تعلیم و تربیت لیبرال

طرفداران مکتب لیبرالیسم بر این باورند که با اجرای این روش، نهادن حقایق اختلافی در ذهن نسلی که در حال بزرگ شدن است
جمعه، 1 آذر 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تعلیم و تربیت لیبرال
مدتی است جوامع غربی از سنت قدیم در تربیت دینی و سیاستهای کلی و راهبردهای آموزشی آن به شدت انتقاد کرده، روشی را که در آن از دینی خاص جانبداری می شود، رد می کنند. مسئله این است که آیا معلم با نظام آموزشی می تواند و حق دارد در فرایند تعلیم و تربیت دینی، دین خاصی را دین برتر و حق معرفی کند یا نه؟
 
مخالفان ضمن آنکه شیوه مذکور را با عنوان «روش تلقینی» تقبیح و رد می کنند، پیشنهاد دیگری دارند. آنان معتقدند یگانه وظیفه مربیان آن است که ادیان را عرضه کنند؛ اما قضاوت، ارزشیابی و انتخاب یکی از ادیان بر عهده دانش آموزان و مخاطبان است. گاهی هم ادعا می کنند که راه توفیق یافتن در تربیت دینی همین روش است و می گویند در جوامع پیشرفته، موضع گیری بی طرفانه پسندیده تر است. نوشتار حاضر، با استناد به سیره و سنت امیر مؤمنان علی 2 به بررسی و نقد این سیاست می پردازد.
 
جان استوارت میل John Stuart Mill  در کتاب رساله ای درباره آزادی می نویسد: «... اما در تدریس مواد مربوط به مذهب، سیاست و دیگر موضوعات اختلافی، آموزگار نباید کاری به بطلان یا صحت عقاید مورد بحث داشته باشد، بلکه باید به ذکر این حقایق بپردازد که چنین و چنان عقیده ای در دنیا هست که شماری از نویسندگان، مکتبهای فکری یا فرقه های مذهبی آن را بر اساس فلان ادله پذیرفته اند .. تمام کوشش های دولت در این باره، که معتقدات نهایی اتباع کشور را پیشاپیش به نفع خود تحکیم کند، زیان دارد» (میل، ۱۳۹۷، ص ۲۷۰).
 
این نظر با ظاهر جذابی که دارد و به ویژه به سبب نفوذ فکری کسانی مثل نویسنده مذکور، حتی در میان افراد معتقد و متدین، طرفداران کمی ندارد و همه مکاتب تربیتی را به بحث و تأمل فرا می خواند که آیا بهتر نیست متصدیان امر تربیت، و در رأس آنها حکومت، از دخالت مستقیم در تربیت دینی بپرهیزند و به قولی، فقط زمینه و بستر مناسبی برای زندگی همراه با اعتقاد برای مؤمنان فراهم آورند؟ به عبارت دیگر، آیا اگر حکومت از موضع بی طرفی برخورد کند و به اینکه مردم بر چه دینی هستند حساسیت نداشته باشد، به مصالح جامعه نزدیک تر نیست؟
 
طرفداران مکتب لیبرالیسم بر این باورند که با اجرای این روش، نهادن حقایق اختلافی در ذهن نسلی که در حال بزرگ شدن است، بدتر از آنچه در حال حاضر هست نخواهد شد. به عبارت دیگر، این عده همچنان که حالا هستند، در آینده نیز به شکل انسانهایی که معتقد به مذهب یا مخالف مذهب اند بار خواهند آمد و وظیفه دولت در این میانه فقط این است که مواظب باشد اینان، اعم از اینکه معتقد یا مخالف مذهب بار آیند، باسواد بار آیند (همان، ص ۲۷۱).
 
این مطلب ناشی از مبانی فکری و اصولی است که لیبرالها با جدیت از آن دفاع می کنند. جی. مارک هالستد، یکی از طرفداران این مکتب، در مقاله ای با عنوان ارزش‌های لیبرال و تعلیم و تربیت لیبرال» سه قانون کلی را اصول تعلیم و تربیت لیبرال برشمرده است.
 

اصول کلی تعلیم و تربیت لیبرال

 الف- خودمختاری: تربیت باید آزادی های فرد را در زمینه‌های گوناگون تأمین کند تا او خود تصمیم بگیرد و عمل کند. خودمختاری شخصی محوری ترین ارزش تعلیم و تربیت لیبرال است که بر اساس آن، انتخاب و تصمیم گیری باید به خود متربی واگذار شود. لیبرالها تعلیم و تربیت را چیزی می دانند که فرد را از همه محدودیت ها رها می کند. این اصل در واقع، بازتاب طبیعی و نتیجه ریشه ای ترین نظر لیبرال هاست که انسان را موجودی آزاد و رها از هر قید و بندی می دانند. «هر شخصی حتی تا آنجا خودمختار است که اندیشه و عمل او در زندگی وی، تنها با رجوع به خود او - یعنی به انتخاب او، تصمیم او، قضاوت او، طرح او و استدلال او - قابل توجیه است».
 
ب- تساوی حرمتها: ارزش و احترام همه انسانها به یک میزان است. اگر هر یک از انسانها را به یک باغ تشبیه کنیم، از نظر لیبرالها، همه باغها یکسان اند و فرقی میان آنها نیست. جنسیت، نژاد، ملیت و حتی دین ملاک برتری نیست. تساوی حرمتها و برابری انسانها مستلزم آن است که آنان از فرصت های برابر برخوردار باشند. به عبارت دیگر، یکی از لوازم منطقی «اصل تساوی حرمتها» اصلی است به نام «تساوی فرصت ها». به این معنا که همه افراد برای دسترسی به منابع و فرصت های زندگی از حقی مساوی برخوردارند و متصدیان امر باید امکانات را به تساوی بین افراد تقسیم کنند.
 
ج- عقلانیت: توانایی برای اندیشیدن درباره مسائل و برخورداری از روحیه انتقادی از آن رو ضروری است که آزادی و خود مختاری از یک طرف و تأمین فرصت های لازم برای رشد و تعالی از طرف دیگر، با خطرهایی همراه است که گاهی ضررهای جبران ناپذیری تحمیل می کند. چه بسا ممکن است به جای استفاده درست در بستر آزادی، مسیر انحرافی را انتخاب کنند. به عبارت دیگر، تعارض میان دو اصل قبلی است که نیاز به اصل سوم را توجیه می کند. از این رو، ما به متربی می آموزیم که چگونه از نیروی عقل بهره ببرد و تصمیماتی موجه و منطقی بگیرد.
 
اصول یاد شده با مفادی که دارد، ظاهری جذاب و چشمگیر یافته است و از این نظر، شاید برای برخی از افراد مطلوب تلقی شود. حقیقت آن است که نمی توان این آموزه ها را دربست رد کرد، ولی با این کلیت و فراگیری که دارد، با توجه به لوازم منطقی و پیامدهای منفی که دارد جای نقد و أبرام است. در این مقاله فقط یکی از زیر مجموعه های اصل دوم بررسی و ارزیابی می شود.
 
منبع: مجموعه مقالات تربیتی، عبد الرضا ضرابی، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، قم، ۱۳۸۸


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.