کودکان بی سرپرست

در هزاره سوم هیچ چیز تاسف بارتر از این نیست که یک نابغه بالقوه درست همانند یک معلول، براثر خفقان محیط بهنجار به انحطاط کشیده شود و جایگاه خود را از دست بدهد. چه کسی می تواند آینده یک کودک نابغه را پیش...
شنبه، 7 دی 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کودکان بی سرپرست
بسیار دیده شده که کودکان بی سرپرست بسیار زرنگ و با هوش و با استعداد هستند منتها چون خوب تربیت نشده اند، استعداد خود را برای کارهای بد به کار می‌برند. از طرفی کودکانی که در آغوش خانواده در ناز و نعمت اما بی استعداد بار آمده اند زیرا والدین به جای آنها اندیشیده اند.
 
بگذارید کودکان استعداد را در کوچه یاد بگیرند به هوا پرواز کنند، به زمین سقوط کنند و راه نجات را شخصا یاد بگیرند. نباید کودک همواره فکر کند که والدین به او کمک خواهند کرد. وقتی از طرف والدین ناامید شد اتکا به نفس پیدا کرده برای زندگی خویش دست به ابتکار میزند. پس برای رسیدن به منتهای استعداد باید عوامل گیرنده را باور ساخت.
 
در هزاره سوم هیچ چیز تاسف بارتر از این نیست که یک نابغه بالقوه درست همانند یک معلول، براثر خفقان محیط بهنجار به انحطاط کشیده شود و جایگاه خود را از دست بدهد. چه کسی می تواند آینده یک کودک نابغه را پیش بینی کند شاید در اثر توجه به او کشف استعداد، توانایی خلاقیت همین کودک بتواند کودک معلول (جسمی، ذهنی) را در اثر نبوغ خود نجات دهد. از دیرباز کودکان پراستعداد (تیزهوش) مورد توجه بوده اند به طوری که افلاطون در کتاب جمهوری گزینش کودکان پر استعداد را حتی از میان خانواده های زحمتکشان، صنعتگران و ... تجویز کرده است.
 
در قرن پانزدهم سلطان محمد فاتح، مدرسه مخصوصی در قصر خود تاسیس کرد که زیباترین، قوی ترین و باهوش ترین کودکان را مستوفیان او از سراسر امپراتوری جمع و در آن مدرسه به تحصیل گماشتند. هدف از تاسیس این مدرسه ایجاد افکار بزرگ در کالبدهای نیرومند بود. این کودکان را پس از اتمام تحصیلات به مناصب مهم می گماردند. مورخان معتقدند که این ابتکار سهم بسزایی در افزایش سریع اقتدار امپراتوری عثمانی در قرن پانزدهم و شانزدهم داشته است.
 
در قرن بیستم و در آستانه هزاره سوم روزافزون شدن مدارس تیزهوشان به ویژه در ایران اسلامی نشانگر وجود کودکان پراستعداد در کشور است و مشاهده می شود که ضمن تحسین برانگیز بودن رسیدگی و توجه به کودکان معلول ذهنی کودکان تیزهوش نیز در کانون توجه قرار می گیرند و به حال خود رها نمی شوند، هر چند که به علت نبود امکانات، بسیاری از کودکان تیزهوش به مدارس تیزهوشان و شاهد راه نمی یابند همچنان در مدارس ضعیف و درجه ۳ مشغول به تحصیل اند یعنی کودکان تیزهوش gifted همچنان در بوته فراموشی و فقر و فلاکت خانواده ها باقی می مانند.
 
در این میان بسیاری از مردم معتقدند کودکانی که از قرایح استثنایی برخوردارند، نیاز چندانی به کمک ندارند، چون «سرآمد» هستند. قطعا سرآمد در بسیاری از موارد به راحتی از جمع سربر می آورد و راه خود را در جامعه می گشاید ولی همیشه چنین نیست. دکتر رمیشدون معتقد است که یک نابغه در کلاسهای درس ملالت بار با تکرار بیهوده مفاهیم اجمالی به انحطاط کشیده می شود چون سرآمد بیدرنگ درسها را درونسازی می کند.
 
حضور او در آن تکرار برای نبوغ او زیان بار است. اغراق آمیز نیست که در بسیاری مواقع از نبوغش می گذرد چون بار سنگین نبوغ را نمی تواند تاب بیاورد چون هیچ کس به او نیاموخته که با نبوغ اش چه کند (طرز حملش را نمی داند.)
 
در سالهای بسیار دور شخصا شاهد ماجرایی بودم. تاثیر این اندوه عمیق همواره تحقیق در مورد زندگی کودکان سرآمد را در ذهنم زنده نگهداشته بود.نیسی زاده در دبستان همشاگردی پسرم بود. همیشه به دنبال پسرم می آمد که با هم به مدرسه بروند. کودکی بسیار شاد و با نشاط و تیزهوش، چست و چابک.
 
وقتی رفتن شان را تعقیب می کردم می دیدم که به جای راه رفتن پرواز می کنند. پدر نیسی زاده در پی یک بیماری فوت کرد، مادرش مخارج سرپرستی خانواده ۵ نفری آنها را به عهده داشت. مادر تنگدست در خانه ها رختشویی می کرد. خواهران و برادران نیسی زاده به تدریج به شهرهای دیگر رفتند. خانواده از هم پاشیده شد. نبود اندوخته مالی (ارث) از طرف پدر به از هم ریختگی و از هم پاشیدگی خانواده بیشتر کمک کرد. نشاط و چابکی از نیسی زاده دور شد.
 
هر وقت از مدرسه به خانه باز می گشت مدتها در آستانه در منتظر مادرش می ماند. به تدریج افت تحصیلی جایگزین تیزهوشی او شد. او که همواره شاگرد ممتاز و سرآمد بچه‌های دیگر بود از ادامه تحصیل باز ماند. پسرم می گفت: نیسی زاده در طول راه که به مدرسه می رویم درسهایش را مرور می کند حافظه تمام عیار و فوق العاده ای داشت. توانایی آموختن درس کلاسهای بالاتر را نیز داشت.
 
مدتها گذشت که دوباره او را دیدم. چشمانی غمگین و حالتی پریشان داشت، گویی کوچکتر شده بود. رشدی در او نمیدیدم موفقیتهایش را یادآور شدم، از مادرش جویا شدم آهی عمیق کشید سر به زیر فرو برد، گفت: مادرش بیمار است و دیگر تحصیل نمی کند و تنها دغدغه اش امرار معاش و تهیه دارو برای مادرش است. اولین باری نبود که شاهد شکست یک کودک سرآمد (نابغه) بودم.
 

افول یک نابغه در شرایط بد

دختر آقای سبزواری شاگرد اول کنکور سراسری سال ۱۳۸۲ بود که مادرش در بستر بیماری افتاد و سبزواری که از بضاعت اندک مالی برخوردار بود نتوانست برای همسرش پرستاری استخدام کند در نتیجه آفاق سر آمد، برای پرستاری از مادر بیمار و رسیدگی به وضعیت خانه و خواهر و برادرش ترک تحصیل، و از دانشگاه رفتن باز ماند.
 
می بینیم که برخلاف عقاید بسیاری از اندیشمندان کودک سرآمد، نمی تواند سر برآورده و راه خود را در جامعه هموار سازد؛ پیش داوری یا سوء تفاهم دمکراتیک مانع از درک این واقعیت مسلم میشود. معمولا این تصور پیش می آید که محیط، سهم به سزایی در تحول سرآمدها دارد. کاملا درست است محیط باعث شکوفایی سرآمدها می شود. محیطی که مرفه پرور باشد، نه محیطی که مملو از فقر و فساد باشد.
 
در بسیاری موارد به جز استثناهای موجود سرآمدها به خانواده های بسیار روشنفکر تعلق دارند یعنی خانواده هایی که برای برانگیختن کودکان خود به انتخاب مشاغلی که با استعدادهایشان وفق می کند واجد هرگونه تسهیلات هستند. روانشناسان و محققین در این استدلال خطایی را نشان میدهند. چه نسبتی از نوابغ بالقوه به طبقات محروم تعلق دارند؟ چگونه می توان این نوابغ را نادیده گرفت.
 
بسیاری از کودکان ایرانی و آسیایی و اروپایی که توانسته اند در فهرست نوابغ قرار گیرند و المپیادها را فتح کنند از طبقات محروم بوده اند. جنگنیز در میان کودکان زاغه های شیکاگو به نسبت ارزنده ای از کودکان سرآمد دست یافت. به نظر جنگنیز «برای یافتن کودکان سرآمد کافی است معتقد باشیم وجود دارند و بخواهیم پیدایشان کنیم».
 
منبع: کودکان نابغه و باهوش، فاطمه تقدسی‌نیا،صص258-253، نوید حکمت، چاپ دوم، قم، 1396


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط