مرخصی

چه خوب می شود اگر همواره به فکر هم نوعان خود باشیم و غم ها و مشکلات آن ها را تا حد توان برطرف سازیم. امام رضا علیه السلام فرموده اند: «هر کس‌ اندوه‌ و مشکلى‌ را از مؤمنى‌ برطرف‌ کند، خداوند در روز قیامت...
پنجشنبه، 21 فروردين 1399
تخمین زمان مطالعه:
نویسنده : موژان نادریان
تصویر گر : کوثر رضایی
موارد بیشتر برای شما
مرخصی
می نویسم و خط می زنم، می‌نویسم و کاغذ را مچاله می‌کنم توی سطل بازیافت. به حسن آقا قول داده ام یک جوری بنویسم که تأثیرگذار باشد. نشسته بود زیر سایه‌ی چنار توی پیاده‌رو و سرش روی دستش بود که رسیدم. از سیاه نبودن انگشت‌هایش فهمیدم امروز کسی کفش کثیفی نداشته، صدایش که می‌کنم، از جا می‌پرد و عینکش روی صورتش کج می شود و می‌گوید: «تویی؟»

و بعد از ته دلش آه می‌کشد که اگر باران آمده بود، آدم‌ها کفش های‌شان را حدّاقل نگاه می‌کردند، بعد همان طور غصّه‌دار به کتاب های توی دستم اشاره می‌کند و می گوید: «تو که کتاب‌خونی یه چیزی روی این بنویس که دل آدم ها رو بلرزونه، شاید یه نگاهی به پایین هم انداختن.»

منظورش از این همان تکّه مقوایی بود که رویش می‌نشست، همان که بهش می‌گفت: «فرش زیر پا.»

حالا هرچه فکر می کنم چه چیزی بنویسم که دل آدم ها را بلرزاند؟ یعنی آن‌قدر بلرزاند که حاضر باشند از مترو جا بمانند و چند لحظه ای بایستند تا حسن آقا کفش های‌شان را با وسواس مخصوصش دستمال بکشد، واکس بزند، برق بیندازد و فوت کند، چیزی به ذهنم نمی‌رسد.

به خودم فکر می‌کنم، به آخرین باری که دلم لرزیده بود، یک جوری که هنوز هم یادم هست. آخرین باری بود که رفتیم مشهد و اوّلین باری که خودم تنهایی رفتم حرم و کسی نگفت گم نشی یه وقت، جای ایستگاه گم‌شده‌ها را نشانم نداد، کسی کارت هتل را توی جیبم نگذاشت و درباره‌ی نترسیدن برایم سخنرانی نکرد. آن روز وقتی چشمم به گنبد طلایی افتاد و گوشم سوت کشید، هیچ کس کنارم نبود که خجالت بکشم، همان کنار در ورودی نشستم و بلندبلند گریه کردم، درست مثل آدم بزرگ ها درست مثل بچّگی‌هایم...

چیزی توی ذهنم مثل آتش‌بازی شب های عید جرقه می زند، مقوای حسن آقا را می گذارم روی میز و هفت تکّه اش می‌کنم هر کدام برای یک روز.

کتاب را هم باز می‌کنم و شروع می‌کنم به نوشتن چند پند از امام رضا(ع):

- «از اخلاق‌ پیامبران‌، نظافت‌ و پاکیزگى‌ است.»1 کنارش برگه ای می‌چسبانم: این برای شنبه‌ها، آدم ها عاشق این‌اند که شنبه‌ها صبح ترو تمیز باشند.

برای یکشنبه‌ها هم این حدیث عالی می شود: «دوست‌ هرکس‌ عقل‌ او و دشمنش‌ جهل‌ اوست.»2

دوشنبه‌ها هم روز بدو بدوی آدم هاست، نه اوّل هفته است نه آخر هفته، پس روی مقوا می‌نویسم: «بعد از انجام‌ واجبات‌، کارى‌ بهتر از ایجاد خوش‌حالى‌ براى‌ مؤمن‌، نزد خداوند بزرگ‌ نیست.»‌3

می دانم که صبح کسی پای بساط حسن آقا نمی‌ایستد؛ امّا شاید عصر چشم‌شان به این کلمه ها افتاد و دل‌شان تکانی خورد.

برای سه‌شنبه‌ها هم می‌نویسم: «به‌ دیدن‌ یک‌دیگر روید تا یک‌دیگر را دوست‌ داشته‌ باشید و دست‌ یک‌دیگر را بفشارید و به‌ هم‌ خشم‌ نگیرید»؛4 چون سه‌شنبه‌ها مهربان است، ملایم است، نزدیک آخر هفته است.

نمی‌دانم چرا؛ ولی برای چهارشنبه هم می‌نویسم: «هر کس‌ اندوه‌ و مشکلى‌ را از مؤمنى‌ برطرف‌ کند، خداوند در روز قیامت ‌اندوه‌ را از قلبش‌ برطرف‌ سازد.»5

امّا هرچه می‌گردم نمی‌توانم انتخاب کنم برای پنج‌شنبه و جمعه چی باید بنویسم. تا نگاهم به حدیث روز چهارشنبه می‌افتد، ماژیک را برمی دارم روی دو تکّه‌ی باقی‌مانده می نویسم: «مرخصی.»

حسن آقا تا حالا مرخصی نرفته، من هم تا حالا کفش واکس نزده ام؛ امّا فکر می‌کنم اگر این کار را بکنم، خداوند در قیامت اندوه را از دل هردوی‌مان بردارد.

 پی نوشت:
1. تحف‌ العقول‌، ص‌ 466.
2. تحف‌ العقول‌، ص‌ 467.
3. بحار الانوار، ج‌ 78، ص‌ 347.
4. بحار الانوار، ج‌ 78، ص‌ 347.
5. اصول‌ کافى‌، ج‌ 3، ص‌ 268.

منبع: مجله باران


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما