آورد لي به جوال و به عبايه |
|
ازشرم به رخساره فروهشته وقايه |
چون باد بدو درنگرد دلش بسوزد |
|
از ساحل دريا چو حمالان به کتفسار |
گاهي بکشد مشعله گاهي بفروزد |
|
با کينهي ديرينه ازو کينه نتوزد |
گاهيش بياموزد و گاهي بناموزد |
|
گاهي بدرد پيرهن و گاه بدوزد |
ابر از فزع باد چو از کوه بخيزد |
|
گاهي به بيابانش برد گاه به کهسار |
تيغي بکشد منکر و ميغي بنگيزد |
|
با باد درآويزد و لختي بستيزد |
چون مهتر ما مال همه پاک بريزد |
|
آخر نه بس آيد به هزيمت بگريزد |
نوروز بزرگم بزن اي مطرب، امروز |
|
هم در بياندازه و هم لل شهوار |
برزن غزلي، نغز و دلانگيز و دلافروز |
|
زيرا که بود نوبت نوروز به نوروز |
کاين فاخته زين گوز و دگر فاخته زان گوز |
|
ور نيست ترا بشنو و از مرغ بياموز |
کبکان دري غاليه در چشم کشيدند |
|
بر قافيهي خوب هميخواند اشعار |
بادام بنان مقنعه بر سر بدريدند |
|
سروان سهي عبقري سبز خريدند |
طوطي بچگان را سلب سبز بريدند |
|
شاه اسپرمان چيني در زلف کشيدند |
کبکان بيآزار که بر کوه بلندند |
|
شلوارک با پايچههاي طبريوار |
جز خاربنان جايگه خود نپسندند |
|
بيقهقهه يک بار نديدم که بخندند |
هر ساعتکي سينه به منقار برندند |
|
بر پهلو از اين نيمه ، بدان نيمه بگردند |
شبگير ز گل فاختگان بانگ برآرند |
|
چون جزع پر سينه و چون بسد منقار |
ماه سه شبه از بر گردن بنگارند |
|
گوييکه سحرگاه همي خواب گزارند |
صدبار به روزي در، پرها بشمارند |
|
از غاليه، بيآنکه همي غاليه دارند |
چون آهوکان سم بنهند و بگرازند |
|
چون نيم دبيري که غلط کرده به اشمار |
آن گردن مخروط هر آنگه که بيازند |
|
گويي که همه مهرهي نرد شبه بازند |
چون گردن سيمين طرازي بفرازند |
|
دو گوشهي شيزين کماني بطرازند |
هر ساعتکي بط سخني چند بگويد |
|
بر فرق سر و تير بر از شيز به ديدار |
در آب کند گردن و در آب برويد |
|
در آب جهد جامه دگر بار بشويد |
چون سينه بجنباند و يک لخت بپويد |
|
گوييکه همي چيزي در آب بجويد |
دراج کند گرد گيازار تکاپوي |
|
از هر سر پرش بجهد لل شهوار |
هزمان بکند بانگ نمازي به لب جوي |
|
از غاليه عجمي بزده بر سر هر موي |
تا سرخ کند گردن، تا سبز کند روي |
|
در سجده رود خيري با لالهي خودروي |
باد از سمنستان به تک آمد به طلايه |
|
سرخي نه به شنگرفش و سبزي نه به زنگار |
ابر از طرف کوه برآمد دو سه پايه |
|
تا حرب کند با سپه ابر نفايه |