به دهقان کديور گفت انگور

مرا خورشيد کرد آبستن از دور به دهقان کديور گفت انگور بدم در بستر خورشيد پر نور کمابيش از صد وهفتاد شد روز نه آيين عروسي بود و نه سور ميان ما، نه عقدي، نه نکاحي
دوشنبه، 30 آذر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به دهقان کديور گفت انگور
به دهقان کديور گفت انگور
به دهقان کديور گفت انگور

شاعر : منوچهري

مرا خورشيد کرد آبستن از دور به دهقان کديور گفت انگور
بدم در بستر خورشيد پر نور کمابيش از صد وهفتاد شد روز
نه آيين عروسي بود و نه سور ميان ما، نه عقدي، نه نکاحي
گذشته مادرانم نيز مستور نبودم سخت مستور و نبودند
نه معذورم، نه معذورم، نه معذور شدم آبستن از خورشيد روشن
سياه و سرنگونم کرد و مندور خداوندم نکال عالمين کرد
رخ من بود چون پيراهن حور من از اول بهشتيوار بودم
سياه و لفجن و تاريک و رنجور خداوندم زباني روي کرده‌ست
همي درد به من بر پوست زنبور گماريده‌ست زنبوران به من بر
بگيري خنجري مانند ساطور همي‌خواهم من اي دهقان که امروز
نشاني مر مرا بر پشت مزدور به خنجر حنجر من باز بري
دو کتف من بسنباني چو شاپور بکوبي زير پاي خويش خردم
ز پشت و گردن مزدور و ناطور به چرخشت اندر اندازي نگونم
زني، وز من بدان باشي تو مامور لگد سيصد هزاران بر سرمن
رگ و پي همچنان و جلد مقشور بيندازي عظام و لحم و شحمم
چو قطره‌ي ژاله و چون اشک مهجور بگيري خون من چون آب لاله
نظرداري درو يک سال محصور فروريزي به خم خسرواني
بود در کار من سعي تو مشکور مگر باري ز من خشنود گردد
چو کف دست موسي بر که طور پس آنگاهي برون آور ز خمم
به بانگ چنگ و موسيقار و طنبور به ياد شهريارم نوش گردان


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط