دخترانه و پسرانه ندارد؛ تعطیلی، تعطیلی است دیگر. من که این تقسیمبندیها را قبول ندارم. دخترها به روش خودشان از این تعطیلات استفاده میکنند، پسرها هم به روش خودشان.
فرض کنید پسری داریم به اسم دارا. ببینیم برخورد او با تعطیلاتش چگونه است
دلم لک زده بود برای یک تعطیلی درست و حسابی، نه فقط یک جمعهی کوتاه؛ دلم سه ماه تعطیلی پشت سر هم میخواست که از اول صبحش بخوابم تا آخر شب، که از سر شبش بخوابم تا لنگ ظهر فردایش. عجب کیفی دارد به خدا. بعد هم که بیدار شدم بنشینم پای تلویزیون و بدون این که به برنامههایش توجه کنم، فقط زل بزنم به صفحه و به ذهنم اجازه دهم فارغ از هرگونه درس و معادلهای، تنها و تنها استراحت کند. از خوبیهای این وضعیت فقط من آگاه هستم که نُه ماه تمام از صبح ساعت شش تا دوازه شبش را صرف درس و مدرسه و کلاسهای فوق برنامه کردهام. والله اگر آدم تراکتور هم باشد، نابود میشود چه برسد به من که چیزی نیستم جز گوشت و پوست و استخوان.بعد از یک زل زدن طولانی به صفحهی تلویزیون، وقتش میرسد که گوشی تلفن را بردارم و زنگ بزنم به پیتزا صورتی یا پیتزا سفید یا چه میدانم پیتزا گل گلی تا برایم یک پیتزای مشتی بیاورد با یک عالمه سس و یک نوشابهی خانواده. بله میخواهم خودم تنهایی همهاش را بخورم؛ از شما چه پنهان در زمان مدرسه، خوردن و نوشیدن هم به اندازهی کافی نیست؛ چون مرتب هولکی انجام میشود و با اضطراب؛ مثلاً موقع غذا خوردن، معلم ریاضی میآید جلوی چشمت. معلوم است که اشتهایت کور میشود. حالا که خبری از درس و مدرسه و معلم و اضطراب نیست، میخواهم تنهایی یک نوشابهی خانواده را بخورم.
نزدیک غروب که میشود و از سکوت خانه و استراحت ذهنم خسته میشوم و دوست دارم با کسی دو کلمه صحبت کنم و بگوییم و بخندیم، با چند تا از دوستانم تماس میگیرم برای رفتن به استخر، که هیچ کدام بهانه نمیآورند و قبول میکنند. تصمیم داشتم اگر بهانه آوردند بگویم بیایید مهمان من. تقصیر خودشان است که فوری پیشنهادم را پذیرفتند و یک استخر مجانی را از دست دادند.
بله! درست فهمیدهاید، قرار است تمام طول تابستان به هم منوال بگذرد؛ حتی خبری از مسافرت هم نباشد. همه چیز در سکوت و تنبلی کامل.
فرض کنید دختری داریم به اسم سارا. ببینیم برخورد او با تعطیلاتش چگونه است
هرچند دلم برای روزهای خوب مدرسه تنگ میشود و دوست دارم خیلی سریع مهرماه از راه برسد، اما کلی کار دارم که برای انجام دادن همهاش، واقعاً به سه ماه تعطیلی نیاز است. کمد لباسهایم را باید مرتب کنم. دو سه تا سبد بخرم برای نظم بخشیدن به گل سرها و بدلیجات و لوازم تحریر و حتی برچسبهای عزیزم. تمام کفشهایم را بچینم مقابلم و همه را بشویم و تمیز کنم. چند مدل جامدادی پارچهای دیدهام که تصمیم دارم آنها را بدوزم، با پارچههای کتان و نمدی. یک دفترچه ی رنگین کمانی خوشگل خریدهام که قرار است تمام شعرهای خوشگل دنیا را با مداد بنویسم توش و کلی کار دیگر.اینها را که گفتم در اوقات فراغتم باید انجام دهم و اما اصل ساعات روزم صرف کلاس نقاشی و عکاسی و روباتیک میشود. نقاشی که از علایق همیشگیام بوده و همیشه هم در کلاسهایش شرکت کردهام و امسال میرسم به رنگ روغن. روباتیک هم که به درد آیندهام میخورد و در درسهایم نیز تأثیر مثبت دارد. فقط میماند عکاسی، که آن هم از ژستش خوشم میآید. یک کوله داشته باشی به رنگ زرشکی، یک کتانی که آن هم زرشکی، یک دوربین کانن آخرین مدل هم داشته باشی و از گردنت آویزان کنی و راه بیفتی توی کوچه و خیابان و از همه چی حتی از ترک دیوار هم عکس بگیری. این طوری هم کلاس گذاشتهای و امروزی برخورد کردهای و هم هنری را آموختهای که شیک و امروزی است و همه جا خریدار دارد. اگر پنج سال به همین ترتیب پیش برود، زمانی که دیپلم میگیرم هم نقاش خوبی هستم و هم عکاس ماهری؛ یعنی وقتی وارد دانشگاه میشوم یک دختر دیپلمهی نقاش و عکاس و درسخوان هستم. برای سالهای دانشگاه هم بعداً برنامهریزی میکنم.
حرف ما
ما میگوییم تعطیلی تابستان، مثل دری است که به روی ما و شما باز شده است. آدم عاقل چکار میکند؟ معلوم است دیگر؛ داخل میشود. مطمئناً آن جا، اتفاقات خوبی در انتظار او است. از طرفی، کی میداند که این درِ باز، چه وقت بسته خواهد شد؟ آمدیم و همین فردا در بسته شد و ما ماندیم و حسرت داخل شدن.همین نوجوانی و سالهای خوب مدرسه رفتن و سه ماه تعطیلی داشتن، چند سال دیگر به پایان میرسد و وقتی وارد دانشگاه شدیم دیگر چنین فرصتهایی نخواهیم داشت. پس چه دارا باشیم و چه سارا، قدر تابستان امسال و چند سال آینده را بدانیم؛ زیرا هرگز تکرار نخواهد شد.
منبع: مجله باران