ابعاد اعجاز قرآن
قرآن از ابعاد و زوایا مختلف،معجزه به شمار میرود و اعجاز آن اختصاصی به فصاحت و بلاغت ندارد.برخی از این ابعاد را قرآن به صراحت بیان نموده و در مورد آنها «تحدی» کرده است.برخی دیگر نیز وجود دارند که در مورد آنها تحدی خاصی در قرآن صورت نگرفتهاست البته این موارد به صورت عام،مشمول آیات تحدّی میشوند.لازم به ذکر است که هیچ کس نمیتواند مدعی بررسی همه جانبه; ابعاد اعجاز قرآن باشد؛چرا که مسلماً،هنوز بسیاری از رموز و شگفتیهای قرآن بر ما پوشیده مانده است.شاید بتوان گفت: حصرو برشمردن همه; وجوه اعجاز قرآن و بازشناسی دقیق آنها،خود اعجازی دیگر است.
1.شخصیت آورنده آن
یکی از نکات مهمی که قرآن برای اعجازش به آن اشاره نموده است،به شخصیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و آورنده; قرآن است.پیامبر در مکتب هیچ دانشمند و معلّمی حاضر نگشته بود و همگان میدانستند که او امّی و درس ناخواندهاست.در دوره; چهل ساله زندگی قبل از بعثت که ثلث عمر آن حضرت را تشکیل میدهد،از ایشان هیچ شعر و نثری دیده نشده است. 1 ناگهان چنین پیامبری، کتابی را عرضه میدارد که بزرگان روزگار در مقابلش در میمانند.قرآن همین نکته را بخشی از اعجاز خویش دانسته، به آن تحدی می کند:
(قل لو شاء اللّهُ ما تلوته علیکم و لا ادراکم به فقد لبثت فیکم عمراًمن قبله أفلاتعقلون) 2 ؛ بگو: اگر خدا میخواست آن را بر شما نمی خواندم و خدا شما را بدان آگاه نمیگردانید. قطعاً پیش از آن، روزگاری در میان شما به سر برده ام. ایا فکر نمیکنید؟
قرآن در ردّ سخنان کسانی که می گفتند فردی از رومیان معلم پیامبر بوده است، میفرماید:
(ولقد نعلم أنّهم یقولون إنّما یعلّمه بشر لسان الّذی یلحدون الیه أعجمی و هذا لسانٌ عربی مبینٌ)3
و نیک میدانیم که آنان میگویند: جز این نیست که بشری به او میآموزد[نه چنین نیست]زبان کسی که این نسبت را به او میدهند،غیر عربی است و این قرآن به زبان عربی روشن است،حال پیامبری که در جایی درس نخوانده است،کتابی بر بشر و درس آموختگان عرضه میکند که سرشار از معارف و حکمتها و هدایتهاست و خود معلم کتاب و حکمت میگردد:
نگار من که به مکتب نرفت و خط نوشت به غمزه مسأله آموز صد مدرّس شد
2.فصاحت و بلاغت (اعجاز بیانی)
در این مورد نیز تحدی صورت گرفته است. آیات پنج گانه; تحدی،حداقل ناظر بر فصاحت و بلاغت بودهاند؛زیرا ویژگی مهم مخاطبان پیامبر که به مقابله فرا خوانده شدند،فصاحت و بلاغت آنان بود.بر هیچ کس پوشیده نیست که عرب در زمان ظهور اسلام به مرحلهای از کمال بلاغت در کلام رسیده بود که تاریخ برای هیچ ملتی نه بیش ونه پس از آن،هماوردی سراغ ندارد.
در چنین فضایی،آیات نورانی الهی بر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نازل گردید.زیبایی و رسایی این آیات تا اندازهای اعجابآور است که عرصه را بر شاعران و ادیبان و صاحبان ذوق و قریحهای سرشار تنگ کرده آنان را به اعتراف عجز وادار مینماید.معانی بلند قرآن با شیوه بدیع و منحصر به فردش که نه نثر است و نه نظم،چنان جلوهگری میکند که همه; سخنان و آثار ادبی را تحت الشعاع خویش قرار میدهد. در تاریخ، حکآیاتی متعدد و مختلف در این زمینه به چشم میخورد.
آیات قرآن هنگام تلاوت،به گونهای در جان و دل افراد می نشست که آنان را از خود بیخود میکرد.
