دانستن و دانش

خلق اسطوره‌ها به ما کمک میکند تا بسیاری از مشکلات را حل کنیم.
يکشنبه، 13 بهمن 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دانستن و دانش
«دانستن» و «دانش» سالیان متمادی مشغله ذهنی فیلسوفان بوده و شناخت شناسی (نظریه دانش) از قدیم الایام یکی از شاخه های اصلی فلسفه بوده است. با این حال، برای درک «دانستن» با انواع مسائل مواجه شده ایم که این امر ناشی از خلط مفهوم آن در نزد ما بوده است. رایل معتقد بود که ما «دانستن این که» را با «دانستن چگونه به مخلوط کرده ایم. «دانستن چگونه» به مفهوم داشتن استعداد انجام کار، قادر بودن بر انجام کار، و مانند آن است. اما او خاطرنشان کرد که معنای دانستن این که موقعیت چنین و چنان است، این نیست که لزوما می دانیم آن را چگونه انجام دهیم. به همین ترتیب، توانایی عمل کردن یا انجام دادن، به معنای این نیست که ضرورتا اهداف و دلایل انجام کار را می دانیم. ما غالبا پذیرفته ایم که دانستن و دانش به دانستن این که خیلی نزدیک است.
 
این امر دیدگاهی جاهلانه نسبت به آموزش و پرورش رستمی ایجاد کرده که به موجب آن خیال می کنیم با «پر کردن مغز» دانش آموزان با حقایق و «دانش»، آنها قادر خواهند بود وارد دنیا شده با موفقیت عمل کنند. مفهوم مناسب تر دانستن و دانش، آن است که دانستن در بهترین معنی، عبارت است از «دانستن این که» و «دانش فنی».
 
مسائل متعددی به وجود آمده که به ثنویت نفس و بدن باز می گردد. حتی ریشه این مسائل را می توان به افلاطون نسبت داد، زیرا او أمر ذهنی را برتر از امر مادی می دانست؛ یا به اصحاب کلیسا باز گرداند که روح را برتر از بدن قرار می دادند؛ یا به دکارت نسبت داد که «من فکر می کنم، پس هستم» را ابداع کرد. رایل خاطرنشان کرده که خطای دکارت آن قدرها زیاد نیست، زیرا مربوط به یک سنت فلسفی و کلامی است. به علاوه، او معتقد بود اسطوره هایی مانند دوگانگی نفس و بدن تا اندازهای مفید است. خلق اسطوره ها به ما کمک میکند تا بسیاری از مشکلات را حل کنیم. بارها گفته شده که اگر اسطوره دکارت پدید نمی آمد، علم جدید هیچ گاه در بین مسیحیان پذیرفته نمی شد، زیرا این اسطوره به آشتی دادن یافته‌های علمی با عقاید جزمی مذهبی کمک کرد.
 
شاید برای خلاصی از اصول جزمی علم به اسطوره های جدیدی نیاز داشته باشیم. باید روش‌های تحقیق جدیدی ابداع کنیم تا جانشین روش‌های کنونی گردد. به هرحال، تحلیل آموزنده رایل راه عبور ما را از میان خلطهای زبانی که در آن گرفتار می شویم، باز می کند.
 
اگر چه عموما تصور می شود که تحلیل فلسفی پدیده ای نوظهور است، اما همه فلسفه‌ها تا حدی با تحلیلی منطقی مفاهیم، معانی، و مسائل سروکار دارد. مطمئنا در نوشته‌های افلاطون، ارسطو، کانت و دکارت توجه زیادی به تحلیل را می توان مشاهده کرد. برای مثال، جدل دیالکتیک فقط راهی برای رسیدن به حقیقت نیست، بلکه روشی است برای حل تناقضاتی که در راه حقیقت وجود دارد. فرانسیس بیکن بت بازار را از همه بتها مشکل سازتر می داند، زیرا آنطور که خودش گفته: «.. انسان‌ها عقیده دارند عقل آنها در کلمات تأثیر می کند، اما این نیز درست است که کلمات بر درک ما اثر می گذارد، و این همان چیزی است که فلسفه و علم را سفسطه آمیز و بی تحرک کرده است.»
 
این بحث بارها مطرح شده که تفکر انسان تمام یا بعضا از زبان و معانی کلمات تأثیر می پذیرد. طراحی افکار بدون زبان مشکل است، و آنچه را فکر می کنیم، تنها با نوعی زبان می توان بیان کرد. برخی از مردم عقیده دارند که بدون نمادهای زبانی، اعم از ریاضی، گفتاری، نوشتاری، تصویری، با اشاره ای، هیچ وسیله ارتباطی و بنابراین هیچ ذهنی یا خاطره‌ای نخواهیم داشت. بسیاری از تحلیلگران می گویند که چون تفکر تا این حد وابسته به زبان است، مسائل تفکر نیز همان مسائل زبان است که از کاربرد نادرست و فقدان وضوح ناشی می شود. استفاده از فلسفه تحلیلی در تعلیم و تربیت، ارتباط مستقیم با دانش پژوهان دارد، اما شاید بیشترین فایده آن برای مربیان باشد، زیرا به آنها کمک می کند تا آنچه را که قصد دارند برای شاگردان انجام دهند، وضوح بخشند. نتیجه این کاربرد فلسفه تحلیلی به وجود آمدن مکتب یا مسلک تربیتی جدیدی نیست، بلکه می تواند به ما کمک می کند تا معانی مسلکها را بهتر بفهمیم. این منافع به عنوان نتیجه نگرش واضح تر و با معنی تر، بیشتر عاید دانش آموزان می شود تا فرایند تربیت. یک مثال روشنگر که رایل ارائه کرده، اشتباه مربی در کلمه دانستن است.
 
ما «دانستن این که» را با تصویر کامل دانستن خلط کرده ایم؛ در نتیجه، به صرف داشتن «شاگردانی با مغزهای انباشته از انواع اطلاعات، خیال می کنیم کار ما پایان یافته است. اما رایل خاطر نشان می کند که دانستن، «دانش فنی» یا توانایی انجام دادن و عمل کردن براساس اطلاعات را نیز شامل می شود. به یک معنا، این اشتباه همان مسأله قدیمی جدایی نظریه (دانستن) از عمل انجام دادن است. مسأله ای که جان دیویی بخش نسبتا کمی از بحث خود را به آن اختصاص داده است؛ او درباره دوگانگی فلسفی بین دانش و کنش، یا دانستن و انجام دادن، سخن گفته است. به بیان دیگر، او معتقد است که دانستن و انجام دادن به طور تصنعی از هم جدا شده اند. دانستن شبیه «دانستن این که» است و انجام دادن شبیه «دانستن چگونه». به نظر دیویی این دو باید حتی الامکان، به خصوص در تعلیم و تربیت جوانان، با هم باشد.
 
لااقل برخی از ریشه های شعار «یادگیری از طریق انجام دادن» که بارها مربیان پیشرفت گرا اظهار کرده اند، در افکار دیویی قرار دارد. ما از طریق درگیری فعالانه یا مشارکت بدنی با وظایف مهم، یاد می گیریم یا دانش کسب می کنیم. در واقع، می توان گفت این دوگانگی به یونانیان قدیم باز می گردد که درباره «arete» و «techne» (فضیلت و مهارت) سخن می گفتند..
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی،صص459-457، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط