نهال از بین جمعیت خودش را به آقا1 رساند. آقا مشغول صحبت بود که نهال را دید با خوش رویی نگاهش کرد.
گفتند: «نهال دختر شهید مدافع حرم است.»2
آقا دست نوازش پدرانه اش را بر سر نهال کشید و صورتش را بوسید. نهال با کنجکاوی به آقا نگاه کرد و گفت: «کلاهت را مامانت برایت درست کرده؟»
آقا که از شیرین زبانی نهال لبخند بر لبانش نشسته بود گفت: «بله دخترم!»
گفتند: «نهال دختر شهید مدافع حرم است.»2
آقا دست نوازش پدرانه اش را بر سر نهال کشید و صورتش را بوسید. نهال با کنجکاوی به آقا نگاه کرد و گفت: «کلاهت را مامانت برایت درست کرده؟»
آقا که از شیرین زبانی نهال لبخند بر لبانش نشسته بود گفت: «بله دخترم!»
- - «می دهی به من؟»
- - «این مال خودم است لازمش دارم، برای تو یکی دیگر می خرم.»
- - «پس حالا که می خواهی بخری صورتی اش را بخری ها...!»
- ***
- نهال کلاه صورتی را از آقا گرفت.
پی نوشت:
2. شهید مهدی قاضی خانی.