ولید بن مغیره شخصی است که در میان عرب به حس تدبیر،مشهور است و اورا گل سر سبد قریش مینامیدند.پس از نزول آیات اولیه سوره; غافر،پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مسجد حضور یافت و این آیات را در حالی که ولید در نزدیکی آن حضرت بود،قرائت فرمود.پیامبر (صلی الله علیه و آله) چون توجّه ولید به آیات را مشاهده نمود،بار دیگر نیز آیات را قرائت نمود.
ولید بن مغیره از مسجد خارج و در محلی از طایفه «بنی مخزوم» حاضر شد و این گونه شروع به سخن نمود: «به خدا سوگند از محمد سخنی شنیدم که نه به گفتار انسانها شباهت دارد و نه به سخن جنیان،گفتار او حلاوت خاصی دارد و بس زیباست. بالای آن نظیر درختان پر ثمر و پایین آن همانند ریشه های درختان کهن پرمآیه است.گفتاری است که بر همه چیز پیروز میشود و چیزی برآن پیروز نخواهد شد.» 4
مناسب است برای آنکه تحدی قرآن در بعد فصاحت و بلاغت بیشتر ملموس گردد،نمونه از آیات قرآنی با موجزترین عبارت عرب،در همان معنا مقایسه گردد.قرآن مجید در مورد قصاص و فلسفه; آن تعبیر بسیار زیبا و دلنشین)و لکم فی القصاص حیوةٌ) 5 را به کار برده است. مثل مشهوری که عرب در این مضمون به کار میبرده عبارت است از: «القتل أنفی للقتل» بوده است.
جمال الدین سیوطی در مقام مقایسه میان این دو جمله،بیست امتیاز برای آیه; قرآن بر میشمارد،از جمله:
1.حروف آیه; (فی القصاص حیوة)از جمله; «القتل انفی للقتل» کمتر است.
2.تعبیر قصاص در آیه،بسیار حساب شده و متناسب به کار رفته است؛زیرا هرگونه قتلی نافی قتل دیگر نیست و چه بسا قتلی که خود موجب قتل دیگر شود،مثل کشتاری که از روی ظلم صورت گرفته باشد.بنابراین قتلی که موجب حیات است،یک قتل خاص است که از آن تعبیر به «قصاص» می گردد.
3.آیه مراد خویش را به صورت جامع و کامل بیان نموده است؛زیرا قصاص هم قتل را شامل میشود و هم مجروح ساختن و قطع عضو را،در حالی که در مثل تنها مسأله قتل عنوان گردیده است.
4.در مثل کلمه; «القتل» تکرار شده و عدم تکرار حتی اگر وجود آن فصاحت را به هم نزند از تکرار بهتر است.
5آیه در برگیرنده; صنعت بدیعی است؛زیرا یکی از دو چیز متضاد،یعنی فنا و مرگ را،طرف ضد دیگر قرار داده و با آوردن کلمه; «فی» بر سر «قصاص» آن را منبع و سرچشمه; حیات دانسته است.
6.فصاحت کلمات آنگاه آشکار میشود که در کلمه،توالی حرکات وجود داشته باشد.در این صورت زبان در حال نطق به خوبی به حرکت درمیاید؛بر خلاف جایی که در کلمه بعد از هر حرکت،سکونی وجودداشتهباشد و این اختلاف در مقایسه آیه با مثل به خوبی پیداست.
7.جمله; «القتل أنفی للقتل» در ظاهر کلامی متناقض است؛زیرا هیچ چیز نمیتواند،نافی نفس خویش باشد.
8.آیه از تعبیر «قتل» که لفظی خشن است و بوی مرگ می دهد، خالی است و در عوض همان معنا را با جاذبهای که در لفظ «حیوة» نهفته است،بیان می کند.
9.فقط قصاص به امور دیگری نیز که «مساوات» باشد،اشاره دارد و در واقع قصاص خبر از عدالت می دهد؛در حالی که این معنا از مطلق قتل،فهمیده نمیشود.
پینوشتها
1.المیزان، ج1،ص63
2.سوره; یونس،آیه;16
3.سوره; نحل،آیه; 103
4.مجمع البیان،ج10،ص584
5.سوره; بقره،آیه; 179.
منبع: سایت پایگاه تحقیقاتی القرآن