آفرين زان مرکب شبديز فعل رخش خوي
آفرين زان مرکب شبديز فعل رخش خوي
شاعر : منوچهري
اعوجي مادرش و آن مادرش را يحموم شوي
آفرين زان مرکب شبديز فعل رخش خوي
گاه رهواري چو کبک و گاه برجستن چو گوي
گاه بر رفتن چو مرغ و گاه پيچيدن چو مار
چون کلنگان در هوا و همچو طاووسان به کوي
چون نهنگان اندرآب و چون پلنگان بر جبال
همچو آذرشست، بتش همچو مرغابي، به جوي
در شود بيزخم و زجر و در شود بيترس و بيم
سر ز نخل و دم ز حبل و برزسنگ و سم ز روي
پي ز قوس و فش ز درع و رگ ز موي و تن ز کوه
خوش عنان و کش خرام و پاکزاد و نيکخوي
دير خواب و زود خيز و تيز سير و دور بين
تيزگوش و پهن پشت و نرم چرم و خرد موي
سخت پاي و ضخم ران و راست دست و گرد سم
کوه کوب و سهل بر و شخ نورد و راهجوي
ابر سير و باد گرد و رعد بانگ و برق جه
پيل گام و کرگ سينه، رنگ تاز و گرگ پوي
گور ساق و شير زهره، يوز تاز و غرم تک
سيم دندان، چاه بيني، ناوه کام و لوح روي
تيزچشم، آهن جگر، فولاد دل، کيمخت لب
گردن و گوش و دم و سم و زهار و ساق اوي
نيزه و تيغ و کمند و ناچخ و تير وکمان
اسب بيزين همچنان باشد که بيدسته سبوي
اينچنين اسبي مرا دادهست بي زين شهريار