بررسی زندگی نامه سید علی قاضی طباطبایی-قسمت سوم

سید علی قاضی طباطبایی در ۷ فروردین سال ۱۲۴۸ در تبریز زاده شد. وی فرزند میرزا حسین طباطبایی بود. سید علی قاضی از نوجوانی تحت تربیت پدرش، سید حسین قاضی بود و جوهره حرکت و سلوک وی از پدرش است. سلسله نسب آن‌ها به علی بن ابیطالب می‌ رسد. در ادامه مطلب درباره زندگی این شخصیت بزرگوار توضیحاتی را ارائه داده ایم. با ما همراه باشید.
جمعه، 18 بهمن 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بررسی زندگی نامه سید علی قاضی طباطبایی-قسمت سوم

زندگینامه آیت الله قاضی (ره) – قسمت سوم

یکی از مسائل بسیار مهمی که در زندگینامه آیت الله قاضی (ره) وجود دارد استقامت است.

استقامت باید در تمام وجود انسان جای بگیرد تا بتواند لایق دیدار محبوب شود و آیت لله قاضی (ره) به خوبی به این امر رسیده بود.

کسی که با کوچکترین ناملایمات و سختی و ملامت از راه و مسیر خود بازگردد هیچ وقت نمی تواند موفق شود و باید در مسیر و سیر و سلوک و تزکیه نفس، صبر و استقامت فراوان داشت که مسیر بسیار سخت و ناهموار است .

برای رسیدن به خدا باید از تمام هستی خود گذشت و با راحت طلبی و خود پرستی نمی توان به آن محبوب حقیقی دست یافت و تنها کسی می تواند در این مسیر ثابت قدم بماند که استقامت داشته باشد.

باید صبر و استقامت را تمرین نموده و با هر ناملایمی از راه رسیدن به محبوب ، منحرف نشویم، که:

پاداش عاشقان حقیقی را خدا می دهد.
 

استقامت در زندگینامه آیت الله قاضی (ره)

این را خودش تجربه کرده و به دیگران هم آموخته که:

مَنزلَ تَلقیِن الحُجج

منزلَ من کانَ فَلَج

هر که آثار ربوبی را می خواهد و طالب خدا و امام زمان است باید مثل آدم فلج باشد، فرودگاه شخص طالب، فرودگاه شخص فلج است، یعنی اگر جایی انداختندش دیگر تکان نخورد.

می گوید اگر فکر خدا پرستی مختصری در سرت آمد صبر کن، عجله نکن، طلب خودت را با عزت نگه دار:

هـلـه نـومـیـد نـبـاشی کـه تـو را یـار بـراند

اگـه امــروز بــرانـد نــه کـه فـردات بـخـوانـد

که اگـر بـر تـو بـبـندد هـمـه درهـا و گـذرها

در دیـگـر بـگـشایـد کـه کـس آن راه نـدانـد

در بـه روی تـو بـبندد تو مرو صبر کن آن جا

کـه پس از صبـر تو را او به سر صدر نشاند

و لا تَکـن کَمِثل مَن

اِن فُتِح البابُ خَرج

و الزِم کُن کمثلِ مَن

ان فَتحَ البابُ وَلج

اگر دری باز شد، تو بیشتر استقامت به خرج بده؛ بگو خدایا! افزونش کن؛ باید در عبودیت استقامت ورزید، یعنی صبور شد؛ اگر خواستند بکشندش، بگوید من از خدا دست بر نمی دارم؛ اگر نان و آبش را قطع کردند، استقامت کند، و حتی اگر دنیا جمع شود و بگویند بیا صرفنظر کن بگوید صرفنظر نمی کنم.

ای پـدر پـنـد کم ده از عشقم

که نخواهد شد اهل این فرزند

پـنـد آنان دهند خلق ای کاش

کـه زعشق تو می دهندم پند

آری و این استقامت هاست که از قاضی، قاضی می سازد و این روح بزرگ اوست که در مقابل تمام ستم ها و آزارها صبوری می کند و به کم هم راضی نمی شود.

