.
شرح وتوضيح :
اولاً:روش پيامبر (ص)وائمه هدي (ع)در تبليغ دين ،روشي متفاوت با روش مکتب ومدرسه بود .ايشان با مردم زندگي مي کردند؛زيرا تکليف مهم تر از تعليم ،تربيت وتزکيه مردم ولازمه آن در کنار مردم بودن ودر غم وشادي آنان شرکت جستن است .بنابراين ايشان دين را جرعه جرعه در کام مردم مي ريختند ومحل ومکان خاصي را الزاماً براي تبليغ مشخص نمي کردند ؛همان طور که در طور تاريخ موفق ترين مبلغان کساني بوده اند که به مسجد ومنبر قناعت نمي کرده ودر کوچه وبازار ومراسمات مردم شرکت مي کردند ودر زواياي زندگي ايشان حضور مي يافتند وهمه ،داستان هاي شگفت آوري از احوالات ايشان شنيده ايم که در مقام ياد آنها نيستيم .يکي از لوازم اين روش ،غير قابل ثبت ونگارش بودن مطالب است ؛زيرا گاهي پيش مي آمد که -از باب نمونه در خلال جنگ از حضرت امير (ع)درباره شبهه سؤال مي شد واو با روي گشاده پاسخ مي گفت .
ثانياً:اصحاب ائمه (ع) متوجه اهميت کلام گهربار ايشان بودند وبسياري از ايشان تا مرز تقديم جان پيش مي رفتند تا از سخنان آنان بهره مند شوند وآنهارا به نسل هاي آينده برسانند ،خصوصاًائمه (ع)ايشان را به کتابت سخنان خود تشويق مي کردند وگاه مي فرمودند که اين مطلب بايد با آب طلا نوشته شود ،يا به ايشان خبر مي دادند که در آينده مردمان فقط به نوشته هاي شما دسترسي خواهند داشت ،يا تأکيد مي کردند که کتاب هايتان را به عنوان ارث به پسرانتان بسپاريد ،ونمونه هاي ديگر که درابواب آداب روايت آورده شده است .اگر چه هم ائمه (ع)اصحاب را متوجه اهميت اين مسئله مي کردند وهم خود اصحاب غالباًاهل فهم ودرايت بودند واز عظمت وشأن وجلالت ائمه وروايات ايشان آگاهي داشتند ،با اين حال نبايد محدوديت هاي طبيعي ،سياسي واقتصادي را که بر ايشان تحميل مي شد،از نظر دور داشت .شيعه در زماني زندگي مي کرد که براي حفظ جان خود مجبور به تبري جستن از حضرت امير (ع)مي شد ؛به طوري که امام صادق (ع)براي حفظ افرادي مانند زراره اقدام به انتشار سخناني ناروا درباره او مي کرد ويا نسبت شرک به هشام بن حکم مي داد تا با مشوه ساختن چهره او در نظر دشمنان ،جان او را از خطر حفظ کند .در شرايطي که امام (ع)حکم خدا را به اشکال مختلفي بيان مي کرد ،تا اصل شيعه را حفظ کند ومانع از هماهنگي وبه چشم آمدن ايشان شود ،آيا مي توان نظم حاکم برکتب ومدارس ومکاتب علمي را از ايشان انتظار داشت وبا مقايسه اقتضائات علمي زمان حاضر که لازمه آن ثبت عين کلمات معصوم است ،به اين نتيجه رسيد که اصحاب ائمه (ع)نيز همين کار را مي کردند تا اصالت وصفاي حاکم بر گفتار ايشان را از بين نرود .
البته ما نيز قبول داريم که اگر شرايط مساعد وامکانات لازم مانند آنچه که از وسائل ضبط صدا و تصوير ونگارش وغيره در اختيار باشد ثبت نکردن کلمات گوهر بار ائمه (ع)ظلم بزرگي است .اما در شرايطي که شيعه تحت فشار است امکانات ثبت و نوشتار بسيار محدود است وکساني که بر خواندن ونوشتن قادرند اندک اندن مي توان انتظار داشت که راويان حديث عين الفاظ امام (ع)را ثبت و ضبط کنند.
بنابراين سخن علماي فريقين در مورد رواج نقل به معنا حقيقتي انکار ناپذير است .مؤيد اين سخن روايت افرادي مانند محمد بن مسلم و داود بن فرقد است که هر دو از اصحاب نزديک امام (ع)وصاحب کتاب اند.خصوصاً محمد بن مسلم که مشهور به دقت در روايت است. زماني که محمد بن مسلم تصريح به نقل به معنا مي کند و از امام (ع)استسفار مي نمايد مي توان حساب بقيه را به دست آورد . يا زماني که کسي مانند داود بن فرقد که صاحب کتاب و تأليف است اذغان مي کند که نمي توانم گفتار شما را تکرار کنم بدين معنا است که نمي تواند آن را عيناً در حين گفتار امام (ع)نيز ثبت کند والا اگر برايش مقدور بود که هنگام شنيدن آن را بنويسد اين کار را مي کرد .خصوصاً که در جواب اين سؤال که آيا اين کار تو عمدي است ؟عرض مي کند که عمدي در کار نسيت.بلکه از سر ناچاري است.بنابرين انتظار چنين چيزي به تعبير ميرزاي قمي (قده)محال عادي است .
البته مقصود ما اين نيست که نقل به لفظ صورت نگرفته يا آن اندازه کم بوده که مي توان ناديده گرفت، بلکه مقصود اين است که روند طبيعي و رايج نقل به معنا بوده است ،اگرچه گاه وبي گاه افرادي پيدا مي شدند که هر آنچه را که مي شنيدند ،مي نوشتند ؛مانند مفضل که توحيد مفضل را با تمام طول و تفضيل کلمه به کلمه مي نويسد وبدان تصريح مي کند .اساساً احاديث طولاني عملاً قابل نقل به معنا نيستند؛زيرا کسي که حديث چند صفحه اي را مي شنود ،حتي بعد از يک ساعت هم نمي تواند نصف شنيده هاي خود را ،گرچه نقل به معنا تکرار کند. پس معلوم است که افرادي اينها را نوشته اند يا امام (ع)آنها را به گونه اي بيان فرموده که کاتبان بنويسند ؛همان طور که اين اتفاق در حديث مفضل يا بسياري از ادعيه طولاني رخ داده است .بنابراين فرمايش کسي مانند صاحب وسائل الشيعه (قده)در ذيل روايتي که راوي در صدد نوشتن حديث برآمده مخالفت با گفته ما نيست :
و عن الحسين بن محمد عن معلي بن محمد عن علي بن اسباط عن الرضا في حديث الکنز الذي قال الله عزوجل وکان تحته کنز لهما له جعلت فداک اريد ان اکتبه قال فضرب يده والله الي الدواه ليضعها بين فتناولت يدي فتناولت يده فقبلتها واخذت الدواه فکتبته؛(42)
علي بن اسباط در حديث گنجي که خداي متعال فرمود :«ودر زير آن گنجي براي آن دو بود »نقل کرد که گفتم :فدايت شوم !مي خواهم آن را بنويسم .به خدا که امام دستش رابه دوات زد تا آن را در مقابل من قرار بدهد.دستش را گرفتم و بوسيدم و دوات را گرفتم و نوشتم .
اقول ومثل هذا کثير جدا في انهم کانوا يکتبون الاحاديث في مجالس الائمه بامرهم وربما کتبها لهم الائمه (ع)بخطوطهم؛مي گويم : ومثل اين خيلي زياد است که ايشان احاديث را در مجلس ائمه (ع) به امر ايشان مي نوشتند وچه بسا که ائمه (ع)با خط خودشان براي ايشان مي نوشتند.
دليل سخن ما اين است که :
ثانيا ،مواردي که ايشان آن را کثير دانسته ،در مقابل مواردي که در همان مجلس نگارش نيافته ،بسيار اندک است ،خصوصاًکه صاحب وسائل (قده)خود از قائلان به جواز نقل به معنا ست.
حافظه هاي خارق العاده
در پاسخ لازم است به چند نکته توجه شود:
اول:ازيک سو ،مردم در نقل وانتقال شنيده هاي خود به شيوه رايج عمل مي کردند واز سوي ديگر ،مي دانيم که پيامبر (ص)وامام (ع)دين را با سبک و سياق متعارف مردم به آنها مي آموختند .بالطبع اين مردم هر اندازه هم که حافظه قوي داشته باشند ،در نقل وانتقال گفتار معصومان نيز به طور ارتکازي وطبيعي به سيره متداول خودشان مراجعه مي کنند ،به ويژه که امام (ع)با مردم زندگي مي کرد ودر اين ميان ،به سؤالات آنان پاسخ گفت .آري ،اگر شارع مشي جديد والبته مقدوري را بنا مي کرد ،مي توانستيم انتظار تخطي از سيره ارتکازي را داشته باشيم ،اما نه تنها شارع چنين بياني را ننهاده ،بلکه روش متعارف مردم را نيز تقرير وتأييد کرده است . بنابراين در اين فضا ،قوي ترين حافظه ها هم انگيزه اي به حفظ کلمه به کلمه پيدا نمي کنند.
دوم:گذشته از اينها ،قدرت حافظه هيچ ملازمه اي با نقل به لفظ ندارد؛زيرا در عرف متعارف مردم ،کساني که قدرت حافظه بيشتري داشته باشند ،مطالب را بهتر به خاطر مي سپارند مثلاًعالمي که حافظه بهتري داشته باشد ،مطالب را بهتر به ياد مي سپارد و آن را ديرتر از ياد مي برد .درميان مردم نيز افرادي که حافظه هاي قوي دارند ،همين طور شناخته مي شوند.به عبارتي حافظه قوي اغلب براي حفظ کردن عين الفاظ به کار نمي رود ،البته اگر بناي برحفظ متن يا شنيده اي باشد ،اين افراد توانمندتر از ديگران هستند.
سوم :آيا حافظه نوع بشر از گذشته تا حال ،آن قدر توانمند بوده است که بتواند هرچه را که مي شنود ،کلمه به کلمه حفظ کند؟مگر افرادي براي ضعف حافظه خود ازائمه چاره جويي نمي کردند ودعا يا دستورالعملي طبي براي قوت بخشيدن به حافظه از ايشان نمي گرفتند .آيا حافظان قرآن ،افراد معدودي نبودند ؛به طوري که به اسم شناخته مي شدند ؟با اينکه قرآن کلام محدود ومضبوط و مشخصي است و حفظ آن بسيار آسان تر از حفظ کلامي است که معصوم (ع)در جايي آن را بيان فرموده و هنوز جايي نوشته نشده است و تکرار هم نمي شود؟از اينجاست که معلوم مي شود حتي خطبه هاي حضرت امير (ع)يا احاديث طولاني که اطمينان به نقل عين الفاظ داريم ،از حافظه افراد سرچشمه نگرفته است .
اما در مورد اين که اعراب حافظه هاي چنين و چناني داشتند ،گويا قدري مبالغه شده است .رستم دستان را به ياد مي آورد و حکايت پادشاهي را در خاطر زنده مي کند که سه نديم با حافظه هاي قوي داشت .اولي فقط با يک بار شنيدن حفظ مي کرد ،دومي با دو بار شنيدن و سومي با سه بار شنيدن.پادشاه اعلام کرده بود که هر شاعري شعر تازه اي بگويد ،جايزه مي گيرد .اما وقتي که شاعري اشعار خود را نزد شاه مي خواند ،شاه مي گفت که اين شعر تازه نيست .اگر باور نداري گوش کن تا نديم هاي من آن را برايت بخوانند .نديم اولي که با يک بار شنيدن حفظ مي شد،شروع به خواندن مي کرد ،بعد از خواندن او ،نديم دوم مي خواند وبعد نديم سوم .به اين ترتيب ،سرشاعر بي کلاه مي ماند . بنابراين اگر بپذيريم که راوياني بوده اند که حتي بنابر ادعاي غير مستند مدعي اند احاديث طولاني را با يک بار شنيدن حفظ مي کرده اند ،با اين حال همه مي دانيم که اغلب راويان افراد معمولي بودند ،نه از کساني که حافظه هاي محيرالعقول داشته اند .به همين جهت ،بسياري از بزرگان مانند علامه مجلسي (قده )پدر شيخ بهايي (قده )،ميرزاي قمي وغير آنان تصريح کرده اند که حفظ کردن همه اين شنيده ها ،عادتاً محال و ناممکن است .دليل آن نيز وجود اضطراب در الفاظ حديث واحد با معناي واحد است .
نتيجه :با اين توضيح روشن مي شود که آنچه در ميان کتب روايي موجود است ،اغلب الفاظ ناقلان حديث است و نبايد با آنها معامله لفظ معصوم (ع)شود.
نتيجه ديگر اين گفتار آن است که اثبات نقل به لفظ ،دليل لازم دارد ونه نقل به معنا . به عبارت ديگر ،اصل در روايات موجود ،نقل معنوي است نه نقل لفظي ،و مدعي نقل لفظي بايد دليلي براي اثبات ادعايش اقامه کند.با اين بيان ،سخن پدر شيخ بهايي (قده )تعجب برانگيز است ؛زيرا وي با اينکه نقل به معنا را رايج و شايع مي داند و معتقد است که در اغلب موارد راويان ،احاديث را في المجلس نمي نوشتند و بعدها آنها را در اصول و مصنفات جمع مي کردند ،با اين حال ،او در بخش ديگري از کتاب خود چنين مي نويسد :
ينبغي للراوي بالمعني أن يقول بعده «أو کما قال »أو «شبه هذا»أو «نحو ذلک »،ليحترز عن الکذب؛(43)
سزوار است که راوي به معنا بعد از نقل خود بگويد :«يا مانند آنچه که گفت »يا «شبيه اين »يا «تعابيري مانند آن »تا از کذب احتراز کند.
اين سخن از ايشان بسيار بعيد و دوراز انتظار است ؛زيرا نقل به معنا و نسبت دادن آن به متکلم نيست تا نياز به احتراز از آن باشد . آيا اگر کسي در ماه مبارک رمضان حديثي را به فارسي ترجمه کند وبگويد:پيامبر (ص)فرمود :من مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را تمام کنم ،آيا روزه اش باطل مي شود؟آيا وقتي که ناقل از زبان متکلمي سخني نقل کند و تصريح به نقل معنوي هم نکند متهم به کذب مي شود؟مرحوم کوهکمري ،به اين ادعا چنين پاسخ داده است:ان من البديهيات عند قاطبه المسلمين ؛عدم لزوم الکذب عند النقل بالمعني في جميع أنواع الکلام ،حتي في خصوص نقل الحديث؛(44)
همانا از بديهيات در نزد تمام مسلمانان ،عدم لزوم کذب هنگام نقل به معنا در جميع انواع کلام است ،حتي در خصوص نقل به حديث.
حتي اگر با وجود همه ادله اي که ذکر شد ،از سخن مشهور و بلکه اجماع علماي شيعه و سني مبني بر رواج بسيار زياد نقل به معنا ،تنزيل کنيم و بپذيريم که نقل به لفظ نيز رايج بوده است ،در اين صورت هيچ کدام از طرفين مطابق اصل نيست و باز هم نمي توان آنها را حمل بر نقل به لفظ کرد ؛زيرا وجود روايات از هر دو قسم باعث مي شود که در موارد مشکوک ،نقل به لفظ مقدم نشود ،بلکه حديث از اين نظر مجمل خواهد بود.
نکته :
جاي اين پرسش باقي است که اگر نوشتن في المجلس رايج نبود و اغلب اصحاب نيز حافظه هاي محيرالعقول نداشتند ،اين همه روايات و ادعيه مفصل و طولاني که گاه به ده ها صفحه مي رسند ،چگونه ثبت وضبط شده اند ،با علم به اينکه اين موارد نقل به معنا نشده اند؟
اين پرسش ،پاسخ هاي مختلفي دارد که برخي از آنها را يادآور مي شويم .بخش قابل توجهي از اين روايات ،دست نوشته هاي ائمه (ع)هستند ؛مانند نامه هاي حضرت امير به افراد و شخصيت ها ،نامه امام صادق درباره احکام انفال ،دوره فقه امام رضا ،رساله حقوق امام سجاد ،رساله ذهبيه يا طب الرضا ،حديث علل الشرايع از امام رضا و موارد بسياري که آن حضرات به قلم خود نوشته اند .در پاره اي از اين گونه روايات هم امام سخن مي گفته و راوي هم آن را کلمه به کلمه مي نوشته است ؛مانند توحيد مفضل ؛يا حديث عقل که امام کاظم آن را براي هشام بن حکم بيان کرد.اين حديث از نظر محتوا و ادبيات بسيار عالي است و به خوبي دلالت مي کند که هشام يا شخص سومي حديث را مي نوشته است ؛زيرا اين احاديث به اندازه اي طولاني هستند که اگر راوي آنها را در مجلس گفتگو ننوشته باشد ،بعدها نمي توانست بسياري از فرازها را به خاطر بياورد و ظل شديدي در روايات رخ مي داد.
اين رويه در ثبت و ضبط ادعيه بسيار رايج بود ،به ويژه با توجه به آنچه در بحث از ادعاي موقت گذشت ،اصحاب خود را مقيد به ثبت عين الفاظ دعا مي دانستند و مانند ساختار شعر ،به آن اهميت مي دادند . در اين موارد نيز ائمه (ع)املا مي کردند و اصحاب مي نوشتند .اين روش درباره ادعيه صحيفه سجاديه معروف است .
در برخي از موارد نيز به دليل جايگاه اجتماعي ويژه امام ،نويسندگاني مأمور به ثبت و ضبط آنها بودند .اين احتمال درباره خطبه هاي طولاني حضرت امير قوت مي يابد ؛زيرا ايشان حاکم و خليفه بودند و طبيعي بود که خود آن حضرت کسي را مأمور نگارش و سخنراني ها کند ،يا افرادي به طور خود جوش به چنين کاري اقدام بورزد.
در مواردي ديگر ،راويان خوش ذوق و استعدادي پيدا مي شدند که از حافظه هاي توانمندي بهره مند بودند و احاديثي را که خيلي طولاني نبود ،به حافظه مي سپردند و بعد از مجلس مي نوشتند.
پي نوشت ها:
1.قوانين الأصول ،ج 1،ص479.
2.الکافي ،ج4ص401،ح1وص402،ح1.
3.منتفي الجمعان ،شيخ حسن صاحب المعالم ،ج3،ص256.
4.مجله تراثنا ،مؤسسة آل البيت ،ج 14،ص18.
5.همان .
6.الکافي،ج2،ص527،ح17.
7.رجال البرقي ،ص25؛رجال الطوسي،ص266.
8.معجم رجال الحديث ،ج11،ص175.
9.الخلاصةللحلي،ص186.
10.الخصال ،ج2،ص452،ح58.
11.الأمان ،ص122.
12.المظفر بن المظفر العلوي (رض)قال :حدثنا جعفر بن محمد بن
مسعود .
13.کمال الدين ،ج2،ص351،ح50.
14.سنن الترمذي ،ج5،ص227؛صحيح مسلم ،ج8،ص77.
15.شرح مسلم ،نووي ،ج17،ص33.
16.احکام عقل عملي از اقسامي برخوردارند .ازجمله اينکه گاه عقل حکم به ضرورت چيزي مي کند و هر نوع مخالفت با آن را جايز نمي شمارند.ولي گاه حکم به اقتضاي آن مي کند و در اين موارد شارع حق تصرف دارد. مورد مذکور از نوع دوم است .از اين رو عقل مخالفت شارع را مجاز مي داند.
17.تهذيب الأحکام ،ج2،ص314،ح137.
18.الخصال،ج2 ،357،ح41.
19.الکافي،ج3،ص450،ح31.
20.سوره نساءآيه 103«پس هنگامي که نماز را به پايان رسانديد ،خدا را ياد کنيد ،ايستاده و نشسته و در حالي که به پهلو خوابيده ايد ،و هر گاه آرامش يافتيد (و حالت ترس زايل گشت )،نماز را به (به طور معمول )انجام دهيد ؛زيرا نماز ،وظيفه ثابت و معيني براي مؤمنان است ».
21.الميزان في تفسير القرآن ،ج5،ص63؛ترجمه الميزان ،ج5؛ص101.
22.مهج الدعوات ،ص280،فمن ذلک الدعاءالمعروف بدعاءالعلوي.
23.سوره زمر،آيه 18.
24.تدوين الستةالشريفة،ص506.
25.تدوين السنةالشريفة،ص507.
26.وصول الأخيار إلي أصول الأخبار،ص155.
27.خزانةالأدب ،بغدادي،ج1،ص37.
28.همان.
29.بحار الأنوار ،ج2،ص163.
30مبادي الوصول،ص210.
31.توجيه النظر ،سيد نعمت الله جزائري ،ص298،به نقل از تدوين السنةالشريفة،ص506.
32.بحار الانوار ،ج2،ص163.
33.وصول الأخيار إلي أصول الأخبار،ص151.
34.قوانين الأصول ،ج1،ص479.
35.مطارح الانظار،ص252.
36.کتاب البيع ،الملحق،ص454.
37.أضواءعلي السنة المحمدية،ص96.
38.همان ،ص99.
39.مسند إبراهيم بن أدهم ،ص41.
40.الحد الفاصل ،ص531.
41.همان ،ص534.
42.وسائل الشيعة ،ج27،ص83،ح33269.
43.وصول الأخيار إلي أصول الأخبار،ص155.
44.کتاب البيع ،الملحق،ص454.
/خ