کز هجي بينم زيان و از مدايح سود ني |
|
گاه توبه کردن آمد از مدايح و ز هجي |
گر بخيلانرا مديح آري، بلي باشد هجي |
|
گر خسيسانرا هجي گويي، بلي باشد مديح |
هم خزينه، هم قبيله، هم ولايت، هم لوي |
|
روزگاري پيشمان آمد، بدين صنعت همي |
شعر نيکو را به زرين سلسله پيش عزي |
|
از ميان خانهي کعبه فرو آويختند |
برطللها نوحه کردندي و بر رسم بلي |
|
امر القيس و لبيد و اخطل و اعشي قيس |
نه بر اطلال و ديار و نه وحوش و نه ظبي |
|
ما همه بر نظم و شعر و قافيه نوحه کنيم |
بو دواد و بن دريد و ابن احمر، يافتي |
|
بو نواس و بو حداد و بومليک، ابن البشير |
آنکه گفت «السيف اصدق» آنکه گفت« ابلي الهوي» |
|
آنکه گفتهست «آذنتنا» آنکه گفت «الذاهبين» |
آنکه از ولوالج آمد آنکه آمد از هري |
|
بوالعلاء و بوالعباس و بوسليک و بوالمثل |
بوشکور بلخي و بوالفتح بستي هکذي |
|
از حکيمان خراسان، کو شهيد و رودکي |
تا کند هرگز شما را شاعري کردن کري؟ |
|
گو بيايد و ببينيد اين شريف ايام را |
بود هر يک را به شعر نغز گفتن اشتهي |
|
روزگاري کان حکيمان و سخنگويان بدند |
کار بوبکر ربابي دارد و طنز جحي |
|
اندرين ايام ما بازار هزلست و فسوس |
گويد اين يکسر دروغست ابتدا تا انتهي |
|
هر کرا شعري بري، يا مدحتي پيش آوري |
شعر حسان بن ثابت کي شنيدي مصطفي |
|
گر مديح و آفرين شاعران بودي دروغ |
کي دعا کردي رسول هاشمي خيرالوري |
|
بر لب و دندان آن شاعر که نامش نابغه |
جعفر و سعد وسعيد و سيد ام القري |
|
شاعري عباس کرد و طلحه کرد و حمزه کرد |
احمدبن مرسل ندادي کعب را هديه ردي |
|
ور عطا دادن به شعر شاعران بودي فسوس |