او باید تا آن اوج ها پرواز کند و به زرق و برق های میان راه، یعنی به آثار و نشانه های معشوق، دل خوش نکند، چرا که خود او را می خواهد.

ثُمَّ یَبذُلُ روحَه و یَصِلُ اِلی خِدمَهِ حَبیبِه مَعَ خَطَرٍ عَظیمٍ و هَول جَسیمٍ فإنی لَکَ تَحصیلُ هذِهِ المَراتِبِ العالیهِ المهوله الصَعبَهِ هَیهات هَیهات.

قلتُ نَعَم الامرَ کما زُبرَ اِن کانَ لَکَ مَیلٌ اِلی اِلزامِی و اِفحامِی.

عاشق صادق نه تنها باید انس و آرامش و آبرو و اختیار خود را بذل کند، بلکه باید خود را نیز بذل کند. و این جاست که با وجود خطر بزرگ و ترس زیاد به خدمت معشوق خود رسد، پس تو کجا و بدست آوردن این مراتب عالی پر بیم و دشوار کجا، هیهات! هیهات!

گفتم: آری امر همین گونه است که گفته شد، اگر به من میل لازم و سخت داری!

و آیت الله قاضی به این زودی ها خسته نمی شود.

می گوید :

« هر چه بادا باد، در بحر جنون پا می زنم، امشب کشفی نصیبم شد شد، نشد نشد، امشب خوابی دیدم دیدم، ندیدم ندیدم، من کشف نمی خواهم تمام مدت این چهل سال آن هم برای زرق و برق و کشف و کرامتی چند، نه! من معرفت خودش را می خواهم، من خودش را می خواهم.»

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

اسم اعظم را استقامت بر وحدانیت خدای جل و علا می داند و می گوید:

«اگر شخصی در طلب، استقامت پیدا کرد، اسم اعظم در روح او جا پیدا می کند و آن وقت لایق اسرار ربویی می گردد.»

و خود چون استقامت دارد سرانجام صدای فرشتگان را می شنود که:

اِنَّ الذین قالو ربُّنا الله ثُم استقاموا تَتَنزَلُ عَلیهم الملائکهُ اَلّا تَخافوا و لا تَحزَنوا و ابشِرُوا بالجنه التی کنتم توعدون.(1)

آنان که گفتند: پروردگار ما الله هست و بر این ایمان پایدار ماندند، فرشتگان بر آن ها نازل شوند که دیگر هیچ ترسی و حزن و اندوهی نداشته باشید و شما را به همان بهشتی که وعده دادند بشارت باد.

آیت الله قاضی همیشه نماز مغرب و عشاء را، در حرمین شریفین امام حسین (علیه السلام) و حضرت ابوالفضل (علیه السلام) به جا می آورد، اما این بار که می خواهد به حرم مشرف شود با زبان حال به خدا عرضه می کند که:

یـار مـرا غـار مـرا عـشـق جـگـر خوار مرا

یـار تویی غـار تـویی خـواجه نگه دار مرا

نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی

سـیـنـه مـشروح تـویی بـر در اسرار مـرا

نور تویی سور تویی دولت منصور تـویی

مـرغ کُـه طور تویی خسته به منقار مـرا

و چون به حرم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) می رسد، با خود می اندیشد که تا به  حال در مدت این چهل سال هیچ چیز از عالم معنا برایم ظهور نکرده، هر چه دارم به عنایت خدا و به برکت ثبات است.

در راه سید ترک زبانی که دیوانه است، به طرف او می دود و می گوید؛ سید علی، سید علی، امروز مرجع اولیاء در تمام دنیا حضرت ابوالفضل (علیه السلام) هستند ، و او آن قدر سر در گریبان است که متوجه نمی شود آن سید چه می گوید!

به حرم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) می رود. اذن دخول و زیارت و نماز زیارت می خواند و می خواهد که مشغول نماز مغرب شود و او ذره ذره وجودش را در عشق به محبوب گداخته و به رنگ معشوق درآمده است! و این بار که در می زند و معشوق می گوید که کیست، جواب می شنود که:

گفت بر در هم تویی ای دلستان

و اینک معشوق، خود، در را برایش باز می کند.

گفت اکنون چون منی، ای من درآ

نـیـسـت گـنـجایی دو من را در سرا

تکبیره الاحرام را که می گوید، می بیند که وضع در اطراف حرم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) به طور کلی عوض می شود، آن گونه که نه چشمی تا به حال دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلب بشری خطور کرده است.

قرائت را کمی نگه می دارد تا وضع تخفیف یابد و بعد دوباره نماز را ادامه می دهد، مستحبات را کم می کند و نماز را سریعتر از همیشه به پایان می رساند.

به حرم امام حسین (علیه السلام) نمی رود و به دنبال جایی خلوت به خانه رفته و برای این که با اهل منزل هم برخورد نکند به پشت بام می رود. آن جا دراز می کشد و دوباره آن حال می آید و بیشتر می ماند.

تا اهل منزل سینی چای را می آورد، آن حال می رود و نماز عشاء را می خواند و دوباره آن وضع بر می گردد؛ چیزی که تا به حال حتی به گفته خودش یک ذره اش را هم ندیده است و حالا که دیده نه می تواند در بدن بماند و نه می تواند بیرون بیاید.

دوباره که شام را می آورند، آن حال قطع می شود و نیمه شب دوباره بر می گردد و مدت بیشتری طول می کشد.»

آری و بالاخره درهای آسمان برایش گشوده و فتح باب می شود و او غرق در تحیر که:

ایـن جـان جـان افـزاست ایـن یا جنه المأوی ست این

سـاقی خـوب مـاست ایـن یـا بـاده جـانی اسـت ایـن

تُــنــگ شــکـر را مــانـد ایــن ســودای زر را مـانـد ایـن

ای سیم و زر را ماند این ، شادی و آسانی است این

رسـتـم مـن از خـوف و رجـا عشق از کجا خوف از کجا

ای خـاک بـر شـرم و حـیا هـنگام پـیـشانی اسـت ایـن

می گوید:

«آن چه را می خواستم، تماما بدست آوردم و امام حسین (علیه السلام) در را به رویم گشود. ابن فارض یک قصیده تائیه برای استادش گفته؛ من هم یک قصیده تائیه برای امام حسین (علیه السلام) گفته ام نمره یک که کار مرا ایشان درست کرد و در غیب را به نحو اتم برایم باز کرد.»

خورشید رخشان می رسد مست و خرامان می رسد

با گوی و چوگان می رسد سلطان میـدانی اسـت ایـن

آن آب بــاز آمــد بــه جــو بــر سـنــگ زن اکـنـون سـبـو

سـجده کـن و چیزی نگو کاین بزم سلطانی است این

او در اثر طلب حقیقی و استقامت به خانه که نه، به خود صاحبخانه رسیده است و یار او را به درون خانه راه داده؛ او از حصار تنگ دنیا که خیال و سرابی بیش نبوده و حقیقتی ندارد، گذشته و به عالم روح و مجردات پیوسته است و چون فهمیده که از عالم خیال چیزی نصیبش نمی شود، باب خیال برایش بسته می شود.

و اینک:

هر چه داری اگر به عشق دهی

کـافـرم گـر جـوی زیــان بــیــنــی

این زندگینامه آیت الله قاضی (ره) هست، بزرگ مردی عاشق که چهل سال پشت درب ماند و در زد و جز خدا را نخواند و نخواست و در نهایت نیز به محبوب خویش رسید.

چهل سال پشت درب ماندن و در زدن و نا امید نشدن و از تمام هستی خویش برای رضای محبوب گذشتن و … کار هر کسی نیست!

سال ها ماندن در پشت درب از آیت الله قاضی (ره) عارفی کامل و واصل ساخت و باعث شد تا شاگردانی تربیت نماید که هر کدامشان از عارفان و اولیاء خدا و مردان بزرگ الهی شدند.

شاگردانی تربیت کرد که همچون استاد خویش، جز خدا چیز دیگری طلب نکردند و از دو دنیا برای رسیدن به محبوب خویش گذشتند، و درس استقامت را از وی به بهترین شکل ممکن فرا گرفتند.

استقامت، طلای وجود آدمی را جلا می دهد!
 
دلیل به تأخیر افتادن فتح باب در زندگینامه آیت الله قاضی (ره)
آیت الله نجابت (ره) در مورد دلیل به تعویق افتادن فتح باب آقای قاضی می گوید:

«کسی که خداوند جل و علا مرتبه ی علم را به او عطا فرمود و قلبش را به این علم منور کرد که در پشت وضعیت فعلی بشر، وجودی است که از هر جهت غنی است و شخص به او از هر جهت محتاج است، اگر در این معنی خوب ماند و با آن خوب تمرین کرد تا ملکه وجودش شد، حقیقت این شخص علمش می شود  وقتی حقیقت و سرّ این شخص علمش شد، فاصله اش با حضرت حق جل و علا کم می شود و این در واقع همان وصل است.»

آن جا که خداوند می فرماید:

و نَحنُ أقربُ الیه مِن حَبلِ الوَرید (2)

و یا

ما یکونُ مِن نَجوی ثلاثهٍ إلُا هو رابِعُهُم و لا خَمسَهٍ الاهم سادسهم و لا ادنی من ذلک و لا أکثر الا هو معهم أین ما کانوا (3)

یعنی چون شخص به این علم متحقق شد و سرّش همان علم شد ، نور پروردگار این فاصله و حجاب ها را از میان بر می دارد و این شخص با ساحت قدس ربوبی متصل است.

امیرالمومنین (علیه السلام) می فرمایند:

«فاصله بین شخص و حضرت رب العزه کلمه لا اله الا الله است مخلصاً، و تمرین در این علم از وضع جهل و بچگی می کاهد و نور حضرت رب العزه در کالبد آدمی در می آید، و این طرف وصل می شود، هر چند پرده از او برداشته نشده باشد و هر چند خود نسبت به مقام خودش آگاهی نداشته باشد.»

محبوب است که محب را به دنبال خود می کشاند و اوست که می خواهد آیت الله قاضی ناقص نماند، بلکه به مقام کملین برسد.

چهل سال پشت در نگش می دارد تا در آن چهل سال، حجاب ها و پرده ها را یک به یک از میان بردارد تا فاصله ای بین او و قاضی نماند؛ او می خواهد از قاضی انسانی کامل بسازد.

و قاضی مرد راه است، او هم انسانی نیست که بخواهد به اندک ملامت و تلخی و سختی از میان به در رود که مقصدی عالی را در پیش دارد.

گـــر تـــیر بـــارد در کــوی آن ماه

گـــــردن نهــــــادیم الحکـــــم لله

حـافظ چه نالی گر وصـل خواهی

خـون بــایدت خورد در گاه و بیگاه

از آیت الله نجابت (ره) نقل شده است که:

«ایشان در سال های آخر عمرشان طالب تجرد از صورت بودند و این معنی هم نصیب ایشان شد و نه تنها نصیبشان که ملکه و مقامشان شد، یعنی آن چه به حسب طاقت بشری می توان به آن رسید، خداوند عزیز ایشان را در آن مقام قرار داد.»

ایشان در مورد معنای تجرد فرموده اند:

«اگر خود خدا متصدی شناسایی انسان شد، شخص از عالم صورت عبور می کند؛ یعنی الان می داند و یقین دارد که خدا هست، لیکن در اثر صور؛ اما وقتی خداوند خودش را شناساند، آن وقت به آن ساحت قدس ربوبی می رسد؛ آن جایی که فوق مکان و زمان است، و برای او واضح می شود که خلق کردن خدا سرسوزنی بر دارایی خدا افزوده نکرده و سرسوزن از خدا  چیزی نکاسته، آن جایی که اصلا خلقی وجود ندارد «کان الله و لم یکن معه شیء و الان کما کان» هر چه هست از آن ساحت ربوبی است، دیگران صورتند، اشراقند، فیضند، می فهمد که صور، سراب است.

می فهمد که شخص هر چقدر محترم است به واسطه اضافه اش به پروردگار است، یعنی الان پروردگار همه را راهبر و همه را معطی است و غایت الامر مردم مال خودشان می پندارند، بنده به جایی می رسد که خداوند را در عین این که در اسماء و صفات می بیند، دیگر خود اسماء و صفات را نمی بیند و قهراً خلقی در بین نمی بیند، خدا را می بیند والسلام.

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند

یعنی اگر خداوند متصدی آدم شد برای شناختنش، اصلا دیگر جهت خلقی خلق نزد او قیمتی ندارد، و جز خدا همه را سراب می بیند و می بیند هنگامی که ساحت قدس ربوبی بود و هیچ موجودی نبود دیدنش نه از باب توهم و تخیل بلکه به شهود حق است؛ یعنی حق، حق را می بیند.»

بِکَ عَرفتُک و اَنتَ دَلَلتنی عَلیک و دَعَوتَنی اِلَیک و لَولاَ اَنتَ لَم اَدرِ ما اَنت

روز هـــجران و شـــب فرقت یـــار آخر شد

زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

صبح امــــید کـــه بد مـــعتکف پـــرده غیب

گــــو برون آی کـــه کــار شب تار آخر شد

آن پریشــــانی شب هـــای دراز و غم دل

هــــمه در ســایه گیسوی نگـــار آخر شد

بــــاورم نیست ز بــــد عهدی ایــــام هنوز

قــــصه غصه کـــه در دولت یـــار آخـر شد

ســــاقیا لطـــف نمودی قدحت پـر می باد

کــه به تدبیــــر تو تشویش خمار آخـر شد

بـعد از این نور به آفـاق دهم از دل خویش

کــه به خــورشید رسیدیم و غبار آخر شد

و راستی آیت الله قاضی کجا و ما کجا؟!

فاصله ما با او چقدر است؟!

ما که هر کجا قدم می نهیم، ظلمت اندر ظلمت است و با هر که همنشین می شویم، غفلت اندر غفلت.

ما دل به چه خوش کرده ایم و به دنبال چه معشوقی می گردیم و او به دنبال چه می گشت که جیفه مردار دنیا را و بلکه دو عالم را  به یک باره از دل تنگ برون کرد تا جای معشوق باشد؟

و او مگر خدای خود را چگونه شناخت که یک چشم به هم زدن غافل از آن ماه نشد تا از قفس تن پرید و در کنار قدسیان که نه، بلکه «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر» جایگاهش شد؟

او از توحید چه درک کرد که ما را قدرت بر درک آن نیست!

آری!

باید رفت و رسید، باید شتاب کرد که دور فلک درنگ ندارد و این حرف ها در قالب گفت و شنود در نمی آید. باید به عهد الست بربکم وفا کنیم و بلی بگوییم تا پس از اوفوا بعهدی، اوفوا بعهدکم آید، حتی اگر بعد از چهل سال باشد که او با وفاترین است.

نـتـوان به خـــدا رسید از گفت و شنید

زین می نچشید آن که ریاضت نکشید

لب بایــــــد بست و گوش بایــــــد آکند

القصـه که آن چه هست می باید دیـد

پی نوشت:
1.سوره ی فصلت ، آیه ی ۳۰
2.سوره ق ، آیه ۱۶3.
3.سوره مجادله ، آیه ۷


منبع: سایت دلدادگان


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.