زبان فرانسوی در مقام زبان فرهنگ و اندیشه

مردان و اندک زنانی که تحصیلاتی هم پایه ی آنها داشتند انتظارشان این بود که معرفت جدید را، چه در حوزه‌ی فلسفه اخلاق و چه در قلمرو علوم طبیعی، درک کنند و در گسترش آن مشارکت داشته باشند.
يکشنبه، 3 فروردين 1399
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زبان فرانسوی در مقام زبان فرهنگ و اندیشه
سرآمدی زبان فرانسوی در سده‌ی هجدهم در مقام زبان فرهنگ و اندیشه باعث شد که دائرة المعارف وسیعة شناخته شود تا سال ۱۷۸۹ حدود ۵۰ درصد از ۲۵۰۰۰ نسخه ی آن در خارج از فرانسه به فروش رسید. شاید عجیب نباشد که از دیدگاهی مدرن، این کار تلاشی در دفاع از «پروژهی روشنگری» جلوه می کرد. «پروژهی روشنگری» مفهومی است که بنا بر آن، در سده هجدهم جنبش فکری برنامه ریزی شده و پرنفوذی وجود داشته است که قصد آن رواج برخی از مفاهیم اساسی مربوط به علم، خرد و پیشرفت بود. اما بر مبنای شواهدی که از خریداران نسخه‌های دائرة المعارف در دست است، می توان گفت که این کتاب بیشتر به خاطر آنکه به داشتن رویکردی انتقادی و جسورانه شهره بود، به فروش می رفت تا به خاطر برنامه ها یا پروژه ی خاصی که دنبال می کرد . علاوه بر این، اصطلاح دائرة المعارف باوری» که در آن زمان بسیار رایج شده بود، هنگامی به کار می رفت که می خواستند پذیرش غیر انتقادی هر چیزی را مردود اعلام کنند.
 
علاوه بر این، یک ویژگی مهم دورهی روشنگری تأثیر طیف وسیعی از نویسندگان منفرد بر دیدگایر افراد فرهیخته و با فرهنگ بود. متفکرانی چون ولتر، مونتسکیو، دیده رو، هیوم، اسمیت، فرگوسن، روسو و گندورسه البته این افراد فقط برخی از شاخص ترین آنهایند - مجموعه ی بزرگی از رمانها، نمایش نامه ها، کتابها، اعلامیه ها و مقالات را خلق کردند که با استقبال فراوان مخاطبان روبه رو شدند، مخاطبانی که تشنه ی اندیشه‌های نو و مهیج، و پذیرای این مفهوم بودند که کاربست عقل در مسائل مربوط به انسان عامل پیشرفت تمدن خواهد بود. اما این مخاطبان از گروه های اجتماعی «تازه»، یعنی طبقه ی متوسط نوظهور صاحب کاران و بازرگانان تأثیر نمی پذیرفتند، بلکه تحت تأثیر اعضای گروه های نخبهی سنتی تر، یعنی اشراف، متخصصان به ویژه وکلا)، اعضای فرهنگستان و روحانیان بودند. فکر مرزبندی میان رشته‌ها برای این افراد بیگانه بود، کسانی که از نظرشان انسان رنسانسی ایدئال سرنمون دانش و فرهیختگی بود - شخصی که دانش و فهم اش او را قادر می ساخت کتابی در مورد فیزیک را بفهمد، متنی از تاسیتوس را بخواند، خانه ای روستایی را طراحی کند، نقاشی ای مثل مونالیزا بکشد، و یا غزلی بسراید. آنها عمدتا تربیت کلاسیک داشتند در میانه ی سده‌ی هجدهم، در مدارس فرانسه، روزی چهار ساعت به مطالعه ی متون کلاسیک اختصاص می دادند)، اما در عین حال با علوم هم نا آشنا نبودند.
 
مردان (و اندک زنانی که تحصیلاتی هم پایه ی آنها داشتند) انتظارشان این بود که معرفت جدید را، چه در حوزه ی فلسفه اخلاق و چه در قلمرو علوم طبیعی، درک کنند و در گسترش آن مشارکت داشته باشند. اما زنان، با اینکه نقش مهمی در بسط و انتشار اندیشه‌های روشنگری داشتند، هنگام کاریست این اندیشه‌ها در مورد موقعیت اجتماعی شان، خود را در جایگاهی تناقض آمیز می دیدند.
 
فیلوزوف‌ها در نوشته‌هاشان در مورد تغییراتی که جامعه‌ی اروپایی از سر می گذراند موضع روشنی داشتند. این تغییرات مربوط بود به گذر از نظم اجتماعی سنتی و باورهای سنتی دریاب جهان به اشکال جدید ساختار اجتماعی و شیوه‌های نوین تفکر دربارهی جهان که آشکارا مدرن بودند. مدرن بودن این وجوه اندیشه در شیوه‌های نوآورانهای نهفته بود که فیلوزوف‌ها (philosophe) به کمک آنها می خواستند آشکال مستقر دانش را، که مانند تبیین انجیلی آفرینش جهان، به اقتدار کلیسا وابسته بودند، ویران کنند و به جای آن آشکال نوین دانش را بنشانند که به تجربه، آزمون و عقل تقریبا همان چیزی که «علم» خوانده می شود - وابسته بودند.
 
تا سده‌ی هجدهم، دانش اروپاییان در مورد آفرینش عالم و جایگاه انسان در آن، درباره‌ی  طبیعت و جامعه، و دربارهی تکلیف و سرنوشت انسان تحت سیطرهی کلیسای مسیحی بود. دانش مدام به متن کتاب مقدس استناد می کرد، و از طریق نهادهای مذهبی دانشگاه ها، مدارس، سلسله مراتب مذهبی، و کلیساها انتقال می یافت. تصویری از جهان بینی سنتی در دست هست که افلاک و زمین را چنان نشان می‌دهد که گویی اساسا به هم پیوسته و یکپارچه اند. حتی تاریخ جهانی بوسوئه (۱۶۶۱) روایت خود از تاریخ انسان را از ۶۰۰۰ سال پیش و با رانده شدن آدم و حوا از باغ عدن آغاز می کند، و حتی یک بار هم به چینی ها اشاره نمی کند. اما چنانکه ولتر در نامه های فلسفی اشاره کرده است، چینی ها می توانستند به کمک ۳۶ خورشیدگرفتگی ثبت شدهی تاریخ، نشان بدهند که تاریخ تمدن شان به زمانی پیش از تاریخی که ما برای توفان نوح در نظر میگیریم، برمی گردد.
 
کشفیات نجومی کپلر و کپرنیکه در سده های شانزدهم و هفدهم در مورد ماهیت عالم، مشاهدات گالیله در مورد حرکت سیاره ها، درس های علوم تجربی، گزارش هایی از سرزمین های دور و بیگانه که از سفرنامه های مسافران در دست بود، همگی به هم آمیختند و مبنای علمی و تجربی ای را فراهم آوردند که نظام‌های سنتی خلقت (مدل ها و تصاویر ذهنی از عالم) را که بر پایه ی باورهای مسیحی بنا شده بودند و زمین را مرکز عالم، و جهان مسیحی را مرکز جهان می انگاشتند، به چالش می کشید. و این بستری مناسب و ثمربخش برای فیلوزوف‌ها (philosophe) بود که در مقابل اقتدار سنتی مذهب و دانش دروغینی که مذهب مقرر کرده بود، صف آرایی کنند.
 
از این رو، شکل خاصی که روشنگری و مبارزه با سنت به خود گرفت، خط بطلانی بود بر انگاره های کهنهی کتاب مقدس از عالم، زمین و جامعه‌ی انسانی. گرچه باید خاطرنشان کنیم که بسیاری از این فیلوزوف‌ها (philosophe) در واقع به وجود خدا، یا دست کم به یک موجود الاهی ایمان داشتند، اما این مانع از آن نشد که در بسیاری از نوشته‌هاشان آموزه های مسیحی را به سخره گیرند و نسبت به روحانیان موضعی خصمانه اختیار کنند.
 
فیلوزوف‌ها (philosophe) نقش سنتی روحانیان را به عنوان حاملان و ناقلان دانش زیر سؤال بردند: چرا که آنها می خواستند از نو مشخص کنند چه دانشی به لحاظ اجتماعی اهمیت دارد، و آنگاه آن را از قلمرو مذهب بیرون بیاورند و معنا و موضوعیت تازه ای به آن ببخشند.
 
در نتیجه، آنها نوعا جهان بینی مذهبی سنتی را چنان معرفی می کردند که می کوشد مردم . را در دام نا آگاهی و خرافات نگاه دارد. در نتیجه، فیلوزوف‌ها (philosophe) بخش بزرگی از قوای فکری خود را مصروف حمله به نمایش های ایدئولوژیکی کلیسا مثل معجزات و کرامات می کردند که به زعم آنها ارکان اساسی کلیسا را تشکیل می دادند.
 
هم چنین، معارف و اندیشه‌های مذهبی شالودهی ادعاهای شاهان فرانسه، اتریش، آلمان و تزار روسیه برای به چنگ آوردن قدرت، و به شکلی دیگر، شالودهی ادعای تاج و تخت انگلستان از سوی هانوفر بود. برخی از فیلوزوف‌ها (philosophe) آشکارا مخالف «استبداد» اسم رمز روشنگری برای حکومت مطلقه) بودند؛ برخی از آنها موضع روشنی در برابر سلاطین نیرومند نداشتند؛ و ولتر و دیده رو از حکومت مطلقهی فردریک کبیر در پروس، و کاترین کبیر در روسیه حمایت می کردند.
 
اندیشه‌هایی که فیلوزوف‌ها (philosophe) طرح میکردند و اشاعه می دادند متضمن رویکردی انتقادی به تقریبا همه‌ی جوانب جوامع سنتی محل زندگی شان بود، و تقریبا همه‌ی آشکالی را که آن جامعه به خود می گرفت زیر سؤال می برد (مسئله‌ی زنان استثناء بزرگی در این میان بود). یکی از منابع اصلی آنها در رویکردشان به نقد جامعه‌ی سنتی، دلبستگی آنها به علم، و نیز مفاهیم پیشرفت و عقل بود که آن دلبستگی تضمینی برای شان به نظر می رسید.
 
منبع: درآمدی بر فهم جامعه‌ی مدرن، کتاب یکم: صورت‌بندی‌های مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص57-53، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط