یکپارچه سازی مؤلفه‌های ضروری تغییر رفتار (قسمت دوم)

تفکر ارزشیابانه به حس احشایی می انجامد، زیرا این تفکر اطلاعات را از قشر مغز به اعماق مرکز مغز می فرستد تا گذرگاه های هیجانی را تحریک کند.
يکشنبه، 11 اسفند 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
یکپارچه سازی مؤلفه‌های ضروری تغییر رفتار (قسمت دوم)

مؤلفه ارزیابی

این مؤلفه حوزه پژوهشی گسترده‌ای را در زمینه علوم رفتاری شامل میشود که نشان دهنده معماری پیچیده سیستمها و زیرسیستمهای شناختی مطابق با مفهوم پردازی های گوناگون بوده و فراتر از توان این کتاب است. به منظور ارائه الگویی که در اینجا توصیف شده (دو نوع بسیار گسترده از پردازش مشاهده شده) طی تمرین ذهن آگاهی را در نظر بگیرید: یکی نقش توصیفی دارد و دیگری در خدمت کارکرد ارزشیابانه یا داورانه است.
 
بعد از ادراک حسی یک محرک، اولین پردازش گسترده عبارت است از توالی سریع بازشناسی و طبقه بندی محرک، برای مثال «خودکار روی میز است». تا زمانی که آموزش نبینیم به طور هدفمند به این رویداد ذهنی اولیه بپردازیم، یعنی چیزی که در مورد آموزش ذهن آگاهی روی می دهد، در زیر آستانه هشیاریمان روی خواهد داد. این بازشناسی محرک اولیه و خنثی بر پایه اجماع، هنجارها و دانش واقعی است و ما را در درک جهان یاری می رساند.
 
اگر محرک در زمان بازشناسی درجه ای از اهمیت شخصی را داشته باشد، به سرعت از طریق یک طبقه پردازش ثانویه دنبال می شود، یعنی ارزشیابی چیزی که تازه بازشناسی شده است. زیرسیستمهای شناختی متعامل (ICS) تیدیل و برنارد (۱۹۹۳) با نام«موتور مرکزی» از سیستم رمزگذاری «گزاره‌ای» واقعی، تفکر توصیفی و سیستم رمزگذاری «ضمنی» (ارزشیابانه، تفکر داورانه judgmental thinking) ساخته شده اند. این سیستم‌های رمزگذاری به شدت مشابه ایده شناختهای «گرم» و «سرد» هستند.
 
بعد از تکرار کافی، ارزشیابی آموخته شده و خودکار می شود، به این ترتیب امکان داوری سریع بر پایه تجارب، ارزشها، شخصیت، حالت هیجانی کنونی، انتظارات و نیازها فراهم می شود. از آنجا که ارزیابی جهان ابتدائا بر پایه ارجاعات گذشته صورت می گیرد، مؤلفه ارزشیابانه شامل تمام جنبه های محرک یا بعضی از آنهاست. متعاقبا ارزشیابی ضمنی رویداد فعلی اغلب براساس قوانین و عقاید شکل گرفته در گذشته، یا طرحواره ها قرار دارد. در الگوی هم ظهور، مانند الگوهای شناختی سنتی، پردازش ارزشیابانه فقط به معنای تفکر هشیار نیست. بسیاری از رفتارهای ما به طور مستقیم به تفکرات خودکار وابسته اند. این مؤلفه های پردازش شناختی بسیار غیرعینی و شخصی بوده و اغلب با حالات هیجانی مرتبطند، در عین حال منحصرا با محتوای هیجانی مشخص نمی شوند. همسو با مفهوم سازیهای بودایی در مورد ذهن و اصول هم ظهوری که در زیر توصیف شده اند، براساس رویکرد ICS رمزگذاری ضمنی به طور مستقیم به پردازش حسی حرکتی می انجامد.
 

مؤلفه حس احشایی

تحریک جنبه داورانه (ضمنی) پردازش اطلاعات سبب پیدایش پدیده کاملا متفاوتی می شود؛ یک یا چند حس، جایی در بدن روی می دهند. این مؤلفه شامل همه حس های بدنی از ظریف ترین تا زمخت ترین آنها می شود، چه هشیارانه حس شده باشند چه ناهشیار. به میزانی که یک فکر دلالتهای فردی داشته باشد، به همان اندازه حسهای بدنی قابل تشخیص تولید می کند. به عبارت دیگر، شدت حس های بدنی وابسته به تفکرمان، کارکردی از دلالت فردی موجود در معنای آن تفکر است، حتی اگر آن فکر در آن زمان در دسترس هشیاری نباشد.
 
تفکر ارزشیابانه به حس احشایی می انجامد، زیرا این تفکر اطلاعات را از قشر مغز به اعماق مرکز مغز می فرستد تا گذرگاه‌های هیجانی را تحریک کند. نشان داده شده است که مناطقی در قشر پیش پیشانی راست به طور نظام مند هنگام وقوع تفکرات منفی فعال می شوند . این مناطق مغز دارای گذرگاه های انگیزشی هستند که به آمیگدال درونداد می فرستند. آمیگدال نقش محوری در تولید پاسخهای استرس دارد. تحریک این گذرگاه ها کارکردی است از شدت ارزشیابی شده محرک، چه هشیار و چه خودکار. با این همه پردازش حس احشایی فقط در سلسله مراتب نزولی عرضه نمی شود. این پردازش در نتیجه شرایط محیطی (مانند آلودگی، دمای هوا و غیره) یا فعالیت ها و شرایط بدنی (مانند حرکات بدن، هضم، ضربان قلب، تب، جریان خون، تنش عضلانی و غیره) نیز پدیدار می شود. در این حالت، پردازش احشایی محرک درونی را در زنجیره ای از رویدادها قرار میدهد که سبب می شود یک فکر یا جریان فکری همزمان ظهور کند. احتمالا چنین مسئله ای در نتیجه پیوندهای قبلی بین تجربه حس احشایی فعلی و ارزیابی معمول آن روی می دهد. بنابراین حس بدنی پدیدار شده سبب فعال شدن خودکار شبکه ای می شود، چه بالای آستانه آگاهی و چه زیر آن.
 
ادعای مهم الگوی مذکور این است که حس‌های بدنی همیشه در سراسر بدن وجود دارند، مگر آنجا که عصبها حضور نداشته باشند برای مثال در مو و قسمتهای بیرونی ناخن‌های دست و پا یا جایی که ارتباطات عصبی برای وقوع حس احشایی به حد کافی نیرومند نباشند. بسیاری از این حسها ظریف تر از آنند که توسط افراد آموزش ندیده در مراقبه ذهن آگاهی ردیابی شوند. حسهای بدنی هنگامی قابل ردیابی اند که به حدی از شدت برسند تا به آستانه آگاهی ما وارد شوند. این قضیه به شدت متأثر از بار هیجانی و سطوح استرس است که در قسمت های بعد به آن خواهیم پرداخت. برانگیختگی فرایندی است که هنگام تشدید چشمگیر حس های بدن بعد از تماس با محرک خوشایند یا ناخوشایند روی می دهد.
 
آموختن «زنده ماندن» در جنگل، کلاس درس یا محل کار، ابتدائا فرایندی خودکار است. میزان دلالت‌های شخصی ناشی از یک بافت، تعیین کننده شدت هم ظهور شدن حس‌های بدنی است. هرچه فکر بیشتر دلالت داشته باشد، حس بدنی قوی تر خواهد بود که متعاقبا به عامل تعیین کننده مهم پاسخمان تبدیل می شود که در قسمت های بعد توصیف خواهد شد. بدون این اتکای نسبی به حسهای بدنی برای یادآوری اهمیت رویدادها، ممکن است به خاطر نیاوریم که کدام بافت به طور بالقوه خطرناک است. بنابراین حس‌های بدنی هم ظهور نقش بسیار مهمی در حفظ و دسترس پذیری خاطرات هیجانی ایفا می کنند. تفکرات واقعی (رمزگذاری گزاره‌ای) در خدمت مطلع کردن ما از جنبه‌های واقعی یک پدیده اند، در حالی که تفکرات ضمنی به بقای ما کمک می کنند. حس‌های بدنی همراه با تفکر، به وسیله تفکر ضمنی سیستم عصبی را برای واکنش سریع آماده می کنند. به ویژه هنگام مواجهه با موقعیت‌های مبهم این حس بدنی است که در مورد موقعیت ناآشنا و امنیت آن، اطلاعاتی به دست میدهد نه تفکر منطقی. به همین دلیل منطقی بودن و واقع گرا بودن نسبت به خاطرات ناخواسته تروماتیک برای بیماران مبتلا به PTSD دشوار است. هنگام رویداد و تشکیل خاطره آن می توانیم به سهولت و به سرعت به حسهای بدن دسترسی پیدا کنیم.
 
حس‌های بدنی در یک پیوستار لذت به سه روش اصلی تجربه می شوند: خوشایند، خنثی و ناخوشایند. در بافت‌های هیجان طلبی (نوجوانی، مراحل پیش مانیک در اختلال خلقی دوقطبی و غیره) حس‌های خنثی اغلب به حسهای ناخوشایند منجر می شوند. رویکرد سنتی به ذهن آگاهی چهار ویژگی اصلی حس‌های بدن را متمایز می کند که شدت هر یک در طول یک پیوستار متغیر است.
 
آنها ویژگی‌های ادراکی هستند، زیرا فقط به صورت ادراکی می توان آنها را ارزیابی کرد (ادراک حسی) نه داورانه (ارزشیابی). توانایی ادراک حس‌های بدن در ابعاد ادراکی شان، کارکردی از تعادل فکری آموخته شده است. این چهار ویژگی به طور مستمر طی تجربه فردی تعامل کرده و براساس قوانین احتمالات، ترکیب های بسیار زیادی را محتمل می کنند. این قضیه را می توان با دیگر وجوه ادراکی مثل بینایی مقایسه کرد که چهار رنگ اصلی (قرمز، زرد، آبی و سبز، از سفید تا سیاه درجه بندی می شوند) ترکیبات بی نهایتی از رنگ را به دست می دهند. به همین ترتیب برای حس چشایی، چهار مؤلفه اصلی (شیرین، ترش، شور و تلخ) ترکیبات بی نهایت مزه را ممکن می کنند.
 
جرم: در مورد جرم، حس های وزن وجود دارند، از بسیار سبک تا بسیار سنگین
 
 دما: پیوستار دما شامل حسهای دما از بسیار سرد تا بسیار گرم است.
 
حرکت: در مورد حرکت، حس های مربوط به تحرک وجود دارند، از نوسان جزئی تا شدیدترین تجارب تکان خوردن.
 
تراکم: پیوستار غلظت احساسات سفتی یا چگال بودن، از شل ترین تا سخت ترین احساسات را به دست می دهد، که به صورت نوعی امکان دریافتن شکل حس را فراهم می کند.
ادامه دارد..
 
منبع: شناخت رفتار درمانگری یکپارچه شده باذهن آگاهی، برنو ای کایون، مترجمان: دکتر محمد خدایاری‌فرد، کوروش محمدی حاصل و مریم دیده‌دار، صص 24-21، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ اول، 1393


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما