باد فروردين بجنبيد از ميان مرغزار |
|
ابر آذاري برآمد از کران کوهسار |
وان گلاب آورد سوي مرغزار از کوهسار |
|
اين يکي گل برد سوي کوهسار از مرغزار |
مرغ پنداري که هست اندرگلستان شيرخوار |
|
خاک پنداري به ماه و مشتري آبستنست |
وان يکي بي شوي، چون مريم، چرا برداشت بار |
|
اين يکي گويا چرا شد، نارسيده، چو مسيح! |
باد عنبرسوز، عنبرسوزد اندر لالهزار |
|
ابر ديبادوز، ديبا دوزد اندر بوستان |
وان يکي دوزد، ندارد رشته و سوزن به کار |
|
اين يکي سوزد، ندارد آتش ومجمر به پيش |
دانهي درست هرچ آن بنگري در جويبار |
|
نافهي مشکست هرچ آن بنگري در بوستان |
وان دگر مشکي که دارد رنگ در شاهوار |
|
اين يکي دري که دارد بوي مشک تبتي |
پاي بطانست گويي برگ بر شاخ چنار |
|
چنگ بازانست گويي شاخک شاهسپرم |
وان به مشک ناب کرده چنگها را مشکبار |
|
اين به رنگ سبز کرده پايها را سبزفام |
لالهي نعمان شده از ژالهي باران نگار |
|
ژالهي باران، زده بر لالهي نعمان نقط |
وان چنان آبي کجا باشد، به زير آب نار |
|
اين چنين ناري کجاباشد، به زير نارآب |
ريخته برگ بنفشه بر رخان جلنار |
|
بيخته برگ سمن بر عارضين شنبليد |
وان چو روي زرد گشته به روي از مژگان نثار |
|
اين چو روي سرخ گشته از سر دندان کبود |
نرگس خوشبوي و شاخ سوسن آزاد يار |
|
سوسن آزاد و شاخ نرگس بيمار جفت |
وان، چنانچون در غلاف زر سيمين گوشخار |
|
اين، چنان زرين نمکدان بربلورين مائده |
بلبل راغي به راغ اندر همينالد به زار |
|
صلصل باغي به باغ اندر هميگريد به درد |
وان، زند بر نايهاي لوريان آزادوار |
|
اين، زند بر چنگهاي سغديان پاليزبان |
نسترن بيني، گرفته زردگل را درکنار |
|
زردگل بيني، نهاده روي را بر نسترن |
وان چو سيمين گوش اندر گوش زرين گوشوار |
|
اين چو زرين چشم بر وي بسته سيمين چشمبند |
آب بيني موج موج اندر ميان رودبار |
|
ابربيني فوج فوج اندر هوا در تاختن |
وان، چو روز عرض پيلان پيش شاه شهريار |
|
اين، چو روز بار لشکر پيش مير ميرزاد |
کرده رب العامينش اختيار و بختيار |
|
خسرو عادل که هست آموزگارش جبرئيل |
وان نبودش جز به خير و جز به عدل آموزگار |
|
اين نکردش اختيار الا به حق و راستي |
طالع ميمونش باشد هر زماني خواستار |
|
دولت سعدش ببوسد هر زماني آستين |
وان کند عهده به ملکي بيکران و بيشمار |
|
اين دهد مژده به عزي بيحساب و بيعدد |
چون زند بر گردن گردان عمود گاوسار |
|
چون زند بر مهرهي شيران دبوس شصت من |
وان کند بر پشت شيران مهرهي شيران شيار |
|
اين کند بر دوش گردان گردن گردان چو گرد |
نه مني تيغش چو آيد بر سر خنجر گذار |
|
آهنين رمحش چو آيد بر دل پولاد پوش |
وان شود در سينهي جنگي، چو در سوراخ مار |
|
اين بدرد ترگ رويين را، چو هيزم را تبر |
هر نفس باجش فرستد، شهريار قندهار |
|
هر زمان حملش فرستد پادشاه قيروان |
وان، هميگويد که دارم دولت از تو مستعار |
|
اين، هميگويد که دارم ملکت از توعاريت |
اعتقاد راي او، عين است عين بيعيار |
|
اختيار دست او، جودست جود بيريا |
وان نکرد الا به تاييد ابد آن اختيار |
|
اين نکرد الا به توفيق ازل اين اعتقاد |
طالع مسعود او را، بخت باشد پيشکار |
|
رايت منصور او را، فتح باشد پيشرو |
وان، هواي آجلش حاصل کند، بيانتظار |
|
اين مراد عاجلش حاصل کند، بياجتهاد |
تا فلک را در غبار آسمان باشد مدار |
|
تا ملک را در حجاب آسمان باشد سکون |
وان دوام عمر او خواهد به خير از کردگار |
|
اين، کمال ملک او جويد به سعد از اختران |
پاي او خالي نخواهد ماند ماهي صدهزار |
|
دست او خالي نخواهد ماند سالي هفتصد |
وان ز مشکين جعد و مشکين باده و مشکين عذار |
|
اين ز عالي گاه و عالي مسند و عالي رکاب |